cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🔮Nix's hellish translations🔮

🔞دخترباز 🔞مجموعه مرد فاحشه 🔞پیوند با خدای جنگ🔞مجموعه اسپکت و لنگر هم قسم با خدای سایه(در حال ترجمه آفلاین) لینک کانال: https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk اروتیک تخیلی فانتزی مترجم:Nix هر جلد داستان جدا داره 🔞به علت اروتیک بودن رمان افراد زیر18 وارد نشن

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 299
مشترکین
-124 ساعت
+87 روز
+1830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه🔞🔞     🍓⃟°⃟⇛ماه نشان دختری که بخاطر دشمنی بین۲قبیله جادوگرانو گرگینه ها توسط اصلان پادشاه خشن گرگینه ها دزدیده میشه https://t.me/+tJ7_qYURhOJhYzk8 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج اون به یه زن احتیاج داشت،من برای دادن قرض‌ هام قبول کردم.ولی بدبختی اینکه کاربه همینجا ختم نشد https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟پیوندبا اژدها رانندگی میکردم که وارد مهی شدم و وارد دنیایی شدم که مردانی غیر انسانی برسر تصاحب من میجنگیدن https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه طمع دام به جز امپراتوریش به چیزی اهمیت نمیده ویک روز با درخواست طلاق زنش روبرو میشه https://t.me/KingOfWrath ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من قراربود یه بوسه بیخطر بایه غریبه قبل ازنامزدیم باشه.اماتبدیل به یه رسوایی شد https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانه‌وار فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش وحواسموبردکه یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پیوندباخدای جنگ ازیه دنیای دیگه سردرآوردم،جایی که زنهارو به بردگی میگیرن،قراره یاهرزه خدابشم یابراش قربانی بشم https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk  ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛عطش دخترخون‌آشامی که مجبوربه ازدواج باآلفای گرگینه‌ها میشه.که فکری بجزتصاحب عروسش نداره https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛شـیطان برای کاربه خونه‌ای با6پسر رفتم،یکی ازاونا تنهاهدفش شکنجه منه،پسری که لقبش شیطانه https://t.me/+sB9uKzM7JIJlM2Nk  ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛تاریکترین‌وسوسه پیشگو به میلا گفت،مردی روپیدا میکنه که جذابه،باتتوهایی روی دستهاورازهایی درچشم هاش https://t.me/+SwQ2JolypFDj3C4D ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛فریفته‌تو زوجی رابطه‌های داغی دارن.اما مدیر،گذشته‌ سیاهش روی رابطشون تاثیر میذاره وباعث میشه https://t.me/+SGO2mOjV4uhjafd4 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛درهم‌شکسته مردجذابی،که کسی ردش نکرده،دختری‌ سرکش ردش میکنه،هرکاری میکنه تابدستش بیاره https://t.me/+Tn7Kf74xQ55AxxtW ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پایان مرده عاشقشم اماچون پیرم منو نمیخوادبرای همین خودمو تبدیل به یک پسر جوون کردم ولی https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛سالواتوره همه چیز از تلاقی چشم های ما درکافه سرنوشت آغاز شد.جدیدترین رمان لیانادیاکو https://t.me/+wqrY3siDu7g3NTlk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت توجه یه هیولاروجلب کردم،ازش فرارکردم ولی درموردهیولاها چی میگن؟اوناهمیشه تعقیبت میکنن https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0  ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛هانتر پسرپولداری بودم ولی فیلم رابطه‌م با۳تادختر پخش شدو پدرم برای محروم نکردنم ازارث https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،قلبشودفن میکنه،هزاران سال بی احساس ادامه میده تااینکه https://t.me/+gGFM_wkC16pmM2U0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ ملکه‌ خون یکی ازسران قدرتمندمافیا،به دنبال انتقام از خاندانی که تمام زندگیشو نابود کردن،سراغ زنی میره https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛طنین‌تنهایی دخترشیطونی که تو یک روستای مخوف گم میشه وکسی درخونشو برای طنین بازنمیکنه https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ژکان بچه نامشروعی که خانوادش ولش کردن بعد چندسال برگشته تاانتقام درد‌ی که کشیده رو بگیره ‌‌https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ملکه مافیا ملکه مافیابودم وسرگردجذابی اسیرم شده بود.هرشب میبستمش به تخت ورو بدن بزرگش https://t.me/+eoFqQlonRPU3YTFk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛گرگ بد بزرگ برای آرامش به‌کلبه ای درجنگل رفتم،گرگینه‌ای تعقیبم میکردکه دنبال جفتش،یعنی من میگشت https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i   ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛پرنسس مافیا برادرامو گول میزدم تابرم و ببینمش و هربار که منومیبوسیدمطمئن میشدم که https://t.me/+HIz2C2ggQxQzZmM8     ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛طعم خون عوضیترین خون آشام مجبور به محافظت ازخواهر دوست صمیمیش میشه که یک گرگینه کوچولوی https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0 ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛انتقام زنش شدم تابه زانودربیارمش اماقصد انتقام از پدرموداشت ومیخواست منو بکشه https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛رابطه یک شبه همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلدو فاحشه برای گرفتن بکارتم استخدام کردم https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk ❀❀ ⃟ ⃟🦋❅❅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🍓⃟°⃟⇛ناولبوکی لیستی کامل از فایل تمام رمان‌های ترجمه شده https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8  
نمایش همه...
Repost from N/a
🔞🔞رمان های ممنوعه بدون سانسور🔞🔞     🍓⃟°⃟⇛خدای شرارت بسته شده بودم،رئیس مافیاطوری نگاهم میکردانگار نمیدونست منوبکشه یا وحشیانه منوبکنه https://t.me/+CmasBDsXuMYwOTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ترجمه رمان های خارجی لیستی از تمام رمان‌های ترجمه شده.بزرگترین اجتماع طرفداران رمان‌های خارجی و مترجمین. https://t.me/+vAtH1NWZDxExNTE8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند باخدای جنگ خودموتوی دنیای دیگه دیدم که زن ها برده و لخت بودن."یا برای خدای جنگ قربانی میشی یاهرزش!" https://t.me/+wViPxdFZTOU4YjBk   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه گرگها مردونگیشو روی بدنم حس کردم که بالحن مالکانه ای گفت؛امشب میخوام چندتاتوله گرگ توشکمت بکارم https://t.me/+tJ7_qYURhOJhYzk8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطـــــان "قراره توی این خونه با۶پسر زندگی کنی که هر کدومشون برای بودن توی شورتت نقشه کشیدن https://t.me/+_SWccAWOhhMwNmVk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه عقربها پادشاهی نیمه خدابامرگ همسرش،هزاران سال بدون احساس به حکومتش ادامه میده تااینکه https://t.me/+gGFM_wkC16pmM2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛معامله ازدواج خم شدم تاجورابو بالابکشم ولی دست داغی که ازلباس‌ زیرم واردشدازجا پروندم،دستش بیشتر پیشروی کرد https://t.me/+QaXVG4GNJoUwOGI0  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛عشق دیوانه‌وار فراری بودم ولی مردی که بهم کاردادچنان هوش و حواسموبرد که یادم رفت نبایدباهیچ مردی بخوابم https://t.me/+KOTHNQzsBQZjNTBk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛گرگ بدبزرگ _خیلی شیرینی،بگوددی رومیخوای،بگوبدن منو درونت میخوای جفت کوچولو،بگو که مال منی https://t.me/+V2zunOsaUqGLNU5i ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛تاریکترین‌وسوسه پیشگو به میلا گفت،مردی راپیدا میکنه که جذابه،باتتوهایی روی دستها و رازهایی درچشم هاش https://t.me/+SwQ2JolypFDj3C4D ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛هانـتر -باشیر،قهوه میل داری؟دستم ازسینه دختره پایین رفت و به جام مقدسش رسیدخیس و داغ بود،رون‌هاش.. https://t.me/+MHKMLHY71RI5MDA0   ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رابطه یک شبه همه عمرم دخترپاکدامنی بودم ولی درمرز۳۰ سالگی،مردی کاربلد برای گرفتن بکارتم استخدام کردم https://t.me/+uSxocsu1jx04N2Rk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛فریفته‌تو زوجی رابطه‌های داغی دارن.اما مدیر،گذشته‌ سیاهش روی رابطشون تاثیر میگذاره وباعث میشه https://t.me/+SGO2mOjV4uhjafd4 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛جذابترین خون آشام صدایی‌ازسینه‌اش بیرون زدوزانوهایم لرزید دهانش راباز کردومیدانم که تکه‌تکه‌ام میکند،از هم میدرد و میبلعد https://t.me/+QcrfjX1xemU839ii ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ژکــان -سینه های من توی این سوتین جا نمیشه! -تف به من که سایزسینه‌ زنمم نمیدونم!بیاجلو ببینم. https://t.me/+kklsF-j6vAFlZGZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طنین تنهایی -شوهر حرومزادتم زنمو وقتی داشت بهش تجاوز میکرد،گرفته بود زیر مشت و لگد؟-بخدا من گناهی ندارم. https://t.me/+xzEduttNkbM0NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛ملکه مافیا -چقدر زودواسه شوهر اجباریت وادادی.لب میگزم واون به نوک سینه‌های سیخ شدم اشاره کرد https://t.me/+eoFqQlonRPU3YTFk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رئیس مافیا درد توی تنم پیچید:کاری می‌کنم که ناله‌ات کل خونه رو پر کنه و کسی جرئت نکنه دیگه سمت زن من بیاد! https://t.me/+cknPlq_I-9U5YTZk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پادشاه طمع +اگه راضیت می‌کنه به خاطرت دنیارو ویرون می‌کنم. - جوری منو بکن که انگار حرفات جدیه. https://t.me/KingOfWrath ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛شیطان انتقامجو «سینه‌هات رو برام بیرون بنداز پرنده خوشگل. می‌خوام با آبم تزیینشون کنم.» https://t.me/+Vfx3YDv7zL3bE2-L ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پایان مرده +میخوای نقاشیتو بکشم؟-چه نقاشی؟؟+نقاشی نیمه برهنه‌روی‌تخت، بقیه‌شو بسپار به من.. https://t.me/+6qkPVtNlcIQ0Y2U0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛درهم‌شکسته مردجذابی،که کسی ردش نکرده،دختری‌ سرکش ردش میکنه،هرکاری میکنه تابدستش بیاره ولی https://t.me/+Tn7Kf74xQ55AxxtW ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛سالواتوره همه چیز از تلاقی چشم های ما در کافه سرنوشت آغاز شد.جدیدترین رمان لیانا دیاکو https://t.me/+wqrY3siDu7g3NTlk ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛رومئوتاریک من قراربود یه بوسه بیخطر بایه غریبه قبل از نامزدیم باشخص دیگه‌ای باشه.اما تبدیل به یه رسوایی شد. https://t.me/+rCy3CsVVY5kwMzJk  ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛طعم خون -دوست ندارم+ تو از هیچی خوشت نمیاد-من دوست دارم ب.ک.نمت وخونتو بنوشم https://t.me/+r3jQ6NThQNc0OTQ0 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛مافیای روس حاضرم تا لحظه‌ مرگ ازاین دختر محافظت کنم._باهمه اینقدر قشنگ معاشقه میکنی؟_نه فقط باتو https://t.me/+HIz2C2ggQxQzZmM8 ☔️ ⃟  ⃟☔️➢➢➢ 🍓⃟°⃟⇛پیوند با اژدها "اون یه زنه..خودم پیداش کردم،مال منه" مرد دیگری غرید:"هرکی برنده بشه دختره مال اونه" https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk
نمایش همه...
💃نام رمان: #پیوند_با_خدای_جنگ💃 مجموعه: #اسپکت_و_لنگر نویسنده:ruby dixon مترجم:Nix ژانر: #عاشقانه #تخیلی #خدایان #اروتیک #جادوگری قیمت:50000تومان ❌این رمان طولانیه(84فصل)و هر جلدش مستقله❌ خلاصه: یه شب سروصدای همسایه کنجکاوم کرد نباید اون در لعنتی رو باز میکردم. ولی اینکارو کردم واز یه دنیای دیگه سر در آوردم. تو دنیایی که زن ها به عنوان برده شناخته میشدن،یا تبدیل به فاحشه میشدن یا برای خدایان قربانی. برده شدم و منو به معبدی  بردن که برای خدای جنگ ساخته شده بود. دو راه داشتم،یا باید برای خدای جنگ،آرون کلیور قربانی میشدم و یا هرزه ی شخصی کاهن اون معبد،اما وقتی کاملا ناامید بودم اتفاق عجیبی افتاد...آرون،خدای طوفان و جنگ تو اون معبد ظهور کرد. کاملا برهنه،خشن وحشی و به طرز مرگباری زیبا. رو به همه مردم گفت که یه لنگر میخواد. واقعا نمیدونستم لنگر چیه یا قراره خودمو تو چه دردسری بندازم ولی هر چیزی که هست از مردن که بهتره مگه نه؟ خب من اینجوری فکر میکردم تا وقتی که متوجه شدم سخت در اشتباهم. برای خرید به این ایدی مراجعه فرمایید  @NightAngel55 کانال مترجم: @romansara_tarjome
نمایش همه...
عیارسنج پیوند با خدای جنگ.pdf9.31 KB
#پيوند_با_خداي_جنگ #پارت_136 یه نفر جلو اومد و سینیمو گرفت، بعد یه دستمال بهم تعارف کرد. همونطور که انگشتامو با دستمال سبک و شفافی که یکی از فرشته ها بهم داده بود پاک میکردم ، متوجه شدم که نه آرون و نه تادخا با هم صحبت نمیکردن . اتاق خیلی ساکت بود و مثل این بود که منتظر چیزی بودن ... یا دارن همدیگه رو امتحان میکنن. عجیبه اما آرون به وضوح گفته بود که با تادخا دوست نیست. اون باید به خاطر من اینجا باشه. این باعث شد احساس گرما و خوشحالی بی‌معنی ای داشته باشم، راهشو به خاطر من تغییر داده بود. دستمو دور ساق پای سفت و برهنش حلقه کردم و به خودم فشار دادم. زمزمه کردم. "همه چیز خوبه؟" نیم نگاهی بهم انداخت و کوتاه سر تکون داد، اما اونقدرا هم که همیشه عوضیه به نظر نمیاد. یه جورایی شیرین شده. فکر کنم داره سعی میکنه خوب باشه. دستمو بی دلیل روی پای برهنش بالا و پایین کشیدم و بعد برگشتم تا اتاقو تماشا کنم. وقت غذا خوردن زیاد به رقصنده ها توجه نکردم، اما الان که نگاه می کنم ... خوب، اونا نسبتاً شهوانین. حرکاتشون بیشتر شبیه پیچ و تاب خوردنه تا رقصیدن و لباس‌هاشون دور اندام‌های تقریباً برهنشون تاب میخوره . حس میکنم تو قسمت استریپ کلابم، و وقتی یکی از رقصنده ها شروع به در آوردن لباس اونیکی کرد، از استریپ کلاب به سکس پارتی تغییر نظر دادم. عجیبه، چون از دیدن سکس دو تا فرشته ناراحت نشدم. در عوض، به خاطر شهوت و برانگیختگیم داغ و سرخ شدم. این… عجیبه . به پای آرون چنگ زدم و دیدم که زنی زن دیگه ای رو روی زمین دراز کرد ، دهنشون رو هم قفل شد، دستاشون جلوی کل اتاق روی بدن هم دیگه قرار گرفت. همه رقص های اینجا اینجوریه؟ یا فقط یه نمایش خاصه که هیچ کس تمایلی به توقفش نداره؟ و چرا تحریک شدم؟ دستمو رو پای آرون نوازش وار بالا و پایین کردم، نمیتونستم خودمو نگه دارم. باید لمسش کنم، باید اون جرقه انرژی بینمون رو احساس کنم. نمی‌تونم چشم از زنایی که همچنان پیچ و تاب میخوردن بردارم . موسیقی سریع‌تر و بلندتر پخش شد . به زانوی آرون تکیه دادم و می دونم که بهش چسبیدم. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. توی مهی پر از شهوت غرق شدم. وقتی دستشو پایین آورد و روی شونم گذاشت و انگشت شستشو روی پوست برهنم چرخوند، موجی از لذت به بدنم فرستاد. دیواره های سکسم دور هیچ چیز به هم فشرده و بین رون هام داغ و خیس شد. موسیقی شهوانی به اوج رسید و رقصنده ها روی زمین افتادن، آهنگ به پایان رسید. سالن با تشویق پر شد و من احساس تنگی نفس و نیاز کردم. برگشتم تا به بانو نگاه کنم... و از چیزی که دیدم نفس نفس زدم. لنگر بانو - زن زیبا با ظاهر فرشته - در حالی که بانو لبه تختش نشسته بود ، مقابلش زانو زده بود . پاهای تادخا باز شده و دستش روی سر نقره‌ای زن قرار داشت . لنگر سرشو تو دامن بانو فرو کرده بود و وقتی تادخا چشماشو بست و لب هاش از هم جدا شد، متوجه شدم داره لذت میبره. یه خدا داره جلوی همه به خودش لذت میده و هیچی هم براش مهم نیست.
نمایش همه...
🔥 18🙊 7 2👌 2
#پیوند_با_اژدها والری بعد ازاینکه متوجه خیانت نامزدش، شد،با خشم  از خانه خارج شده و با سرعت در جاده راند.به خودش امیدواری میداد که مشکل از جاستین است که حتی اگر آخرین زن روی یک سیاره باشد نیز این مرد راهی برای خیانت به او پیدا خواهد کرد.ولی ناگهان متوجه شدهیچ چیز درماشینش کار نمیکند.ترمزش از کار افتاد سپس مه غلیظی او را در خود بلعید. حس کرد به شدت به چیزی برخورد کرده و در حال سقوط است.وقتی به هوش آمد خودش را درحالی یافت که مردانی با بدن های عجیب، غیرواقعی، غول پیکر و غیرانسانی درحال جنگیدن هستند تااو را برای خودشان تصاحب کنند.درجهان دیگری که هیچ زنی وجود ندارد! این شوخی کائنات بود؟چون حالا واقعا تنها زن درسیاره ای باهزاران مرد بود. https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk
نمایش همه...
Repost from N/a
دختره میفهمه چون شبیه عشق سابق پسرس، باهاش بوده و...😭⛔ _این همون عشق سابقته نویان خان؟🥺🤯 نگاه ناباورش واقعا تیر سنگینی به قلبم زد...بی‌اختیار قهقهه زدم... _حق داشتی دل ببازی به من...خیلی شبیهشم نه؟؟ _آرام...یه لحظه صبر... _هیـــــس...هیچی نگو!! وای من چقدر خر بودم که فکر میکردم خودم و دوست داری ، عاشق منی...نگو تمام این مدت جایگزین بودم برات! با اخم و بغض لب گزید...قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد...لعنت به این عکس و #شباهت_لعنتی_بینمون!عکس و محکم پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد _راستش‌و بگو تا حالا چند بار به جای من تصورش کردی؟چند بار وقتی میبوسیدیم طعم لبای اونو تجسم کردی؟ نزدیک شد و دستش‌و روی گونه ام گذاشت که با درد دستش و پس زدم و با هق‌هق داد زدم: _چند بار به جای من حس کردی که داری با عشق اونو لمس میکنی؟چند بار لعنتی؟چندبــــار؟؟؟!! جیغ هام دست خودم نبود...دیوونه شده بودم انگار...بایدم میشد ، این حقیقت خیلی برام دردناک بود...لال شده بود و نگاهش پر بود از حسرت و ترحم... _وقتی به تن و بدنم با عشق نگاه می‌کردی و با بوسه مهر میزدی ، تو خیالت میگفتی آرام خر کیه ، بذار ازش سواستفاده کنم...به هرحال اون فقط یه عروسک بدبخته که جایگزین عشقمه...مگه نه جناب سرگرد؟!😭💔 _آرام...به خدا داری اشتباه میکنی عزیزم...من... عربده زدم _به من نگو عزیزم که دیگه حالم از این کلمه بهم میخوره...عشقت جلوی چشمات مرد نه؟بذار ببینم وقتی یه بار دیگه از دستش بدی باز از غلطا میکنی!!! شوکه و ناباور به منی که به سمت چاقوی روی میز هجوم بردم ، نگاه کرد...چاقو روی رگم گذاشتم که با عربده به طرف دوید و اسممو صدا زد اما دیگه دیر شده بود چون...🩸😭🚨 https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk نویان هامون ، سرگرد جذاب و خشنی که عشقش‌و از دست داده با دختری آشنا میشه به نام آرام که کپی برابر اصل عشق مرحومشه و بند دلش گره میخوره به اون تیله‌های عسلی و فرفر موهاش ، غافل از این که این دختر...😱🤯🤫⛔ #داستانی_عجیب_از_دنیاهای_موازی🙊🥀 #عشقی_آتشین_و_ناب_که_شبیهش_جایی_نیست🔥⛔
نمایش همه...
فرناز عزیززاده | رگ احساس ✍🏻

﷽ نویسنده: فرناز عزیززاده✨ "رگ احساس": در حال پارت گذاری(پلیسی) "منبع آرامش":در حال پارت گذاری(عاشقانه) "درد سپید": در باغ استور (اثر مشترک) جهت ارتباط: @Rag_ehsas اینستاگرام : @farnaz_azizzadehh لینک کانال:

https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk

Repost from N/a
پارت هدیه💚 شلوارمو در آورد سعی کردم پاهامو تکون بدم تا بتونم از دستش خلاص بشم اما زور بازو اون کجا و من کجا؟ دوباره جیغ زدم که با پشت دستش توی صورتم زد… +صداتو بِبُر صدای جیغ و گریه ام گوش خودمو هم کر میکرد _چیکار میکنــی؟؟ولم کن عوضی سیگارو بین لباش نگه داشت و به فقط به یه نقطه خیره بود لبام! با لحن ترسناکی به حرف اومد: +چندبار لباتو بوسیده؟ با حرفش احساس کردم از ترس دیگه قلبم نزد صدای کوبیدن در و فریاد عمو جهانشیر میومد پچ زد: +بگو کاریت ندارم،برن برعکس حرفش عمل کردم با گریه فریاد زدم: _جهان خان تو روخدا قفل درو بشکنید دیــوونه شده باز ریلکس گلومو فشار داد…تک خنده ای زد +اخه توله سگ چیکارت کردم مگه؟ جهانشیر خان با مشت و لگد به در کوبید +کیــا باز کن درو…اون روی سگو منو بالا نیار.بــی غیرت زنته چــرا انقدر اذیتش میکنی دوباره پُکی به سیگارش زد: +کاریش ندارم بابا برید بخوابید لب زد: بگو برن،کاریت ندارم تنها کاری که میکردم گریه کردن بود.راحله خانم با گریه خطاب به کیامرث حرف زد: +مامان جان قربونت برم درو باز کن مهگل و دیگه عذاب نده به حرفاشون توجه ای نکرد و سرشو نزدیک تر آورد +نظرت چیه بخاطر انتقام ازت یه بچه هم بکارم برات؟هوم؟ ضربه محکمی به پای لختم زد من کنار این مرد قطعا می مُردَم https://t.me/+t66ug42p8es0MjBk https://t.me/+t66ug42p8es0MjBk https://t.me/+t66ug42p8es0MjBk کیامرث تاج بخش،عضو یه باند بزرگ هست که بخاطر انتقام از خانواده مهگل،با زور باهاش ازدواج میکنه…اما عاشقش میشه.یه عشقی که پر از ممنوعه و راز و رمز هست🥹❤️‍🩹 این رمانو از دستش ندین پیشنهاد ویژه من به‌شماست✅👌🏻
نمایش همه...
Repost from N/a
- من طلاقت نمیدم، عین سگ باید دوستم داشته باشی یلدا!💯 - آقای محترم لطفا نظم دادگاه رو بهم نریزید! قاضی نگاهی به من که عین بید داشتم میلرزیدم انداخت و با لحن آرومی گفت: - دخترم اذیتت میکنه؟ بگو خوب حرف بزن سکوت کنی ازش نمیتونی طلاق بگیری! سرم رو بالا اوردم که چشمم به میلاد خورد، با خشم داشت نگاهم میکرد می دونستم اگه طلاق نگیرم میکشنش! من نمیخواستم طلاق بگیرم مجبور بودم به خاطر خودش.... - آقای قاضی کتکم میزنه، هر چی از دهنش در میاد بهم میگه... ازم تمکین به زور میخواد! میلاد با شنیدن حرفام بهت زده نگاهم کرد و با عربده گفت: - دروغ میگه آقای قاضی زنه منو تهدیدش کردن من دوسش دارم نمیخوام طلاقش بدم... قاضی ناراحت نگاهی به من کرد و به میلاد گفت: - پزشک قانونی چیزِ دیگه ایی میگه ولی! جای کبودی روی بدنه زنته! https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
نمایش همه...
#پیوند_با_اژدها والری بعد ازاینکه متوجه خیانت نامزدش، شد،با خشم  از خانه خارج شده و با سرعت در جاده راند.به خودش امیدواری میداد که مشکل از جاستین است که حتی اگر آخرین زن روی یک سیاره باشد نیز این مرد راهی برای خیانت به او پیدا خواهد کرد.ولی ناگهان متوجه شدهیچ چیز درماشینش کار نمیکند.ترمزش از کار افتاد سپس مه غلیظی او را در خود بلعید. حس کرد به شدت به چیزی برخورد کرده و در حال سقوط است.وقتی به هوش آمد خودش را درحالی یافت که مردانی با بدن های عجیب، غیرواقعی، غول پیکر و غیرانسانی درحال جنگیدن هستند تااو را برای خودشان تصاحب کنند.درجهان دیگری که هیچ زنی وجود ندارد! این شوخی کائنات بود؟چون حالا واقعا تنها زن درسیاره ای باهزاران مرد بود. https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk https://t.me/+NjHUzPTdmpdhYThk
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.