مشمول مرور زمان
یادداشتهایِ نیماجمالی در تاریخِ حقوق و موضوعاتِ دیگر تماس با من: https://t.me/jamnoon
نمایش بیشترکشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
204
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
من وقتی جوان بودم
پسری در ایران
یوئیل بنیامین میرزا
ترجمهٔ نیماجمالی
فصلِ هشتم
پاییز
بخشِ اول
مدرسه باز شدهبود و ما دوباره در معرضِ الطافِ محبتآمیزِ رابیمیکائیل بودیم. در زمانهایِ دور، سعدیِ خردمند، گفته بود: «چوبِ معلم گل است» اما هیچکداممان با او موافق نبودیم. آن سال، با باز شدنِ مدرسه، اتفاقی افتاد که برایِ چند روز هیجانی در تمامِ روستا برانگیخت. زنی به نامِ الیشوا در نازی زندگی میکرد که شوهرش چند سال قبل مردهبود. او، بر خلافِ رسمِ ما که مردان و زنانی که مرگ همدمشان را ازشان گرفته بود، زود همدم دیگری میجستند، دوباره ازدواج نکردهبود. مناسبتِ آن رسم این بود که ما معتقد بودیم که درستش این است که همه ازدواج کنند و البته اینکه زن به مردی نیاز دارد که حمایتش کند. اما گویا الیشا میتوانست از پسِ امورش بربیاید. با کمکِ کلفت و نوکر، زمینها و رمههایش را اداره میکرد. او پرسبیترین شده بود و چون متمول بود، یکی از حامیانِ اصلیِ کلیسایِ پدربزرگم بود.
الیشوا فقط یک بچه داشت که آن هم دختری بود به نامِ سوفیا که آن موقع ده سالی داشت. الیشوا تصمیم داشت که دخترک را به مدرسه بفرستد. وقتی الیشوا عزمِ کاری میکرد، چیزی نمیتوانست مانعش شود. دیگر برایش فرقی نداشت که هیچ دختری در نازی هرگز به مدرسه نرفتهاست و اینکه زنان نیازی به تحصیل ندارند. مگر میسیونرِ آمریکایی نگفتهبود که در کشورِ او دختران به مدرسه میروند؟ دخترِ الیشوا مایهٔ افتخار و خوشیاش در زندگی بود و او عزم کردهبود که برایِ دخترش بهترینِ امکانات را فراهم کند. در نتیجه، اولین روزِ مدرسه، سر و کلهٔ الیشوا در کلاسِ ما پیدا شد، سوفیا کوچولو هم همراش و اعلام کرد که میخواهد دخترش در کلاس باشد. انگار صاعقه به ما زدهباشد. رابیمیکائیل شرمنده شدهبود و نمیدانست چه بگوید. سعی کرد منطقی برایِ الیشوا توضیح بدهد که مدرسه جایِ سوفیا نیست و دختران باید در منزل هنرهایِ خانهداری را بیاموزند و با عفت و حیا بزرگ شوند. الیشوا گفت: «آن با من، اما میخواهم که سوفیا هم مثلِ دخترها در کشورِ صاحب میسیونر، خواندن و نوشتن یاد بگیرد. من عضوِ مهمی در کلیسایِ شمام رابیمیکائیل و به آن کلیسا پول میدهم. اگر شما تعلیمِ دخترم را نپذیرید، شاید لازم بشود که معلمِ دیگری را جایِ شما پیدا کنیم.» رابیمیکائیل ترسیدهبود. مردِ شجاعی نبود. میتوانست اقتدارش را خوب به رخِ شاگردانش بکشد منتها نمیدانست با این زنِ مصمم که جرأت کردهبود جلویِ مردی درآید چه کند. با عجله فرستاد دنبالِ پدربزرگِ روحانیام.
به نظرِ پدربزرگم تحصیلِ دختران خوب بود. دخترانش را گذاشتهبود تحصیل کنند البته پیشِ معلمِ خصوصی. لابد نمیتوانست بگوید که سوفیا نمیتواند به مدرسه برود و چون مدرسهای برایِ دختران در نازی نبود، باید به مدرسهٔ ما میآمد. الیشوا پیروز شد. از پدربزرگم تمجید و تشکر کرد و به خانه رفت و دخترکش را نزدِ آموزگارِ شرمنده و بیست پسربچهٔ عصبانی گذاشت. چی؟ ما با دختر مدرسه برویم؟ سخت احساسِ خفت میکردیم. به تهِ تهِ اتاق رفتیم چون هیچکدام حاضر نبودیم کنارِ آن دختر بنشینیم. هرگز به عقلمان نرسید که سوفیا کوچولو شاید ترسیدهباشد. محجوب نشست آنجایی که معلم برایش مشخص کرد و تمامِ صبح اصلاً سرش را بلند نکرد.
سرِ ظهر به دو رفتیم خانه تا ماجرا را به پدر-مادرمان بگوییم. قسم خوردیم که تا وقتی سوفیا در مدرسه است دیگر هرگز به آنجا برنمیگردیم. غرورمان سخت جریحهدار شدهبود. چطور میتوانستیم در چشمِ پسربچههایِ مدرسههایِ دیگر نگاه کنیم وقتی که بِهِمان متلک میاندختند که با یک دختر به مدرسه میرویم؟ پدر-مادرانمان هم حیران مانده بودند. تمامِ روستا غوغا شد. مردان پیشِ پدربزرگم، کدخدا، به شکایت آمدند. پاورچین رفتم تو که گوش بدهم. میتوانست به همهٔ این مسخرهبازی خاتمه دهد اما اسبابِ سرخوردگیام شد وقتی شنیدم که کدخدا که خوب دربارهٔ این مسألهٔ غامض فکر کرد، گفت که الیشوا کاملاً حق دارد و قانونی نداریم که سوفیا را از مدرسهرفتن منع کند. کدخدا گفت: «تمامِ دردسر زیرِ سرِ این میسیونرهاست که با این تفکراتِ احمقانه میآیند اینجا. بهترین کار الان این است که فکرش را هم دیگر نکنیم. جر و بحث به جاهایِ بدی خواهد کشید.» البته درست هم میگفت. سوفیا به مدرسه میآمد اما خیلی خجول بود و همیشه سرش به کارِ خودش بود. مزاحم کسی نمیشد و درسش را بیسروصدا میخواند. بالاخره به این وضع عادت کردیم. روستا موضوعاتِ دیگری برایِ گفتگو یافت و آن هیجان فروکش کرد. هیچ دخترِ دیگری جرأت نکرد یا نخواست به راهِ سوفیا برود و خودِ سوفیا هم بعد از اتمامِ سالِ پنجم در مدرسهٔ ما، تحصیلاتش را رها کرد و با پسرِ اوستاضیایِ سلمانی ازدواج کرد.
ادامه⬇️
👍 8
منتها در دورهای که به مدرسهٔ ما میآمد، سوفیا درخشانترین شاگرد بود و این هم بیشتر از همیشه اسبابِ خفتِ ما بود. به او حسادت میکردیم هرچند که هیچوقت نمیتوانستیم به این حس اذعان کنیم.
به سادگی و سرعت آیاتِ عهدین را از بر میکرد و نوبتِ بعد که برادرشامون به روستا آمد جایزه را سوفیا برد. این برادرشامون میسیونری بود که در کارِ کتاب بود. سالی سهچهار بار به روستایِ ما میآمد و ما همیشه از دیدنش خوشحال میشدیم چون مردی مهربان بود و پسربچهها را دوست داشت. مفصل در عهدین مطالعه کردهبود و دانشش فوقالعاده بود. میگفت «هرچه میخواهید دربارهٔ کتابِ مقدس از من بپرسید و اگر توانستید از من غلط بگیرید، به شما از عهد یک جایزه میدهم.» غلو هم نمیکرد. هیچکداممان هرگز نتوانستیم گیرش بیاندازیم. اگر آیهای را برایش میخواندیم، میتوانست فوراً جایِ آن را در کتابِ مقدس بگوید.
سوفیا یک جلد انجیل از برادرشامون جایزه برد چون بیشترین تعدادِ آیه را از حفظ خواند و به درستی به بیشترِ پرسشهایِ مربوط به کتابِ مقدس پاسخ داد. برادرشمعون او را تحسین کرد و ما خجالت کشیدیم زیرا میدانستیم که اگر بیشتر درس خواندهبودیم، شاید جایزه را ما میبردیم.
نخستین کتابی را که داشتم از برادرشامون خریدهبودم. یک جلد کتابِ مقدسِ جلدچرمی و دورطلا بود که سخت عزیزش میداشتم چون کتاب در روستایِ ما واقعاً نادر بود.
👍 7
دانشکده در مطلبی در صفحهٔ اینستاگرامِ خود شرحی به دست داده از تأسیسِ نخستین مدارسِ دخترانه در ایران به روایتِ خانمِ دکتر یاسمینِ رستمکلایی. در آن روایت بیشتر به تهران و شهرهایِ بزرگ پرداخته شدهاست. منتها در همان دوره و در شهرهایِ کوچک و روستاها هم علیالخصوص در میانِ جمعیتهایِ غیرمسلمان تلاشهایی برایِ تحصیلِ دختران در جریان بودهاست. در تکمیلِ مطلبِ دانشکده، در اینجا ترجمهٔ بخشی از کتابِ یوئیل میرزا را میآورم که در آن مؤلف حکایتِ حضورِ اولین دختر را در مدرسهٔ پرسبیترینِ روستای نازلو در شمالِ ارومیه آوردهاست. ماجرا به اواخرِ دههٔ ۱۲۷۰ و اوایل دههٔ ۱۲۸۰ شمسی برمیگردد:
یشوعبخت، ابنعبری، هشت مارس
یشوعبخت (قرنِ هفت یا هشتِ میلادی) در کتابِ دادستانِ خود در بندی به عواقبِ حقوقیِ زنا پرداختهاست. از نظرِ آن حقوقدانِ باستانی زنایِ زوجه موجبِ حقِ طلاق برایِ زوج است منتها عکس آن روا نیست و زوجِ زانی صرفاً متحملِ مجازاتهایِ معمول خواهدشد بیآنکه زوجهاش حقِ طلاق داشته باشد. مناسبتش را هم طبیعتاً اختلاطِ نسب، الزام به پرداختِ نفقه و ارث میداند. خودِ او احیاناً با درجهای حیرت از این قاعدهٔ تبعیضآمیز آن بند را چنین به پایان میرساند:
ܗ̇ܝ ܕܝܢ ܕܡܬܐܡܪܐ ܡܼܢ ܣܓܝ̈ܐܐ: ܕܗܕܐ ܗܘܝܼܐ. ܡܛܠ ܕܕܝ̈ܢܐ ܓܒܪ̈ܐ ܐܢܘܢܼ. ܡܠܬܐ ܗ̄ܝܼ ܦܘܗܬܐ ܕܨܘܕܝܼܐ. ܘܠܘ ܕܫܪܪܐ. ܗܢܐ ܓܝܪ ܢܡܘܣܐ: ܠܘ ܡܼܢ ܓܒܪ̈ܐ ܐܬܬܣܝܼܡ. ܐܠܐ ܡܼܢ ܡܪܐ ܕܓܒܪ̈ܐ ܘܕܢܫ̈ܐ.
بسا کسان که بگویند اینچنین است چون قاضیان مردند. حرفی نفرتانگیز و موهوم است و نادرست. این قانون را نه مردان، که خداوندِ مردان و زنان وضع کردهاست.
همین مضمون را ابنعبری، گریگوریوس ابوالفرجِ ملاطی، در قرنِ ۱۳ میلادی در کتابِ حکایاتِ مضحکِ خود چنین آوردهاست:
ܚܕܐ ܡܢ ܢܫ̈ܐ ܫܐܠܬܹ ܠܫܒܒܬܗܿ. ܡܛܠܡܢܐ ܓܒܪܐ ܫܠܝܛ ܠܗ ܕܢܙܒܢ ܠܗ ܐܡܬܐ ܘܢܕܡܟ ܥܡܗܿ ܘܢܥܒܕ ܟܠܡܐ ܕܨܒܿܐ. ܘܐܢܬܬܐ ܠܐ ܫܠܝܛ ܠܗܿ ܕܬܥܒܕ ܡܕܡ ܡܢ ܗܠܝܢ ܥܝܢ ܒܓܠܐ. ܘܗܼܝ ܐܡܪܬ ܠܗܿ. ܡܛܠ ܕܡܠܟ̈ܐ ܘܕܝܢ̈ܐ ܘܣܝܡܝ ܢܡܘ̈ܣܐ ܓܒܪ̈ܐ ܗܘܼܘ܁ ܒܕܓܘܢ ܠܢܦܫܗܘܢ ܥܒܕܘ ܣܢܐܓܪܘܬܐ ܘܠܢܫ̈ܐ ܛܠܡܘ.
یکی از زنان از همسایهاش پرسید که چرا مرد میتواند کنیزی از بهرِ خود بخرد و با او بیارامد و آنچه خواهد کند اما زن نمیتواند علناً چنین کند و آن همسایه به او گفت: زیرا شاهان و قاضیان و واضعانِ قوانین مردانند و بدینگونه مدافعانِ خویشند و ستمگران بر زنان.
از قرنِ ششم تا سیزدهم تا بیستویکم اوضاع همچنان همان است که بود. به امیدِ برابری و آزادی و رفعِ هرگونه تبعیض.
👍 10
Repost from دریچه ای به سمت نور
57:41
Video unavailableShow in Telegram
⭕️ جیمز جویس؛
از مجموعه مستند «نویسندگان دنیای مدرن»
▪️این مستند با بررسی رمان«اولیس»، نگاهی دارد به زندگی و آثار جویس!
▫️مترجم: آراز بارسقیان
▪️زیرنویس فارسی دارد!
James_Joyce_s_Ulysses_Documentary_Full.134.mp4125.39 MB
👍 5
علی بزرگنیا دوست و همدرس من بود در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه علامه. چهاردهسال پیش، همین روزها، در زمستان برفی و سخت رشت، در آتشی که به خانهاش افتاد سوخت و از دست رفت. آدمی نازنین بود و شاعری صافی. این شعرش را بسیار دوست میدارم و همیشه همچون یادش در خاطرم هست.
پدر مست بود و
مادر مست،
زاده شدم.
خدا مست بود و
جهان مست،
دیگری آمده است.
بیدار شو برادر مرگ
تا با هم لبی تر کنیم،
تو مرا بنوشی
من تو را
بر بساطی که مزهاش زندگی است.
علی بزرگ نیا
👍 17
یوئیل میرزا در بخشی از خاطراتش به نقش خوانندگان دورهگرد در جوامع روستایی آشوری در اواخر قرن ۱۳ شمسی/ ۱۹ میلادی اشاره میکند:
من وقتی جوان بودم
پسری در ایران
یوئیل بنیامین میرزا
ترجمهٔ نیماجمالی
در موعدِ بازارِ مکارهٔ ما، ارمیا، خوانندهٔ دورهگرد، همیشه به نازی میآمد. او در آن صفحات میگشت و ترانههایش را میساخت و میخواند. ارمیا آن ترانهها را با همراهیِ تار میخواند که سازی زهی بود، کوچکتر از کمانچه و در شکل و صدا خیلی شبیه گیتار. به عمرم تا حال، هرگز کسی را زشتتر و کثیفتر از ارمیا ندیدهام. چشمانش همیشه ملتهب و قیآلود بود و صورتش قوتور (جرب) داشت و جابهجا آبلههایِ ریز زدهبود. با همهٔ این اوصاف، مغرورترین مردی است که شناختهام. با دشنهٔ درازِ دستهعاجش در غلافِ نقره که به کمرش میبست این ور و آن ور میخرامید. منتها به رغمِ این خصوصیات، ما او را ستایش میکردیم چون ترانههایِ خیلی قشنگی میساخت. البته یککمی هم از او بیمناک بودیم زیرا دربارهٔ کسانی که دوستشان نداشت، ترانه میساخت. همچنین دربارهٔ خانوادههایِ نامداری که در دورهگردیهایش در روستاهایِ آن حوالی دیدهبود هم ترانههایی میساخت. بعد از آنکه خانوادهای که پسر یا دخترِ جوانی داشتند از او پذیرایی میکردند، ارمیا در وصفِ زیبایی و کمالاتِ آن پسرِ جوان یا دوشیزهخانم شعر میگفت. این روشی بسیار مؤثر برایِ والدین بود که در آن صفحات اعلام کنند که پسر یا دخترِ جذابی دمِ بخت دارند.
ارمیا در سفرهایش به نازی به خانههایِ روستا خبر میداد و قرار میگذاشتند در ازایِ مبلغِ مشخصی پول شعری در وصفِ آن خانواده بگوید. اگر سفارش میگرفت و مزد هم مطابقِ میلش میرسید، فارغ از اینکه شهرت و اعتبارِ آن خانواده چه باشد، دربارهٔ آنها چیزهایِ شگفت میگفت. اما اگر او را میراندند یا به قدرِ کافی پول نمیدادند، او از آن خانه بیرون میآمد و خاکِ پایش را بر ساکنانش میافشاند (مرقس ۶:۱۱) و جایِ دیگری میرفت و پشتِ سرشان چیزهایِ بد و زشت میگفت.
ارمیایِ آوازخوان دوستِ خوبِ پسرعمویم، یعقوب، بود که دنبالش مثلِ بندهٔ گوشبهفرمان این ور و آن ور میرفت. در نتیجهٔ این رفاقت، یعقوب شهرتِ شگفتی در اطراف و اکناف یافته بود: جدا از اینکه نوهٔ میرزاپاچویِ کدخدا بود، ارمیا چو انداخته بود که خوشقیافهترین و نیرومندترین پسر در کلِ جهان است.
👍 9
۳.
چرا بعضی زبانها آن قدرها هم خوب نیستند؟
بیایید مختصراً به زمینههایی که قرار است زبانها در آنها ناکارآمد باشند، به اینکه در کدام جنبهها آن قدرها هم خوب نیستند و به این پرسش که: «برای چه کاری آن قدرها هم خوب نیستند؟» نگاهی بیاندازیم.
گاهی، ویژگیهای ساختارِ یک زبان است که مستمسکی میشود تا نتیجه بگیرند که زبانِ دیگری برای کاربردِ مشخصی مرجح است. در جنوبِ شرقیِ سوییس، هنوز شمار زیادی از مردم به زبانی صحبت میکنند که از زبانِ لاتینِ مهاجرانِ رمی منشعب شده است. به این زبان «رمانش» میگویند که هنوز زبانِ روزمرهی تعدادی روستا و ناحیه است، هرچند زبانِ آلمانی چند قرن است که در این منطقه پیشمیتازد. مثلِ زبانِ مائوری که پیشتر به آن اشاره کردم، در چند دههی اخیر، تلاش شده که مناطقِ زندگی و فعالیتِ رمانشزبانها را وسعت ببخشند. حالا، آلمانی زبانی است که میتواند راحت کلمات را با هم تلفیق کند و چیزی بسازد که به آن «ترکیب» میگویند. رمانش زبانی است که در آن نمیتوان به سهولت چنین کرد و در عوض، برای تلفیقِ معانی در آن از عبارات استفاده میکنند. واکنشِ شماری از رمانشزبانها به این تفاوتِ ساختاری آن است که بپپذیرند رمانش برای استفاده در ساحاتِ واقعاً تخصصیِ زندگی مناسب نیست چون «در آلمانی میتوان برای معانیِ تخصصی یک کلمه با تعریفِ مشخص ساخت ولی با رمانش نه.» غافل از این واقعیت که زبانهای دیگری مانندِ فرانسه و ایتالیایی دقیقاً از قماشِ رمانشاند و واضح است که دقتِ این زبانها در ساحاتِ تخصصی نقصی ندارد. به علاوه، فراموش میکنند که جامعهی کشاورزیِ آلپ، چندین قرن، با این زبان به همهی وجوهِ زندگیاش که بعضی از آنها خیلی هم تخصصی بوده، پرداخته است.
چنین نگاهی با این افسانه که «بعضی زبانها دستورِ زبان ندارند» توفیر ندارد، افسانهای ناشی از این مدعا که چون زبانها کارکردِ ساختاری متفاوتی دارند، توانایی آنها در بیان روابطِ منطقیِ کلمات و مفاهیم متفاوت است. در مواردی دیگر، دلیلِ اینکه «بعضی زبانها آن قدرها هم خوب نیستند» این است که «زشت و ناهنجار و زمختاند.» این از جمله دلایلی بود که باعث میشد کسانی فکر کنند که زبانهای محلی قابل نیستند که نقشِ لاتین را ایفا کنند.
به تعبیرِ یکی از دانشمندان، «زبانهای عامیانه بوی پهن و عرقِ جنگجویان میدهند». حتی دانته که قهرمانِ آرمانِ استفاده از زبانهای محلی است و پاگرفتنِ زبانِ ایتالیاییِ نوین را با نامِ او میشناسند، هنگامی که در جستجوی زبانی درخورِ هدف ادبیاش گویشهای ایتالیایی را مطالعه میکرد، گویشِ رمی را کنار گذاشت چون «در میانِ جملگی السنهی محلیِ ایتالیا، سر و صدای حقارتبار و وحشیانهی رمیها از همه بیشتر موجبِ اشمئزاز است که البته اسبابِ شگفتی نیست از آن رو که متناسب است با شرارت و زمختیِ رفتاِر ایشان.»
این دو مثال واقعاً نشان میدهند که قضیه چیست. معلوم میشود که مردم معمولاً نظراتشان را دربارهی دیگر مردمان به زبان یا گویشِ آن مردمان منتسب میکنند. لذا دانته گویشِ رمی را وحشیانه و حقارتبار میدید چون دربارهی رمیانِ زمانهاش چنین میاندیشید.
پایهی سوم این نظر که «یک زبان آن قدرها هم خوب نیست» به نسبت مهمتر است؛ و آن این مدعا است که «زبانِ الف آن قدرها هم خوب نیست چون نمیتوان با آن به فیزیکِ هستهای پرداخت.» معنای ضمنیاش آن است که انگلیسی (یا زبانهای دیگری، مثلاً آلمانی یا روسی) از زبانِ الف بهترند چون به بعضی مقولات با یکی از آن زبانها میشود پرداخت و با دیگری نه. در نگاهِ اول، مدعایی قابلِ اعتنا به نظر میآید. کارهایی هست که میتوان در زبانی کرد و در زبان دیگری نه، پس بعضی زبانها از بقیه بهترند، پس بعضی زبانها، دستِ کم برای بعضی مقاصد، آن قدرها هم خوب نیستند.
👍 7
۴.
اما در این نظر، یکی از جنبههای زبانها را که صرفاً به تاریخشان برمیگردد جای ویژگی ذاتیاشان گرفتهاند. از این قرار که این نظر به این نتیجه میانجامد که چون در زبانِ مائوری موقعیت یا ضرورتِ پرداختن به فیالمثل فیزیکِ هستهای نبوده، دیگر هرگز نمیتوان چنین کرد و این ناشی از نوعی نقصِ ذاتی در زبانِ مائوری است. منتها با کمی فکر، مشخص میشود که این مدعا قابلِ دفاع نیست. با انگلیسیِ باستان به کامپیوترها نپرداختهاند؛ انگلیسیِ نوین همان انگلیسیِ باستان است، فقط جدیدتر؛ پس باید چنین ادامه داد که با انگلیسیِ نوین نمیتوان به کامپیوترها پرداخت که مشخصاً حرفِ مهملی است. ماجرا البته این است که در طولِ زمان، انگلیسی برای پرداختن به کامپیوترها و مقولات زیاد دیگری در ایجادِ منابعِ ضروری که قبلاً ناشناخته بودند پیشرفتهاست. برای پرداختن به بعضی مقولات در یک زبانِ مشخص، آن زبان باید کلماتی را برای دلالت بر جنبههای گوناگونِ آن مقولات برای ما مهیا کرده باشد؛ باید واژگانِ مناسب داشته باشد. همچنین آن زبان البته باید شیوههای ترکیبِ کلمات را برای ساختنِ جملاتِ اخباری و پرسشی و غیره مهیا کرده باشد. ولی همه زبانها چنین شیوههایی دارند. اساساً زبانها ممکن است به شیوههای متفاوتی جنبههای مختلف ساختارشان را اداره کنند اما همگی میتوانند طیفِ یکسانی از معانیِ ساختاری را بیان کنند.
منتها همه زبانها دایرهی واژگانِ یکسان ندارند. درست است که بعضی زبانها در پرورندانِ واژگان برای پرداختن به مقولاتی پیش رفتهاند که بعضی زبانهای دیگر به آن مقولات نپرداختهاند. اینجا «پیشرفت» اصطلاحی مهم است. انگلیسی میتواند به فیزیکِ هستهای بپردازد چون از پسِ قرنها با پیشرفتِ فکرِ علمی، واژگانی را برای پرداختن به پیشرفتهای جدید به دست آورده است؛ این جنبهی ذاتیِ انگلیسی نبوده که همیشه وجود داشته باشد. بلکه انگلیسی واژگانش را به شیوههای گوناگون، از پسِ قرنها گسترش داده تا به نیازهای تازه پاسخ دهد. همه زبانها میتوانند به گونههای یکسان واژگانشان را گسترش دهند تا از پسِ ساحاتِ تازه زندگی که گویشورانشان نیاز دارند دربارهیشان صحبت کنند برآیند.
اگر کلماتی را که در انگلیسی برای پرداختن به موضوعات تخصصی، و البته خیلی از موضوعاتِ غیرتخصصی هم، استفاده میشود ببینیم، متوجه میشویم که اکثرشان از زبانهای دیگر آمدهاند و در انگلیسی جا افتادهاند. به این فرایند معمولاً «وامگیری» میگویند هرچند کسی قصد ندارد که وام را پس بدهد. همهی زبانها کم و بیش چنین میکنند، منتها انگلیسی شاید دستِ کم در میانِ زبانهای اصلیِ دنیا بیشترین تعداِد واژگان را «وام گرفته باشد».
به هرحال، این مطلقاً تنها شیوهی توسعهی واژگانِ یک زبان نیست؛ نمونههای فراوانی وجود دارد که واژگانِ زبان «از درون» و با استفاده از منابعِ موجودِ خودِ زبان توسعه یافتهاند. گاهی، نه همیشه، زبانها و گویشورانشان چنین میکنند چون فکر میکنند وامگیری به زبان آسیب میزند. دلیل دیگر این است که وقتی نویسندهای میخواهد که مخاطبِ هدفش کارش را راحت بفهمد از منابعِ موجودِ خودِ زبان استفاده میکند تا وامواژههای بسیار حواس خواننده را پرت نکنند. سیسرو چنین میکرد. وقتی میخواست دربارهی مفاهیمِ فلسفهی یونانی به لاتین بنویسد، واژگانِ لاتینی میساخت مطابق با مفاهیمی که قصد داشت مطرح کند. معمولاْ کلمهای لاتین را میگرفت و عامدانه معنایی تخصصی را بر آن بار میکرد. نمونهی خیلی مهماش استفاده او از کلمهی لاتین ratio در معنای خرد است که به انگلیسیِ امروز هم رسیدهاست (reason). گاهی هم، با اجزای لاتین کلماتی تازه میساخت. مثلاً کلمهی qualitas را که البته در انگلیسی quality شده است، برای مفهومی یونانی برساخت.
زبانهای اقلیتها، مثل مائوری و رمانش، امروزه عیناً همان کاری را میکنند که سیسرو در لاتین کرد: ساختنِ واژگان با منابعِ موجودِ درونِ زبانها دقیقاً به این منظور که از آن واژگان استفاده کنند تا دربارهی اموری چون کامپیوتر، حقوق، علوم و غیره که پیشتر چندان کاربرد نداشتند صحبت کنند. بعید است که این دو زبان روزی به زبانهای بینالمللیِ علم یا دیپلماسی تبدیل بشوند، منتها، اگر تاریخ جور دیگری بود، این اتفاق محال نبود وآن وقت شاید ما هم الان داشتیم با خود فکر میکردیم که انگلیسی «آن قدرها هم خوب نیست».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این آمار مربوط به سالِ ۱۹۹۸ است. طبقِ آخرین سرشماری (۲۰۱۳) جمعیتِ زلاندنو چهار میلیون هفتصد هزار نفر و است که ۱۴.۹ درصدشان مائوریاند.
http://www.stats.govt.nz/Census/2013-census/data-tables.aspx
👍 5
۲.
بعضی زبانها آنقدرها هم خوب نیستند
ری هارلو
ترجمهی نیماجمالی
اگر به زبانهایی که امروزه در جهان استفاده میشوند، نگاهی بیاندازیم، متوجه تفاوتهای زیادی در کاربردِ آنها میشویم. بیشترشان زبانِ اول جوامعیاند و اموراتِ روزمرهی آن جوامع را خیلی خوب رتق و فتق میکنند. چند زبان کاربردِ محدودتری دارند، مثلاً کاربردِ زبانِ لاتین، تا همین اواخر، محدود بود به اموری در کلیسای کاتولیک رمی، مشخصاً اجرایِ مناسکِ دینی و مراوداتِ رسمیِ بینالمللیِ کلیسا. الان، کاربردش حتی محدودتر هم شده و فقط به کار آن اندک کسانی میآید که اصلِ آثارِ ادبیِ آن زبان را میخوانند.
از سوی دیگر، زبانهای دیگری کاربردِ گستردهتری از ارتباطاتِ روزمره دارند و زبانِ رسمی دولتها و ملتهااند، زبانِ آموزشاند تا عالیترین سطوح و زبانِ ادبیاتاند. همچنین بعضی زبانها نقشی بینالمللی دارند؛ شاید بهترین مثالش الان انگلیسی باشد که زبانِ ترافیکِ هواییِ بینالمللی، روابطِ تجاری، منشوراتِ علمی و زبانِ میانجیِ گردشگری است. متاسفانه، تفاوتِ نقشهایی که زبانها بازی میکنند، مکرراً موجب شده که کسانی تصور کنند زبانهایی که چنین کاربردهای گوناگونی ندارند، لابد مناسبِ این مقاصد نبودهاند. از نظر شماری کسان، بعضی زبانها آن قدرها هم خوب نیستند. نه تنها زبانِ علم، ارتباطاتِ بینالمللی و ادبیاتِ عالی نیستند، بلکه ذاتاً نازلاند و نمیتوان از آنها در این امور بهره برد.
جالب است که این دست آرا را علیالخصوص میتوان در جوامعی یافت که به زبانِ اقلیت در کنارِ زبانِ اکثریت صحبت میشود. نمونهای از این نوع وضعِ زبانِ مائوری، زبانِ بومیانِ پولیینزیاییِ زلاندنو، است. زبانشناسان تخمین زدهاند که انگلیسی زبانِ اولِ نود و پنج در صدِ جمعیتِ زلاندنو و یگانه زبانِ نود درصدِ ایشان است. کسانی که هویتشان را مائوری میدانند، دوازده درصدِ جمعیتِ سه میلیونیِ زلاندنو را تشکیل میدهند.* منتها، هرچند که زبانِ مائوری بخشِ مهمی از هویتِ مائوریها است، فقط چیزی حدودِ سیهزار نفر به آن روان صحبت میکنند.
در نتیجهی دگرگونیهای اجتماعی پنج دههی قبل در زلاندنو، کاربرد زبان مائوری محدود و محدودتر شده است تا آن حد که در بسیاری جاها الان فقط در مراسمِ ثابتِ رسمی به کار میرود. منتها در بیست سالِ گذشته، کوشیدهاند تا با ابتکاراتی در سیاست، آموزش و خبرپراکنی این جریان را معکوس کنند. در نتیجه، مائوری الان یکی از زبانهای رسمیِ زلاندنو است و برای خبرپراکنی در تلویزیون و رادیو از آن استفاده میشود و نه تنها خود موضوعِ مطالعه است، بلکه به آن در شماری از مدارس و حتی یک دانشگاه تدریس میشود.
همانطور که این ابتکارات تأثیر بیشتری میگذارند، میشود در واکنشِ بعضیها، دقیقاً همان نگرشی را که به آن اشاره کردم دید که مائوری اصلاْ قابل نیست زبانِ رسمی باشد یا برای آموزش در سطوحِ بالاتر از مقدماتی به کار رود. گاهی، اظهارِ چنین نظری نشان میدهد که پایهی مدعا واقعاً عقلِ سلیم نیست. خاطرم هست که چندسال پیش، کسی در اظهارِ نظرش در یکی از روزنامههای زلاندنو کوشیده بود توضیح دهد که مائوری زبانِ خوبی نیست چون باید برای بیانِ معانیِ تازه از انگلیسی کلمه وام بگیرد. در مقابل، انگلیسی زبانی بسیار منعطف و زنده است چون در طولِ تاریخش توانسته از همهی منابع در همه جا برای بیان معانی تازه استفاده کند.
منتها، فقط در چنین شرایطی نیست که با این رأی مواجه میشویم که بعضی زبانها به درد نمیخورند. سیسرو، خطیب، سیاستمدار و فیلسوفِ رمیِ قرنِ اولِ پیش از میلاد، آثارِ فلسفیاش را به لاتین مینوشت تا هم فلسفهی یونانی را در اختیار مخاطب لاتینزبانش قرار دهد، هم نشان دهد که میشود فلسفهی یونانی را به لاتین نوشت چون بعضی معاصرانش گمان نمیکردند که لاتین از امکاناتِ لازم برای بیانِ آرا و آموزههای تفکرِ یونانیان برخوردار باشد. از نظر آنها لاتین آن قدرها هم خوب نبود. با این وجود، این همان زبانی بود که برای بیشتر از یک هزاره، زبانِ بحث و فحص، علم، دیپلماسیِ بینالمللی و ادبیات شد. سر ایزاک نیوتن، دانشمندِ بنام قرنِ هفده میلادی، آرایَش را به لاتین منتشر میکرد.
یک بار دیگر، در اروپای غربی، اواخرِ قرونِ وسطا، وقتی زبانهای موسوم به محلی در جاهایی به کار رفتند که پیش از آن ملکِ طلقِ لاتین بود، چیزهایی از همین دست روی داد. در آن وقت هم، بودند کسانی که گمان میکردند زبانهای نوظهوری مثل فرانسه، انگلیسی، ایتالیایی و مانندشان، خیلی خام و بیمایهاند و منابعی ندارند تا مناسبِ انتقالِ تفکراتِ انتزاعی و وسعتِ دانشی باشند که معمولاً به زبانهای باستانی لاتین و یونانی بیان شدهاند.
👍 5
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.