میمِ ثاٰنی؛
چون در زندگی چاٰرهای نیافتم؛ نوشتم! بعد افتادم پیِ زندگی تا شاید قدری از آن را لابهلای زنده ماندنم پیدا کنم. . . ᴍʏ ɴᴏᴛᴇꜱ: @ghesehforush ☁️ . . لطفاً کپی نکنید؛ فقط فوروارد. این نوشتهها تکههاٰیی از مناند. من را پراکنده نکنید!
نمایش بیشتر3 197
مشترکین
-424 ساعت
-47 روز
+130 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
؛
خواٰب ماندم.
روحم خواب مانده بود؛
میخواست به دنیای زندگان
به بیداری برنگردد..
Repost from قصه فروش؛
به هجدهم ذیالحجه فکر میکنم؛ به بارقههای نور بر فرازِ جهازِ شتران. به یدِ موسی، دستانِ بتشکنِ ابراهیم، نجاتِ نوح، عزتِ یوسف، که میانِ دستانِ رسول خداٰ «ص» بالا رفت و شد:«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ.» به فوج فوج تهنیت که از آسمان زیرِ پایِ علی «ع» میریخت. به لبیکِ خدا که نسیم میشد و در یقهی پیراٰهنش میپیچید و صدایِ :«اشهدأن علی ولیالله» جبرئیل را به گوشه گوشهی صحرا میبرد!
به حسرتِ خاک، غبطهی آسمان، تمنای دریاٰ، رشک ورزیدنِ درختان فکر میکنم که میخواستند تماماً دست باشند، متصل و متوسل، عایل و نیازمند به دستانِ علی «ع»، تا در عوضِ همه، هزار باره با امامشان بیعت کنند. به حاجیانی که گردِ علی «ع» گشتند و حجشان کامل شد، به چَشمهایی که از پسِ بُرقع، خداٰ را در ردای سبز دیدند، به تشتی که اعجاز دید و حساٰبش از تمام ظرفها و طبقهای عالم سَوا شد فکر میکنم. من به هجدهم ذیالحجه، به روزی که خداٰ بشر را اعتبار بخشید فکر میکنم..
میم سادات هاشمی | قصهفروش.
و البته قطعا اینکه به نیازمندان کمک کنیم اولین چیزی هست که به ذهن همه میرسه. چیزی غیر ازین بگید. یا اگر هم همینو میخواید بگید به شیوه ای نو! غذا بپزیم پخش کنیم یا بسته های غذایی به نیازمند برسونیم پسِ خاطر خودم هست. اما گفتم از شما سوال کنم شاید اتفاق جدید و جذابی تو ذهنتون باشه و بشه اجراش کرد.
سلاٰم و رحمت؛
شنبهتون بخیر و نیک.
برای عید غدیر من خیلی فکر کردم که چکار میتونم کنم. حقیقتش دنبال یک اتفاق جدیدم. نیاز به هم فکری دارم. ایده بدید. فکرهامون رو روی هم بذاریم تا ان شاالله بینصیب نمونیم.
https://t.me/HarfinoBot?start=a012ebf935c8483
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.