cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🕊قفـــــس چکاوک

لب هایت💋 صدایَت نفس هایت🫁 زندگی بخش پرنده ی کوچکت است 🍷🕊 • • • • به قلم: رایشا🍷 • • پایان خوش🕊 https://t.me/raysharoman

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
8 389
مشترکین
-15924 ساعت
+1 4307 روز
+2 86430 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
#پیام_ناشناس_جدید📬 سلام به نویسنده ی قشنگمون، میگممممم یه رمان بود یه مرد به اسم هارون که حسابی هات و جیگر بود و فیتیشای خاص داشت بعد یه دختر کوچولورو‌ خریده بود و بدجور جر میداد و اذیت میکرد، راستش من هر شب باهاش خیس میشدم و حال میکردم ولی سر امتحانای لعنتی پاکش کردم که کمتر حواسمو پرت کنه..حالا بدجور پشیمونم .. لطفا لینکشو برام پیدا کنننن لطفااااااا... 🗣سلام عزیزم می‌دونم کدوم رمانو میگی خودمم تو کانالش جوینم اینم لینکش⚠️👇 https://t.me/+ZWUjP21E2mxlZTE0
5030Loading...
02
من ویلیامم.... پادشاه صنعت پورن!🔥 ستاره‌های پورن آرزوی خوابیدن با من رو دارن... اما منم از این‌که هرروز آلتم داخل یکیشون باشه خسته شده بودم و به هیجان نیاز داشتم. تا این‌که اون اومد! دختری باکره که به‌خاطر من وارد این صنعت شده🔥 https://t.me/+kqRnu7aT4TY1YjU0
1 3985Loading...
03
#پیام_ناشناس_جدید📬 سلام به نویسنده ی قشنگمون، میگممممم یه رمان بود یه مرد به اسم هارون که حسابی هات و جیگر بود و فیتیشای خاص داشت بعد یه دختر کوچولورو‌ خریده بود و بدجور جر میداد و اذیت میکرد، راستش من هر شب باهاش خیس میشدم و حال میکردم ولی سر امتحانای لعنتی پاکش کردم که کمتر حواسمو پرت کنه..حالا بدجور پشیمونم .. لطفا لینکشو برام پیدا کنننن لطفااااااا... 🗣سلام عزیزم می‌دونم کدوم رمانو میگی خودمم تو کانالش جوینم اینم لینکش⚠️👇 https://t.me/+ZWUjP21E2mxlZTE0
9941Loading...
04
-داری فیلم پورن می بینی ترسا؟ دستم رو از شورتم بیرون میارم و سریع صدای آه و ناله رو قطع میکنم! -دیگه دیر شده کوچولو... حالا باید یکاری کنی خشتک بادکرده ی من آروم بگیره تا مامان نیومده! واژنم خیس خیس بود و آماده، من آرزوم بود با پسر جذاب خاله بخوابم ولی میترسیدم خاله سر برسه! -وقت تلف کنی آبت خشک میشه و درد می کشی، همینجوریش هم مردونگی کلفتم پارت میکنه! مردونگی شق کرده‌ش رو بیرون میاره که با دیدن بزرگیش خوف می کنم ولی دست پرهام توی شورتم می ره و مردونگیش رو توی دهنم....... https://t.me/+scVX2BkGEQZjNjc8
1 1772Loading...
05
Media files
7810Loading...
06
صدای نفس نفس زدن‌های مردانه‌اش در گوشی پیچید و بعد هم صدای خش‌دار و بم خودش: +مگه نگفته بودم بهم زنگ نزن؟ واسه چی نصفه شبی مزاحمم شدی؟ زمرد با شنیدن صدای ناله‌ی بلند و پر عشوه‌ای از آن طرف خط، اشک در چشمانش جمع شد و بغض به گلویش چنگ انداخت: می‌دونم آقا... ولی... قطره‌های اشک بدون اینکه اراده‌ای روی آنها داشته باشد، روی صورتش جاری شدند و نتوانست ادامه‌ی حرفش را به زبان بیاورد. داریوش عصبی از اینکه دخترک وسط عیشش مزاحم شده بود، گوشی را بین شانه و گوشش نگه داشت، دست‌هایش را دو طرف صورت باربارا روی تخت ستون کرد و به ضربه‌هایش قدرت بخشید: +دِ بنال دیگه! صدای ناله‌های از سر لذت باربارا بالا رفت و گریه‌ی زمرد شدت گرفت، داشتند عذابش می‌دادند! زبانش ته حلقش یخ زده بود و به سختی خودش را وادار کرد تا لب باز کند، می‌ترسید داریوش باز هم سرش فریاد بکشد: _آقا... یه نفر توی عمارته... یه غریبه... داریوش پوزخندی به حرف دخترک زد، بهانه‌ی جدیدش بود برای اینکه او را به خانه بکشاند! حتی صدای هق هق‌های مظلومانه‌ی زمرد هم باعث نشد داریوش دلش به رحم بیاید، از زمانی که متوجه شده بود زمرد اطلاعات محرمانه‌اش را دزدیده، قلب داریوش تبدیل به سنگ شد! زمرد امیدوارانه به صدای نفس‌های داریوش گوش می‌داد، می‌دانست که به خاطر ماجرای ربوده شدن اطلاعات او را مقصر می‌داند، اما باز هم انتظار داشت به خاطر تمام لحظاتی که در گذشته با هم دیگر داشتند، برای کمک به او بیاید. زمانی که داریوش کمرش آسیب دیده و اسیر ویلچر بود، این زمرد بود که وفادارانه کنارش ماند و تا زمان درمان شدنش از داریوش حمایت کرد! اما حالا داریوش او را در خطر رها کرده بود و داشت با زن دیگری سکس می‌کرد! این انصاف بود؟ داریوش چند ثانیه‌ای را به صدای گریه‌های زمرد گوش کرد و زمانی که دستش را بالا برد تا تلفن را از گوشش فاصله بدهد، ناگهان صدای گریه‌های زمرد بند آمد. دخترک صدای قدم‌های محکم کسی را در نزدیکی اتاقش شنیده بود که از سر وحشت خشکش زد و ساکت شد! داریوش متوقف شد و برای لحظه‌ای نگرانی برای دخترک در وجودش نفوذ کرد، اما با نشستن لب‌های باربارا روی گردنش به خودش آمد، نیشخندی زد و قبل از اینکه تماس را قطع کند تهدیدوار گفت: اگه یه بار دیگه بی‌خود و بی‌جهت زنگ بزنی و مزاحمم بشی، وقتی برگشتم عمارت جوری به تنت می‌تازونم که تا یه هفته بیفتی روی تخت و نتونی از جات تکون بخوری! زمرد صدای شکستن قلبش را شنید اما با این حال دهان باز کرد تا باز هم التماس کند که صدای بوق در گوشش پیچید. بهت‌زده گوشی قدیمی را پائین آورد و به صفحه‌ی آن خیره شد! باورش نمی‌شد داریوش او را در خطر رها کرده تا به لذت خودش برسد! داریوش فقط او را در عمارت نگه داشته بود تا عذابش بدهد! اشک‌هایش به یک‌باره خشک شدند، ترکیبی از احساس حقارت و تنفر در قلبش غلیان می‌کرد! و آنقدر شدید بود که حتی وقتی دستگیره پائین آمد و در باز شد، کوچک‌ترین عکس‌العملی نشان نداد. قامتی مردانه و کشیده میان چارچوب در ظاهر و نگاه زمرد به آن سمت کشیده شد، نگاه دختر از روی کفش‌های براقش بالا آمد، از روی کت و شلوار مشکی رنگش رد شد و به چهره‌اش رسید. چشمان سبز رنگ مرد به تن زمرد لرز می‌انداختند و لبخند شیطانی که روی لب‌هایش نقش بسته بود دخترک را ترساند: _حاضری که با هم بریم جواهر...؟ https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 زمرد، جواهرِ داریوش محمودی بود، رئیس مافیای سقوط کرده‌ای که فکرش را نمی‌کرد قرار است دلش را به همسر اجباری‌اش ببازد اما باخته بود. ولی دقیقا زمانی که رابطه‌ی داریوش و زمرد به خاطر دزدیده شدن اطلاعات محرمانه‌ی شرکت داریوش به هم ریخته بود، سر و کله‌ی بزرگ‌ترین دشمن داریوش پیدا شد و جواهرش را دزدید. و حالا بعد از دو سال که داریوش زمین و زمان را برای پیدا کردن جواهرش بهم ریخته بود، زمردش را در یک مهمانی دید، در حالی که کنار دشمنِ داریوش ایستاده بود، می‌خندید و... یک نوزاد را در آغوشش نگه داشته بود...🫢🔞 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 ❌پارت واقعی رمان❌
1 0874Loading...
07
_چه گوهی داری میخوری اونجا حرومزاده؟! فریاد هاشمی تنش را لرزاند که دستش روی تنه‌ی نرم ان موجود کوچک خشک شد. بچه گربه‌ی سفید فرار کرد. بغض کرد... تنها دوستش بود در این پرورشگاه. وقتی قدم های پر خشم هاشمی را دید که به سمتش میاید وحشت زده از روی زانو بلند شد. چانه‌اش لرزید. _هیـ..چی خانوم به خد..ا فقط داشتم نازش می‌کـ... زن که موهای بلندش را از پشت اسیر کرد بغضش ترکید. نالید. _دیگـ..ـه نمیام تو حیاط... زن پر زور به طرف ساختمان کشیدش. دخترک خیلی سبک بود. پر خشم غرید. _الان از بیمارستان اوردیمش بازم گم میشه میره تو حیاط... از اولم نباید رات میدادم... همون بیرون یخ میزدی بهتر از این بود که هرروز هرروز کلی پول بریزم تو حلقوم یه بچه‌ی مریض. دخترک هق زد... بچه های دیگر اذیتش می‌کردند. چطور داخل میماند پیش انها؟! دستش را پر درد بر روی سرش فشرد که زن محکم داخل اتاق هولش داد. دخترک محکم به زمین کوبیده شد... از درد اخ ارامی از بین لب هایش بیرون امد. هاشمی انگشت های دستش را با چندش روی هم کشید. _دستم چرب شده... معلوم نیست چقد جونور دارن رو اون کله زندگی میکنن. دخترک پر بغض در خودش جمع شد. بازهم همان حرف های همیشگی.... اینجا هم از یک دختر 16 ساله‌ی مریض نگهداری نمی‌کردند.... همه‌ی سرمایه‌ی پرورشگاه باید خرج دوا و درمان یک نفر شود. هاشمی تلفن را کنار گوشش گذاشت و با دست دیگرش گیجگاهش را فشرد‌. _الو...سلام خانوم گنجی...خوب هستین؟ هاشمی شاکی به دخترک نگاه کرد. با چشمان بی‌حال و ابی رنگش، از گوشه‌ی دیوار مظلوم نگاهش می‌کرد. _بله در مورد همون دختر تازه‌س... این دختر و از کجا پیدا کردین؟!... از تو جوب؟! دخترک از لحن تحقیر امیز زن بغضش ترکید... همیشه هرکسی که پا در پرورشگاه می‌گذاشت از دخترک خوشش می‌آمد...قبل از شنیدن بیماری‌اش... _بودجه برای نگهداری همچین موردی نداریم... تا دو سال دیگه باید اینجا باشه. دخترک بی‌پناه اشک ریخت... کاش یک روز که قلبش تیر می‌کشید دیگر چشم باز نکند. نفهمید زن پشت تلفن چه گفت که هاشمی عصبی چشم بست. _نه... نه... لازم نیست شما زحمت بکشین... خودم اوضاع رو بهتر میکنم. تلفن را با حرص روی میز انداخت. _خودم باید این دختر و ادم کنم. زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را دخترک شنید که وحشت زده گریه‌اش بند امد. هاشمی دوباره تلفن را برداشت. _بیا اتاقم... به رحیمی هم بگو بیاد. دو زن دیگر که وارد شدند چشمانش ترسان گرد شد. _لباساش و دربیارین. ان دو نفر متعجب نگاهش کردند که نیشخند زد نزدیک دخترک رفت. _میخوام ببینم زخمی رو تنش نداشته باشه... معلوم نیست وقتی فرار کرده از پرورشگاه قبلی اون چند روز و کجا سرویس می‌داده و چه درد و مرضی گرفته دخترک وحشت زده خودش را روی زمین عقب کشید _خانو..م بخدا مریض نیستـ... پشت دست زن محکم به دهانش کوبیده شد _لال شو...صدات میره بیرون... فکر میکنن داریم سلاخیت میکنیم دخترک دستش را روی دهان پر خونش گذاشت و هق زد اگر این سلاخی نیست پس چیست؟! _دست و پاشو بگیرین زن ها که دست و پایش را گرفتند از شدت تحقیر ها زار زد... لباس هایش را به زور از تنش دراوردند هاشمی بی‌توجه به تقلاهایش بدنش را بررسی کرد _خوبه...لباساش و بپوشونین تا کسی نیست دخترک پردرد چشمان گریانش را بهم فشرد _یه قیچی برام بیار... این موهای کثیفم اگر بزنیم قابل تحمل تر میشه تن دخترک لرزید جانی برای مقاومت نداشت... سه روز بود که لب به چیزی نزده بود جز ان قرص و شربت های بی‌مزه _بیاید صاف نگهش دارین قلبش بازهم تیر می‌کشید زن ها تن بی‌جانش را از جا بلند کردند و نگهش داشتند مظلومانه هق زد _خـ..انم تروخدا... موهای سیاهش تا زانویش بود... زیور چند بار تنش را کبود کرده بود تا بگذارد موهایش را بفروشند؟! زن که قیچی را به دست هاشمی داد لرزش بدنش بیشتر شد زار زد _اصلا دیگـ..ـه نمیگم قلبم درد میکنـ...ـه دندان هایش بهم میخورد هاشمی دسته های قیچی را باز کرد....چشمانش سیاهی رفت و میان دستانشان بی‌جان شد قبل از اینکه قیچی را به سمت موهایش بیاورد کسی مچش را چنگ زد و صدای مردانه‌ای غرید _دستت به موهاش بخوره جنازه‌ت توی همین اتاق چال میشه... https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk ❌❌#پارت_اول_رمان❌❌ ❌❌بنر واقعی❌❌ ❌سرچ کنید❌
7086Loading...
08
#من‌مردیم‌که‌سیزده‌سالگی‌یه‌بچه‌گذاشتن‌تو‌بغلم😱💥❤️‍🔥 اون مُرد،اون رفت، تا حول #مرگ اون زندگی یک #پدر و #پسر جوان رقم بخوره. -بابایی گریه نکنی، #سیاه بختمون کنی. لب‌هایش را جمع کرد و رو به کودک خندان گفت: - #گریه کنی دیگه نمی‌تونم بزرگت کنم،اون وقت از هم جدامون می‌کنن اون وقت منو #می‌کشن. https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 سپهر... یک پدر و یک روانشناس! مردی پر از غیرت و تعصب که توی سیزده سالگی پدر شده و حالا با سی‌و‌یک سال سن یک پسر هفده‌ ساله‌داره‼️ مردی فراری از تمام زن‌ها به خاطر گذشته‌‌‌‌ای تلخ اما با پیدا شدن سر و کله‌ی کارآموزی شیطون، تمام معادلات ذهنی‌ش به هم می‌ریزه و ..‌. https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 لینک و سخت پیدا کردم پس لطفا همین الآن جوین شید و از ذخیره کردنش خودداری کنید، لینک هر روز عوض می‌شه و ممکنه این رمان جذاب رو از دست بدید❌ 💯❤️‍🔥
6692Loading...
09
منبع کراپ های شیک ✨ پینترستی @Trend_Shop_Ms_M تراپی؟ نه ممنون از ترند شاپ کراپ میخرم😎😈✨
5681Loading...
10
رمان طعم گس عشق پارت فصل دوم «عروس نازم بی صبرانه منتظر یکی شدن باتوام، زودتر بیا تو اتاق خوابمون، امشب شب حجله مونه» با هر کلمه ای که می خواندم گر می گرفتم. لباس عروسم را بالا گرفتمو با عصبانیت به طرف اتاق خوابمان رفتم و نرسیده توپیدم : - این خزعبلات چیه برام فرستادی، لازمه یادت بیارم این ازدواج صوریه؟! برای دیدنش وارد اتاق می شدم که با دیدن حامی وسط اتاق درجا خشک شدم.  خودم را نباختم و بااخم گفتم:-آ.. آریا کجاست؟! - به خاطر درآوردن حرص من با برادرم عقد می کنی و فکر می کنی اون به من نمی گه این موضوعو؟!.... https://t.me/+bo8PztPYJAoxNmRk
9342Loading...
11
-داری فیلم پورن می بینی ترسا؟ دستم رو از شورتم بیرون میارم و سریع صدای آه و ناله رو قطع میکنم! -دیگه دیر شده کوچولو... حالا باید یکاری کنی خشتک بادکرده ی من آروم بگیره تا مامان نیومده! واژنم خیس خیس بود و آماده، من آرزوم بود با پسر جذاب خاله بخوابم ولی میترسیدم خاله سر برسه! -وقت تلف کنی آبت خشک میشه و درد می کشی، همینجوریش هم مردونگی کلفتم پارت میکنه! مردونگی شق کرده‌ش رو بیرون میاره که با دیدن بزرگیش خوف می کنم ولی دست پرهام توی شورتم می ره و مردونگیش رو توی دهنم....... https://t.me/+scVX2BkGEQZjNjc8
8864Loading...
12
نوک سینمو به دهن گرفت ، مکی بهش زد و نوک سینه دیگمو به بازی گرفت -اینجوری میخوری من باز دلم میخواد ددی +ولی دیگه نمیخورمش لیسی به گونم زد و خبیثانه بهم زل زد -ددی لطفا -نوچ ، نمیخورمش خودم رو بالا کشیدم و سینه های کوچیکمو جلوی دهنش گرفتم. -بخور دیگه توروخدا نیشگونی از نوک سینم گرفت و نوکشو به دندون گرفت. -خودت خواستی فسقلی حشری! https://t.me/+0m7jR1SM46k4NGM0 ددی خشنی که همه جای لیتل کوچولوشو میخوره🙈💦🔞
8221Loading...
13
#part44 _نظرت راجب ک**یر کلفتم چیه؟ ملیسا #ک*ــیر کلفتمو توی دست گرفت و به شیار کـ**صش مالید _ا..آخ خیلی خوبه ..همون که می خواستم ک**یر کلفت و گنده.. ممه های کوچیکشو توی دستم گرفتم _اما ممه های تو کوچیکه! با همچین سایزی فکر میکنی لایق ک**یرم بودی؟ سر#کـ*ـیرم رو توی کـ**صش فرو کرد و سیلی به ممه هاش زد _تو به ک**صم دقت کن نه میمیام...🔞👅 درحالی که سینه های کوچیکش تند تند بالاپایین میشد و صدای شلپ شلپ برخورد #کــیرم به کـصش توی اتاق پیچید جیغ میزد پرسیدم _زیر کی داری جر میخوری؟؟ _زیر پادشاه #کــ*یر کلفت صنعت پورن استار🔞💦 https://t.me/+kqRnu7aT4TY1YjU0
8101Loading...
14
برشی از پارت های فصل دوم _ماشاالله هزار ماشاالله!عروس نیست که این عروسکه عروسک!هزار ماشالله! روژیا لبخند به روی زن من زند و همزمان با پیچیدن بوی اسپند دست مقابل دهانش می گیرد و به سرویس پناه می برد. هر چه عق می زد جز زرد آب چیزی نبود که بالا بیاورد. بی اهمیت به نگاه های عجیب زنان در آرایشگاه در را می بندد و بیبی چکی که خریده بود را تست می کند. ولی با دیدن جواب انگار جهان دور سرش می گردد و همزمان زنی از بیرون با غصه زمزمه می کند. _فکر کنم دختره حاملست زیبا جون!حالا چطوری با این حال بهش بگیم از طرف داماد زنگ زدن گفتن عروسی کنسله؟⚠️ https://t.me/+FFf73lfyjDVlYjU0
1 0364Loading...
15
- وسط شیر دادن خودتو میمالی؟ دستمو از لای پام برداشتم. - خیلی میخاره. دستمو پس زد و خودش مشغول مالیدنم شد. - داری چیکار میکنی؟, نیشخندی زد. - در قبال شیر دادن به بچم منم بهت حال میدم. 💦❌رابطه ی ممنوعه با پرستار بچه هاش... https://t.me/+uBvPVRlKWi85YmRk
9413Loading...
16
انگشتمو داخل بدن آماده اش فرستادم و تکونش میدادم که صدای ناله اش همزمان با چنگ زدن به بازوم بلند شد: _اوم...آه..تندتر...آااخ...بیشتر.. _جووون عروسک...بیشتر ناله کن برام میخوام صدات کل خونه رو برداره... اون یکی انگشتمم واردش کردم و شدت تکون دادنش بیشتر و بیشتر کردم خودش رو به تخت میکوبید و دستش روی لباش و سینه هاش میکشید و در آخر با آه و ناله لب زد: _پرهام...آااخ....دیگه‌..نمیتونم.... _چیکار کنم هوم؟ _تموم...کن...منو‌..بکن...آاااه... انگشتامو از داخلش بیرون کشیدم و با یه حرکت عضو برجسته امو داخلش فرستادمو با ضربه ی محکمی... https://t.me/+scVX2BkGEQZjNjc8 https://t.me/+scVX2BkGEQZjNjc8
9002Loading...
17
_ ددی💦 ... آهه ... ددی یواش تر درد داره ...🥺 خودش رو محکم بهم می کوبید. _ جوووون درد کشیدنت هم دوست داره جوجه سکسی من تازه کجاش رو دیدی تازه شروع کاره تا صبح قراره زیرم جر بخوری توله ...! بعد گفتن این حرفش خودش رو ازم بیرون کشید و دستش رو به سمت باسنم برد که وحشت زده به دستش برگشتم اما ...🍑💦 دختری که لیتل یه مرد خشن و دیوونه میشه و هرشب بهش سرویس می ده 🔞🔥 https://t.me/+0m7jR1SM46k4NGM0
8121Loading...
18
وی ای پی 350رســــــــوندیممم🥹 هفتگی 12تا پارت داریم و بدون هیچ تبلیغ اضافه و ازار دهنده ای 🤤 برای دریافت وی ای پی: 35هزار تومان به شماره کارت زیر ارسال کنید و فیش رو برای ادمین بفرستید ♥👇🏻 مردی ♥ 5859831240646801 @admivip2005 (اسم رمان ذکر بشه)
1 6911Loading...
19
🕊قفـــــس چکاوک #پارت101 روی چمن یک باغ دراز بکشم و به غروب افتاب بهاری نگاه کنم گرم باشد! مثل پاییز سرد نباشد مثل تن و قلبم نباشد. ارزویم کوتاه و کوچک بود ولی برای من نشدنی بود در اتاق را ارام بستم پله هارا سرازیر شدم خاتون خواندن بلد نبود حتما برایش مینوشتم خسته بودم و رفتم میگفتم حق مادری کرد و حلالم کند بقجه ام را برداشتم و چادرم را از پشت در کشیدم و دوباره به حیاط پشتی برگشتم به بالای دیوار نگاه کردم درست ساعت هفت بود و من از ترس نفس کم اورده بودم صدایش زدم به ثانیه نکشید بالای دیوار پدیدار شد _خوب کردی چکاوک سر تکان دادم خودم مطمئن نبودم ولی وقتی کتک و خواری که کشیده بودم یادم می امد اطمینان پیدا میکردم _دست هاتو بده بکشمت بالا بقچه و چادرم را گرفت و بازوهایم را گرفت کشید. ولی در یک لحظه! صدای تیر و نعره ی چاووش یکی شد. بازوهایم را ول کرد با پشت روی زمین افتادم ماری دانشجوی جدید دانشگاه سک.سه! دانشگاهی که بجای درسای کسل کننده سرکلاسا با میل و اراده خودشون قراره بدن...🔥 فکر می‌کنی همچین دانشگاهی موقع امتحانات با دانشجوهاشون چیکار می‌کنن؟ هدف از اومدن به دانشگاهی که بجای درس خوندن باید داد چیه؟💦🙈 https://t.me/+w0O2uWG2XuQ2OWFk https://t.me/+w0O2uWG2XuQ2OWFk دانشجویی که تو دانشکده bdsm اسلیو مدیرش میشه، باهم وارد رابطه میشن و....🔞💦
1 6896Loading...
20
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
5531Loading...
21
#کو🔞ن بلبلی من چطوره؟ داشتم آشپزی میکردم و اون با #اسپنک زدن تو #کو🍑نم برق از سرم پرونده بود . بهش نگاهی متعجب انداختم. معلوم بود مسته مسته. خواستم فرار کنم که با یه حرکت موهای دمب اسبیمو تو دستش گرفت و منو چسبوند بیخ دیوار شروع کرد به #اسپنک زدن به #باسن نازم 🥺 جیغم از درد بالا رفته بود که جلوی دهنم گرفت و شلوارشو پایین کشید . #کی👿ر کلفتشو بیرون آورد و به سوراخ تنگم چسبوند . https://t.me/+uBvPVRlKWi85YmRk https://t.me/+uBvPVRlKWi85YmRk
5462Loading...
22
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
1 1965Loading...
23
_ایییی داداشی سوراخـ*م میسوزه بسه... در حالی که با شدت تلمبـ*ه میزد با صدای حشـ*ری لب زد : _ مگه نگفتی منو طوری که بابا مامانو میـ*کنه،بکـ*ن؟ طاقت بیار جـ*نده کوچولو... شدت تلمـ*به هاشو بیشتر که صدای جیغم بلند شد: _ ایییییی سـ*وراخم پاره شد... انگشتشو تو بهـ*شتم فرو کرد که صدای مامان بلند شد و اونم ...🔞 https://t.me/+fOqwl31fHZA5NTNk
1 4973Loading...
24
-یالا بده بالا این ک.ون گرد و گندتو. با لذت کاری که گفتو کردم ، شاهرخ ک.یر کلفتشو یهو کرد تو ک.صم شاهینم‌روی تخت دراز کشید و کی.رشو کرد تو باسنم. دوتا داداشا تو سوراخام تند تند تلنبه میزدن و‌فحش‌های رکیک میدادن. -اووف داداش نکفتی دختر خوندت همچین ک.صیه. اخخخ نمیدونی تو ک.ص این جنده چقدر داغهه. -اههه باید کونشو ببین شاهرخخ، زخم شده انقدر تنگهه.حرومزاده امشب پاره میشی زیر ما. تا جون داری گا.ییده میشی https://t.me/+Gm6EXEIP-r5iOWFk #تریسام #پدرناتنی
1 2233Loading...
25
- لای پات استخونیه؟ متعجب بهش نگاه کردم. - این چه سوالیه اقا دیار، به شما چه؟ پوزخندی زدم و نزدیکش شدم. - تو که دختر نیستی، ناز نکن واسم‌. - من...باکرم. - فیلم دادنت تو گوشی برادرمه. نکنه نمیدونی؟ ترسیده بهم نگاه کرد که دم گوشش گفتم: - حالا که طلاقت داده مال منی. دستشو از روی شلوار جای حساسم گذاشت. - نه خوب گوشتیه! https://t.me/+a69SkYdkQPhlZjNk 💦نامزدم که ولم کرد برادر گمشدش افتاد دنبالم تا...
1 0243Loading...
26
#کو🔞ن بلبلی من چطوره؟ داشتم آشپزی میکردم و اون با #اسپنک زدن تو #کو🍑نم برق از سرم پرونده بود . بهش نگاهی متعجب انداختم. معلوم بود مسته مسته. خواستم فرار کنم که با یه حرکت موهای دمب اسبیمو تو دستش گرفت و منو چسبوند بیخ دیوار شروع کرد به #اسپنک زدن به #باسن نازم 🥺 جیغم از درد بالا رفته بود که جلوی دهنم گرفت و شلوارشو پایین کشید . #کی👿ر کلفتشو بیرون آورد و به سوراخ تنگم چسبوند . https://t.me/+uBvPVRlKWi85YmRk https://t.me/+uBvPVRlKWi85YmRk
7493Loading...
27
Media files
1 5063Loading...
28
- واسه اونم از این لباس خواب سکسیات پوشیدی؟! با بغض نالیدم - هاکان! دستش از بالای گردن تا سینه‌م کشیده شد - جلوی اونم عشوه اومدی و با اون چشمای خمارت زل زدی بهش تا نتونه ترتیبتو نده آره؟! قطره اشکی روی گونه‌م چکید و تنم زیر سنگینی تنش می‌لرزید - میشه اون چراغو خاموش کنی؟ نفسشو داد بیرون و زیر گوشمو بوسید - چشم میبندمم بدن لختت جلو جلو چشممه اونوقت تو گیر نور اتاقی؟! هردو بند لباسم رو داد پایین و لباس از تنم سر خورد هلم داد سمت تخت خوابش و خودشم بین پاهام جا گرفت... حین بوسیدناش مکی به گردنم زد و بعد اون حتی بوسیدنشم همراه با چاشنی لذت و درد بود! کلافه صداش زدم و اون عصبانی جوابمو داد - اینجوری صدام نکن! چشم بستم که سرش رفت پایین تر و وحشیانه مشغول مکیدن سی*نه‌م شد، آه‌های ریزی از گلوم خارج شد و توان چشم باز کردن نداشتم با صداش از دنیای خیالی و قشنگم در اومدم! - واسه اونم اینجوری صداتو ول دادی؟ کمی ساکت موندم ازم متنفر بود؟ نبود! نمیشه نسخ بوی یکی باشی و ازش متنفر باشی، هنوز دوسم داشت! ولی مطمئنم اگه توی حالت عادی بود و انقدر مشروب نخورده بود خوددارتر از همیشه نگامم نمیکرد! - برگشته میگه دست آیسو نوشیدنی بدی بد مسته هوس بوسیدن آدمو میکنه! متوجه حرفش نشدم، داشتم تجزیه و تحلیل می‌کردم منظورش چیه که خودش به حرف اومد - دوست پسرت اینجوری میگفت اون شب! یاد مهمونی و اون قضیه‌ افتادم زمزمه‌شو کنار گوشم شنیدم - ببوسمت؟ مث همون وقتایی که وسط شلوغیا فارغ از هرچیزی زل میزدی تو چشام ازم میخواستی ببوسمت! دیگه داشت بغضم می‌گرفت، ادامه داد - منم بگم لبای خوردنیتو جوری مک بزنم که دیگه تو همچین موقعیتی هوس بوسیدن من به سرت نزنه! - لطفا - ما کارمون به چند راند نمی‌کشید که از هم سیر نمی‌شدیم یادته؟ ولی اینا همش مال قبله! الان هوس کردناتو اونی که واسش بال بال میزنی جبران میکنه! - من... من اون شب... - هم به اندازه‌ی کافی دیدم، هم شنیدم! یادت که نرفته نه؟ دندون روی هم سایید - چون به من که هر لحظه یادآوری میشه که چجوری از تو بغل من یه شب سر از زیر اون مرتیکه درآوردی! مگه من چی کم گذاشتم واست که زیرخواب اون حرومزاده شدی؟ هااان؟ - بسه، تمومش کن! حرفمو بد متوجه شد، با پوزخند سرشو برد عقب - حواسم نبود دیگه منو نمیخوای! دست دور گردنش گذاشتم و بی توجه به همه چیز شروع کردم به لب بازی باهاش، میدونستم صبحش که بیدار شه هزارتا حرف بارم میکنه، می‌دونستم این کار درست نیست و این آدم دیگه برای من ممنوعه‌ست اما برام مهم نبود!... https://t.me/+xOq4AwPi4CVjYzA0 https://t.me/+xOq4AwPi4CVjYzA0 من آیسوام! به هردری زده بودم تا اون پسره‌ی جذاب مدلینگ که دخترا واسش سر و دست میشکوندن بلاخره بهم یه نیم نگاه بندازه، آخر سر کار خودمو کردم اما با یه اشتباه همه چیز خراب شد و اون اشتباهم مرد دوسداشتنیمو تبدیل به نفرت انگیزترین آدمی کرد که تا به حال دیده بودم! منو تو خونه‌ش نگه داشت تا ازم انتقام اینو بگیره! با از دست دادن عشق و توجهش، با زخم زبون زدناشو تحقیر کردناش،  با دیدنش کنار دختری که از هرکسی بهم نزدیکتر بود و داشت باهاش ازدواج میکرد! اما یه شب که مست بود اومد سراغم و...🙊🔞 https://t.me/+xOq4AwPi4CVjYzA0 https://t.me/+xOq4AwPi4CVjYzA0 #عاشقانه_انتقامی_اروتیک🔥
1 4272Loading...
29
#پیام_ناشناس📫 سلام ببخشید یه رمان بود که پسره اختلال دو قطبی داشت و وقتی اون خوی شر و شیطونش فعال می شد می رفت پارتی با دخترا سکس گروهی می کرد رو دارید؟ به خاطر صحنه های باز و خشنی که داشت ترسیدم مامانم بفهمه لفت دادم الان در به در دنبالشم 😭💔 #پاسخ سلام عزیزم بله این رمان به شدت هاته و صحنه های به شدت بازی داره برای آخرین بار لینکه رو می ذارم دلی به خاطر فی*لترینگ سریع پاک می کنم پس تا لینک باطل نشده سریع عضو شو 👇🔞❌ https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0 https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0 یزدان اشراف زاده مردی ثروتمند و قدرتمند که روحیه خشن و به شدت سردی داره که منشا اون یک اختلال روانی هست که به شدت خطرناکه و این بین پای ایلماه دختری ساده و مهربون رو وسط می کشه و یزدان عاشق اون میشه و برای به دست آوردنش دست به هرکاری می زنه حتی ...🔞💦 https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0 https://t.me/+qQKhQKImXkY4MjI0 ورود افراد زیر 20 سال به شدت ممنوع❌🚫
1 1811Loading...
30
“بازی” خنديدم: -يه سوال خارج عرف. -شما دو تا خارج عرف بپرس. لبخندي زدم: -شما پسرا تو ديت اول به چي دقت مي‌كنيد؟ يك تاي ابرو بالا داد: -اومدي واسه ديت‌هاي بعديت آماده شي؟ شونه بالا دادم: -کي از اطلاعات اضافه ضرر كرده؟ -فرقت با دختراي ديگه داره بیش‌تر مي‌شه‌ها. چشمکي ردم: -من كه گفتم. دستم رو گرفت و سمت كاناپه برد. به خيال خودش آروم آروم و نامحسوس بهم نزديك مي‌شد ولي من اين جماعت رو از بر بودم. هم سروشي رو كه دو هفته باهاش سر كرده بودم و هم اين راياني كه الان بي ترس توي خونه‌اش، كنارش روي كاناپه نشسته بودم. دستش رو دور شونه‌ام انداخت و گفت: -راستشو بگم ديت اول تمامش ختم به اين مي‌شه كه طرف تا كجا پا مي‌ده! -خب حالا از كجا به نتيجه مي‌رسيد؟ -گفتي فرق داري؟ -هوم، فرق دارم؟ -راحت باشم؟ -ما قرار نيست تا ابد تو زندگياي هم باشيم. واسه آدماي گذرا هميشه مي‌شه راحت بود. جفت ابروها بالا رفت: -كم‌كم دارم جدي‌تر ازت خوشم ميادا. وحشي مي‌زني انگار. من هم ابرو بالا دادم: -نه ديگه، ايست كن! من همون فيلم ملي‌اي هستم كه به نفعته تماشاش نكني. -ولي يه سكانسشو مي‌شه ببينم، هوم؟ مدل خودش گفتم: -شما دو سكانس ببين! باز بلند خنديد. لبخندي بهش زدم و گفتم: -جواب سوالم موندا. قرار بود راحت باشي. -پسرا تريك دارن. يه فني مي‌زنن از توش در ميارن دختره تا كجا پايه‌اس. -چه تريكي؟ -مثلا همين دعوت به خونه. اوني كه اوكي مي‌ده يعني ٥٠ درصد قضيه حله. -استدلال جالبيه. -جالب؟ تابلوعه دختر! -نيست! تو جواب منو كامل بده، منم عوضش اطلاعات مفيد مي‌دم بهت واسه ديت‌هاي بعديت. https://t.me/+ABpkN3EfiFoxYjc0
1 3051Loading...
31
- بوش رو دوست دارین؟! از صدای جذاب مردونش زود چادر سفیدمو جمع کردم تا تنمو نبینه! خیمه زده روی سجادش دیدم؟ خجالت کشیدم. هول گفتم: - ببخشید..! در باز بود.. بخدا فقط بوش کردم نگاه محجوبش رو جمع کرد. لبخند زد، از اون لعنتی‌های پدر درآر که نمی‌شد میخش نشم، خواستم برم تا نگاهم لو نده بی‌تاب نزدیکیشم! بی‌تاب اون عطری که به سینه‌اش زده، اما درو بست! هیکل چهارشونه‌اش راهو بسته بود سر به زیر و شرمنده گفتم: - ببخشید بی اجازه اومدم اتاقتون. بخدا نمی‌خواستم فضولی کنم آقا دادیــ.... - اینجا اتاق نامزدتونه اجازه نمی‌خواد! اون آقا هم از اول اسمم بردار حس خوبی بهش ندارم کنار کشیدم تا فرار کنم. خودم که می‌دونم دلم می‌خواد بغلم کنه. جلو اومدن دستش قلبمو از سینم بیرون پروند و نفسمو برد! گوشه‌ی چادرمو گرفت و پرسید: - مامان خونه نیستن؟ خجول از نگاه میخش که معمولا روی من نبود آب شدم و سر تکون دادم. روی پیشونی و شقیقه‌اش دونه‌‌های ریز عرق بود: - نه، رفتن مسجد... گفتن شما هم می‌رید باز لبخند زد: پس فکر کردی نیستم که سعادتش نصیبم شد و اومدی بالا تو اتاقمون؟! شما چرا نرفتین؟ "اتاقمون؟! کی اتاقمون شد؟!" برای شناخت، به بهانه‌ی دوری خانواده‌ام با یه صیغه کشیدم خونشون و نگاهم نمی‌کنه! از زور اینکه انتخاب مادرش بودم قبول کرده، حالا میگه اتاقمون؟ من با چه رویی بگم چرا نرفتم مسجد؟ بگم پریودم؟ خیس عرق دست به دستگیره بردم: هیچی تنشو جلو کشید و کلیدو چسبید! صدای چرخش کلید با صدای مهربونش مو به تنم سیخ کرد - حالا که اومدی یکم بمون خانوم! کاری که به عذر شرعیت ندارم! دلم هری ریخت! هول چادرمو جلو کشیدم. کاش زیرش روسری داشتم. از جلو اومدنش تنم به دیوار چسبید. نگران پرسیدم: بمونم چیـ...ـکار کنم؟ کاری دارید؟ دستش روی انگشتایی که چادرو زیر گلوم مشت کرده بودم و می‌لرزیدم نشست: - فقط یکم اینو شل کن! انگشتات سفید شدن انقدر محکم گرفتی دختر! دستت یخ کرده و صورتت سرخه! بخاطر بودنمه؟ چون فهمیدم پریودی؟ ازم خجالت می‌کشی؟ از سوالش لب گزیدم. چادرم که دیگه نای گرفتنشو نداشتم کشید، به گُل سرم گیر کرد و موهام از یک طرف شونم پایین ریخت: - ولش کن دیگه؟ حلالمی بذار ببینمت! بوی موی تو از جانمازم بیشتره! دیگه حواسم جمع نیست بخوام نماز بخونم که! الان وضعیتم از شب‌هایی که میخ سقفم و تو رو تو اتاقت تصور می‌کنم سخت تره! با اضطراب از حرکاتش، اسمش بدون اون آقا که گفت از زبونِ دلم بیرون پرید: دادیار...! بی مقدمه تنمو لمس کرد دست‌هامو با دست‌های بزرگش میخ دیوار کرد. چسبیدن لب‌هاش به شاهرگم تنمو منقبض کرد: - هـــــیع! لبه‌ی یقه‌ی لباسمو کشید: - جانم خانوم؟ یه نظر نگات نکنم؟ یکم نبینمت؟ لمست نکنم؟ اومدی که زود بری؟ با این چادر نازک تو خونه می‌چرخی نباید گوهر زیرشو نشونم بدی؟ چطور به حاج‌خانوم نشون دادی؟ من که محق‌ترم! منم که باید هر شب اجازه داشته باشم ببینم. دلم می‌خواست تو سرم بکوبم! اون روز که مادرش گفت خونه نیست و چادرمو بردارم، اونم دیده؟ حرکت لب‌هاش روی برجستگی بالا‌تنه‌ی لختم، تاپ بندیمو یادم آورد و زانوهام لرزید. محکم گرفتم کنار گوشم پچ زد: - جونم؟ اذیتی ببرمت روی تخت؟ جاش برام فرقی نمی‌کنه فقط کم لطفی نکن! نخواه بی هیچی ولم کنی بری! نامردیه! معلوم نیست دیگه کی بتونم ببینمت، جلوی مامان مثل پسر بچه‌ها قفل می‌کنم! حتی نمی‌تونم نگات کنم، فرار می‌کنم یهو از حالم نفهمه! حسرتِ دوباره دیدن و لمس کردنت خواب برام نذاشته، هلاکتم بخدا... دلم بود که بی‌مهابا سرمو تکون داد، گفتم: اگه شما نخواین نمیرم. منم تو اتاقم تنهام و به فکر شما.. فشار صورتشو از گردنم برداشت. عجول به تخت چسبوندم: - دورت بگردم که تو خلوتمون هم میگی شما! - آآآخ...! - جان دلم؟ ببخشید! دست خودم نیست! نمی‌تونم فشار تنمو جمع کنم زورم زیاد میشه. مامان نیست، ولی لطفا جیغ نزن باشه؟ با تجربه نیستم بخدا هول میشم، اگه یهو هم بیاد و بفهمه تو اتاقم نگهت داشتم شرفم میره.. اجازه بدی لباس‌هاتو در بیارم، یه ذره هم وا بدی خوب ببینمت و لمست کنم تمومه! میری اتاقت منم دوش می‌گیرم. https://t.me/+SnJLeQtJTXhiMDlk https://t.me/+SnJLeQtJTXhiMDlk از اون پسر مذهبی‌های ناب و بی تجربه که تو خلوت پوست می‌کنه و بی‌خجالت عشقش رو قورت میده، از سختی شب‌هایی که تنها می‌خوابه میگه تا هر شب‌..😎😍 https://t.me/+SnJLeQtJTXhiMDlk
1 72410Loading...
32
داریوش یه هوس‌باز به تمام عیار بود🔥 فقط کافی بود که زنی رو بخواد و اگه همون شب اون رو توی تختش نداشت چنان قیامتی به پا می‌کرد که هیچ کس جلودارش نبود! ولی زمانی که بهش خیانت کردن و تبدیل به یه رئیس مافیای سقوط کرده شد، مجبور شد دست از هوس‌رانی‌هاش بکشه و برای نجات جون خودش به روستا فرار کنه. اما... وقتی که مادربزرگش به اجبار دخترک 17 ساله‌ای رو به عقدش درآورد، ورق به نفع داریوش برگشت. داریوش وانمود می‌کرد که علاقه‌ای به دخترک نداره اما زمانی که اون تنها گیر آورد...🤭📵 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
1 0162Loading...
33
Media files
1 0033Loading...
34
_امشب پردتو من میزنم عروس! خیره به #پدر_شوهرم لبه‌های لباس خواب بازمو به هم نزدیک کردم که #سینمو محکم تو مشتش چلوند و رو تخت پرتم کرد! _تو خانواده رسمه عروس زیر پدرشوهرش زن شه! با باز کردن حوله از دور کمرش و دیدن #عضو برجستش چشمامو با ترس بستم که زبونش رو گردنم نشست و رو #تخت وا رفتم! _جوری زنت میکنم که درد نداشته باشی! با گازی که از سینم گرفت صدای نالم بلند شد و اروم پچ زد: _میخوام پسرم وقتی زیرمی صدای ناله هاتو بشنوه....جلوی خودتو نگیر با بالا کشیدن #لباس_زیرم و کوبیدن خودش به تنم.....🫦🔞💦💦 https://t.me/+Y0c8vXPBdEVkYjk0
9191Loading...
35
_ناناز کوچلوت خونی شده... اشک توی چشم هاش جمع شد _خوب نمی شه؟ ناخواسته سرم رو نزدیک پاهاش بردم و بالای نازش رو بوسیدم _خوب میشه قربونش برم. باخجالت دستشو روی نازش گذاشت و سعی درپوشاندنش داشت دستمو روی دستش گذاشتم که با صدایی لرزون زمزمه کرد _ن..نکن عمو خجالت میکشم دستش رو پس زدم _چرا خجالت میکشی؟صورتیه که https://t.me/+bjdn4MHLdQo4ZjQ0
9411Loading...
36
داریوش یه هوس‌باز به تمام عیار بود🔥 فقط کافی بود که زنی رو بخواد و اگه همون شب اون رو توی تختش نداشت چنان قیامتی به پا می‌کرد که هیچ کس جلودارش نبود! ولی زمانی که بهش خیانت کردن و تبدیل به یه رئیس مافیای سقوط کرده شد، مجبور شد دست از هوس‌رانی‌هاش بکشه و برای نجات جون خودش به روستا فرار کنه. اما... وقتی که مادربزرگش به اجبار دخترک 17 ساله‌ای رو به عقدش درآورد، ورق به نفع داریوش برگشت. داریوش وانمود می‌کرد که علاقه‌ای به دخترک نداره اما زمانی که اون تنها گیر آورد...🤭📵 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
1 4124Loading...
37
Media files
1 3956Loading...
38
#شورت و#سوتینم رو #جرداد و روی تخت انداخت و با عشوه جلو رفتم و خم شدم و لیسی به #ک..یر #کلفتش زدم که اه ریزی کشید چقد#کی.رش #کلفت بود درست بود بابایه شوهرم بود اما #ک..یرش از شوهرم خیلی #کلفت تر بود فقط یکم #خایه هاش پیرو چروک بودن روی تخت پرتم کرد و لباس #عروسم رو با ملایمت باز کرد و حالا لخت جلوی #پدرشوهرم بودم ..#کـ**ص تپلم رو از هم باز کردم و با #عشوه بهش چشمک زدم ..#کـیرشو توی #دستش گرفت و داشت میمالوند و به سمتم اومد و #شلاقی طور چندضربه به #کـصم زد _چه حسی داری از اینکه پردتو می خوای به پدرشوهرتقدیم کنی؟ چشمکی زدم و لیسی به ..#کـ**یر چروکش زدم _بهترین #حس دنیا..قراره پردمو به یه مرد #کـ**یر کلفت بدم نه یه دول موشی مثل اون #پسر ک*سخلت! https://t.me/+DOnmV4w--LEzYjJk
1 1332Loading...
39
#داداش‌بسیجیم #part7 صحنه ایی که میدیدم اصلا برام قابل باور نبود اگه بهم میگفتن عموجانی تا حالا س.کس نکرده شاید باورم میشد اما اینکه بگن داداشت که صبح تا شب قرآن میخونه و تا حالا با جنس مخالف حرف نزده ج.ق میزنه عمرا باورم نمیشد اما حالا با همین دوتا چشم های درشتم داشتم به چشم میدیدم که داداشم داره توی حموم جق میزنه لبمو گزیدم و تازه متوجه کلفتی آلتش شدم خیلی خیلی خیلی کلفت و رگ رگی بود! شت! میشد گفت حتی از ۲۰ سانت هم کلفت و قطورتره! نبض زدن بین پام رو حس کردم و از روی شلوار نیشگونی از ک.صم گرفتم لعنتی الان چه وقته باد کردنه؟ زیرلب زمزمه کردم _به خودت بیا سوگل لعنتی خیلی کلفت و خواستنی بود جوری که دلم می خواست همین الان لخت شم و لباسامو دربیارمو برم توحموم بهش بدم! https://t.me/+bjdn4MHLdQo4ZjQ0
1 1833Loading...
40
وی ای پی 350رســــــــوندیممم🥹 هفتگی 12تا پارت داریم و بدون هیچ تبلیغ اضافه و ازار دهنده ای 🤤 برای دریافت وی ای پی: 35هزار تومان به شماره کارت زیر ارسال کنید و فیش رو برای ادمین بفرستید ♥👇🏻 مردی ♥ 5859831240646801 @admivip2005 (اسم رمان ذکر بشه)
2 4382Loading...
#پیام_ناشناس_جدید📬 سلام به نویسنده ی قشنگمون، میگممممم یه رمان بود یه مرد به اسم هارون که حسابی هات و جیگر بود و فیتیشای خاص داشت بعد یه دختر کوچولورو‌ خریده بود و بدجور جر میداد و اذیت میکرد، راستش من هر شب باهاش خیس میشدم و حال میکردم ولی سر امتحانای لعنتی پاکش کردم که کمتر حواسمو پرت کنه..حالا بدجور پشیمونم .. لطفا لینکشو برام پیدا کنننن لطفااااااا... 🗣سلام عزیزم می‌دونم کدوم رمانو میگی خودمم تو کانالش جوینم اینم لینکش⚠️👇 https://t.me/+ZWUjP21E2mxlZTE0
نمایش همه...
من ویلیامم.... پادشاه صنعت پورن!🔥 ستاره‌های پورن آرزوی خوابیدن با من رو دارن... اما منم از این‌که هرروز آلتم داخل یکیشون باشه خسته شده بودم و به هیجان نیاز داشتم. تا این‌که اون اومد! دختری باکره که به‌خاطر من وارد این صنعت شده🔥 https://t.me/+kqRnu7aT4TY1YjU0
نمایش همه...
#پیام_ناشناس_جدید📬 سلام به نویسنده ی قشنگمون، میگممممم یه رمان بود یه مرد به اسم هارون که حسابی هات و جیگر بود و فیتیشای خاص داشت بعد یه دختر کوچولورو‌ خریده بود و بدجور جر میداد و اذیت میکرد، راستش من هر شب باهاش خیس میشدم و حال میکردم ولی سر امتحانای لعنتی پاکش کردم که کمتر حواسمو پرت کنه..حالا بدجور پشیمونم .. لطفا لینکشو برام پیدا کنننن لطفااااااا... 🗣سلام عزیزم می‌دونم کدوم رمانو میگی خودمم تو کانالش جوینم اینم لینکش⚠️👇 https://t.me/+ZWUjP21E2mxlZTE0
نمایش همه...
-داری فیلم پورن می بینی ترسا؟ دستم رو از شورتم بیرون میارم و سریع صدای آه و ناله رو قطع میکنم! -دیگه دیر شده کوچولو... حالا باید یکاری کنی خشتک بادکرده ی من آروم بگیره تا مامان نیومده! واژنم خیس خیس بود و آماده، من آرزوم بود با پسر جذاب خاله بخوابم ولی میترسیدم خاله سر برسه! -وقت تلف کنی آبت خشک میشه و درد می کشی، همینجوریش هم مردونگی کلفتم پارت میکنه! مردونگی شق کرده‌ش رو بیرون میاره که با دیدن بزرگیش خوف می کنم ولی دست پرهام توی شورتم می ره و مردونگیش رو توی دهنم....... https://t.me/+scVX2BkGEQZjNjc8
نمایش همه...
00:03
Video unavailable
Repost from N/a
صدای نفس نفس زدن‌های مردانه‌اش در گوشی پیچید و بعد هم صدای خش‌دار و بم خودش: +مگه نگفته بودم بهم زنگ نزن؟ واسه چی نصفه شبی مزاحمم شدی؟ زمرد با شنیدن صدای ناله‌ی بلند و پر عشوه‌ای از آن طرف خط، اشک در چشمانش جمع شد و بغض به گلویش چنگ انداخت: می‌دونم آقا... ولی... قطره‌های اشک بدون اینکه اراده‌ای روی آنها داشته باشد، روی صورتش جاری شدند و نتوانست ادامه‌ی حرفش را به زبان بیاورد. داریوش عصبی از اینکه دخترک وسط عیشش مزاحم شده بود، گوشی را بین شانه و گوشش نگه داشت، دست‌هایش را دو طرف صورت باربارا روی تخت ستون کرد و به ضربه‌هایش قدرت بخشید: +دِ بنال دیگه! صدای ناله‌های از سر لذت باربارا بالا رفت و گریه‌ی زمرد شدت گرفت، داشتند عذابش می‌دادند! زبانش ته حلقش یخ زده بود و به سختی خودش را وادار کرد تا لب باز کند، می‌ترسید داریوش باز هم سرش فریاد بکشد: _آقا... یه نفر توی عمارته... یه غریبه... داریوش پوزخندی به حرف دخترک زد، بهانه‌ی جدیدش بود برای اینکه او را به خانه بکشاند! حتی صدای هق هق‌های مظلومانه‌ی زمرد هم باعث نشد داریوش دلش به رحم بیاید، از زمانی که متوجه شده بود زمرد اطلاعات محرمانه‌اش را دزدیده، قلب داریوش تبدیل به سنگ شد! زمرد امیدوارانه به صدای نفس‌های داریوش گوش می‌داد، می‌دانست که به خاطر ماجرای ربوده شدن اطلاعات او را مقصر می‌داند، اما باز هم انتظار داشت به خاطر تمام لحظاتی که در گذشته با هم دیگر داشتند، برای کمک به او بیاید. زمانی که داریوش کمرش آسیب دیده و اسیر ویلچر بود، این زمرد بود که وفادارانه کنارش ماند و تا زمان درمان شدنش از داریوش حمایت کرد! اما حالا داریوش او را در خطر رها کرده بود و داشت با زن دیگری سکس می‌کرد! این انصاف بود؟ داریوش چند ثانیه‌ای را به صدای گریه‌های زمرد گوش کرد و زمانی که دستش را بالا برد تا تلفن را از گوشش فاصله بدهد، ناگهان صدای گریه‌های زمرد بند آمد. دخترک صدای قدم‌های محکم کسی را در نزدیکی اتاقش شنیده بود که از سر وحشت خشکش زد و ساکت شد! داریوش متوقف شد و برای لحظه‌ای نگرانی برای دخترک در وجودش نفوذ کرد، اما با نشستن لب‌های باربارا روی گردنش به خودش آمد، نیشخندی زد و قبل از اینکه تماس را قطع کند تهدیدوار گفت: اگه یه بار دیگه بی‌خود و بی‌جهت زنگ بزنی و مزاحمم بشی، وقتی برگشتم عمارت جوری به تنت می‌تازونم که تا یه هفته بیفتی روی تخت و نتونی از جات تکون بخوری! زمرد صدای شکستن قلبش را شنید اما با این حال دهان باز کرد تا باز هم التماس کند که صدای بوق در گوشش پیچید. بهت‌زده گوشی قدیمی را پائین آورد و به صفحه‌ی آن خیره شد! باورش نمی‌شد داریوش او را در خطر رها کرده تا به لذت خودش برسد! داریوش فقط او را در عمارت نگه داشته بود تا عذابش بدهد! اشک‌هایش به یک‌باره خشک شدند، ترکیبی از احساس حقارت و تنفر در قلبش غلیان می‌کرد! و آنقدر شدید بود که حتی وقتی دستگیره پائین آمد و در باز شد، کوچک‌ترین عکس‌العملی نشان نداد. قامتی مردانه و کشیده میان چارچوب در ظاهر و نگاه زمرد به آن سمت کشیده شد، نگاه دختر از روی کفش‌های براقش بالا آمد، از روی کت و شلوار مشکی رنگش رد شد و به چهره‌اش رسید. چشمان سبز رنگ مرد به تن زمرد لرز می‌انداختند و لبخند شیطانی که روی لب‌هایش نقش بسته بود دخترک را ترساند: _حاضری که با هم بریم جواهر...؟ https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 زمرد، جواهرِ داریوش محمودی بود، رئیس مافیای سقوط کرده‌ای که فکرش را نمی‌کرد قرار است دلش را به همسر اجباری‌اش ببازد اما باخته بود. ولی دقیقا زمانی که رابطه‌ی داریوش و زمرد به خاطر دزدیده شدن اطلاعات محرمانه‌ی شرکت داریوش به هم ریخته بود، سر و کله‌ی بزرگ‌ترین دشمن داریوش پیدا شد و جواهرش را دزدید. و حالا بعد از دو سال که داریوش زمین و زمان را برای پیدا کردن جواهرش بهم ریخته بود، زمردش را در یک مهمانی دید، در حالی که کنار دشمنِ داریوش ایستاده بود، می‌خندید و... یک نوزاد را در آغوشش نگه داشته بود...🫢🔞 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 ❌پارت واقعی رمان❌
نمایش همه...
〘رقــص بــ‌ا اوهــ‌ام‌⚚〙‌

﷽ خواندن این رمان به افراد زیر 18 سال توصیه نمی‌شود📵 پارت‌گذاری روزانه، به جز روزهای تعطیل و پنجشنبه🍷 به قلم: Miah

👍 3
Repost from N/a
_چه گوهی داری میخوری اونجا حرومزاده؟! فریاد هاشمی تنش را لرزاند که دستش روی تنه‌ی نرم ان موجود کوچک خشک شد. بچه گربه‌ی سفید فرار کرد. بغض کرد... تنها دوستش بود در این پرورشگاه. وقتی قدم های پر خشم هاشمی را دید که به سمتش میاید وحشت زده از روی زانو بلند شد. چانه‌اش لرزید. _هیـ..چی خانوم به خد..ا فقط داشتم نازش می‌کـ... زن که موهای بلندش را از پشت اسیر کرد بغضش ترکید. نالید. _دیگـ..ـه نمیام تو حیاط... زن پر زور به طرف ساختمان کشیدش. دخترک خیلی سبک بود. پر خشم غرید. _الان از بیمارستان اوردیمش بازم گم میشه میره تو حیاط... از اولم نباید رات میدادم... همون بیرون یخ میزدی بهتر از این بود که هرروز هرروز کلی پول بریزم تو حلقوم یه بچه‌ی مریض. دخترک هق زد... بچه های دیگر اذیتش می‌کردند. چطور داخل میماند پیش انها؟! دستش را پر درد بر روی سرش فشرد که زن محکم داخل اتاق هولش داد. دخترک محکم به زمین کوبیده شد... از درد اخ ارامی از بین لب هایش بیرون امد. هاشمی انگشت های دستش را با چندش روی هم کشید. _دستم چرب شده... معلوم نیست چقد جونور دارن رو اون کله زندگی میکنن. دخترک پر بغض در خودش جمع شد. بازهم همان حرف های همیشگی.... اینجا هم از یک دختر 16 ساله‌ی مریض نگهداری نمی‌کردند.... همه‌ی سرمایه‌ی پرورشگاه باید خرج دوا و درمان یک نفر شود. هاشمی تلفن را کنار گوشش گذاشت و با دست دیگرش گیجگاهش را فشرد‌. _الو...سلام خانوم گنجی...خوب هستین؟ هاشمی شاکی به دخترک نگاه کرد. با چشمان بی‌حال و ابی رنگش، از گوشه‌ی دیوار مظلوم نگاهش می‌کرد. _بله در مورد همون دختر تازه‌س... این دختر و از کجا پیدا کردین؟!... از تو جوب؟! دخترک از لحن تحقیر امیز زن بغضش ترکید... همیشه هرکسی که پا در پرورشگاه می‌گذاشت از دخترک خوشش می‌آمد...قبل از شنیدن بیماری‌اش... _بودجه برای نگهداری همچین موردی نداریم... تا دو سال دیگه باید اینجا باشه. دخترک بی‌پناه اشک ریخت... کاش یک روز که قلبش تیر می‌کشید دیگر چشم باز نکند. نفهمید زن پشت تلفن چه گفت که هاشمی عصبی چشم بست. _نه... نه... لازم نیست شما زحمت بکشین... خودم اوضاع رو بهتر میکنم. تلفن را با حرص روی میز انداخت. _خودم باید این دختر و ادم کنم. زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را دخترک شنید که وحشت زده گریه‌اش بند امد. هاشمی دوباره تلفن را برداشت. _بیا اتاقم... به رحیمی هم بگو بیاد. دو زن دیگر که وارد شدند چشمانش ترسان گرد شد. _لباساش و دربیارین. ان دو نفر متعجب نگاهش کردند که نیشخند زد نزدیک دخترک رفت. _میخوام ببینم زخمی رو تنش نداشته باشه... معلوم نیست وقتی فرار کرده از پرورشگاه قبلی اون چند روز و کجا سرویس می‌داده و چه درد و مرضی گرفته دخترک وحشت زده خودش را روی زمین عقب کشید _خانو..م بخدا مریض نیستـ... پشت دست زن محکم به دهانش کوبیده شد _لال شو...صدات میره بیرون... فکر میکنن داریم سلاخیت میکنیم دخترک دستش را روی دهان پر خونش گذاشت و هق زد اگر این سلاخی نیست پس چیست؟! _دست و پاشو بگیرین زن ها که دست و پایش را گرفتند از شدت تحقیر ها زار زد... لباس هایش را به زور از تنش دراوردند هاشمی بی‌توجه به تقلاهایش بدنش را بررسی کرد _خوبه...لباساش و بپوشونین تا کسی نیست دخترک پردرد چشمان گریانش را بهم فشرد _یه قیچی برام بیار... این موهای کثیفم اگر بزنیم قابل تحمل تر میشه تن دخترک لرزید جانی برای مقاومت نداشت... سه روز بود که لب به چیزی نزده بود جز ان قرص و شربت های بی‌مزه _بیاید صاف نگهش دارین قلبش بازهم تیر می‌کشید زن ها تن بی‌جانش را از جا بلند کردند و نگهش داشتند مظلومانه هق زد _خـ..انم تروخدا... موهای سیاهش تا زانویش بود... زیور چند بار تنش را کبود کرده بود تا بگذارد موهایش را بفروشند؟! زن که قیچی را به دست هاشمی داد لرزش بدنش بیشتر شد زار زد _اصلا دیگـ..ـه نمیگم قلبم درد میکنـ...ـه دندان هایش بهم میخورد هاشمی دسته های قیچی را باز کرد....چشمانش سیاهی رفت و میان دستانشان بی‌جان شد قبل از اینکه قیچی را به سمت موهایش بیاورد کسی مچش را چنگ زد و صدای مردانه‌ای غرید _دستت به موهاش بخوره جنازه‌ت توی همین اتاق چال میشه... https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk ❌❌#پارت_اول_رمان❌❌ ❌❌بنر واقعی❌❌ ❌سرچ کنید❌
نمایش همه...
در آغوش یک دیوانه...

﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥دلبر یک قاتل (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌

https://t.me/Novels_tag

Repost from N/a
Photo unavailable
#من‌مردیم‌که‌سیزده‌سالگی‌یه‌بچه‌گذاشتن‌تو‌بغلم😱💥❤️‍🔥 اون مُرد،اون رفت، تا حول #مرگ اون زندگی یک #پدر و #پسر جوان رقم بخوره. -بابایی گریه نکنی، #سیاه بختمون کنی. لب‌هایش را جمع کرد و رو به کودک خندان گفت: - #گریه کنی دیگه نمی‌تونم بزرگت کنم،اون وقت از هم جدامون می‌کنن اون وقت منو #می‌کشن. https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 سپهر... یک پدر و یک روانشناس! مردی پر از غیرت و تعصب که توی سیزده سالگی پدر شده و حالا با سی‌و‌یک سال سن یک پسر هفده‌ ساله‌داره‼️ مردی فراری از تمام زن‌ها به خاطر گذشته‌‌‌‌ای تلخ اما با پیدا شدن سر و کله‌ی کارآموزی شیطون، تمام معادلات ذهنی‌ش به هم می‌ریزه و ..‌. https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 https://t.me/+WSmLAq3a_sNiMWQ0 لینک و سخت پیدا کردم پس لطفا همین الآن جوین شید و از ذخیره کردنش خودداری کنید، لینک هر روز عوض می‌شه و ممکنه این رمان جذاب رو از دست بدید❌ 💯❤️‍🔥
نمایش همه...
1
Repost from N/a
Photo unavailable
منبع کراپ های شیک ✨ پینترستی @Trend_Shop_Ms_M تراپی؟ نه ممنون از ترند شاپ کراپ میخرم😎😈
نمایش همه...
رمان طعم گس عشق پارت فصل دوم «عروس نازم بی صبرانه منتظر یکی شدن باتوام، زودتر بیا تو اتاق خوابمون، امشب شب حجله مونه» با هر کلمه ای که می خواندم گر می گرفتم. لباس عروسم را بالا گرفتمو با عصبانیت به طرف اتاق خوابمان رفتم و نرسیده توپیدم : - این خزعبلات چیه برام فرستادی، لازمه یادت بیارم این ازدواج صوریه؟! برای دیدنش وارد اتاق می شدم که با دیدن حامی وسط اتاق درجا خشک شدم.  خودم را نباختم و بااخم گفتم:-آ.. آریا کجاست؟! - به خاطر درآوردن حرص من با برادرم عقد می کنی و فکر می کنی اون به من نمی گه این موضوعو؟!.... https://t.me/+bo8PztPYJAoxNmRk
نمایش همه...