cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🕊قفـــــس چکاوک

لب هایت💋 صدایَت نفس هایت🫁 زندگی بخش پرنده ی کوچکت است 🍷🕊 • • • • به قلم: رایشا🍷 • • پایان خوش🕊 https://t.me/raysharoman

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
8 244
مشترکین
-11724 ساعت
+1 3627 روز
+2 77630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
من پسر ماجراجویی که برای مسخره بازی وارد بازی میشم که با دوستام دختر بازی کنم، ولی شبی که وارد اون گذرگاه شدم با دختری مواجه شدم، دختری که همون بار اول با دیدنش تحریک شدم و بهش پیشنهاد پول دادم باهام بخوابه ولی اون دختر انسان نبود و... پسری کنجکاو و ماجراجو که همراه استادش دور تا دور دنیا رو می‌گرده و یک روز ناخواسته وارد روستایی عجیب و سرسبز میشه و دختر موآبی و لختی رو می‌بسته و عاشقش میشه،وقتی با دختر مو آبی می‌خوابه متوجه میشه که... https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0 https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0 #ورود‌بچه‌ممنوع🔥#فول_صحنه
نمایش همه...
_ این بچه شیر می خواد من مامانش نیستم توام که آخ... امیرحسام با نیشخند بچه برادرشو بغل کرد : بیا اینجا ببینم تخم سگ کجارو چنگ میزنی!؟ ها!؟ این خودش هنوز بچه ست قد دوتا لیمو ام سینه نداره چه برسه به شیر سوین عصبی دست رو سینه هاش گذاشت _ خیلی ام دارم ببین.... یقه لباسو پایین کشید که همون لحظه در باز شدو..... https://t.me/+m1kvVLYg46U4YTdk
نمایش همه...
دوسال بود که ازدواج کرده بودم اما باکره بودم، چون شوهرم علیل و زمین گیر شده بود🥲 خیال میکردم آدم خوبیه و پاش موندم، اما وقتی برادر بزرگش از خارج کشور برگشت، همه چیز عوض شد! فهمیدم که من عشق اون بودم و حالا برگشته انتقام بگیره از داداشش😔 خواستم مانع بشم و گفتم زنش نشدم، اما همین آتیش اون و شعله ور تر کرد و همون شب توی زیر زمینی تا صبح...💦😱🍆 دختره رو جر میده و صداش به کسی نمی‌رسه اما با حامله شدنش...😭🔞 https://t.me/+Q8QQet4z8CdkMjI8 #دارای‌صحنه‌های‌بزرگسالان🍆❌
نمایش همه...
#part23 _امروز باید برای شات های جدیدت با چند تا سیاه پوست بخوابی ملیسا.. با چشم های خمار به کارگردان خیره شدم من عاشق زیرخواب شدن زیر ک.یرکلفت های آفریقایی بودم اصلا بخاطر همین به صنعت پورن اومده بودم با عشوه روی تخت دراز کشیدم که سه تا مرد سیاه پوست بالا سرم اومدن یکیش لای ک.صم یکیش ک.یرش رو روی لبم گذاشت و یکیش هم با سینه هام بازی می‌کرد _شروع کنید بچه ها ! با روشن شدن دوربین دستمو دور گردن یکی از سیاه پوستا حلقه کردم و بوسه ایی روی لباش زدم هنوز چیزی رو درک نکرده بودم که لب هاشو از لب هام جدا کرد و ک.یرش رو با فشار وارد ک.صم کرد یکی از سیاه پوستای دیگه ک.یرش رو توی حلقم کرد و.. https://t.me/+kqRnu7aT4TY1YjU0 https://t.me/+kqRnu7aT4TY1YjU0 ملیسا پورن استار ایرانی که عاشق ک.یرهای کلفته و توی فیلم های مستهجن زیادی بازی کرده یه روز..🔞👇
نمایش همه...
- سهیل دارم دق می کنم. هر لحظه که به تاریخ دادگاه آخر نزدیک می شیم انگار یه جون از جونام کم میشه.. دستش بنده دستای سرد دخترک رو به روش شد که همه دین و دنیاش بود.سعی کرد برخلاف حال داغون خودش به عشقش دلگرمی بده: - این روزا هم می گذره چشم دریایی من. تو فقط فکر خودتو عزیز باباش باش. لحظه شماری می کنم برای چندماه دیگه که به آغوش بکشمش. صبا با بغض نگاه از صورت لاغر و زرد رنگ مردش که هیچ شباهتی به پسری که عاشقش شده بود ؛ نداشت‌ کند و با صدای لرزونی گفت: - من این بچه رو بدون تو نمی خوام سهیل می فهمی؟ اگه تو نباشی حتی این نفسا هم اضافی ان برام. ق..قیده همه اشون رو می زنم ب..بدون تو سهی..لم. https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
نمایش همه...
اروتیک👅 خشن♨️ تری‌‌‌سام🍌 #رابطه_تریسام_پابلیک_دارن🙈🔥🍑 #قلاده‌ی دختره رو محکم کشید که دخترک درست جلوی پاش به زمین افتاد. #واژن خیس و سینه‌های بزرگش #شهو.ت هر چی آدمی رو برانگیخته میکرد. _ مثل یه سگ خوب #داگی باش. دخترک به سرعت و با #خجالت جلوی جمع تو #پوزیشنی که اربابش گفته بود، نشست. دستگاه تتو رو برداشت و رو با.سن دختره شروع به کشیدن نماد #بردگیش کرد و همزمان نو بهشت دختره...⛓‍💥 💎🍓 https://t.me/+TGFPxnF8VHljMzM0 سک.س گروهی دختره با چند پسر خلافکار و مافیا🫦⭕️💦
نمایش همه...
- سهیل دارم دق می کنم. هر لحظه که به تاریخ دادگاه آخر نزدیک می شیم انگار یه جون از جونام کم میشه.. دستش بنده دستای سرد دخترک رو به روش شد که همه دین و دنیاش بود.سعی کرد برخلاف حال داغون خودش به عشقش دلگرمی بده: - این روزا هم می گذره چشم دریایی من. تو فقط فکر خودتو عزیز باباش باش. لحظه شماری می کنم برای چندماه دیگه که به آغوش بکشمش. صبا با بغض نگاه از صورت لاغر و زرد رنگ مردش که هیچ شباهتی به پسری که عاشقش شده بود ؛ نداشت‌ کند و با صدای لرزونی گفت: - من این بچه رو بدون تو نمی خوام سهیل می فهمی؟ اگه تو نباشی حتی این نفسا هم اضافی ان برام. ق..قیده همه اشون رو می زنم ب..بدون تو سهی..لم. https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
نمایش همه...
00:03
Video unavailable
👍 1🤩 1
Repost from N/a
-تونل ریزش کرده مهندس...بیچاره شدیم... خانوم مهندس مونده زیر آوار! چند ساعت قبل -هرجور شده کَلَک اون دختره رو بِکَن اویس ؛ نباید بعد اون مأموریت، پاش به شهر برسه! نگاهی به اطراف انداخت و کلافه صدایش را پایین آورد: -انتقال اون سهام کار توئه تینا. قبل از رسیدن من انجامش می‌دی زن پشت خط پر از حرص بود و شاید بوهای بدی از رابطه ی دروغین نامزدش با دخترِ بهمن‌خان به مشامش می‌رسید -چیه؟دلت برای دختر دشمنت میسوزه؟ حسادت زنانه می‌توانست خطرناک ترین حس دنیا باشد داشت روی مغز اویس میرفت -چرند نگو -یادت رفته بهمن چطور با سرنوشتمون بازی کرده؟ فکش فشرده شد و با تیپا ضربه ای به اولین شئ سر راهش زد -از من می‌خوای دختره رو بکشم؟ رد دادی انگار ...قاتلم مگه؟ صدای پوزخند زهردار تینا علامت خطر بود زن ها باهوش بودند می‌دانستند پای یک مرد کِی و چه زمانی میلغزد -اویس...اویس...اویس اگر بفهمم با اون دختره ی پاپتی ریختی رو هم قید همه چی‌و میزنم و طرح رو می‌فروشم به عربا چشمانش روی هم افتاد نفس هایش سنگین شد چگونه دختری که بیش از دو ماه حتی برای یک بازی ، در آغوش خود خواباند را سر به نیست می‌کرد؟ -اویس؟ این بار صدای تینا پر از ترس بود اویس نباید گزک دست این زن میداد -تا شب حلش میکنم از همینجا میتوانست قدم برداشتن های وفا را به طرف خود ببیند باید قطع میکرد -اویس نکنه عاشق دختر بهمن شدی؟ها؟ چیزی از سینه اش فرو ریخت هاه...عشق؟ عاشق دختر بهمن‌خان شود؟ مزخرف بود اویس خونشان را می‌ریخت و دست آخر به خورد خودشان می‌داد -کم مزخرف بباف تینا داره میاد باید قطع کنم وفا از دور برایش لبخند زد و موهایش را که عقب فرستاد قلب سیاه مرد به تپش افتاد -اویس قطع نکن....گوووش کن به من...قبل از طلوع فردا کلک اون تخ*م حروم بهمن رو می‌کَنی.یادت نره کل زحمتای چندین و چند ساله ت دست منه -صبح‌تون بخیر خوشتیپ خان اویس گوشی را  قطع کرد و صدای جیغ های تینا خاموش شد. قلبش تندتر تپید وقتی دست های ظریف دخترک دور گردنش حلقه شد: -تو اتاق ندیدمت ، دلم برات تنگ شد آقا غوله. با کی حرف می‌زدی؟ -با زن اولم! حرفیه؟ می‌زد به در مسخره بازی و دخترک معصوم نمی‌دانست آن یک واقعیت بزرگ است خندید و سیب گلوی مرد تکان خورد -بچه پر رو وفا چانه ی زاویه دار و زبر اویس را بوسید و مرد با نفسی که از گرمای تن این دختر داشت دستخوش تغییر میشد , نگاهی به اطراف انداخت -هی هی هی دست قدرتمندش را دور کمر دخترک قفل کرده و در کسری از ثانیه او را به دیوارک پشت سرشان چسباند -نمیبینی چقدر نره خر ریخته اینجا؟ وفا ریز خندید و تنش بیشتر به آجرهای خام فشرده شد او دختر دشمن بود باید حذف می‌شد اویس اجازه نمیداد حقش پایمال شود -حواسم بود. بعدم...میخوام برم سر پروژه. اومدم خداحافظی! خون اویس از جریان می افتاد کم‌کم از خداحافظی ته جمله اش خوشش نمی آمد، اما به بهای دختر بهمن بودنش قرار بود امروز بمیرد در آن تونل -بعدش قراره باهات درمورد یه موضوع مهم حرف بزنم.خیلی مهم! سیب گلوی اویس دوباره تکان خورد هیچ‌ حرف مهمی با این دختر نداشت او فقط یک مهره بود و امروز هم موعد پاک شدنش فرا رسیده بود -الان بگو اصلا هم کنجکاو نبود اصلا هم نمی‌خواست جلوی رفتنش را بگیرد اما وفا دیرش شده بود و شاید خودش میخواست به کام مرگ برود -نوچ روی پنجه ی پاهایش بلند شد عاشق اویس شده بود این مرد مانند یک کوه پشتش بود و همیشه از او مراقبت می‌کرد یک بوسه ی کوتاه روی لبانش زد و درون اویس را به تلاطم انداخت -سوپرایزه. الان نه! هنوز قدمی نرفته بود که باز هم کمرش قفل شده و اینبار لب هایش اسیر بوسه های خشونت بار مرد شد شاید برای آخرین بار بود نفسش بند رفت نمیدانست این همه حرص اویس از کجا آب میخورد نمیدانست و چیزی گلوی مَرد را می آزرد باید این کار را میکرد در یک قدمی حقش بود و باید یک نفر قربانی میشد در راه حقش وفا داشت خفه میشد که اویس دست از لب های کوچکش کشید -وای...دیرم... شد حالا اویس مانده بود و جای خالی دختری که با چشمان براق به طرف چاه میرفت چاهی که اویس برایش کنده بود -آقا ، بسته ی خانم فرهنگ رو کجا بذارم؟ با شنیدن صدای کارگری که نزدیکش شده بود نگاه خشک شده به ردپاهای دخترک را گرفت و به او داد -بده من! کارگر آن را در دستان اویس گذاشت و مرد به مارک داروخانه نگاه دوخت ابروهایش در هم رفت و فورا در پاکت را باز کرد                             baby check? چیزی از سینه اش فرو ریخت چند دقیقه میشد که وفا به طرف چاه رفته بود؟ -مهندس...مهندس کجایید؟ پاکت پلاستیکی از دستش روی زمین خاکی افتاد لب هایش خشک شد و قلبش نتپید مرد هراسان بالاخره به اویس رسید و دست روی سر خودش گذاشت -تونل ریزش کرده مهندس... بدبخت شدیم... خانم مهندس مونده زیر آوار ❌❌❌❌❌ https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0 https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
نمایش همه...
👍 2
Repost from N/a
-بعد اولین حجلت عروس خانم دیگه این قدر درد نداری وقتی پریود میشی! چشمام گرد شد و خانجون مادر بزرگ هومن به یک باره با تعجب گفت: - یعنی چی؟! عروس من یک ماه از حجلش میگذره که... ماه پیش عروسیش بوده دیگه دختر نیست وای دیگه ازین بدتر نمی‌شد! خانم دکتر به من نیم نگاهی انداخت و با خنده گفت: - خانم هخامنش عروستون به خاطر نوع بکارتشون خون پشت هایمنش جمع میشه و باعث درد زیادش موقع پریودی میشه یعنی ایشون هنوز باکرس درد موقع پریودیش به همین دلیله چشمامو‌ بستم و تو خودم جمع شدم، چرا حواسم نبود خانجون شک کرده به سوری بودن ازدواج منو هومن! از عمد ماما گفته بود بیاد خونه به بهونه درد پریودیم معاینم کنه و من اصلا حواسم نبود... با خجالت و ترس به خانجون نگاه می‌کردم که هنوز انگار باورش نمی‌شد: - وا؟ خانم دکتر جان عروسم با پسرم به من دستمال خونی دادن یعنی... به یک باره ساکت شد و به من نگاه کرد و با اخم غرید: - سر من پیر زنو کلاه می‌زارین؟! می‌دونستم ازدواجتون سوریه... می‌دونستم پسرم و تو به خاطر ارثیه ازدواج کردید ماما که دید بحث خانوادگی بی حرف از خونه رفت... و من مونده بودم چی بگم! لو رفته بودیم، نقشمون خراب شده بود و هومن منو می‌کشت قطعا - نه خانوم جون نه به خدا اون طوری نیست یعنی من‌‌... من... یعنی ما... نمی‌دونستم چی بگم که با اخم ازم رو گرفت و غرید: - حالا که زنانگی خرج تک پسر خانواده هخامنش نکردی طلاقتو از پسرم می‌گیرم برای اون هومن دقل‌بازم دارم واستا هومن با اخم مردونه غرید: - یعنی تو این قدر خنگی؟! حرصی لب زدم: - چمیدونستم مامانت می‌خواد بفهمه زنم یا دخترم؟ من گفتم از شر این درد پریودی هر ماهم خلاص شم نگاهشو کلافه ازم گرفت اما به یک باره لبخندی روی لبش نقش بست و زمزمه کرد: - پس واقعا باکره ای - هان؟! نگاهشو‌ بهم داد و همون موقع خانجون در اتاقمونو با ضرب باز کرد، پر اخم نگاهمون کرد و غرید: - چیه چرا این جوری نگاهم می‌کنید زنو شوهر واقعی نیستین که در بزنم بیام تو! پاشو عروس پاشو لباساتو جمع کن باید بری بغض کردم، دلم نمی‌خواست برم عادت کرده بودم به هومن و بهش خیره شدم که سری انداخت بالا  به معنی چیزی نیست و خانجون ادامه داد: -و تو هومن.. ارثیه آقاجون خدا بیامرزو تو خوابت ببینی همرو می‌بخشم خیریه - چرا این قدر زود قضاوت میکنی خانجون من عروسمو دوست دارم فقط.. فقط عروست یکم ترسوٸه می‌خواست یکم بگذره باهم راحت ترشه منم از دوست داشتن گفتم اذیت نشه قبول کردم وگرنه ما نمیخواستیم شمارو گول بزنیم از دروغی که گفته بود چشمام گرد شد و خانجون بهم نگاهشو داد: - من از دروغ بدم میاد اما تو دختر صادقی هستی! این دقل باز راست میگه؟ نگاهم و به هومن دادم، نمی‌تونستم دروغ بگم و همون کلافه چشماشو بست که ادامه دادم: - نه راست نمیگه از اولم میخواستیم واسه ارثیه سوری ازدواج کنیم سرمو‌ پایین انداختم و هومن کوبید تو پیشونیش و من ادامه دادم: - آره از اول قرارمون ازدواج سوری بود به خاطر ارثیه آقا جون اما.... بغض کردم: - اما به خدا بعد خطبه عقد مهر هومن به دلم افتاد خانجون سر بالا گرفتم و هومنم سرش رو بالا آورد و وقت اعتراف بود و گفتم: - من، من دوستش دارم دلم نمی‌خواد از زندگیش برم، به خدا خانجون دروغ نمیگم الان دلم نمی‌خواد ازش طلاق بگیرم مگه، مگه این که خودش بخواد خانجون لبخند کمرنگی روی لبش نقش بست و به همون نگاه کرد که مات من بود و نگاه خانجونو که دید لب زد: - منم نمیخوام طلاقش بدم و خانجون دیگه هیچی نگفت بی حرف رفت و در اتاق و بست.‌ حالا من موندم و تنها پسر خانواده هخامنش که سمتم اومد و گفت: - پس که این طور سری به تایید تکون دادم که ادامه داد: -فکر کنم بهتر همه چیزو رسمی کنیم و این حرف دلهره و تو دلم انداخت اما آب دهنم و قورت دادم و چشمام رو به معنی تایید روی هم گذاشتم که گرمی لباش رو لبام اومدو.. https://t.me/+UHgGRcY3JVkwOTNk https://t.me/+UHgGRcY3JVkwOTNk
نمایش همه...
همتا

رزرو تبلیغات👇

https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0

لینک ناشناس👇

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117

چنل پاسخگویی👇 @bahar67909

1