cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

خدمتکار اجباری

برای تبلیغات: @tblight_dys کپی ممنوع🚫⛔️ نویسنده:رینا

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
6 033
مشترکین
+1724 ساعت
+2117 روز
-9930 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥 @Admi_sohveti با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
3 7342Loading...
02
#part1050 آخه مگه تو اینجاها رو میشناسی؟ اگه گم میشدی چی؟ چپ چپ بامزه ای نگاه کرد و حین رفتن سمت آشپزخونه گفت: - وا! مگه بچه ام؟ دیروز که با هم رفتیم بیرون دیدم سرکوچه نونوایی دارم حواسم بود کجا برم. بیاید تا سرد نشده بخوریم از دهن میفته ها.. بی اختیار گوشه های لبم رفت باال.. خیلی خوب بود که داشت تظاهر میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.. ولی من هنوز مصر بودم که یه توضیحاتی بهش بدم.. دلم نمیخواست بشینه پیش خودش فکر و خیال کنه و رویا ببافه.. فقط خدا خدا میکردم منظورم و جوری بگم که ازم دلگیر و ناراحت نشه.. * پشت میز نشسته بودیم و مشغول صبحونه خوردن بودیم.. ولی همه حواس من پی آنا بود. درسته داشت سعی میکرد چیزی به روش نیاره.. ولی من خوب میفهمیدم که مثل همیشه نیست و یه کم خجالت و شرم تو وجودشه.. خجالتی که باید کلش تو وجود من می بود. چاییم و که تا آخر سر کشیدم یه کم چرخیدم سمت آنا و گفتم: - باید باهم حرف بزنیم..
3 6034Loading...
03
#part1048 میدونستم به خاطر دیشب هنوز شرمنده اس و اگه بیدار شه میخواد مدام نگاهش و ازم بگیره .. برای همین سعی داشتم با عادی نشون دادن خودم این حس و از وجودش پاک کنم.. حتی اگه مجبور شم درباره احساس خودم دروغ بگم بازم این کار و میکنم.. آروم رفتم سمت شلوار هیربد که همونجا رو مبل انداخته بودش و از تو کیف پولش یه مقدار پول و کلیدای خونه رو برداشتم و رفتم بیرون. ××××× با کش و قوسی به بدنم بلند شدم و سرجام نشستم.. نزدیکای صبح خوابم برده بود و هنوز از خواب سیر نشده بودم.. ولی دیگه باید بیدار میشدم. هنوز استرس برخورد با آنالی و داشتم وباید تا وقتی بیدار میشد فکرم و سر و سامون میدادم واسه توضیح اتفاق دیشب.. راه افتادم برم سمت دستشویی که با دیدن میز پر و پیمون آشپزخونه سرجام خشکم زد.. نگاهم از میز به کتری روی گاز افتاد که توش چایی داشت دم میکشید.. پس آنا بیدار شده بود؟ خودش کجا بود؟ نکنه فقط واسه من صبحونه درست کرده بود و خودش رفته بود چپیده بود تو اتاقش که چشمش بهم نیفته؟
2 0390Loading...
04
#part1049 با کالفگی از این فکری که تو سرم بود رفتم سمت اتاق ولی هنوز به اتاق نرسیده بودم که از الی در متوجه خالی بودن اتاق شدم. یعنی چی؟ پس آنا سر صبحی کجا رفته بود؟ بازم بی خبر؟ چرا این عبرت نمیگرفت از این کار و مدام تکرارش میکرد؟ هنوز عصبانیتم از تکرار این کار غیر عقالنیش بیشتر نشده بود که با شنیدن صدای در چرخیدم به عقب و آنا رو دیدم که با دوتا نون بربری توی دستش به هوای اینکه من بیدار نشم آروم از الی در اومد تو.. موقع بستن در تازه منو دید که وایستاده بودم و با اخم نگاهش میکردم.. یه لحظه کپ کرد ولی سریع به خودش اومد و در و بست.. - سالم صبح بخیر! این عادی بودنش یه کم خیالم و راحت کرد.. ولی با همون اخم گفتم: - کجا رفتی سر صبح؟ نونای توی دستش و آورد باال و گفت: - رفته بودم نون بگیرم.. ببخشید مجبور شدم از جیبتون پول بردارم. دستم و فرو کردم ال به الی موهام و نفس عمیقی کشیدم..
2 9740Loading...
05
دوستان همستر رو جدی بگیرید اینجور که بوش میاد احتمالا ممکنه از نات کویین هم موفق تر باشه و خود تلگرام پشتشه ، تا اواسط تیر هم برای استخراجش وقت هست ضرر نمیکنید که؟! امتحان کنید شاید پول خوبی دستتون اومد تو این اوضاع تخمی ! آیدی باتش رو میزارم پایین حتما استفاده کنید 💸 ⚡ شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
1 04412Loading...
06
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
3 4820Loading...
07
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
3 0631Loading...
08
#part1047 از اونجایی که خواب به چشمم نیومد صبح زود بدون هیچ سر و صدایی از اتاق رفتم بیرون تا صبحونه آماده کنم.. هیربد روکاناپه غرق خواب بود و یه دستشم از ساعد گذاشته بود رو چشمش.. دلم میخواست برم یه ماچ محکم از لپش بگیرم.. ولی حیف که دست و بالم خیلی بسته بود. همینجوریش نمیدونستم با اتفاق دیشب چه جوری میخواستم تو چشماش نگاه کنم.. هرچند که اون شروع کننده بود و من هیچ تقصیری نداشتم.. ولی خب.. خیلی هم مقاومت نکردم یا پسش نزدم.. شاید اگه دستش به زخم پشت دستم نمیخورد.. هیچ کدوممون به خودمون نمیومدیم. نگاهم و ازش گرفتم و رفتم تو آشپزخونه.. با وسایلی که دیروز خریده بودیم یه میز مقوی و خوشگل چیدم و چایی هم دم کردم.. از همون آشپزخونه نگاهی به هال انداختم.. هیربد هنوز خواب بود.. یه فکری به سرم زد و برای عملی کردنش سریع رفتم تو اتاق و حاضر شدم. میخواستم تا هیربد بیدار شه برم نون تازه بخرم.
2 7363Loading...
09
#part1045 که از بین تجربه های انگشت شمارم داشتم. اوایل جوونیم وقتی تازه با این احساس و لذتش آشنا شده بود یه تجربه هایی داشتم ولی.. هیچ کدوم به پای این چند ثانیه پر از لذت و آرامش با آنا نمیرسید. ××××× تا صبح نتونستم چشم رو هم بزارم.. وقت تو جام دراز کشیده بودم و نگاه مات شده ام خیره سقف بود.. ذهنم حتی برای ثانیه ای از فکر اون بوسه کوتاه ولی شیرین بیرون نمیومد. تا حاال همچین حسی تو وجودم نداشتم.. وقتی برای اولین بار.. اونم با هیربد.. کسی که عاشقشم تجربه اش کردم بی نهایت برام لذت بخش بود. هرچند.. خوب میدونستم هیربد یه جورایی تو حال خودش نبود و حواسش پرت شد از رابطه ای که بینمون هست.. وگرنه مثل این چند وقت هیچوقت همچین کاری نمیکرد. اگه پشت این بوسه یه اعتراف به عالقه و عشق بود برام خیلی جذاب تر و لذت بخش تر میشد.. ولی میدونستم هیربد آدمی نیست که همچین اعترافی بکنه. نه به خاطر خدمتکار بودن من.. به خاطر غرورش.. یا .. زندگی و گذشته اش که من چیزی ازش نمیدونستم. ولی هرچی که بود مطمئناً مربوط به اون غمی میشد که اکثراً تو چشماش میدیدم.
1 8560Loading...
10
#part1046 خیلی دلم میخواست یه روز مینشست و درباره اش باهام حرف میزد.. خیلی دلم میخواست پیگیر این قضیه میشدم و یه جوری راضیش میکردم که برا تعریف کنه ولی میترسیدم بزنه تو برجکم ونخواد کسی دخالت کنه تو زندگی خصوصیش.. به پهلو رو تخت دراز کشیدم و بالش و تو بغلم محکم فشار دادم.. از تصور اینکه این بالش بازوی هیربده که همین امروز با همین شدت تو بغلم داشتمش لبخندی عمیق رو لبم نشست. نمیخواستم تعبیری برای اون بوسه چند ثانیه ای ایجاد کنم.. دستپاچگی هیربد بعد از اینکه ازم جدا شد دستش و برام رو کرد.. منم انقدر تو این مدت بهش اعتماد داشتم که حاال با یه بوسه از بین نره. ولی حداقل تو خلوت و تنهایی های خودم که میتونستم بهش فکر کنم و از حس تکرار دوباره اون لحظه خاص لذت ببرم.. میدونم درست نیست تا وقتی مال هم نشدیم به این احساس و فکر و خیال پر و بال بدم.. ولی دست خودم نیست.. هیربد و با تمام وجودم میخوام و تا وقتی این حس تو دلمه.. فکرشم از سرم بیرون نمیره..
2 1331Loading...
11
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
3 3772Loading...
12
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥 @Admi_sohveti با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
3 4922Loading...
13
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
3 5240Loading...
14
#part1044 رفت و من افسوس خوردم که چرا نتونستم حرفا و تضیحات بهتری بهش بدم.. اآلن پیش خودش چی فکر میکنه؟ نکنه خیال کنه از این به بعد همین وضعیته و هر روز و هر لحظه قراره تکرار بشه؟ نکنه حس امنیت و آرامشش و وقتی کنار منه از دست بده و مدام ازم فاصله بگیره؟ نفسم و با حرص از این بی جنبگی خودم فوت کردم و رفتم تو.. از یه طرف به خودم حق میدادم. آخه منم که امامزاده نبودم.. اینهمه وقت آنا تو خونه ام بود و با وجود کشش شدیدی که بهش داشتم خودم و کنترل کردم.. ولی انگار امروز کالً همه چیز از دسترسم خارج شده بود. خدا کنه آنا انقدری عاقل باشه که بفهمه این رفتار من قصد و غرض و نیتی بدی پشتش نداره.. هرچند میدونستم انتظار بیخودی از اون دختر داشتم.. نه میخواستم فکر کنه قصد سو استفاده ازش دارم و نه میخواستم بفهمه پشت این کارم عالقه بود.. پس باید چه فکری میکرد با خودش؟ امشب که نتونستم هیچ جوره ذهنم و جمع و جور کنم.. باید حسابی فکر میکردم و تا فردا یه توضیح قابل قبول تری واسه این حرکت اضافه ام بهش میدادم. خودم و انداختم رو کاناپه و بی اختیار دستم و رو لبام کشیدم.. لعنت به منی که نه تنها نمیتونستم از کارم پشیمون باشم. که حتی پیش خودم اقرار کردم بهترین تجربه بوسه ای بود
2 8782Loading...
15
#part1043 میدونستم اشتباه کردم.. ولی نمیشد که بدون هیج توضیحی ول کنم و برم.. دیگه قضیه دوتا جمله نبود که خودم و بزنم به اون راه و جوری وانمود کنم که انگار اتفاقی نیفتاده. بحث آبروی آنا بود که به هیچ وجه دلم نمیخواست با این چیزا لکه دار بشه.. دستم و گذاشتم زیر چونه اش و سرش و آوردم باال.. چشماش به گردنم دوخته شده بود و باالتر نمیومد.. اصراری هم نکردم و تو همون حال گفتم: - نمیخواستم اذیت شی....... ببخشید! باز من انگار وضعیتم خیلی بهتر بود که همین دو سه کلمه رو تونستم به زبون بیارم.. آنالی که کالً خشک شده بود.. انقدری که نگرانم کرد.. با همون دستی که چونه اش و نگه داشته بودم تکونی به صورتش دادم و صداش زدم: - آنا؟؟؟؟؟ خوبی؟ با چند تا پلک به خودش اومد و چونه اشو آروم از تو دستم کشید بیرون.. درحالیکه سرش و تا جایی که میتونست پایین گرفته بود گفت: - بله.. من..... من خیلی خسته ام.. میرم بخوابم. شب بخیر!
2 0751Loading...
16
#part1042 همه چیز در عرض چند ثانیه اتفاق افتاده بود و حاال که تو دل ماجرا بودم دیگه نمیتونستم ازش دست بکشم.. یه صدایی مدام تو گوشم میگفت این کار اشتباهه و نباید بشه.. ولی اصالً دلم نمیخواست به حرفش گوش کنم. این لذتی که با بند بند وجودم حسش میکردم قدرتش خیلی خیلی بیشتر از اون صدای مزاحم بود. تو همون حالت که آنا تقریباً خشک شده بود و من با شدت بوسیدنم و ادامه میدادم شونه هاش و گرفتم و چسبوندمش به دیوار پشت سرش.. فقط یه لحظه حس کردم دستاش داره میاد باال که قبل از هر اقدامی با جفت دستام نگهشون داشتم که با جمع شدن صورتش و صدای خفه آخش به خودم اومدم و فاصله گرفتم.. دستم خورده بود به زخمای روی پوست دستش..با اینکه دردش اومد ولی افسوس خوردم که چرا زودتر اینکار و نکردم و با صدای آخش حواسم جمع نشد؟! چیکار کرده بودم؟ با یه هوس و لذت آنی گند زدم به قول و قراری که با خودم داشتم.. حاال چه جوری باید جمعش میکردم؟ همینطور که نفس نفس میزدم خیره شدم به صورت آنا که اونم با خجالت سرش و انداخته بود پایین. اون چرا خجالت میکشید؟ من باید شرمنده میشدم که عین پسرای تازه به بلوغ رسیده نتونستم خودم و کنترل کنم و بعد از چند ماه باالخره وا دادم.
2 4022Loading...
17
#part1041 سرش و که بلند کرد و خیره شد بهم منم تو همون تاریکی خونه زل زدم به چشماش که برق عجیبش چشمم و میخکوب کرده بود.. - پات چیزیش نشد که.. نمیدونم لحنم یا صدام براش چه جوری بود که حس کردم چشماش گشاد شد از تعجب ولی به روش نیاورد و فقط گفت: - نه.. خوبم.. اون فاصله نزدیک انگار تمام اعضای بدنم و مختل کرده بود که بدون اینکه بخوام نگاهم کشیده شد سمت لباش و آروم گفتم: - خوبه! لباش عین یه آهنربا داشت منو به سمت خودش جذب میکرد.. آب دهنم و قورت دادم و سرم و بردم جلوتر.. میفهمیدم دارم چیکار میکنم.. فقط ضربان قلبم که هی تندتر میشد داشت بهم میگفت تنها راه به آرامش رسیدنش همینه... پس انجامش بده. فقط یه لحظه دیدم لبای آنا نیمه باز شد.. احتماالً میخواست حرف بزنه یا تعجبش و به زبون بیاره که من نزاشتم و سریع لبام و چسبوندم به لباش..
3 2791Loading...
18
#part1040 تو ثانیه ای گونه هاش به قدری سرخ شد که تو نور کم چراغای کوچه قابل تشخیص بود.. یادش که میفتاد چه جوری اومد کنارم نشست و دستم و تو بغلش گرفت غرق خجالت میشد ومن غرق لذت.. ماشین و که خاموش کردم پیاده شد و منم پشت سرش راه افتادم سمت خونه.. داشتم با خودم فکر میکردم که چند روز دیگه اینجا بمونیم؟ به آنا گفتم ممکنه تا ده روز کارم طول بکشه ولی همچین چیزی نبود.. خیلی زودتر میتونستیم برگردیم.. از طرفی اینجا موندنمون خیلی داشت حالم و خوب میکرد و دلم میخواست به بهانه کار حتی شده تا یه ماه بمونم و از این مرخصی ای که به خودم داده بودم استفاده کنم.. ولی از طرفی هم دوست داشتم خواسته آنا رو برآورده کنم و عید و تو خونه خودمون بگذرونیم.. با صدای هین کشیده آنا از فکر و خیال درومدم که دیدم در حال سکندری خوردنه و قبل از اینکه بیفته زمین سریع بازوش و نگه داشتم و کشیدمش عقب.. تو راهروی تنگ جلوی در ورودی بودیم و تقریباً چسبیده بودیم به هم.. آنا که از هول افتادنش هنوز داشت نفس نفس میزد گفت: - پام گیر کرد به لبه چهارچوب.. داشتم میفتادما خوب شد گرفتینم..
1 7131Loading...
19
#part1039 ماشین و که جلوی در خونه نگه داشتم ساعت 2 و نیم نصف شب بود.. ولی انقدر از حضور آنالی در کنارم و حرف زدنامون لذت بردم و انقدر این تفریح چند ساعته به مذاقم خوش اومده بود که احساس خستگی نمیکردم و برعکس.. انگار انرژیم دوبرابر شده بود. دلم میخواست در کنارش بچگی کنم و همه کارایی که میتونستم چند سال پیش انجام بدم و ندادم حاال با آنا تجربه کنم.. -دستتون درد نکنه.. خیلی خوب بود.. با صدای آنا چرخیدم سمتش و محو لبخند قشنگی که رو لبش نشسته بود شدم.. هنوز جوابی بهش نداده بودم که با شیطنت اضافه کرد: - البته به جز تله کابین.. خیره تو چشماش صادقانه گفتم: - به منم خیلی خوش گذشت.. با چشمکی ادامه دادم: - به خصوص تو تله کابین.
1 7181Loading...
20
سلام خسته نباشید دوستان🥲🩷 امیدوارم درک کرده باشید امتحان هامون نهایی هست و بشدت سخت هرچند وقت یک بار وقت میکنم براتون پارت بزارم💔🫠
1 9750Loading...
21
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥 @Admi_sohveti با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
4 9131Loading...
22
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
2 9831Loading...
23
#part1038 از چشماش میفهمیدم که گیج شده و معنی رفتار و حرفام و نمیفهمه.. میفهمیدم و باز هیچ تالشی برای فهموندن منظورم نمیکردم.. چون این توانایی و تو خودم نمیدیدم برای توضیح دادن. همین دو تا جمله هم با سختی به زبون آوردم و امیدوار بودم که خودش پی به احساست درونیم ببره و نخواد سوال پیچم کنه.. نمیدونستم کارم درسته یا نه.. وقتی مطمئن بودم که با این شرایط و اوضاع آینده ای با آنا نخواهم داشت درست بود که با این حرفا فکرش و درگیر کنم یا نه.. ولی دست خودم نبود. انگار برای اولین بار داشتم میفهمیدم که از یه جایی به بعد.. تو یه رابطه دیگه هیچ چیز دست خود آدم نیست.. هنوز معتقد بودم که احساسم به این دختر عشق نبود.. درسته دوسش داشتم و دلم میخواست همیشه باهاش باشه.. ولی دیدم بهش دید عاشق و معشوقی نبود.. من حق عاشق شدن نداشتم و آنا هم باید اینو میفهمید. این رفتارای تازه تازه ام.. فقط برای این بود که دلم و راضی کنم.. چون داشتم لذت میبردم و دلم نمیخواد این لذت و از خودم بگیرم.. شاید میشد در آینده یه چیزایی رو عوض کرد.. *
2 4213Loading...
24
#part1037 منتظر یه توضیح درباره جمله قبلش بودم که گفت: - حرفم و پس میگیرم.. شاید بهتر باشه بعضی آدما هیچ وقت ترساشون و از بین نبرن! زبونم به طور کامل قفل شده بود و هرچقدر سعی کردم با چشمام ازش بپرسم منظورش چی بوده فایده ای نداشت و بعد از چند ثانیه باالخره روش و گرفت.. ولی حرکت انگشتش پشت دستم ادامه داشت.. من هنوز جمله اولیش و هضم نکرده بودم که با جمله دومیش اینجوری گیجم کرد.. یعنی منظورش به من بود؟؟ چرا دلش نمیخواست ترسام و از بین ببرم؟ یعنی.. یعنی به خاطر همین حرکتم؟ هیربد خوشش اومده بود که از ترس بهش پناه برده بودم؟ هدفشم از آوردنم به اینجا اونم وقتی میدونست ترس از ارتفاع دارم همین بود؟ از خدا من چه جوری باید این آدم و میشناختم وقتی هر روز و هر لحظه من و با کارش شگفت زده میکرد؟ یه روزایی جوری رفتار میکرد که میگفتم تحت هر شرایطی باید این احساس و به آتیش بکشم و از بین ببرم.. ولی یه روز دیگه با این حرفاش چنان لذتی تو قلبم ایجاد میکرد که دلم میخواست این حس و این عالقه رو هزار برابر کنم تا این لذتم به همون نسبت تو وجودم بیشتر بشه.. ×××××
2 1042Loading...
25
#part1036 چشمام و بسته بودم و زیر لب داشتم دعا میکردم که این مسیر دلهره آور هرچه زودتر تموم شه و من یه نفس راحت بکشم که صدای هیربد به گوشم خورد.. - اینم یه دلیل دیگه.. مطمئن نبودم که گوشام درست شنیده باشه حرفشو.. چون در حال دعا کردن بودم.. مطمئناً درستم نشنیدم.. چون چیزی که به گوش من رسید بعید میدونستم از زبون هیربد بیرون اومده باشه.. برای همین با تمام ترس و اضطرابم سرم و بلند کردم و خیره شدم بهش.. - چی؟؟ برای اولین بار دیدم گوشه لبش به شکل یه لبخند کوچیک باال رفت که زود جمعش کرد.. سرش و انداخت پایین و خیره شد تو چشمام.. تازه داشتم میفهمیدم که چیکار کردم و چقدر کولی بازی درآوردم.. با نگاهی به دستام که محکم بازوی هیربد و نگه داشته بود خواستم خودم و عقب بکشم که دست هیربد سریع نشست رو دستم ونذاشت ازش فاصله بگیرم. صدای قلبم انقدر بلند شده بود که به گوشش خودم میرسید.. ولی کاش به گوش هیربد نرسه تا بیشتر از این پیشش رسوا نشم..
1 9501Loading...
26
بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
9051Loading...
27
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
1 2212Loading...
28
بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
1 1950Loading...
29
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥 @Admi_sohveti با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
3 3041Loading...
30
کی*ر س*یخش رو توی کو*نم فرو برد که جیغی کشیدم - اهههه! دارم می گا*مت جن*ده‌ی لجن! چسب روی دهنم بود و صدامو نمی شنید - چه تنگه! ک*صتم تنگه یا گشاده؟ محکم کمر می زد و موهامو از پشت می کشید اسپ.نکی روی ک*ون ژلیه‌ام زد - اههه.... جنده خودمییییی اوممم... یهو چسب رو برداشت و کی*رش رو مالید و گفت جلوت پلمپ باشه زنم میشی هر شب کص*تو میکنم! با چیزی بگم ک*یر کلفت و درازش رو توی کص*م کرد و با پاچیدم...🥹🥹🥰❌❌🔥🔥💦💦💦❗️❗️❌ https://t.me/+WOBeYf6_EBs4NGI0 https://t.me/+WOBeYf6_EBs4NGI0 ژانر : #عاشقانه | #بزرگسال | #صحنه_دار😍😛 خلاصه : دختری که درگیر یه مثلث عشقی عذاب آور میشود از طرفی فردی خطر ناک و خلافکار که مستر خشنی هم هست خواهان روابطی bdsm می‌شود در ازای نجات جان خواهر دخترک از دست یک قاچاقچی  و از طرفی پسرخاله دلخسته و عاشق پیشه که در ازای جا و مکان برای زندگی از او قلبش را میخواهد باید دید که در قلب دخترک تقابل خلافکار خطرناک و یک عاشق پیشه چگونه است و دل او برای کدام یک میتپد...
2 2243Loading...
31
بعد از نات کوین این رباته خیلی معروف شده حتما شروع کنید بازی کنید باهاش😃🩵 🆔️ @tapswap
1 9980Loading...
32
#part1035 میشه بگید چرا؟؟؟؟؟؟ خوشتون میاد از نقطه ضعف آدم استفاده کنید؟ شونه ای باال انداخت که حرصم و بیشتر کرد.. - خوب که آدم با ترساش رو به رو بشه و از بین ببردشون.. - یعنی همه هدفتون از بین بردن ترس من بود؟ یه کم خیره شد تو چشمام و بعد نگاهش و گرفت.. حین زل زدن به منظره های پایین که هی داشتیم ازشون فاصله میگرفتیم گفت: - تو فکر کن آره! میتونستم حدس بزنم که تنها دلیلی که هیربد تو ذهنش نداشت همینی بود که به زبون آورد.. ولی نمیتونستم بفهمم واقعاً چرا اینکار و کرد.. هیربد آدمی نبود که منو اذیت کنه اونم با نقطه ضعفام.. پس باید یه توضح قابل قبول تر بهم میداد و راضیم میکرد که........ با تکون نسبتاً شدیدی که به کابین وارد شد جیغی از ترس کشیدن و بدون اینکه بفهمم دارم چی کار میکنم و خیلی غیر عادی با یه جهش بزرگ خودم و انداختم کنار هیربد و بازوی بزرگش و محکم نگه داشتم.
2 0671Loading...
33
#part1034 با صدای هیربد که ته مایه خنده رو میتونستم توش حس کنم چشمام و باز کردم به هوای دیدن لبخندش ولی با همون قیافه خونسرد همیشگیش روبه رو شدم.. با تکون خوردن جزیی کابین و کشیده شدن جزیی نگاهم به سمت پایین خودم و چسبوندم به صندلی ای که روش نشسته بودم و با ناله گفتم: - آخه من از ارتفاع میترسم! بدون اینکه کوچکترین نگرانی و تعجبی تو نگاهش بشینه گفت: - میدونم! - میدونید؟ از کجا؟ - یه بار ال به الی حرفات گفتی.. یه کم فکر کردم و وقتی یادم افتاد که خودم همچین چیزی رو بهش گفته بودم و وقتی به این فکر کردم که با چه زور و دیکتاتور بازی ای منو سوار این تله کابین کرد توپیدم: - میدونستید و من و آوردید اینجا؟ با آرامش سرش و باال پایین کرد و من که لحظه به لحظه عصبانی تر و وحشتزده تر و متعجب تر میشدم گفتم:
2 4332Loading...
34
#part1033 میخوام ببرمت یه جایی.. شامم همونجا میخوریم.. از این ظرف شستنم خالص میشیم.. یه کم با شک نگام کرد و گفت: - اگه.. بگم کجا که مسلماً جواب نمیگیرم نه؟ - نه.. خودت میفهمی.. چشماشو رو هم گذاشت و گفت: - باشه.. با همین یه حرکت کوچیک و بچگونه اش وجود منو غرق لذت کرد! شاید نمیتونستم برای همیشه واسه خودم بدونمش و تمام و کمال از وجودش لذت ببرم.. ولی میتونستم حداقل تا وقتی اینجاییم یه کم به خودم و افکارم و غرورم مرخصی بدم و زندگیم و اونجوری که دلم میخواد پیش ببرم. به خصوص حاال که خیالم یه کمم از بابت سپهر راحت شده بود و فعالً استرس اومدنش و نداشتم! ××××× - حاال چرا چشمات و بستی؟ آوردمت اینجا که از طبیعت لذت ببری!
1 6400Loading...
35
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥 @Admi_sohveti با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
2 2410Loading...
36
🍑اینجا کانال زاپاس هستش هرموقع کانال اصلی فیلم ها فیلتر شد لینک جدید رو میتونید از اینجا پیدا کنید پس حتما اینجا عضو باشید و با دقت متن های زیر رو بخون 👇🇮🇷 https://t.me/+8SuSo1OE4eoyZmVk فیلم ایرانی 🇮🇷 داخل این کانال 👆👆 فیلم خارجی داخل این کانال 👆👆 @filmee_365 @filmee_365 فیلم های سینمایی خارجی ممنوعه🔞👆👆
6502Loading...
37
#part1032 چقدر دوست داشتم این لحظات همیشگی و دائمی باشه... ولی نمیشد انگار.. من میخواستم.. با تمام وجودم میخواستم.. ولی هیربد.. هیچ نشونه ای از خواستن تو وجودش نبود.. ××××× کاش این جسم کوچیک ولی دوست داشتنی تا ابد همینجا کنارم می موند و از جاش تکون نمیخورد.. ولی افسوس.. افسوس که زندگی من رو هوائه.. افسوس که نمیتونم آینده این دختر و در کنار خودم به عنوان خانوم خونم تضمین کنم. کاش میشد.. کاش آدمای حیوون صفتی مثل عموزاده هام دور و بر خودم نداشتم و میتونستم با خیال راحت هر جور که دلم بخواد زندگی کنم.. حیف...... شستن ظرفای ناهار که تموم شد آنالی چایی دم کرد و کنار هم تو پذیرایی مشغول خوردن چایی شدیم که آنا یهو گفت: - شام چی دوست دارید درست کنم؟ موقع ظرف شستن فکر برنامه شب و کرده بودم واسه همین گفتم: - چیزی نمیخواد درست کنی! - چرا؟
1 9651Loading...
38
#part1031 به ناچار ساکت شدم و همونجا با تکیه به کابینت وایستادم.. نگاهم میخ دستای کفی هیربد شد و با ناراحتی و عذاب وجدان گفتم: - حداقل دستکش دستتون کنید.. - اون دستکشا اندازه دست توئه.. تو یه دونه انگشت منم نمیره! بی اختیار نگاهم افتاد به دستام.. راست میگفت.. دستام نصف دستای هیربد بود. دوباره نگاهم به دستاش کشیدهشد... انگشتای بلند و پُرش با مهارت داشت دور ظرفا به حرکت در میومد. بازم نتونستم ساکت بمونم و گفتم: - فکر نمیکردم ظرف شستن بلد باشید! نیم نگاهی عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت: - من سی سالمه! حداقل نصف عمرم و تنها زندگی کردم.. تو فکر کردی پس چه جوری زندگیم و می چرخوندم؟ هر روز یکی میومد کارام و میکرد؟ - آره راست میگید.. به این فکر نکرده بودم. برای اینکه بیکار نمونم یه دستمال برداشتم و مشغول خشک کردن ظرفایی که هیربد میشست شدم.. چقدر لذتبخش بود با هیربد کار کردن.. کنارش وایستادن و عطرش و استشمام کردن.
1 7670Loading...
39
#part1030 فعالً پوست دستت حساس شده.. ممکنه حتی به همین دستکشم حساسیت پیدا کنه.. پس الزم نیست ظرفا رو بشوری.. - نمیشه که... ظرفا همینجوری کثیف بمونه تو چی غذا بخوریم؟ هیربد بدون اینکه جوابم و بده با همون اخم غلیظی که بند دلم و پاره میکرد پیشبند و از تو گردنم درآورد و انداخت و گردن خودش و مشغول گره زدن بندش شد. با چشمای بهت زده خیره پیشبندی شدم که برای قد و هیکل هیربد خیلی کوتاه و کوچیک بود.. درحالیکه نمیتونستم لبخندم و جمع کنم گفتم: - وای تو رو خدا بیشتر از این شرمندم نکنید.. شما میخواید ظرفا رو بشورید؟ - اشکالی داره؟ - معلومه که اشکالی داره.. این وظیفه شما نیست.. وظیفه منه! - حاال منم گاهی اوقات تو انجام وظایفت بهت کمک کنم آسمون به زمین نمیاد. تا اومدم یه حرف دیگه بزنم سریع توپید: - دیگه حرفی در این باره نشونم. اگه انقدر پایبند وظایفتی اینم بدون اطاعت کردن از دستورات منم جزو همون وظایفیه که میگی..
1 7411Loading...
برای خرید vip رمان به ایدی زیر پیام بدید: ⛔️🔞🔥 @Admi_sohveti با تخفیف مناسب تخفیف رو از دست ندید🔥💦☑
نمایش همه...
#part1050 آخه مگه تو اینجاها رو میشناسی؟ اگه گم میشدی چی؟ چپ چپ بامزه ای نگاه کرد و حین رفتن سمت آشپزخونه گفت: - وا! مگه بچه ام؟ دیروز که با هم رفتیم بیرون دیدم سرکوچه نونوایی دارم حواسم بود کجا برم. بیاید تا سرد نشده بخوریم از دهن میفته ها.. بی اختیار گوشه های لبم رفت باال.. خیلی خوب بود که داشت تظاهر میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.. ولی من هنوز مصر بودم که یه توضیحاتی بهش بدم.. دلم نمیخواست بشینه پیش خودش فکر و خیال کنه و رویا ببافه.. فقط خدا خدا میکردم منظورم و جوری بگم که ازم دلگیر و ناراحت نشه.. * پشت میز نشسته بودیم و مشغول صبحونه خوردن بودیم.. ولی همه حواس من پی آنا بود. درسته داشت سعی میکرد چیزی به روش نیاره.. ولی من خوب میفهمیدم که مثل همیشه نیست و یه کم خجالت و شرم تو وجودشه.. خجالتی که باید کلش تو وجود من می بود. چاییم و که تا آخر سر کشیدم یه کم چرخیدم سمت آنا و گفتم: - باید باهم حرف بزنیم..
نمایش همه...
22❤‍🔥 4🍓 1
#part1048 میدونستم به خاطر دیشب هنوز شرمنده اس و اگه بیدار شه میخواد مدام نگاهش و ازم بگیره .. برای همین سعی داشتم با عادی نشون دادن خودم این حس و از وجودش پاک کنم.. حتی اگه مجبور شم درباره احساس خودم دروغ بگم بازم این کار و میکنم.. آروم رفتم سمت شلوار هیربد که همونجا رو مبل انداخته بودش و از تو کیف پولش یه مقدار پول و کلیدای خونه رو برداشتم و رفتم بیرون. ××××× با کش و قوسی به بدنم بلند شدم و سرجام نشستم.. نزدیکای صبح خوابم برده بود و هنوز از خواب سیر نشده بودم.. ولی دیگه باید بیدار میشدم. هنوز استرس برخورد با آنالی و داشتم وباید تا وقتی بیدار میشد فکرم و سر و سامون میدادم واسه توضیح اتفاق دیشب.. راه افتادم برم سمت دستشویی که با دیدن میز پر و پیمون آشپزخونه سرجام خشکم زد.. نگاهم از میز به کتری روی گاز افتاد که توش چایی داشت دم میکشید.. پس آنا بیدار شده بود؟ خودش کجا بود؟ نکنه فقط واسه من صبحونه درست کرده بود و خودش رفته بود چپیده بود تو اتاقش که چشمش بهم نیفته؟
نمایش همه...
❤‍🔥 14 3🍓 1
#part1049 با کالفگی از این فکری که تو سرم بود رفتم سمت اتاق ولی هنوز به اتاق نرسیده بودم که از الی در متوجه خالی بودن اتاق شدم. یعنی چی؟ پس آنا سر صبحی کجا رفته بود؟ بازم بی خبر؟ چرا این عبرت نمیگرفت از این کار و مدام تکرارش میکرد؟ هنوز عصبانیتم از تکرار این کار غیر عقالنیش بیشتر نشده بود که با شنیدن صدای در چرخیدم به عقب و آنا رو دیدم که با دوتا نون بربری توی دستش به هوای اینکه من بیدار نشم آروم از الی در اومد تو.. موقع بستن در تازه منو دید که وایستاده بودم و با اخم نگاهش میکردم.. یه لحظه کپ کرد ولی سریع به خودش اومد و در و بست.. - سالم صبح بخیر! این عادی بودنش یه کم خیالم و راحت کرد.. ولی با همون اخم گفتم: - کجا رفتی سر صبح؟ نونای توی دستش و آورد باال و گفت: - رفته بودم نون بگیرم.. ببخشید مجبور شدم از جیبتون پول بردارم. دستم و فرو کردم ال به الی موهام و نفس عمیقی کشیدم..
نمایش همه...
❤‍🔥 16🍓 1
Photo unavailableShow in Telegram
دوستان همستر رو جدی بگیرید اینجور که بوش میاد احتمالا ممکنه از نات کویین هم موفق تر باشه و خود تلگرام پشتشه ، تا اواسط تیر هم برای استخراجش وقت هست ضرر نمیکنید که؟! امتحان کنید شاید پول خوبی دستتون اومد تو این اوضاع تخمی ! آیدی باتش رو میزارم پایین حتما استفاده کنید 💸 ⚡ شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
نمایش همه...
❤‍🔥 3🍓 1
Photo unavailableShow in Telegram
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
نمایش همه...
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
نمایش همه...
#part1047 از اونجایی که خواب به چشمم نیومد صبح زود بدون هیچ سر و صدایی از اتاق رفتم بیرون تا صبحونه آماده کنم.. هیربد روکاناپه غرق خواب بود و یه دستشم از ساعد گذاشته بود رو چشمش.. دلم میخواست برم یه ماچ محکم از لپش بگیرم.. ولی حیف که دست و بالم خیلی بسته بود. همینجوریش نمیدونستم با اتفاق دیشب چه جوری میخواستم تو چشماش نگاه کنم.. هرچند که اون شروع کننده بود و من هیچ تقصیری نداشتم.. ولی خب.. خیلی هم مقاومت نکردم یا پسش نزدم.. شاید اگه دستش به زخم پشت دستم نمیخورد.. هیچ کدوممون به خودمون نمیومدیم. نگاهم و ازش گرفتم و رفتم تو آشپزخونه.. با وسایلی که دیروز خریده بودیم یه میز مقوی و خوشگل چیدم و چایی هم دم کردم.. از همون آشپزخونه نگاهی به هال انداختم.. هیربد هنوز خواب بود.. یه فکری به سرم زد و برای عملی کردنش سریع رفتم تو اتاق و حاضر شدم. میخواستم تا هیربد بیدار شه برم نون تازه بخرم.
نمایش همه...
❤‍🔥 19🍓 1
#part1045 که از بین تجربه های انگشت شمارم داشتم. اوایل جوونیم وقتی تازه با این احساس و لذتش آشنا شده بود یه تجربه هایی داشتم ولی.. هیچ کدوم به پای این چند ثانیه پر از لذت و آرامش با آنا نمیرسید. ××××× تا صبح نتونستم چشم رو هم بزارم.. وقت تو جام دراز کشیده بودم و نگاه مات شده ام خیره سقف بود.. ذهنم حتی برای ثانیه ای از فکر اون بوسه کوتاه ولی شیرین بیرون نمیومد. تا حاال همچین حسی تو وجودم نداشتم.. وقتی برای اولین بار.. اونم با هیربد.. کسی که عاشقشم تجربه اش کردم بی نهایت برام لذت بخش بود. هرچند.. خوب میدونستم هیربد یه جورایی تو حال خودش نبود و حواسش پرت شد از رابطه ای که بینمون هست.. وگرنه مثل این چند وقت هیچوقت همچین کاری نمیکرد. اگه پشت این بوسه یه اعتراف به عالقه و عشق بود برام خیلی جذاب تر و لذت بخش تر میشد.. ولی میدونستم هیربد آدمی نیست که همچین اعترافی بکنه. نه به خاطر خدمتکار بودن من.. به خاطر غرورش.. یا .. زندگی و گذشته اش که من چیزی ازش نمیدونستم. ولی هرچی که بود مطمئناً مربوط به اون غمی میشد که اکثراً تو چشماش میدیدم.
نمایش همه...
❤‍🔥 16 4🍓 1
#part1046 خیلی دلم میخواست یه روز مینشست و درباره اش باهام حرف میزد.. خیلی دلم میخواست پیگیر این قضیه میشدم و یه جوری راضیش میکردم که برا تعریف کنه ولی میترسیدم بزنه تو برجکم ونخواد کسی دخالت کنه تو زندگی خصوصیش.. به پهلو رو تخت دراز کشیدم و بالش و تو بغلم محکم فشار دادم.. از تصور اینکه این بالش بازوی هیربده که همین امروز با همین شدت تو بغلم داشتمش لبخندی عمیق رو لبم نشست. نمیخواستم تعبیری برای اون بوسه چند ثانیه ای ایجاد کنم.. دستپاچگی هیربد بعد از اینکه ازم جدا شد دستش و برام رو کرد.. منم انقدر تو این مدت بهش اعتماد داشتم که حاال با یه بوسه از بین نره. ولی حداقل تو خلوت و تنهایی های خودم که میتونستم بهش فکر کنم و از حس تکرار دوباره اون لحظه خاص لذت ببرم.. میدونم درست نیست تا وقتی مال هم نشدیم به این احساس و فکر و خیال پر و بال بدم.. ولی دست خودم نیست.. هیربد و با تمام وجودم میخوام و تا وقتی این حس تو دلمه.. فکرشم از سرم بیرون نمیره..
نمایش همه...
❤‍🔥 16 2🍓 1