cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🔞شهوت صورتی 🔞

دختر ریزه و میزه و #کیوتی که خودش از #گرایشش خبر نداره استخدام یه شرکت میشه که به خاطر #پول مجبور میشه #لیتل مامی و ددی بشه و هرشب......🤤🧸🍼 رمان دارای محدودیت سنی و صحنه های باز است 🔞

نمایش بیشتر
Advertising posts
15 211مشترکین
-4524 ساعت
-1717 روز
-52330 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید هابه اشتراک گذاشته شدهديناميک بازديد ها
01
تو فرق داری با هرکی دورمه ..
9438Loading...
02
-داداش بیدارین؟ پلک‌های متورمم را باز و بسته کردم. تمام شب، بدون اینکه لباس عروسم را عوض کرده باشم در کنج اتاق نشسته بودم. هومن نگاه تندی به سمتم انداخت و سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد. -چی می‌خوای کله سحری پشت در اتاق من بچه؟ -مامان میگه بیا کاچی ببر برای عروست... ام چیزه... آب هم گرمه. اگه می‌خواین... سرخ شدم از خجالت و نگاه هومن آنقدر سنگین شد که آبم کرد. -گمشو برو نسیم تا نیمدم فکتو به هم بدوزم. -به من چه خب. مامان اینجوری میگه. تازه گفت بعد حمام دیگه نخوابی بری جگرکی... نگاهش مثل شمشیر در بدنم فرو می‌رفت. پلک‌هایم را محکم به هم فشار دادم که گفت: -به ننه بگو عروس بیوه‌ی پسرش نه کاچی می‌خو‌اد نه جگر... همه‌ی اینا رو یه دور از سر گذرونده. -خاک به سرم... چی میگی داداش؟ -همینا که شنفتی..‌ صدای پای نسیم آمد و بعد او بود که بی‌رحمانه به من تاخت: - شنیدی زن داداش؟ ننه‌م کله سحری پاشده کاچی پخته برات... یخ کردم از لحن سرد و خشمگینش، آب شدم از خجالت حرف‌های بی پرده‌اش و او بی‌رحمانه عربده زد: -بیا برو سر میز دیگه. برو دست ننمو ببوس که اینجوری هواتو داره. اینقدر که یادش رفته یک سال و نیم پیش برای تو، تو حجله‌ی داداشم کاچی پخت و آورد. شانه‌هایم جمع شد و سرم به سینه‌ام چسبید. حتی جان نداشتم بگویم "تو رو به هر کی می‌پرستی بس کن" -سرت چرا پایینه؟ تو که خوب شد برات! چی بهتر از این؟ موندگار شدی تو خاندان شاهین. به جهنم که پسر بزرگه رفته زیر خاک... به سال نکشیده شدی زن کوچیکه. بغضم قطره‌ اشکی شد و از گوشه‌ی چشمم فرو ریخت. با صدایی که از ته حلقم به زور بالا می‌آمد، گفتم: -مجبور... شدم... -تفنگ گذاشتن رو سرت؟ دارت می‌خوان بزنن؟ چه دردی داشتی که مثل بختک افتادی رو زندگی من؟ لامصب من نامزد داشتم...!!! مگه با خود لعنتیت نرفتیم براش گل انتخاب کردیم. شانه‌هایم از گریه لرزید. چرا فکر می‌کرد من از این وضعیت راضی‌ام؟ چرا فکر می‌کرد من خوشحالم؟ درست شبی که هاتف تصادف کرد پدرم کارگرش را هل داد و کارگر بیچاره همان لحظه مرد. روزگار من و خانواده‌ام سیاه شده بود. آنقدری که وکیل پیر پدرم در چشمانم زل زد و بی‌شرمانه پیشنهاد داد زنش شوم! هق زدم و گفتم: -به خاک هاتف...من نمی‌خواستم... حاج بابات وقتی فهمید اون وکیل شغال بابام خواستگارمه و مامانم از ناچاری راضی شده خودش پا پیش گذاشت. بخاطر... اهورا که نره زیر دست... ناپدری... -تو هم گفتی کی بهتر و خرتر از هومن! هرچی باشه تر و تازه‌تر از اون پیر شغاله که یه پاش لب گوره اما کش تنبونش شل! لب گزیدم و او در نگاهم زهرش را ریخت: -شاید اسم گندتو آورده باشی وسط شناسنامه‌‌ام، شاید خودت اومده باشی تو این اتاق و به چشم حاجی و مادرم زن من شده باشی اما تا آخر عمرم، تا وقتی که زنده ام و نفس می‌کشم تو جز ننه‌ی برادرزاده‌ام هیچی نیست. خم شد و من ترسیدم از نگاه به خون نشسته‌اش. چه برسرش آمده بود؟ مگر همیشه حامی نبود؟ مگر پشت و پناه نبود در این یک سال برای من و یتیم برادرش؟ -بهت دل نمیدم زن داداش. لمست نمی‌کنم... تا اخر عمرت بمون پیش حاجی و زنش، بچتو بزرگ کن. اما رو من حساب نکن... من میرم پیش زنی که عاشقشم... شاید بتونم گندی که به زندگیم زدی درستش کنم... شاید بتونم به خودم برش گردونم... و دعا کن که برگرده... که هنوز تو دلش جا داشته باشم...و گرنه روزگارتو می‌کنم روزگار سگ... رفت و ندید من چطور تکه پاره شدم در آن اتاق زیر بار زخم حرف‌هایش... اهورای مست خواب را در آغوش کشیدم و بعد با بی‌پناهی در حالی که اشک گلوله گلوله از چشمم سقوط می‌کرد خانه را ترک کردم... به مقصدی که نمی‌دانستم کجاست.... https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
7831Loading...
03
- یه عکس از ک..یرت برام بفرست عمو، میخوام لای ممه هام عکسشو تتو کنم برات! یه عکس هم در حالی که انگشت فا.کم رو وسطش گذاشته بودم از سینه های درشتم گرفتم و براش فرستادم. - درست اینجا عمو جونممممم. یه تک زنگ هم زدم تا زودتر پیامم رو ببینه. با نیش باز منتظر جوابش بودم که گوشیم زنگ خورد. صدای اسپیکر رو بالا بردم تا فکر کنه وسط شلوغی هستم. - جونم عمویی؟ عکسو گرفتی برا... حرفم تموم نشده بود که عصبی غرید: - کدوم گوری هستی توله سگ؟ جلو کدوم بی شرفی لخت شدی سینه هاتو انداختی بیرون؟! لبم رو با عشوه به دندونم کشیدم طوری که انگار جلو رومه و منو میبینه. - عه داد نزن عمو، صدات میپیچه آبروم میره. فریاد زد: - گوه نخورا محیا، بگو کدوم خراب شده ای بیام دنبالت. اخمی کردم. - من اومدم تتو بزنم، بهتره زودتر عکس عمو کوچولو رو برام بفرستی وگرنه میگم عکس ک..یر عمو جانی رو برام تتو کنه... با خباثت برای بازی باهاش ادامه دادم: - اصلا میگم ک..یر خودشو بذار لاش ، طبیعی ترم در میاد. می دونستم که از حرص و عصبانیت سرخ شد. - گور خودتو با دستای خودت کندی محیا، مگه دستم بهت نرسه! شه.وانی خندیدم. - کار دارم... فعلا با بای عمو جون.. گوشی قطع کردم و خوش حال از این که حرصش رو در آوردم به سمت حموم رفتم. زیر دوش مشغول رقص و آواز بودم که یهو در حموم باز شر و دیدمش. ترسیده لب زدم: - س... سلام عمو. قدمی به جلو اومد. - خب موش کوچولو چی می گفتی پشت تلفن؟ که میخوای ک..یر یکی دیگه رو بذاری لاش؟ من خورد نمی کنم اون ک..یر رو؟ جلو اومد و چنگی به سینه ام زد. - از پستون آویزونت کنم تخم سگ؟ اگه از دوربین چک نکرده بودم که الان زنده ت نمیذاشتم .. از فریادش اشکم دراومد. - می... می خواستم حرص تو دربیاره... چرا رفتی خواستگاری اون ایکبیری؟ پس من چی هان؟ فقط یه سوراخم برای ارضای زیر شکمت؟ خیره به چشم هام لب زد: - پس تو چی؟ یهو به سمتم حمله کرد، گلوم رو گرفت به دیوار چسبوندم و کمر شلوار ش رو باز کرد. - وقتی شکمت بالا بیاد تکلیفت مشخص میشه انگار. با یه حرکت خودش رو واردم کرد و... https://t.me/+5hrtwRjNIMA0MmNk https://t.me/+5hrtwRjNIMA0MmNk محیا دختری که از دوست پدرش خوشش میاد و سعی میکنه بهش نزدیک بشه، غافل از اینکه اون یه مرد عادی نیست و تمایلات جنسی خاص خودش رو داره🔞
7602Loading...
04
رمان سکسیِ الهه‌ی شهوت🔞 سینه هاش به نظر خیلی سنگین میومدن با دستم کمی فشارشون دادم که از نوکش شیر سرازیر شد و آخش هوا رفت. - چند وقته زایمان کردی؟ - دو ماهه خانم. - خوبه... نترس قرار نیست سینه درد بگیری شیر سینه هات تخلیه میشه. به سمت ک.صش رفتم، خیسِ آب بود. طبیعی بود چون خیلی وقته سکس نداشته. رز دستمال مرطوبی رو بهم داد تا پاکش کنم. - خانم ها این که خیس باشید اصلا بد نیست اما دلم میخواد در طول آموزشات خودداری رو هم یاد بگیرید. تقریبا همشون تحریک شده بودن. بعضی ها با خجالت و شرم، بعضی ها هم با تحقیر نگاه میکردن. - خب همونطور که میبینید واژنش رنگ خوبی داره، اما به دلیل زایمانی که داشته به شدت قیافه بدی گرفته که خب قابل تغییره! کمی با چ.وچ.ولش بازی کردم تا دوباره خیس بشه و بعد انگشتمو وارد سوراخش کردم ولی به شدت گشاد بود طوری که در لحظه ی اول چهار انگشتم کاملا وارد می‌شد. _سوراخ واژنش هم بدجور گشاد شده باید تنگ بشه! دخترا داشتن با دقت یاداشت میکردن. خیسی واژنشو کمی به سمت پایین سوق دادم و انگشتمو دورانی روی سوراخ پشتش کشیدم که دوباره تقلاهاش شروع شد. - تورو خدا خانم التماس میکنم نه... باهام این کارو نکنید... آبروم رفت! دست دیگه‌مو رو چ.وچ.ولش گذاشتم و محکم فشار دادم که ساکت شد. انگشتمو با فشار وارد سوراخ باسنش کردم. اونقدر تنگ بود که سریعا جیغ زن دراومد. کمی ک.صش رو مالش دادم تا دردش رو فراموش کنه و بعد شروع کردم به حرکت دادن انگشتم. معلوم بود که تا حالا از این سوراخ به کسی نداده! - دقت کنید که وظیفه شما آماده نگه داشتن تمام نقاط بدنتونه! من شما رو با تک تک نقاط لذت بدنتون آشنا میکنم و شما به هیچ وجه نباید از این لذت غافل بشید! زن داشت به ارگاسم میرسید که دست از کار کشیدم... https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh مادام زنی که با ورود به دنیای سیاست مسئولیتی رو به عهده میگیره مسئولیت آموزش لذت جنسی به زن های شیخ های عرب اما... ارحام مردی دو رگه ایرانی عرب که بدجوری دنبال پیدا کردن سرنخ و زمین زدن کله گنده های عربه اتفاقی با مادام، زنی که به عنوان الهه‌ی شهوت ازش یاد میکنن، آشنا می‌شه... رمان به شدت اروتیک و سکسی مناسب بزرگسالان‼️❌🔞🔞
8281Loading...
05
تو که رفتی واسه‌ی من جای آشتی که نذاشتی ..
4 4996Loading...
06
سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤 دهمین اسپ.نک رو هم به کو.نم میزنه با دست و پای بسته فقط می تونم #ناله کنم اما اون بدون توجه چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم _نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره _ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس بلند میخنده _نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم اوق می زنم اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه دیل.دو رو میکشه بیرون دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع و سریع شرتمو در آورد دیل.دو رو لای پام میماله وحشت زده جیغی می کشم _چی کار می کنی قرار ما فقط ساک بود نه سکس نیشخندی به صورتم می زنه و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه _تو اگه میترسیدی نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه... https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0 https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0 https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0 https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0
3 2004Loading...
07
#هــلـو_آبــدار 🔥🔥 #پارت1 🍑💦 -پرهای #بهشتتو وا کن میخوام #کلفتمو داخلت جا کنم خیس عرق از درد نالیدم: -ایییی کیارش نکن خیلی #کلفتی.. اسپنک محکمی به #باس.نم زد و بی مقدمه #مردونگیش و تو #تپلم کرد. -خفه شو #جن*ده، تو صبح تا شب باید زیر کلفت من جر بخوری..🔥💦 تند تند تو #بهشتم #تلمـ*به میزد، انقدر شدتش زیاد بود که سینه های بزرگم بالا پایین میشد و کیارش پشت سر هم بهشون سیلی میزد. -زیر کی داری #جن*ده میشی هان؟ کی داره سوراخ گشادتو #میگاد ؟الان دوتایی عقب جلوتو یکی میکنیم.. با صدای باز شدن در سر بلند کردمو با چشمای درشت شده سهیلی رو دیدم که #مردونگیش رو تو دستش گرفته بود در حالی که مارو دید میزد #جق میزد..❌💦❌💦 -بیا دوتایی جنده اش کنیم سهیل، تو تپلشو بگا من سوراخ تنگ پشتشو.. توی اتاق بیمار منو روی تخت خوابونده بود و با تمام توانش داخلم تلمبه میزد سهیل جلو اومد و با خنده گفت: -داگیش کن پسر، دوست دارم اول حسابی #سالارمو لیس بزنه کیارش دست به دور کمر باریکم انداخت و تو یه حرکت داگیم کرد: -تا #تخمـ*اشو لیس میزنیا میخوام قشنگ برق بیفته بدو بیبی اینو گفت و اینبار #مردونگیش رو روی سوراخ #باس.نم گذاشت که تا خواستم خودم رو جلو بکشم محکم دستشو بند کمرم کرد و ثابت نگهم داشت -پشتم نکن کیارش دردم میگیرهه نمیـ.. حرفم تموم نشده بود که سهیل #مردونگشی تو دهنم فرو کرد و همزمان کیارش سر #کلفتشو به زور داخلم جا داد.. از درد به گریه افتاده بودم که کیارش فشارش رو بیشتر کرد ضربه ارومی به باس.نم کوبید. -چقدر #تنگی دختر، فااک...!🔥🔥🔥 https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk #فول_سکسی⚠️ پارت اول رمانه نبود لفت بده❌💯💯
2991Loading...
08
#پارت۱🔞🔥 انگشتم رو روی شیار #ک.ص‌ خیسش کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد، روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید: - دردم میاد غیاث، آروم... روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم - گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خاله‌کوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد... دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم، سوراخ #کو.ن‌ شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم، بریده بریده نالید: - میخوای چیکار کنی غیا... قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ون‌ش کردم، صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگه‌ای کشید، - هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خاله‌کوچیکشو میگ.اد....❌🍓 اشکاش روی دستم چکید، دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم: - شل کن یاس! خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد: - غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم، - اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو... - اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه توی گلو خندیدم - من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما... دستمو به #چو.چو.ل‌ش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم - الان تو هم لذت میبری... حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و ناله‌اش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش، گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم - توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤 https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk ک*ص تنگ #خاله‌ناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
4430Loading...
09
‍ ‍ #پارت_۴۵ #سسکی‌هات‌بکن‌بکن وارد #حجله شدم درو دیوار و تخت خواب رو با گل و ربان تزیین کرده بودن سیوان پشت سرم وارد شد و از پشت بهم چسبید بند لباس عروسمو پایین کشید و #سی‌نه هامو چلوند و با #شه‌وت کنار گوشم گفت: _اوووف دلبر #سسکی من دارم برای #جر دادنت له له میزنم امشب جوری #میکنمت که هیچ وقت شب #زفافتو یادت نره قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن میدونستم بیماری #جنسی داره کم کم لباس عروسمو بالا زد و دستشو از #لای #شرتم برد داخل و شروع کرد به مالیدن #بهشتم بدنم شل شده بود که خانم بزرگ اومد تو اتاق و سسوان بی توجه بهش سرشو برد بین پامو #بهشتمو #لیس زد خانم بزرگ #سرفه ای کرد وگفت: _لباس عروستو در بیار فقط لباس #زیرت بزار باشه بعد ریز خندید و ادامه داد: _پسرم خودش اونارو #پاره میکنه از خجالت سرخ شدم که گفت: _پسرم یادت نره پارچرو #خونی کنی طوری #مردونگیتو نشون بده که آوازت تو کل روستا بپیچه بگم خدمتکارا کمکش کنن لباسشو در بیاره؟! سیوان انگشتشو از پشت #واردم کرد ‌که از درد جیغی کشیدم و شروع کرد به #عقب #جلو کردن و گفت: _همه بیرون خودم کمکش میکنم اینو گفت و #زیپ #شلوارشو پایین کشید که #اندامش افتاد بیرون تنم لرزید چقدر #بزرگ و #کلفت بود با این کارش از شرم سرمو پایین انداختم که بقیه #پشتشونو کردن و شروع کردن به خندیدن سیوان فریاد زد چیه نکنه اول باید شمارو #بکنم بعد ادامه داد: _کسی اینجا نمونه همه برن خونه هاشون تا سه روز نمیخوام کسی مزاحممون بشه لبخند از روی لب همه محو شد و #ترس تو وجودم پیچید خدمتکارا و خانم بزرگ در حالی که با دلسوزی و نگرانی بهم نگاه میکردن از اتاق خارج شدن سیوان پرتم کرد رو تخت و در حالی که یکی یکی انگشتاشو وارد #تپلم میکرد #کلفتیشو یه #ضرب کرد تو #پشتم https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0 #رمانی‌که‌تو‌دو‌روز۷هزار‌مخاطب‌جمع‌کرده😳 #داماد‌بیمل‌ر‌جنسی‌شب‌عروسی‌همرو‌بیرون‌میکنه‌و‌عروسو‌از‌پشت‌وجلو‌جرمیده🔞🔞 https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0 _ #اوووف بسه پسر عمو آخ آه بسه! _ناناز خانوم یکم طاقت بیار یکم دیگش مونده اووف خیلی تنگی دختر تقصیر من چیه؟ _آخ دردم میاد سیوان الان خون میاد مامانم دوام میکنه اگه میدونستم زن و شوهر بازی انقد درد داره باهات بازی نمیکردم باشه خوشگلم عسلم تو فقط شل بگیریکم دیگش مونده خواست بلند شه ولی با دیدن بین پاش... ❌❌❌🔞🔞 https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0
3500Loading...
10
#پارت516 #شهوت_صـورتی .............. فصل دوم .............. ######ملکا###### _دارن میز هارو میبرن یک کاری کن آقا پلیسه تا فهمید گفتم آقا پلیسه سریع روی صورتم براق شد و گفت _چرا گوش وایستادی؟ توی همون استرس و لحظه طاقت فرسا اومدم که جوابشو بدم که باز دهنمو با دستاش گرفت و گوشیش و در آورد و شروع کرد تند تند با یک دست تایپ کردن فقط دوتا میز دیگه مونده بود که بردارن و به میز ما برسن خدایا به دادمون برس با چشم های غرق در التماس نگاهش کردم مثل اینکه سنگینی نگاهم و حس کرد و سرش رو بالا آورد نگاهم کرد با مردمک چشمم به دستش اشاره کردم دستشو برداشت سرشو به معنی بگو تکون داد منم با ترس و وحشتی که وجودم و گرفته بود گفتم _پاشو ی کاری کن لطفا دارن میرسن ب.... هنوز حرفم تموم نشده بود که اژیر آتش سوزی بلند شد هرکس که توی اتاق بود با عجله دویید سمت در
3 9841Loading...
11
از ته قلبم تورو میخوام ..
4673Loading...
12
#لیتل_هورنی_گرل 🤤 #پارت1 با لذت ک.ی.ر.ش.و تا ب.ی.ض.ه.ه.ا.ش فرستادم داخل دهنم و براش س.اک زدم به چشاش نگاه کردم که با لذت ناله میکرد. _توله سگگگگ تند تند س.اک بزننننن. با ناله های علی سرعتمو بیشتر کردم. موهامو دور دستش پیچید و خودش داخل دهنم تلمبه زد. داشتم خفه دستامو گذاشتم رو پاش تا ازش فاصله بگیرم که با این کارم جدی تر شد و ب.ی.ض.ه.ه.ا.ش.و هم فرستاد داخل دهنم. عوق زدم که بالاخره به خودش اومد ک.ی.ر.ش.و از داخل دهنم درآورد آب دهنم همه جارو خیس کرده بود. دراز کشیدم که اومد روم ک.ی.ر.ش.و مالید به ک.ص.م دستامو دور گردنش حلقه کردم و با لذت ناله کردم. _آههههه علی میخوام حست کنم تو رو خدا زود باشششش. نیشخندی زد و گفت _التماس کن. با حرص گفتم _علی تو رو خدا مردم من. خندید دراز کشید وسط پاهام و زبونشو کشید رو ک.ص.م که ناله ای کردم و موهاشو چنگ زدم. زبونشو از بالا تا پایین ک.ص.م میکشید دلم میخواست از لذت جیغ بکشم. زبونشو گذاشت رو چ.و.چ.و.ل.م.و آروم آروم تکون داد که سرشو بیشتر به ک.ص.م فشار دادم و صدای ناله هامو آزاد کردم. _آهههههه علیییی تند تند بخور. زبونتو بکن داخل ک.ص.م. همونطور که برام میخورد دستشو گذاشت رو ک.ی.ر.ش.و و با دستش بالا پایین کرد. اونقد برام خورد که بالاخره با لرزش شدیدی ارضا شدم. همه آبمو خورد با لذت بلند شد که با چشای نیمه باز بهش نگاه کردم که آروم آروم ک.ی.ر.ش.و فرستاد داخل سوراخ ک.ون.م _اوففف چقد تنگی تو بیشرف مگه همین دیروز نکردمت با لذت لبامو گذاشتم رو لباشو بوسیدمش شروع کرد به تلمبه زدن. همونطور که محکم تلمبه می‌زد لبامو میمکید و با دستاش سینه هامو فشار میداد. نفس کم آورده بودم فهمید سرشو کشید عقب ک.ی.ر.ش.و از ک.ون.م درآورد و دراز کشید رو تخت و گفت _بدو سواری کن. بلند شدم آروم آروم نشستم رو ک.ی.ر.ش که صدای ناله ی هر دومون تو اتاق پخش شد. خودمو رو ک.ی.ر.ش بالا پایین میکردم اونم با لذت با سینه هام بازی می‌کرد که ناگهان در با سرعت باز شد.. با دیدن ارمان دوست پسر دومیم..🔞🙈 https://t.me/+VYabXWucS3M3MjY0 https://t.me/+VYabXWucS3M3MjY0 https://t.me/+VYabXWucS3M3MjY0 https://t.me/+VYabXWucS3M3MjY0 https://t.me/+VYabXWucS3M3MjY0 دختره با دوتا رفیق صمیمی همزمان رله که پسرا میفهمن و ک.ص تپلشو دوتایی پر میکنن🔞🤤💦
3860Loading...
13
#خلبان_هات ومهماندار حش.ری💦🍑 🔞ک^صم و تو دهن هووم تکون دادم و به سینه های گرد و عملیش چنگ زدم: -اوووف...ک^ص خیسم و بخور جن.ده.. پس اینجوری ک^ص میدی که هر شب صدای ناله هات میاد؟ زیرم که‌ ناله کرد شوهرم کلاهک ک^یرش و توی بهشت خیسش فرو کرد و صدای شالاپ شلوپش خیسم کرد +مهماندار کوچولوی هات جیغش کل اتاق وبرداشته بود دستمو بردم سمت سوراخش و سه تا انگشتمو واردش کردم +اییییی جرخوردمم اخخخ اوفف نکن من لزبین نیستم چنگی به هلوی خیسش زدم و زبونشو روی چ.وچ.ولم کشید که تنم لرزید. +نکن .اخ الان رو زبونت ار.ضا میشم الناز چو^چولم و مک زد و ایزد تند تند توش تلمبه گفت: -تند تر بکنم...اههه...عاشق همین ک.یر کلفتت شدم که زنت شدم... -اوف...اگه میدونستم کردن ۲ تا زنم باهم اینجوری حال میده هر شب گروپ میزدم نوک سینه‌مو لیسید - جوون اماده شو می خوام #جرت بدم زن ج.نده‌م! https://t.me/+NDddaSI8K5kxZWE0 https://t.me/+NDddaSI8K5kxZWE0 https://t.me/+NDddaSI8K5kxZWE0 https://t.me/+NDddaSI8K5kxZWE0 ایزد خلبان هاتی که بعد از ازدواج عاشق مهماندار سک.سیش میشه و ... با هووش به شوهرش ک^ص میده و واسه شوهرش ج.ندگی میکنه💦🤤 #تریسام...🍆#لزبین💦
2910Loading...
14
#part68 دستم رو توی #شورتم کردم و به یاد ک..یر #کلفت پدر#شوهرم داشتم جق میزدم شتتت!! وقتی #یاد اون ک..یر کلفتش میفتم ک..صم #خیس #خیس میشه همینجور داشتم ک..صم رو میمالیدم که یهو در باز شد و #پدرشوهرم و شوهرمو خندون وارد اتاق شدن با #چشم های گرد شده خواستم بلندشم که #پدرشوهرم سریع روم خیمه زد و #پهلوم رو چنگ زد _جووون فرار نکن #عروس کوچلو! منم که #حشری بودم رام شدم و سریع وا دادم پدر#شوهرم به پهلو #خوابونده بودتم و بین پام قرار #گرفت و ک..صمو لیس میزد شوهرمم #پستون هامو به دندون گرفته بودو با پستون هام ور میرفت _آه.. اههه..اهه بخورید..#بخوریدش.‌.تندتر بخورید اههه..اخخ پدر#شوهرم #یهویی تو یه حرکت ک..یرشو توی ک..ونم فرو کرد که از درد به خودم پیچیدم و #ناله ایی کردم که همون موقع #شوهرمم ک...یرشو توی ک..صم فرو کرد و صدای جیغم بالا رفت _آه.. اههه..اهه #شوهر#جونم چه ک..یر کافای داری اهه اخخ پدر شوهرم که به #پسرش #حسودیش شده بود #شدت #تلمبه هاشو توی ک.ونم بیشتر کرد که #همون #موقع در باز شد و مادرشوهرم #شورتش رو #گوشه ایی انداخت و #ک..صش رو توی دهنم #گذاشت https://t.me/+lQs6ALhNrPNmNDU0 https://t.me/+lQs6ALhNrPNmNDU0 https://t.me/+lQs6ALhNrPNmNDU0 https://t.me/+lQs6ALhNrPNmNDU0 https://t.me/+lQs6ALhNrPNmNDU0 _ک..ص #منم #بلیس #عروس جندم🔞🍑💦
3310Loading...
15
#سکس_تو_جنگل🔞❌ #پارت_واقعی💯 منو روی برگ های بزرگ انداخت و کی*.رش رو بین پاهام تنظیم کرد. از شدت تحریک زیاد تند تند نفس می کشیدم و لب پایینیم رو گاز می گرفتم. خم شد و خودش رو با فشار واردم کردم که صدای ناله ی بلندم توی کل جنگل پیچید! لعنتی خیلی کلفت بود! رسما داشتم زیر این جنگلبان سکسی جر میخوردم! تلمبه هاش رو تند تر وارد ک*.ص خیسم می کرد و با هر ضربه ناله هام بلند تر می شد! بلند گفت: _ داری زیر کی جر میخوری جنده کوچولو ...! میون ناله هام نالیدم: _ آهه ... تو ... آییی ... اوممم ... تو ...! صدای ضربات محکمش به بدنم توی فضا پیچیده بود! سینه های درشتم رو توی دستم گرفت که گفت: _ تند تر .... آیییی ... تند ... آههه .... نوک سینم رو گاز گرفت که جیغم بلند شد. به سمت گردنم رفت و گردنم رو گاز محکمی گرفت که دوباره جیغم بلند شد! پاهام رو روی شونه هاش گذاشت و خودش رو محکم تر واردم کرد. دیگه رسما داشتم بیهوش میشدم از حجم دردی که به واژنم وارد می‌شد ...! داشتم ار*.ضا میشدم که یهو ازم بیرون کشید و من رو خم کرد و دستش رو به سمت لپ های باسن ژله ایم کشید و ...🍑💦 https://t.me/+V14u-CSEH0JlOTVk https://t.me/+V14u-CSEH0JlOTVk https://t.me/+V14u-CSEH0JlOTVk دنیز دخترشیطون ایرانی توسط جنگلبان هات و خشنی دزدیده میشه و اون مرد به شدت هات و سکسی مجبورش میکنه هرزمان که خواست باهاش بخوابه و....😈👅💦 ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌❗️
4381Loading...
16
#پارت516 #شهوت_صـورتی .............. فصل دوم .............. ######ملکا###### _دارن میز هارو میبرن یک کاری کن آقا پلیسه تا فهمید گفتم آقا پلیسه سریع روی صورتم براق شد و گفت _چرا گوش وایستادی؟ توی همون استرس و لحظه طاقت فرسا اومدم که جوابشو بدم که باز دهنمو با دستاش گرفت و گوشیش و در آورد و شروع کرد تند تند با یک دست تایپ کردن فقط دوتا میز دیگه مونده بود که بردارن و به میز ما برسن خدایا به دادمون برس با چشم های غرق در التماس نگاهش کردم مثل اینکه سنگینی نگاهم و حس کرد و سرش رو بالا آورد نگاهم کرد با مردمک چشمم به دستش اشاره کردم دستشو برداشت سرشو به معنی بگو تکون داد منم با ترس و وحشتی که وجودم و گرفته بود گفتم _پاشو ی کاری کن لطفا دارن میرسن ب.... هنوز حرفم تموم نشده بود که اژیر آتش سوزی بلند شد هرکس که توی اتاق بود با عجله دویید سمت در
4411Loading...
17
🔥کمیک سک،سی و آب آور با عنوان "تنبیه مادر" #پیشنهادی 💋بکن بکن خالص با مادر خانواده توسط پسراش وقتی میفهمن مادرشون جنـدس حسابی ترتیبشو میدن🔞 🔞 مشاهده داستان تصویری 🔞
7051Loading...
18
🔥کمیک سک،سی و آب آور با عنوان "تنبیه مادر" #پیشنهادی 💋بکن بکن خالص با مادر خانواده توسط پسراش وقتی میفهمن مادرشون جنـدس حسابی ترتیبشو میدن🔞 🔞 مشاهده داستان تصویری 🔞
3021Loading...
19
بگو چه کنم ..
3940Loading...
20
- سایز ممه‌ت چنده؟ چشمم به صفحه چت خشکید و نگار قهقهه‌زنان خم شد روی گوشیم، - جوووون! یارو ازون کاربلداس، قشنگ زد وسط خال… هلش دادم عقب و گوشی رو روی صندلی ول کردم. - خاک توو سر من با این شوهر پیدا کردنم! فردا عقدمه اونوقت یه مردِ عمل پیدا نشد بگیرتم! موچین به دست روبروم ایستاد و خیره شد به ابروهای تابه‌تام… - خب بیشعور وقتی توو دیوار آگهی می‌کنی یک عدد شوهر فوری! ازین پیامام برات میاد دیگه! نگار کنارم روی میز نشست و گوشی برای صدمین بار توی این یک هفته دینگی کرد. - ببین دِلی جون، با عجله تصمیم نگیر، من بگیرم، اگه هفتادی یکم باس بمالی تا بگیرمت، اما اگه هشتادی همین الآن می‌گیرمت… مهر و جهاز و عقد و کوفتم پیشکش… - تو فکر کن هشتاد و پنج… تا برسم نگار دکمه‌ی سند را زد، بلندبلند خندید و گوشی را از دستش قاپیدم. - مردکِ دیوث چهارتا فحش تگری که بخوره ازین زرا نمی‌زنه دیگه… - بذار ببینیم چی میگه دل‌آرا… - از خودت مایه بذار عوضی نه من… همانطور که غرزنان مشغول تایپ بودم دوباره پیامش آمد. - اوخ جووون! دِلی جونِ سکسی… ببین من ۲۸ سالمه، مهندسم، خونم منیریه‌س، یه فورد دو کابینه دارم که فدا یه تار موت، کارمند شرکت نفتم، ۲۵ در ماه حقوقمه که همش نوش خودت، قد ۱۸۷، وزن ۹۰… نگار خواند و چشم‌های جفتمان قاق شد، - سایزمم که بسته به سایزت بالاپایین میشه، وکیلم آیا؟ این یکی را با شکلک خنده فرستاد و نگار غش رفت. - دل‌آرا من جات بودم قبولش می‌کردم، کافیه از شر فؤاد خلاصت کنه دختر، خرجش یه محضره و طلاق… چشمم به ساعت افتاد، ۱۱ شب، آخرین شانسم بود، وگرنه فردا صبح اول وقت باید زن پسرعموی ناکسم میشدم، دستور پوراندخت! - قبوله. بی‌فکر نوشتم و به ثانیه نکشید، صدای زنگ در آمد و پشت‌بندش مشتی که داشت در را از جا می‌کند. - منتظر کسی بودی نگار؟! بیچاره نگار! رنگ به رخ نداشت، - دل‌آرا میدونم اونجایی! بیا این در کوفتی و وا کن تا نشکستمش توله‌سگ! صدای داد آشنای فؤاد بود، نگار ترسیده طرف در رفت و من دنبالش، نشد جلوش رو بگیرم از ترس آبرو سریع بازش کرد. - تو اینجا چه غلطی می‌کنی! بهت گفتم که زنت نمیشم… طلبکار دست به کمر شدم و فؤاد لنگه‌ی درو با فشار کنار زد، جوری عصبانی، که اگر نگار خودش‌و عقب نمی‌کشید قطعاً پشت در له میشد! - میشی، خوبم میشی، بله رو دادی و تمام دِلی خانوم… تعجب روی صورتم و اون ابروهای پاچه‌بزیِ بالاپریده! دست انداخت به جیب شلوار جینش و گوشیش‌و بالا گرفت، - ماشین دو کابینه و خونه‌ی منیریه و این پایینیه؟ همه‌شون بدجور چش به راتن دختر عمو جووون… لب فشرد و چشم ریز کرد برایم و بمیرم من که یادم نبود پسرعموی عوضی‌ام کارمند شرکت نفت است و… ناله‌ی خفه‌ی نگار و دستش که روی لبش کوبیده شد؟ - خطبه رم همین الآن می‌خونیم تا فردا سایزه الکی نندازن بهم یه وقت! نیشخندی زد و با یه قدم بلند چنگ زد به مچ دستم و حرصی دنبال خودش کشیدم... https://t.me/+lS-BBWtQfn9iZWJk https://t.me/+lS-BBWtQfn9iZWJk https://t.me/+lS-BBWtQfn9iZWJk میگن عقد دخترعمو پسرعمو تو آسمونا بسته شده، رسمی که مسخره‌ دونستم و بهش پشت کردم... اما با دیدن جوون‌هایی که برای به‌دست اوردن دخترعموم هرکاری می‌کردن، دیوونه‌ شدم و ...
2501Loading...
21
غذاهای مورد علاقه‌ی اونو درست کرده بودم، میزو تزئین کرده بودم و حتی برای گذاشتن قاشق و چنگال هم وسواس به خرج داده بودم! با استرس ناخون می‌جویدم و فکرم پیش سهیلی که دیر کرده بود، گیر کرده بود! بالاخره کلید توی در چرخید و بلافاصله قامت سهیل توی چارچوب نمایان شد وقتی اومد جلوتر و منو توی سالن کنار اون میز دید بیخیال پرسید - خبریه؟ لبمو گاز گرفتم و سریع گفتم - بشین شام بخوریم برات یه خبر دارم! اما سهیل که انگار حال و حوصله نداشت سوئیچ ماشین رو روی میز کوبید و کتش رو در آورد - اول من بهت یه چیزی بگم بعد! - چیشده؟ خوبی سهیل؟ - هرچه زودتر باید جدا بشیم! مغموم و نا باور لب زدم - چ..چی؟ - همین که شنیدی! اومد جلوتر دستامو گرفت - فرنوش زندست بهار، اون زندست و حالش خیلی خوبه تازه...تازه یه خبر خیلی بهتر هم هست! غم‌زده نالیدم - چی؟ نگاهش خندون شد - حامله‌ست، بچه‌ی منو حاملست! عشقم داره منو بابا میکنه بهتره این زندگی اجباری منو تو کنار هم تموم بشه تا فرنوش بیاد سر خونه زندگیش عقدش کنم و باهم بچمونو بزرگ کنیم می‌فهمی بهار؟ نمی‌فهمیدم! هیچی نمی‌فهمیدم! نمی‌خواستم بفهمم! سهیل شوهرم بود، دوستش داشتم و حالا با وجود بچه‌ی توی شکمم که ازش بی‌خبر بود و امشب می‌خواستم بابتش سورپرایزش کنم اومده بود می‌گفت عشق سابقش نمرده و تازه ازش حامله هم هست؟ برای همین میخواد ازم جدا بشه تا اونو بیاره تو خونش؟! قطره‌ اشکی روی گونم چکید و بعد از اون صورتم کم کم خیس تر شد دستامو از دستاش بیرون کشیدم و به سختی لب زدم - مبارکه پس، همین فردا درخواست طلاق توافقی بده! راهمو سمت اتاقم کج کردم، یا باید این بچه رو همین فردا از بین می‌بردم یا با بچه‌ی توی شکمم از اینجا برای همیشه می‌رفتم...💔😱 https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
3330Loading...
22
#دوتا‌خــواهــر با #طلبکارحــشــری باباشون #تـریـــســام میرن تا باباشون #اعــدام نشه😱🔥 https://t.me/+eXIWzZYeBgM1NGE0 https://t.me/+eXIWzZYeBgM1NGE0 اهورا داشت از خواهرم لب می‌گرفت و منم داشتم واسش #ساک میزدم، ک🍓صم حسابی #نبض میزد و داشتم دیوونه میشدم‌. اهورا #چنگی به سینم زد که از #لذت قوسی به کمرم دادم و با وجود ک🍆یر کلفت سرگرد توب دهنم، آهم توی گلو خفه شد. از لب‌های خواهرم جدا شد و گفت: - #ک🍓صاتونو بمالین بهم، اینجوری بیشتر #حشری میشم... با برخورد #خیسی ک🍓ص خواهرم به ک.صم مورمورم شد که سرگرد #گاز محکمی از نوک سینم گرفت، #جیغی کشیدم و اهورا توی یه حرکت کل #ک🍆یر کلفتش رو وارد #سوراخ‌‌تنگ‌ک.ونم کرد... - ایییییی اهوراااااااا #جررررر خوردممممم...♨️ یجوری وحشانه‌ تلمبه میزد که احساس میکردم الانه که ک.یرش از تو دهنم در بیاد. صدای آه و ناله هام دست خودم نبود. ناگهان ۳ انگشتش رو یه ضرب تو #ک🍓ص خواهرم فرو کرد که #جیغی کشید و... https://t.me/+eXIWzZYeBgM1NGE0 https://t.me/+eXIWzZYeBgM1NGE0 🔞با پارت اول رمانش #آبـــت‌مــی‌‌پاچـــه💦🤤🤫 #گـــــروپ‌خــشـــن😈👅
2520Loading...
23
_میخوای توام عین مامانت یه بکن بکن قشنگ حس کنی!؟ با ناز قری به خودم دادم و به شاهرخ نزدیک شدم. _کیه که دلش نخواد زیر یه چیز بزرگ گا**ییده بشه ولی حیف که ادمش نیست. شاهرخ دستی زیر چونه‌ام گذاشت. _منو یادت رفته مهرا!؟ یادت رفته هرشب زیرم جر میخوردی و التماس میکردی که ولت کنم!! الان میگی من اون ادم نیستم!! خندیدم. _هوم... من عاشق سک*سم ولی تو زیادی وحشی بودی برای همین ازت جدا شدم. داداشت که مامانمو حامله کرده حتما باید خیلی اروم باشه. دارم تصورش میکنم که سک*س باهاش چه لذتی داره. شاهرخ با حرص دستش رو گذاشت رو رونمو فشار داد _اعصاب منو بهم نریز مهرا... ک*یر میخوای خودم دارم دیگه دردت چیه!؟ _دردم رمانتیک بازیه که تو بلد نیستی دستت رو بکش‌.. از جاش بلند شد منم وادار کرد که بلند شم. _پس سک*س اروم میخوای... منو چسبوند به دیوار سرش رو توی گردنم فرو کرد و بعد ریز بوسید مورمورم شد ‌. مک های اروم زد تا به بند لباسم رسید بند لباسم رو اروم پایین داد تا سینه‌های گرد خوشگلم نمایان شد ‌ قری بهشون دادم. نیشخندی زد و لیسی به بهشون زد چشم ‌هام بسته شد و دستی توی سرش فرو کردم _بخور پسر کوچولوم بخور.... همین کافی بود که از اون اروم بودن در بیاد و وحشی بشه با یه حرکت همینطور که داشت سینه‌ام رو لیس میزد بلندم کرد و رفت سمت تخت منو انداخت روی تخت روی پایین تنه‌ام نشست... زیپ شلوارش رو پایین داد سالار سیخ شده‌اش نمایان شد.. زیادی متورم بود. پاهام رو بالا داد تا خواستم بگم نه چربش کن واردم کرد که جیغی کشیدم _جوووون صدای مادر و دختر توی عمارت ما همش می‌پیچه. محکم ضربه زد و من از درد فقط ملافه رو چنگ میزدم. عین وحشی.ها ضربه میزد. _که رمانتیک میخواستی اره... درد داشتم دستم رو بردم نزدیک بهشتم و بالاش رو مالیدم. حدود ده دقیقه بی‌وقفه ضربه زد تا ابش اومد توم خالی کرد _توم خالی نکن احمق حامله میشم نیشخندی زد _منم همین رو میخوام. میخوام پابستت کنم که دیگه نتونی فرار کنی. برم گردوند. _دیگه نه شاهرخ ولم کن... _نچ باید تاوان ول کردن منو امشب بدی مهرا دیگه ول کردی در کار نیست ‌ باسنم رو بالا داد خودش رو دم سوراخم تنظیم کرد. _لااقل چربش ک... با وارد کرد یهویش جیغی زدم و از کو*ن هم قشنگ جز خوردم مامان و دختره تو یه عمارت با دوتا داداش قشنگ حال میکنند 🔞😈 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0 https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0
3541Loading...
24
یه روزی یه جایی یه دل شکوندم ..
5 2609Loading...
25
-تو زن داشتی و به من تجاوز کردی عوضی؟ زن داشتی و منو عقد کردی؟؟ نیشخندی زد و خونسرد جلوتر اومد. سینه به سینه‌ام ایستاد و گفت : -خوبه... خوشم اومد. کلاغای فعالی داری! دستمو روی سینه‌اش کوبیدم و نالیدم : یکم جدی باش لعنتی مچ هر دو دستمو گرفت و به راحتی مهارم کرد -صداتو ببر زنیکه. تو خودت خواستی بیای زیر من یادت رفته؟ اون روزی که از دست شوهرِ ننت فراری بودی یادت نبود بپرسی زن دارم یا نه؟ وقتی گفتی جا و مکان نداری و بهت خونه دادم یادت نبود؟ خیال کردی خیریه دارم؟ قطره‌های اشک روی صورتم راه افتاد و گفتم : من... من فکر نمیکردم.... که تو.... سرشو روی صورتم خم کرد و نفس داغشو رها کرد که پلکامو محکم به هم فشار دادم حس تحقیر شدن داشت دیوونه‌ام میکرد -شششش جای حرفیا لباساتو بکن که امشب خیلی باهات کار دارم کوچولو💦🔞 دستش سمت اولین دکمه‌ی لباسم رفت که با همون چشمای بسته لب زدم : زنت اینجا بود... غزل! همه چیزو واسم تعریف کرد حرکت دستاش متوقف شد. حتی نفس نکشید یه قدم عقب رفتم و خیره‌ی نگاه مات مونده‌اش شدم دستامو روی سینه قفل کردم و گفتم : -زنت همه چیزو واسم گفت البرز زند! اومدی از من انتقام بگیری؟ چی مونده بود از من بی انصاف؟ دستامو دو طرفم باز کردم و ادامه دادم : منو میبینی لعنتی؟ انتقام بابامو از دخترش گرفتی؟ من بیست ساله بابامو از دست دادم. من بی پناه بودم بی انصاف چطور دلت اومد... دستشو محکم روی صورتش کشید تا بتونه ذهنشو خالی کنه. من حالا این متجاوزِ کینه‌ای رو بیشتر از هرکسی میشناختم خواست حرف بزنه که دستمو به علامت سکوت بلند کردم و گلایه کردم ازش : -به من تجاوز کردی... بالای همون کوه لعنتی که میخواستم خودمو ازش پرت کنم پایین و خلاص بشم.... وقتی خواستن توی کلانتری عقدمون کنن هیچ کاری نکردی.... توی این خونه‌ی پوسیده‌ی لعنتی که هر لحظه ممکنه سقفش روی سرم بریزه هر بار به من تجاوز کردی. کجای این دنیای لعنتی انتقام پدر رو از دخترش میگیرن؟ هر دو دستش رو بلند کرد و گفت : صدف... آروم باش تا صحبت کنیم. همه چیز اون جوری نیست که غزل واست گفته پشت دستمو روی صورت خیس از اشکم کشیدم و گفتم : -پس چیه؟ زن اولت دروغ میگه؟ اون همه چیز رو میدونه.... گفته بود اگر بهت بگم همه رو انکار میکنی فاصله‌ی بینمون رو پر کرد و دو طرف کمرمو بین دستاش گرفت خواستم خودمو کنار بکشم که نذاشت و محکمتر کمرمو گرفت درست زیر گوشم گفت : آروم بگیر دو دقیقه! بذار منم از خودم دفاع کنم هق زدم و گفتم : جایی واسه دفاع نداری البرز زند! زنت خیال میکرد من بخاطر مال و اموالت خودمو آویزونت کردم. خبر نداره من فکر میکردم شوهرم یه کارمند ساده اس! وقتی اسممو بهش گفتم، اون بود که گفت بخاطر یه کینه‌ی قدیمی اومدی سراغ من. زنت... نذاشت ادامه بدم و پچ زد : -زنم؟ بهت نگفت اسمش توی شناسنامم نیست؟ زن من فقط تویی صدف، بفهم اینو! آره اولش واسه انتقام اومدم سراغت. تلافی کارای باباتو میخواستم از تو بگیرم که دلم خنک بشه ولی نشد، نتونستم... دلم واست لرزید ناباور نگاهش کرد و لب زدم : چی میگی... خواست عقب بره که یقه‌ی لباسشو چنگ زدم و مانعش شدم -وایسا البرز. نمیذارم بری دستشو محکم پشت گردنش کشید و گفت: چی میخوای بدونی؟ تهش مگه همین نبود؟ که اعتراف کنم دلم سُرید واسه دخترِ مرداویج افشار و یادم رفت واسه انتقام اومدم با خودت نگفتی البرز چرا هرشب میاد اینجا؟ نپرسیدی چرا شبا فقط محکم بغلت میکنه؟ ندیدی نگران شدنمو؟ دیگه حتی سعی نکردم جلوی اشکامو بگیرم -اینا منو قانع نمیکنه البرز. من دیگه گول نمیخورم... من از اینجا میرم همین امشب.... دستشو روی شکمم کشید و آرومتر لب زد : بری؟ دیره صدف! بچه‌ام توی شکمته... بخوای هم نمیتونی بری. همه باید بفهمن تخم و ترکه‌ی البرز زند، تنها وارث اون هلدینگ از خون دخترِ مرداویج افشاره، نه از محمدعلی شریعت و غزل! یه خبر دیگه‌ هم واست دارم عزیزم... بابات زنده‌اس! کسی که بیست سال فکر میکردی مُرده، زنده است و الان باید بفهمه داره نوه دار میشه.... https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk البرز زند مردی که با هویت جعلی وارد زندگیم شد. خیال میکردم یه کارمند ساده اس که واسه نجات من خودشو به آب و آتیش زده و بهم پناه داده! اما اون فقط یه هدف داشت؛ انتقام از بابام که بیست سال پیش مُرده البرز زند، مالک هلدینگ بزرگ زند، واسه نابودی یه دختر پا روی همه چیز گذاشت و نمیدونست آخرین شلیکِ این تفنگ قراره قلبشو نشونه بگیره و بدجور عاشق دخترِ مرداویج خان بشه.... این بار جوری عاشق بشه که واسه به دست اوردنِ دوباره‌ی زن و بچه‌اش حاضره از همه چیز بگذره... https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk https://t.me/+eefsQwLHiO42YTFk #محدودیت‌سنی 🔞 بیشتر از ۸۰۰ پارت آماده 🔥✨
3 1961Loading...
26
#داداش‌بسیجیم #part1 از قصد پاهامو از هم باز کردم خشتک شلوارم پاره بود و زیر شلوارمم شورت نپوشیده بودم زیر چشمی بهش نگاه کردم هنوز حواسش به قرآن خوندن بود نمیدونم چه سودی داشت صبح تا شب قرآن میخوند؟ بهشتمو شیو کرده بودم و جوری پاهامو باز کرده بودم که اون سوراخ خوشگل تنگ صورتیم از شلوار جر خورده ام مشخص بود مامان و بابا گرم حرف زدن بودن و داشتن از مهرداد تعریف میکردن،مهرداد که هنوزم گرم قرآن خوندن بود با شنیدن صدا زدنای بابام سرشو بلند کرد. تا دیدم سرشو بلند کرده لبخند پر عشوه ایی زدم و پاهامو بیشتر باز کردم نگاهم زوم شلوارش بود داداش خوشگلم با اینکه ۵ سال ازم کوچیکتر بود اما مردونگی خیلی کلفتی داشت‌ میتونستم از روی شلوارش به خوبی بفهمم که حداقل ۱۹.۲۰ سانت ک.. یر توی اون شلوارش خوابیده! _داداش! با شنیدن صدام نگاهشو بهم دوخت و نگاهش به اولین چیزی که افتاد خشتک پاره و بهشت صورتیم که حالا خیس خیس شده بود افتاد سریع صورتش سرخ شد و نگاهش پر از شرم و خجالت شد و نگاهشو ازم دزدید با خباثت گوشیمو برداشتم و بهش اس،ام اس دادم _خوشت اومد از اون کلوچه صورتی داداش بسیجیم؟ https://t.me/+ojhhjlexs5g3Nzk8 https://t.me/+ojhhjlexs5g3Nzk8 https://t.me/+ojhhjlexs5g3Nzk8 https://t.me/+ojhhjlexs5g3Nzk8 https://t.me/+ojhhjlexs5g3Nzk8 https://t.me/+ojhhjlexs5g3Nzk8 سرچ کن پارت واقعی نبود بلفت🔞💦 با داداش ناتنیش س‌کس میکنه💧
3220Loading...
27
#Part_1 _اوممم تا حالا دوتا ددی منو جر نداده بودن اوممم اوووف ک.صم میخاااارهههه شیخ داشت از جلو جرم میداد و بابایی از پشت ک.صمو میمالید و صدای شلپ شلوپ میکرد از شدت ش.هوت پاهام میلرزید و باورم نمیشد دارم زیر بابایی و شیخ ک.ص و ک.ونم‌ پاره میشه _اههههه رفیق دخترتو گاییدم چه ک.ص آبدار و تنگی داره بابایی با لذت رفیقشو پشتم فرستاد و منو روی خودش نشوند و سیلی به سینه های درشتم کوبید _من میخوام دخترمو از ک.ص بکنم تو از ک.ون بگادش تا به خودم بیام هردو همزمان از عقب و جلو واردم کردن از شدت درد و لذت جیغ کشیدم به معناب واقعی جر خوردم که بابایی سینه هامو تو مشتش چلوند و آه بلندی کشید _تا مامانش نیومده باید دوتا ددی هاش آبشو بیارن نه رفیق؟ شیخ لبمو تو دهنش کشید و تل.مبه هاشون همزمان شد و ناله بلندی کردم... دوتا ددی داشتن هم خیلی خوب بود. -وااای من تشنمههه لطفا بهم آب بدید بابایی جونمم شیخ پوزخندی زد و خودشو ازم بیرون کشید و زبونمو بیرون اوردم که خودشو به زبونم کوبید چشمامو با لذت بستم لبمو گاز گرفتم که صدای در اومد و با وحشت به مامانم که لخت شد و جلو اومد... https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 س.کس گروپ بین دختر و دوتا ددی که مامان دختره هم بهشون میپونده🙈🔞💦
3730Loading...
28
- شورتتو بنداز پایین محیا. متعجب چند بار از روی پیامش خوندم و نوشتم: - چی میگی عمو؟ زنگ زد. از ترس اینکه کسی بیدار بشه سریع جواب دادم و لب زدم: - الو؟ کلافه از پشت خط جواب داد: - من زیر پنجره اتاقتم. همین الان شورت پاتو برام پرت کن که دارم میترکم دختر. گیج پرسیدم: - یعنی چی؟ شورت منو میخوای چی کار؟ کلافه عصبی غرید: - میخوام جق بزنم! از اینهمه رک گوییش آب دهنم رو قورت دادم و زمزمه کردم: - حالت خوبه؟ نصفه شبی دوست بابام اومده بود زیر پنجره ی اتاقم و لباس زیرم رو میخواست. - نه خوب نیستم، راست کردم دختر! هین بلندی کشیدم و تشر زدم: - خجالت بکش عمو، این حرفا چیه میزنی؟ مشخص بود حال طبیعی نداره وگرنه چرا بخواد با شورت من خودارضایی کنه؟! - انقدر عمو عمو نبند به ناف من دختر. یا شورتتو میندازی پایین، یا در رو باز می کنی میام بالا وگرنه به بابات میگم دختر سر به زیرش یواشکی برای همسن باباش نود میفرسته! چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد: - میدونم توام منو میخوای‌. بنداز پایین اون یه تیکه پارچه رو تا عقیم نشدم. لبم رو به دندون گرفتم، دستم رفت زیر دامن تنم و آروم شورتم رو درآوردم. آروم رفتم سمت پنجره و شورتم رو پرت کردم سمتش‌. - بگیرش... سریع از پنجره دور شدم، ضربان قلبم حسابی رفته بود بالا که صداش رو شنیدم. - شورتت فایده نداره، در رو باز کن بیام بالا خودتو یکم بمالم! توجه داشته باشید این رمان اروتیک و پر از صحنه های +18 سال هست🔞👇 https://t.me/+9neLXfkqdGA4Zjg8 https://t.me/+9neLXfkqdGA4Zjg8 محیا دختری که با دوست جذاب و مرموز پدرش وارد رابطه میشه. مردی هات در آستانه ی چهل سالگی با گذشته ای تاریک و پر از معما🔞❌
4982Loading...
29
یه روزی یه جایی یه دل شکوندم ..
4 2676Loading...
30
Horney sisy🔞 #part1 نزدیکش شدم، خوابیده بود و نفس هاش آروم به گوش میرسید..مژه های بلندو فرش خیلی تصویر زیبایی ازش ساخته بود.. لب هام رو روی هم فشردم و آروم جوری که صدا نده و از خواب بیدارنشه روی تختش نشستم پتو از روش کنار رفته بود و هیکل ورزیده اش مشخص بود،چشم هام رو توی کاسه چرخوندم و نگاهم زوم پایین تنه اش شد بعد از چندین سال که از فلج شدنش می‌گذشت هر روز و هر روز با این صحنه مواجه میشدم و هربار هم حالم دگرگون میشد..هربار که میدیدمش تموم حس ها و غریزه های زنانه ام فعال میشدن دوست داشتم بهش دست بزنم و حسش کنم من عادتم شده بود هر اخرهفته خودم حمومش کنم اما هیچ وقت درست و حسابی لمسش نکرده بودم! نفس هام کشدار و بی قرار شده بود دستم رو آروم نزدیک بردم و وقتی دستمو روی آلت بزرگش گذاشتم نبض زدن بین پاهام رو حس کردم درست بود داداشم بود درست بود هم خون هم بودیم اما من حالا واسه داداش خودم خیس شده بودم منی که همیشه رابطه ی خواهر برادری رو کثیف میدونستم حالا خودم توی اون منجلاب غرق شده بودم شلوارش رو کمی کنار زدم و آروم از روی شورتش لمسش کردم خیلی کلفت و بزرگ بود..اگه فلج نبود میتونست از اون سرمایه بین پاهاش به دخترهای زیادی حال بده اما حالا  تنها کسی که میتونست از اون سرمایه فیض ببره خواهرش بود یعنی من! https://t.me/+EBdg7XXOBec1ZTNk https://t.me/+EBdg7XXOBec1ZTNk https://t.me/+EBdg7XXOBec1ZTNk https://t.me/+EBdg7XXOBec1ZTNk https://t.me/+EBdg7XXOBec1ZTNk https://t.me/+EBdg7XXOBec1ZTNk دختری که عاشق داداش فلج ناتنیش میشه و هرشب یواشکی...🔞💦 #پارت‌واقعی‌نبود‌بلفت👅 #رابطه‌با‌داداش‌ناتنیش💋
3250Loading...
31
#عروس‌کوچولو_1 _ میخوام برم به مادرجون بگم که دودول پسرش خیلی بزرگه ... متعجب منو بین بازو هاش نگه داشت. _ بری به مامانم بگی ک***ر من بزرگه که چی بشه؟ میخواد بیاد برات کوچیکش کنه؟ اشک جمع شده توی چشم هامو پس زدم. _ باید بدونه باید چیکار کنم که دردم نیاد! اصلا شاید اجازه داد برم اتاق خودش بخوابم ... خنده مردونه ای تحویلم داد و لپم رو کشید. _ اتفاقا خوشحال میشه همچین دست گل با کیفیتی زاییده ...تو هم ناشکری نکن توله ...وقتی زیرشی که حال میکنی! با جیغ ریزی پسش زدم. _ نچ؛ کی گفته من حال می کنم؟ تازه خیلی هم دردم میاد. دست روی دهنم گذاشت و با چشم های ریز نگاهم کرد. _ نیم وجبی، صدای آه و ناله‌ت کل خونه پر میکنه بعد میگی لذت نمی‌بری؟ دستش رو پس زدم و سمت درب رفتم. _ اون جیغ ها به خاطر درده، مگه نمی‌شنوی همش میگم یواش تر؟! دستم روی دستگیره نشست و تند از اتاق بیرون زدم که پشت سرم حرکت کرد. خونه انقدر ها هم بزرگ نبود که نشه زود خودمو به اتاق مادرشوهرم برسونم. تند درب زدم که درب رو باز کرد و با چشم های خواب آلود از بالا تا پایین نگاهم کرد. _ چه خبره دختر؟ نصف شبی باز که صدای جیغ و دادت خونه رو برداشته! نگاه عصبانی کوروش که از دستم حسابی شکار شده بود، از دور بهم افتاد. _ به ...به خاطر همین اومدم! مادرشوهرم که من دیگه مامان جون صداش میزدم، دقیق نگاهم کرد که دست به کمر شدم. _ شما بهم کلک زدی، قبل از ازدواج نگفتی اونجای کوروش چقد بزرگه! مامان جون ابرو هاش بالا پرید که کوروش نزدیک شد و آرنجم رو کشید. _ شیطنت نکن گندم، بیا بریم بخوابیم! دستش رو پس زدم. _ آی ...ولم کن؛ چرا نمیزاری حرفمو بزنم؟ مگه دروغ میگم. مامان جون منو طرف خودش کشید. _ بزار ببینم چی میگه این دختر؟! پسر من چشه؟ به شلوار کوروش اشاره کردم. _ اونجاش گنده‌س، دردم میگیره! باید عمل بشه. انگار حرف من زیاد خنده دار بود که مامان جون ریز خندید. _ عمل نداره که مادر، ما قبلا ختنه‌ش کردیم بچه رو! کوروش صورتش قرمز شده بود ولی اهمیت نداشت. _ تازه عمل کردید انقد شده؟ خب پس من چیکار کنم؟ کوروش این بار جدی تر منو کشون کشون توی اتاق برد. _ خجالت نمیکشی؟ حق به جانب در حالی که حداقل پنجاه سانت ازش کوتاه تر بودم دست به کمر شدم. _ از چی خجالت بکشم؟ اصلا چرا منو اوردی تو اتاق، داشتم با مامانت حرف میزدم. خم شد و مقابل صورتم قرار گرفت. _ اجدادم عرب بودن، دست ننم که نبوده! شاکی ازش رو گرفتم. _ پس من باید به کی شکایت کنم؟ اصلا تا وقتی کوچیکش نکردی نیا سمت من! دست لای موهاش کشید و عصبی نفسش رو فوت کرد. _ برو بخواب کاریت ندارم! باهام قهر کرد؟ این من بودم که اول قهر کرده بودم. با دل چرکی توی تخت رفتم و زیر پتو خزیدم که عصبی برق رو خاموش کرد و اومد کنارم. _ نصف شبی علم شنگه راه انداختی، بعد مثل گربه ها زیر پتو رفتی که دعوات نکنم. پتو رو کشیدم و توی خودم جمع کردم و مغرور لب زدم: _ من با آدمای دودول گنده حرفی ندارم! https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk https://t.me/+wyvxj7oy4NEyNjZk دودول شوهرش گنده‌س رفته پیش مادرشوهرش گله شکایت میکنه😂💦 رمان طنز و فول صحنه
2651Loading...
32
اخخخخخخخ دارم ميميمرمممم! تو رو خدا #رحم كن... بچه داره به دنيا مياد... اخرين كمري رو كه زد خودشو توم تخليه كرد و بى جون كنارم دراز مشيد و فرياد زد: مامانننن! بيا #بچه داره ب دنيا مياد... #نازم زخم شده بود. مادرش فورى وارد شد و با ديدن اوين برهنه و سرو وضع #لختم صورتشو جمع كرد. بين #پام جا گرفت و با ديدن وضعيتم فرياد زد:نكبت زور بزن بچه ام از دست رفت... نميتونم... نميتونم...دارم ميميرم... با ارنجش چنان روى شكمم فشار اورد ك جيغم به هوا رفت. از درد به خودم ميپيچيدم. آفرين داره مياد همينطور رور بزن... #انگشتسو #واردم كرد و #كيسه ابو #پاره كرد.جيغم به هوا رفت. با پست دست تو دهنم كوبيد: خفه شوو!...بچه ام خفه سد... ديگه نميتونم... سرش معلوم شده زور بزن... باز با ارنج روم سوار شد : اخخخخخ... دلم... صداى نوزاد ك تو اتاق پيچيد صداى كف زدنا بلند شد. چشمهاى گريونمو وا كردم. اوين بچه رو تو بغلش گرفته بود. و مادرش بين پام نشسته بود: مامان يجور بدوزش ك از اولشم #تنگتر بشه... نخ و سوزن تو #بهشتم بالا و پايين مى رفت اما هيچ حسى نداشتم. انقدرى درد كشيده بودم اون پيشم هيچ نبود. وقتى كارش تموم شد از جاش بلند شد. مامان تموم شد؟! اره از اولشم #تنگتر كردم... بچه رو ببر بيرون بهش برس من ببينم چ كردى؟ باشه اما اول بزار بگم تميزش كنن بعد... خودم ميكنم... شماها برين... نگاهم با ترس به رفتن بقيه دوخته شده بود. رو بهش كردم و گفتم: تو رو بخدا من تازه #ترميم كردم... __ بازم ميدم #بدوزنت اما من ديگه نميتونم صبر كنم... يه بار ميرم و.... https://t.me/+ye-CsHpWeyEzMmFk
2620Loading...
33
- #سکس تو #آب بهترین تجربه ایه که میتونی داشته باشی!💦😈 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 وا رفته به فرزامی خیره شدم که با #لذت داشت به وسط پام نگاه میکرد! پس بگو چرا کامل استخرو برای خودمون رزرو کرد! لبخندی زدم و گفتم - حالا که فکر میکنم یه چیزی تو رختکن جا گذاشتم! و خواستم از دستش فرار کنم که سریع از #پشت منو کشید تو #بغلش که جفتمون رفتیم زیر آب! با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم بیام رو آب تا #نفس بگیرم که دستشو رو سرم #فشار داد! عصبی دستشو پس زدم و اشاره ای به #دهنم کردم... دیگه داشتم نفس کم میاوردم! هلش دادم اونور و خواستم از آب خارج شم که پام گرفت! #وحشت زده به پای راستم خیره شدم و سعی کردم تکونش بدم ولی هیچ فایده ای نداشت! یهو کشیده شدم ته آب! سرمو بلند کردم که فرزام #شیرجه زد طرفم و دستشو دور #کمرم حلقه کرد! سریع #لباشو رو #لبام گذاشت و جوری که آب وارد دهنم نشه #نفسشو فوت کرد تو #ریه هام! انگار دوباره جون به بدنم برگشت... منو کشوند بالا و نشوند رو سرامیکا... همینجور که آروم میزد پشت دو کتفم گفت - نفس بکش...! نفس عمیقی کشیدم که محکم زدم تو سینه‌ش و غریدم - داشتی به خاطر یه #بوسه به کشتنم میدادی روانییییی! خندید و با دست موهامو فرستاد عقب. نگاهی به #لبای باد کردم انداخت و گفت - اشتباه میکنی! با یه #بوسه جونتو #نجات دادم... چشم غره ای بهش رفتم و گفتم - پام گرفته! با شنیدن حرفم چشماش برق #عجیبی زدن! - خوبه! پس دیگه نمیتونی ازم #فرار کنی! و هلم داد تو آب! سریع دستمو به میله هایی که کنار #استخر بود بند کردم و داد زدم - فرزاااااامممم... از #پشت نزدیکم شد و گفت - جون فرزام؟ خودم هواتو دارم #پسر کوچولو... و کامل بهم چسبید و گفت - قراره تا وقتی بیهوش بشی توت #تلمبه بزنم... اینقدر #میکنمت که به گریه بیفتی! و بی معطلی خودشو #واردم کرد که کلی #آب همزمان با #کی*رش شد و صدای نالم هوا رفت... #مک ریزی به گوشم زد و زمزمه کرد - #تلافی تموم فرار کردناتو امروز ازت میگیرم اروند! و با خشونت...🔞🥵 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 این رمان به شدت دارای صحنه های بازه❌❌❌ #مافیایی🏴‍☠ #هیجانی🚩
3570Loading...
34
#تریسام 🔞🍼 #Part1 با دیدن ک.ص سفید و صورتی زنم نفسام سنگین شد. بدن بی نقص و سک.سیش آماده بود تا یه سک.س فوق العاده رو باهم داشته باشیم. قری به کمرش داد وه باعث شد اون ک.ص محشرش از دیدم قایم بشه. با خشونت پاهاشو گرفتم و از هم بازش کردم اهی کشید که منو جری تر میکرد لای ک.ص تپل سفیدش رو باز کردم و با دیدن چ.وچول صورتی رنگش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم یه بند انگشتم رو توی سوراخش فرستادم که با ناز گفت: -آههه احسان جونم ، آروم تر خیلی تنگه آیییی با صدای فوق حشریش بند دیگه‌ی انگشتم رو توی ک.صش فشردم جیغ نیمه بلندی کشید و مچ دستمو محکم گرفت -آییی احسان یکم بخورش برام ، خشک خشک درد داره بخداا ک.یر کلفتمو در اوردم و ...🔞💦 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 داره با زنش سک.س میکنه و کـ.صشو میخوره که متوجه میشن خدمتکارشونم داره دیدشون میزنه اونو خفت میکنن و دوتایی ک.ص صورتی خدمتکارشونو پر میکنن🙈🔞💦
4701Loading...
35
همه دنیا حریفم نیست، دلم زنجیر پاره کرده ..
5544Loading...
36
با هر پارتش‌ خیس‌ میشی🔞💦 🥂مــن فـــاحــشــه نـیستم🥂 👤 09480 سوال : سلام ...چند باریه که بهتون پیام ناشناس میدم و جوابمو نمیدین...من یه رمان هات میخوام که رابطه زناشویی رو به صورت واضح توضیح داده باشه...میخوام انقدری هات باشه که آبمو بیاره👅💦 لطفا اگه همچین رمانی سراغ دارید معرفی کنید که امثال من بتونن آموزش ببینن و پوزیشن های جنسی جدید و هات یاد بگیرن 🙈💦 جواب: سلام عزیزم هات ترین رمانی که میشناسمو بهت معرفی میکنم فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار...ضایی میشی🔞💦 https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx باراد تهرانی مستر خشن و هاتی که با شکیلا دختری س.ک.سی و حـ..شری ازدواج میکنه ، پس از مدتی فیلمای پـ ورن شکیلا رو توی فضای مجازی میبینه و به جرم خیانت هر شب با یه پوزیش جـ رش میده غافل از این که اون فیلم و عکسا...🤫💦 https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx https://t.me/+NsJDXqRu2V1jNjUx باراد مرد خشن و متعصبی که شب عروسی به زنش تهمت هرزگی میزنه و هر شب شکنجه جنسیش میکنه اما کسی نمیدونه دلیل این تهمت چی بوده؟!🔞💦
4223Loading...
37
_ فخرآرا ، این ترم مشروطی برو بیرون از کلاس با درد نگاهش کردم دوست داشتم فریاد بزنم شکنجه‌هات تو خونه کافی نیست که دانشگاهم ولم نمی‌کنی؟ _ من ... دیشب نتونستم بخونم استاد با بی رحمی پوزخند زد _ به چه علت؟ سرمو پایین انداختم کاش میگفتم تو نمیدونی علتش رو نامرد؟ نميدونی دیشب بخاطر گناه نکرده چه بلایی سرم آوردی؟ نميدونی دیشب بازم مثل شب های قبل تاوان گناه نکرده رو ازم گرفتی؟ _ مشکل ... مشکل خانوادگی داشتم استاد با سنگدلی سر تکون داد _ همه‌ی ما مشکل خانوادگی داریم! این ترم حذفت کردم ترم بعد بردار بغض کرده چشمامو بستم خدایا میبینی؟ _ من ... نمی‌تونم استاد با تمسخر ابرو بالا انداخت _ چرا؟! ترگل صداشو بالا برد _ هزینه‌اش براش سنگینه استاد! بدنم به لرزه افتاد و ساواش پوزخند زد کاش فریاد می‌کشیدم نامرد! زنتو تحقیر میکنن و تو دل به دلشون میدی؟ _ چطور خانم فخرآرا؟ تو پرونده نوشته بود دختر حاج فخرآرایید اینبار فاطمه جواب داد _ باباش ورشکست کرده استاد ، دو ماه پیش سکته کرد به رحمت خدا رفت لادن حتی تغذیه هم نمیتونه بیاره جدیدا قطره‌ی اشکی از گوشه چشمم پایین چکید ساواش از تحقیر شدنم لذت می‌برد! _ همینطوره فخرآرا؟ سرمو بلند کردم با سرگرمی به چشمای اشکیم نگاه میکرد بی جون زمزمه کردم _ بله استاد بدجنس لبخند زد _ از کلاس برو بیرون! ترانه نالید _ چرا استاد؟ ببخشیدش توروخدا شرایطش خوب نیست ساواش سر تکون داد _ البته! درک می‌کنم ترسیده چشمامو بستم. چه نقشه ای داشت؟! _ میخوام از آموزش درخواست کنم اسمشونو تو لیست نیازمندی های خیریه دانشگاه بنویسن! اینطوری بهشون کمک میشه دوست داشتم بلند زار بزنم احساس میکردم چشمام سیاهی میره بدنم ضعیف شده بود روزها بود حتی یک وعده غذایی درست نخورده بودم دیگه نتونستم تحمل کنم کولمو چنگ زدم و هق‌‌هق کنان صدامو بالا بردم _ اون خیریه‌ای که میگید یکی از بزرگ ترین خیرینش پدر من بوده! گفتم و با گریه سمت در دویدم که جلو اومد با جدیت سرشو نزدیک آورد و آروم زمزمه کرد _ برو پارکینگ دانشگاه تا بیام با گریه سر تکون دادم و لب زدم _ نمی‌رم پوزخند زد _ اگر نرفتی برنگرد خونه ، پشت در میمونی خانوم کوچولو بی جون هق زدم _ ساواش _ هیش ... پارکینگ _ توروخدا _ چطوره به طلبکارای باباجونت خبر بدم شوهر صیغه‌ایت از خونه بیرونت کرده و امشب تو خیابونی آره؟ مطمئنم دوست دارن ازت پذیرایی کنن! چشمامو روی هم گذاشتم و شونه هام پایین افتاد خدا... شکسته ، پر از بغض زمزمه کردم _ تو پارکینگ منتظر می‌مونم دستمو به دستگیره رسوندم که صداشو بالا برد _ خانم فخرآرا پاهام از حرکت ایستاد تو دلم بهش التماس کردم "کافیه ... برای امروز دیگه جون ندارم" با صدای لرزون جواب دادم _ بله استاد _ یادتون نره ... تو اولین فرصت برای لیست خیریه برید آموزش صدای پچ‌پچ بچه‌ها رو میشندیم "بیچاره به چه روزی افتاده" "تا همین دو ماه پیش رانندشون با بنز میومد دنبالش" "کجا میمونه؟ میگن دولت خونشونو مصادره کرده" ساواش تیر آخر رو هم زد _ حتما بهشون بگید سفارشی من هستید بگید استاد دانش‌پژوه گفتن خودشونم یه مبلغی کمک میکنن سرم گیج رفت صدای پچ پچ ها بیشتر شد دستمو به دیوار گرفتم و چشمامو بستم صدای پچ پچ ها بیشتر شد بی جون لب زدم تا دست از سرم برداره _ چ...چشم ... استاد چشمام سیاه شد و گوشام سوت کشید زانوهام خم شد و هم زمان که روی زمین می‌افتادم ساواش رو دیدم که سمتم دوید... https://t.me/+d4-QmxJ4Z2hlNDE0 https://t.me/+d4-QmxJ4Z2hlNDE0 https://t.me/+d4-QmxJ4Z2hlNDE0 https://t.me/+d4-QmxJ4Z2hlNDE0 https://t.me/+d4-QmxJ4Z2hlNDE0
3842Loading...
38
‍ #سـکـس_صورتی #Part_1 دایی گوشی پزشکیشو روی کـ.صم قرار داد که از سردیش آهی کشیدم -آهییییی دایی جون خیلی حال میده بیشتر بمالش بهمم اووممم سری تکون داد و لباشو بهم فشرد -هیس ، چه خبره مامانت صداتو میشنوه داغ کرده بودم و لای ک.ص تپلم نم دار و خیس بود. -آههییی دایی خیلی داغ کردم برام بخور توروخدا و کمرمو به تخت کوبوندم. دایی که از بیتابیم کلافه شده بود بی طاقت لای ک.صمو باز کرد و انگشتشو لای خیسیش کشید. -چقدر خوردی که اینجوری گرفتت؟ رو زمین نیستی انگار ، توله سگ من داییتم! +دایییی من زبونتو میخواممم ، آههه دیگه نمیتونم بخوررر با حرفام مشخص بود تحریک میشه و اون کلفتی لای پاهاش تکونی میخوره. به وضوح میدیدم کلفت تر شدن مردونگیش رو انقدر کلفت بود که حتی تو دهنمم جا نمیشد چه برسه ک.ص تنگم.. شروع کرد با شصتش مالیدن چ.وچ.ولم. -آههههه تند تر دایی ، خیلی حال میده اوممم https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk جلوی مامان باباش با دایی ناتنی دکترش سک.س میکنه🙊💦🔞
5101Loading...
39
من بعد از تو یه آدم دیگه‌م ..
5282Loading...
40
#پارت_واقعی _ دختر کوچولوم میخواد بره تو دستشویی با خودش ور بره؟! تمام وزنم روی پاهاش بود و حرفا رو در حالی می زد که کنترل بدنم رو دستش گرفته بود و نمی تونستم جم بخورم. بریده بریده جواب دادم: _ کار شخصی دارم. کمرم رو لمس کرد و انگشت های کشیده‌ش به کش شلوارم رسید. _ تعارف میکنی؟ انگشت های من قدرت بیشتری برای لرزوندن دارن. نفس های کشدارم بیشتر از خیسی لباس زیرم اذیتم می کرد. _ لعنت بهت ...من تسلیمم ...ولم کن تورو خدا، باید برم دستشویی ... بر خلاف حرفی که زدم دستش رو از کش شلوارم رد کرد و درست جایی گذاشت که بین انگشت هاش و ممنوعه ترین قسمت بدنم، فقط تکه پارچه توری بود. _ بدنت صادق تر از زبونته ... عاجزانه گردنش رو محکم چسبیدم. کاش کسی بابت این کارم قضاومتم نمی کرد که دوس داشتم همینجا همه چیز رو فراموش کنم و بهش اعتراف کنم اون انگشت های کوفتیش زود تر لباس زیرم رو پس بزنه ... _ تمومش کن؛ من حالم خوب نیست ... دست هاش رو از دورم باز کرد و اجازه داد بلند بشم. _ میخوای بری؟ برو ... توان بلند شدن نداشتم و همونجا جا خشک کردم. _ پس چرا هنوز نشستی؟ پای ددی خواب رفت ...پاشو دیگه ... حتما باید برای موندن اونجا التماس می کردم؟ مظلومانه بهش خیره شدم و گردنش رو محکم تر نگه داشتم و خودمو بهش چسبوندم. _ نمی تونم؛ نمیدونم چم شده ...بی حسم. هنوز هم دست هاش روی هوا محلق بود و نمی خواست لمسم کنه. _ من میدونم چت شده! داغ کردی، بی حال شدی، خیسی، خودتو بهم می مالی ...نیم وجبیِ هورنی ... مشتی به سینه‌ش کوبیدم و نالیدم: _ اره اره ...همین که تو میگی اصلا ...همش زیر سر توعه ...منتظری التماست کنم؟ خمار و نسخ کنار گوشم پچ زد: _ منتظرم اعتراف کنی من حتی میتونم با دوتا جمله و لمس ساده، تحریکت‌ کنم. یقه لباسش رو چنگ زدم. نفس عمیقی کشیدم و مثل خودش کنار گوشش زمزمه کردم: _ باشه ...باشه میتونی! ضربه ای به باسنم زد و پاشو تکون داد. _ پاشو برو دستشویی حالا ... چی؟ ازم اعتراف گرفت که منو بفرسته دستشویی و خودم کار رو تموم کنم؟ _ نمیخوام ... مردک روانی ...تشنه خواهش و التماس بود. _ چی میخوای؟ من تشنه چی بودم؟ دست هاش؟ بوسه هاش؟ حرفای اغوا کننده‌ش؟ سلطه گر بودنش؟ _ میخوام تو برام انجامش بدی ... ⭕️🔞⭕️🔞⭕️🔞⭕️🔞 https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk چاووش خان رئیس کازینو واسه هر کی سگ و بد اخلاق باشه پیش عروسکش بد جور نازکش و ددی تشریف داره 👇🏻⭕️🔥 https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk https://t.me/+eAPkSu9yAephM2Zk
4612Loading...
تو فرق داری با هرکی دورمه ..
نمایش همه...
-داداش بیدارین؟ پلک‌های متورمم را باز و بسته کردم. تمام شب، بدون اینکه لباس عروسم را عوض کرده باشم در کنج اتاق نشسته بودم. هومن نگاه تندی به سمتم انداخت و سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد. -چی می‌خوای کله سحری پشت در اتاق من بچه؟ -مامان میگه بیا کاچی ببر برای عروست... ام چیزه... آب هم گرمه. اگه می‌خواین... سرخ شدم از خجالت و نگاه هومن آنقدر سنگین شد که آبم کرد. -گمشو برو نسیم تا نیمدم فکتو به هم بدوزم. -به من چه خب. مامان اینجوری میگه. تازه گفت بعد حمام دیگه نخوابی بری جگرکی... نگاهش مثل شمشیر در بدنم فرو می‌رفت. پلک‌هایم را محکم به هم فشار دادم که گفت: -به ننه بگو عروس بیوه‌ی پسرش نه کاچی می‌خو‌اد نه جگر... همه‌ی اینا رو یه دور از سر گذرونده. -خاک به سرم... چی میگی داداش؟ -همینا که شنفتی..‌ صدای پای نسیم آمد و بعد او بود که بی‌رحمانه به من تاخت: - شنیدی زن داداش؟ ننه‌م کله سحری پاشده کاچی پخته برات... یخ کردم از لحن سرد و خشمگینش، آب شدم از خجالت حرف‌های بی پرده‌اش و او بی‌رحمانه عربده زد: -بیا برو سر میز دیگه. برو دست ننمو ببوس که اینجوری هواتو داره. اینقدر که یادش رفته یک سال و نیم پیش برای تو، تو حجله‌ی داداشم کاچی پخت و آورد. شانه‌هایم جمع شد و سرم به سینه‌ام چسبید. حتی جان نداشتم بگویم "تو رو به هر کی می‌پرستی بس کن" -سرت چرا پایینه؟ تو که خوب شد برات! چی بهتر از این؟ موندگار شدی تو خاندان شاهین. به جهنم که پسر بزرگه رفته زیر خاک... به سال نکشیده شدی زن کوچیکه. بغضم قطره‌ اشکی شد و از گوشه‌ی چشمم فرو ریخت. با صدایی که از ته حلقم به زور بالا می‌آمد، گفتم: -مجبور... شدم... -تفنگ گذاشتن رو سرت؟ دارت می‌خوان بزنن؟ چه دردی داشتی که مثل بختک افتادی رو زندگی من؟ لامصب من نامزد داشتم...!!! مگه با خود لعنتیت نرفتیم براش گل انتخاب کردیم. شانه‌هایم از گریه لرزید. چرا فکر می‌کرد من از این وضعیت راضی‌ام؟ چرا فکر می‌کرد من خوشحالم؟ درست شبی که هاتف تصادف کرد پدرم کارگرش را هل داد و کارگر بیچاره همان لحظه مرد. روزگار من و خانواده‌ام سیاه شده بود. آنقدری که وکیل پیر پدرم در چشمانم زل زد و بی‌شرمانه پیشنهاد داد زنش شوم! هق زدم و گفتم: -به خاک هاتف...من نمی‌خواستم... حاج بابات وقتی فهمید اون وکیل شغال بابام خواستگارمه و مامانم از ناچاری راضی شده خودش پا پیش گذاشت. بخاطر... اهورا که نره زیر دست... ناپدری... -تو هم گفتی کی بهتر و خرتر از هومن! هرچی باشه تر و تازه‌تر از اون پیر شغاله که یه پاش لب گوره اما کش تنبونش شل! لب گزیدم و او در نگاهم زهرش را ریخت: -شاید اسم گندتو آورده باشی وسط شناسنامه‌‌ام، شاید خودت اومده باشی تو این اتاق و به چشم حاجی و مادرم زن من شده باشی اما تا آخر عمرم، تا وقتی که زنده ام و نفس می‌کشم تو جز ننه‌ی برادرزاده‌ام هیچی نیست. خم شد و من ترسیدم از نگاه به خون نشسته‌اش. چه برسرش آمده بود؟ مگر همیشه حامی نبود؟ مگر پشت و پناه نبود در این یک سال برای من و یتیم برادرش؟ -بهت دل نمیدم زن داداش. لمست نمی‌کنم... تا اخر عمرت بمون پیش حاجی و زنش، بچتو بزرگ کن. اما رو من حساب نکن... من میرم پیش زنی که عاشقشم... شاید بتونم گندی که به زندگیم زدی درستش کنم... شاید بتونم به خودم برش گردونم... و دعا کن که برگرده... که هنوز تو دلش جا داشته باشم...و گرنه روزگارتو می‌کنم روزگار سگ... رفت و ندید من چطور تکه پاره شدم در آن اتاق زیر بار زخم حرف‌هایش... اهورای مست خواب را در آغوش کشیدم و بعد با بی‌پناهی در حالی که اشک گلوله گلوله از چشمم سقوط می‌کرد خانه را ترک کردم... به مقصدی که نمی‌دانستم کجاست.... https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk https://t.me/+Lz3S45lp2tcwOWZk
نمایش همه...
- یه عکس از ک..یرت برام بفرست عمو، میخوام لای ممه هام عکسشو تتو کنم برات! یه عکس هم در حالی که انگشت فا.کم رو وسطش گذاشته بودم از سینه های درشتم گرفتم و براش فرستادم. - درست اینجا عمو جونممممم. یه تک زنگ هم زدم تا زودتر پیامم رو ببینه. با نیش باز منتظر جوابش بودم که گوشیم زنگ خورد. صدای اسپیکر رو بالا بردم تا فکر کنه وسط شلوغی هستم. - جونم عمویی؟ عکسو گرفتی برا... حرفم تموم نشده بود که عصبی غرید: - کدوم گوری هستی توله سگ؟ جلو کدوم بی شرفی لخت شدی سینه هاتو انداختی بیرون؟! لبم رو با عشوه به دندونم کشیدم طوری که انگار جلو رومه و منو میبینه. - عه داد نزن عمو، صدات میپیچه آبروم میره. فریاد زد: - گوه نخورا محیا، بگو کدوم خراب شده ای بیام دنبالت. اخمی کردم. - من اومدم تتو بزنم، بهتره زودتر عکس عمو کوچولو رو برام بفرستی وگرنه میگم عکس ک..یر عمو جانی رو برام تتو کنه... با خباثت برای بازی باهاش ادامه دادم: - اصلا میگم ک..یر خودشو بذار لاش ، طبیعی ترم در میاد. می دونستم که از حرص و عصبانیت سرخ شد. - گور خودتو با دستای خودت کندی محیا، مگه دستم بهت نرسه! شه.وانی خندیدم. - کار دارم... فعلا با بای عمو جون.. گوشی قطع کردم و خوش حال از این که حرصش رو در آوردم به سمت حموم رفتم. زیر دوش مشغول رقص و آواز بودم که یهو در حموم باز شر و دیدمش. ترسیده لب زدم: - س... سلام عمو. قدمی به جلو اومد. - خب موش کوچولو چی می گفتی پشت تلفن؟ که میخوای ک..یر یکی دیگه رو بذاری لاش؟ من خورد نمی کنم اون ک..یر رو؟ جلو اومد و چنگی به سینه ام زد. - از پستون آویزونت کنم تخم سگ؟ اگه از دوربین چک نکرده بودم که الان زنده ت نمیذاشتم .. از فریادش اشکم دراومد. - می... می خواستم حرص تو دربیاره... چرا رفتی خواستگاری اون ایکبیری؟ پس من چی هان؟ فقط یه سوراخم برای ارضای زیر شکمت؟ خیره به چشم هام لب زد: - پس تو چی؟ یهو به سمتم حمله کرد، گلوم رو گرفت به دیوار چسبوندم و کمر شلوار ش رو باز کرد. - وقتی شکمت بالا بیاد تکلیفت مشخص میشه انگار. با یه حرکت خودش رو واردم کرد و... https://t.me/+5hrtwRjNIMA0MmNk https://t.me/+5hrtwRjNIMA0MmNk محیا دختری که از دوست پدرش خوشش میاد و سعی میکنه بهش نزدیک بشه، غافل از اینکه اون یه مرد عادی نیست و تمایلات جنسی خاص خودش رو داره🔞
نمایش همه...
2
رمان سکسیِ الهه‌ی شهوت🔞 سینه هاش به نظر خیلی سنگین میومدن با دستم کمی فشارشون دادم که از نوکش شیر سرازیر شد و آخش هوا رفت. - چند وقته زایمان کردی؟ - دو ماهه خانم. - خوبه... نترس قرار نیست سینه درد بگیری شیر سینه هات تخلیه میشه. به سمت ک.صش رفتم، خیسِ آب بود. طبیعی بود چون خیلی وقته سکس نداشته. رز دستمال مرطوبی رو بهم داد تا پاکش کنم. - خانم ها این که خیس باشید اصلا بد نیست اما دلم میخواد در طول آموزشات خودداری رو هم یاد بگیرید. تقریبا همشون تحریک شده بودن. بعضی ها با خجالت و شرم، بعضی ها هم با تحقیر نگاه میکردن. - خب همونطور که میبینید واژنش رنگ خوبی داره، اما به دلیل زایمانی که داشته به شدت قیافه بدی گرفته که خب قابل تغییره! کمی با چ.وچ.ولش بازی کردم تا دوباره خیس بشه و بعد انگشتمو وارد سوراخش کردم ولی به شدت گشاد بود طوری که در لحظه ی اول چهار انگشتم کاملا وارد می‌شد. _سوراخ واژنش هم بدجور گشاد شده باید تنگ بشه! دخترا داشتن با دقت یاداشت میکردن. خیسی واژنشو کمی به سمت پایین سوق دادم و انگشتمو دورانی روی سوراخ پشتش کشیدم که دوباره تقلاهاش شروع شد. - تورو خدا خانم التماس میکنم نه... باهام این کارو نکنید... آبروم رفت! دست دیگه‌مو رو چ.وچ.ولش گذاشتم و محکم فشار دادم که ساکت شد. انگشتمو با فشار وارد سوراخ باسنش کردم. اونقدر تنگ بود که سریعا جیغ زن دراومد. کمی ک.صش رو مالش دادم تا دردش رو فراموش کنه و بعد شروع کردم به حرکت دادن انگشتم. معلوم بود که تا حالا از این سوراخ به کسی نداده! - دقت کنید که وظیفه شما آماده نگه داشتن تمام نقاط بدنتونه! من شما رو با تک تک نقاط لذت بدنتون آشنا میکنم و شما به هیچ وجه نباید از این لذت غافل بشید! زن داشت به ارگاسم میرسید که دست از کار کشیدم... https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh https://t.me/+EQ4A_Qe4qcljM2Rh مادام زنی که با ورود به دنیای سیاست مسئولیتی رو به عهده میگیره مسئولیت آموزش لذت جنسی به زن های شیخ های عرب اما... ارحام مردی دو رگه ایرانی عرب که بدجوری دنبال پیدا کردن سرنخ و زمین زدن کله گنده های عربه اتفاقی با مادام، زنی که به عنوان الهه‌ی شهوت ازش یاد میکنن، آشنا می‌شه... رمان به شدت اروتیک و سکسی مناسب بزرگسالان‼️❌🔞🔞
نمایش همه...
الهه‌ی شَهـوَتـــ

من الهه‌ی شهوتم! میتونم کاری کنم وسط ناله هات التماسم کنی که ارضات کنم🔞 رمان به شدت اروتیک و صحنه دار مناسب بزرگسالان🔞❌

تو که رفتی واسه‌ی من جای آشتی که نذاشتی ..
نمایش همه...
سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤 دهمین اسپ.نک رو هم به کو.نم میزنه با دست و پای بسته فقط می تونم #ناله کنم اما اون بدون توجه چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم _نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره _ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس بلند میخنده _نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم اوق می زنم اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه دیل.دو رو میکشه بیرون دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع و سریع شرتمو در آورد دیل.دو رو لای پام میماله وحشت زده جیغی می کشم _چی کار می کنی قرار ما فقط ساک بود نه سکس نیشخندی به صورتم می زنه و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه _تو اگه میترسیدی نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه... https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0 https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0 https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0 https://t.me/+BTZwnfppTT0wYjg0
نمایش همه...
متجاوز💦 هات

حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک

2
#هــلـو_آبــدار 🔥🔥 #پارت1 🍑💦 -پرهای #بهشتتو وا کن میخوام #کلفتمو داخلت جا کنم خیس عرق از درد نالیدم: -ایییی کیارش نکن خیلی #کلفتی.. اسپنک محکمی به #باس.نم زد و بی مقدمه #مردونگیش و تو #تپلم کرد. -خفه شو #جن*ده، تو صبح تا شب باید زیر کلفت من جر بخوری..🔥💦 تند تند تو #بهشتم #تلمـ*به میزد، انقدر شدتش زیاد بود که سینه های بزرگم بالا پایین میشد و کیارش پشت سر هم بهشون سیلی میزد. -زیر کی داری #جن*ده میشی هان؟ کی داره سوراخ گشادتو #میگاد ؟الان دوتایی عقب جلوتو یکی میکنیم.. با صدای باز شدن در سر بلند کردمو با چشمای درشت شده سهیلی رو دیدم که #مردونگیش رو تو دستش گرفته بود در حالی که مارو دید میزد #جق میزد..❌💦❌💦 -بیا دوتایی جنده اش کنیم سهیل، تو تپلشو بگا من سوراخ تنگ پشتشو.. توی اتاق بیمار منو روی تخت خوابونده بود و با تمام توانش داخلم تلمبه میزد سهیل جلو اومد و با خنده گفت: -داگیش کن پسر، دوست دارم اول حسابی #سالارمو لیس بزنه کیارش دست به دور کمر باریکم انداخت و تو یه حرکت داگیم کرد: -تا #تخمـ*اشو لیس میزنیا میخوام قشنگ برق بیفته بدو بیبی اینو گفت و اینبار #مردونگیش رو روی سوراخ #باس.نم گذاشت که تا خواستم خودم رو جلو بکشم محکم دستشو بند کمرم کرد و ثابت نگهم داشت -پشتم نکن کیارش دردم میگیرهه نمیـ.. حرفم تموم نشده بود که سهیل #مردونگشی تو دهنم فرو کرد و همزمان کیارش سر #کلفتشو به زور داخلم جا داد.. از درد به گریه افتاده بودم که کیارش فشارش رو بیشتر کرد ضربه ارومی به باس.نم کوبید. -چقدر #تنگی دختر، فااک...!🔥🔥🔥 https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk https://t.me/+NZJoiVeN8SkzMzhk #فول_سکسی⚠️ پارت اول رمانه نبود لفت بده❌💯💯
نمایش همه...
هـلـــو آبـدار ⛓🔥

مخصوص بزرگسال🔞💦

#پارت۱🔞🔥 انگشتم رو روی شیار .ص‌ خیسش کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد، روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید: - دردم میاد غیاث، آروم... روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم - گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خاله‌کوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد... دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم، سوراخ #کو.ن‌ شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم، بریده بریده نالید: - میخوای چیکار کنی غیا... قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ون‌ش کردم، صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگه‌ای کشید، - هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خاله‌کوچیکشو میگ.اد....❌🍓 اشکاش روی دستم چکید، دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم: - شل کن یاس! خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد: - غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم، - اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو... - اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه توی گلو خندیدم - من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما... دستمو به #چو.چو.ل‌ش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم - الان تو هم لذت میبری... حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و ناله‌اش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش، گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم - توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤 https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk https://t.me/+TvcJYnmH23NiNDhk ک*ص تنگ #خاله‌ناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
نمایش همه...
‍ #پارت_۴۵ #سسکی‌هات‌بکن‌بکن وارد #حجله شدم درو دیوار و تخت خواب رو با گل و ربان تزیین کرده بودن سیوان پشت سرم وارد شد و از پشت بهم چسبید بند لباس عروسمو پایین کشید و #سی‌نه هامو چلوند و با #شه‌وت کنار گوشم گفت: _اوووف دلبر #سسکی من دارم برای #جر دادنت له له میزنم امشب جوری #میکنمت که هیچ وقت شب #زفافتو یادت نره قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن میدونستم بیماری #جنسی داره کم کم لباس عروسمو بالا زد و دستشو از #لای #شرتم برد داخل و شروع کرد به مالیدن #بهشتم بدنم شل شده بود که خانم بزرگ اومد تو اتاق و سسوان بی توجه بهش سرشو برد بین پامو #بهشتمو #لیس زد خانم بزرگ #سرفه ای کرد وگفت: _لباس عروستو در بیار فقط لباس #زیرت بزار باشه بعد ریز خندید و ادامه داد: _پسرم خودش اونارو #پاره میکنه از خجالت سرخ شدم که گفت: _پسرم یادت نره پارچرو #خونی کنی طوری #مردونگیتو نشون بده که آوازت تو کل روستا بپیچه بگم خدمتکارا کمکش کنن لباسشو در بیاره؟! سیوان انگشتشو از پشت #واردم کرد ‌که از درد جیغی کشیدم و شروع کرد به #عقب #جلو کردن و گفت: _همه بیرون خودم کمکش میکنم اینو گفت و #زیپ #شلوارشو پایین کشید که #اندامش افتاد بیرون تنم لرزید چقدر #بزرگ و #کلفت بود با این کارش از شرم سرمو پایین انداختم که بقیه #پشتشونو کردن و شروع کردن به خندیدن سیوان فریاد زد چیه نکنه اول باید شمارو #بکنم بعد ادامه داد: _کسی اینجا نمونه همه برن خونه هاشون تا سه روز نمیخوام کسی مزاحممون بشه لبخند از روی لب همه محو شد و #ترس تو وجودم پیچید خدمتکارا و خانم بزرگ در حالی که با دلسوزی و نگرانی بهم نگاه میکردن از اتاق خارج شدن سیوان پرتم کرد رو تخت و در حالی که یکی یکی انگشتاشو وارد #تپلم میکرد #کلفتیشو یه #ضرب کرد تو #پشتم https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0 #رمانی‌که‌تو‌دو‌روز۷هزار‌مخاطب‌جمع‌کرده😳 #داماد‌بیمل‌ر‌جنسی‌شب‌عروسی‌همرو‌بیرون‌میکنه‌و‌عروسو‌از‌پشت‌وجلو‌جرمیده🔞🔞 https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0 _ #اوووف بسه پسر عمو آخ آه بسه! _ناناز خانوم یکم طاقت بیار یکم دیگش مونده اووف خیلی تنگی دختر تقصیر من چیه؟ _آخ دردم میاد سیوان الان خون میاد مامانم دوام میکنه اگه میدونستم زن و شوهر بازی انقد درد داره باهات بازی نمیکردم باشه خوشگلم عسلم تو فقط شل بگیریکم دیگش مونده خواست بلند شه ولی با دیدن بین پاش... ❌❌❌🔞🔞 https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0
نمایش همه...

#پارت516 #شهوت_صـورتی .............. فصل دوم .............. ######ملکا###### _دارن میز هارو میبرن یک کاری کن آقا پلیسه تا فهمید گفتم آقا پلیسه سریع روی صورتم براق شد و گفت _چرا گوش وایستادی؟ توی همون استرس و لحظه طاقت فرسا اومدم که جوابشو بدم که باز دهنمو با دستاش گرفت و گوشیش و در آورد و شروع کرد تند تند با یک دست تایپ کردن فقط دوتا میز دیگه مونده بود که بردارن و به میز ما برسن خدایا به دادمون برس با چشم های غرق در التماس نگاهش کردم مثل اینکه سنگینی نگاهم و حس کرد و سرش رو بالا آورد نگاهم کرد با مردمک چشمم به دستش اشاره کردم دستشو برداشت سرشو به معنی بگو تکون داد منم با ترس و وحشتی که وجودم و گرفته بود گفتم _پاشو ی کاری کن لطفا دارن میرسن ب.... هنوز حرفم تموم نشده بود که اژیر آتش سوزی بلند شد هرکس که توی اتاق بود با عجله دویید سمت در
نمایش همه...
15