کوچولوی شهوتی
هرروز دو پارت طولانی داریم🔥💦 بجز روزهای جمعه برای تبلیغات: @tblight_dys
نمایش بیشتر1 932
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-7530 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 تبلیغات پذیرفته میشود📥
با کمترین هزینه🙏🫶🩵
جهت هماهنگی برای تبلیغ در کانال و اینستاگرام 🌐📱☑️
به دایرکت پیام بدید✔
☑️@atenaorrg | 210 | 0 | Loading... |
02 امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣
فقط تا صبح🥰😍
با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍
✈️ ایدی ادمین :
✅ @atenaorrg | 208 | 0 | Loading... |
03 #part655
از استرس ناخون هامو میجویدم اگه اتفاقی میفتاد هیچ
وقت خودمو نمیبخشیدم
_عزیزم چیزی نمیشه عمو زنگ زد گفت که خوبه
_اففف سینا من که نمیدونستم آلرژی داره اریا خیلی عصبی
بود
_چیزی گفت بهت
_نه.سینا
_جونم | 252 | 1 | Loading... |
04 #part654
_تو این خراب شده کسی بیاد بگه اون تو چه خبره
کمی بعد پرستاری اومد با اخم گفت
_چه خبر آقای محترم کمی صب کنین
_چقدر صبر کنم دو ساعته اونجایی نه کسی میاد نه کسی
چیزی میگه
پرستار بدون توجه بهم رفت بعد چند دقیقه دکتر اومد
_حالش خوبه ولی بی هوشه بهش سرم وصل کردم لطفا دیگه
به چیزای که حساسیت داره بهش ندین چون بچه اس خدایی
نکرده اتفاقی میفته
_میتونم ببینمش
_بله
از دکتر تشکری کردم با اراد رفتیم اتاقی که آرین بود در رو باز
کردم دیدم صورتش به زردی میزنه چشماش گود افتاده... | 250 | 0 | Loading... |
05 #part653
_اگه چیزیش شه من میدونم تو
_من که
_الرژی داره
با شنیدن صدای دادم مامان و بابا اومدن بابا
با دیدن آرین که
بیهوش تو بغلم بود ترسیده اومد جلو
_چی.... شده
_حالش خوب نیس زعفرون خورده حساسیت داره. آراد....
آراد
اراد سراسیمه اومد با دیدن حال بد آرین رفت بیرون منم
باهاش رفتم.
توی راهرو قدم میزدم دو ساعت میشد که اون تو بودن. دیگه
داشتم عصبی میشدم رفتم سمت در با مشت کوبیدم و داد
زدم | 245 | 0 | Loading... |
06 بیایید گپ حرف بزنیم
https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk | 350 | 0 | Loading... |
07 امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣
فقط تا صبح🥰😍
با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍
✈️ ایدی ادمین :
✅ @atenaorrg | 800 | 0 | Loading... |
08 #part648
_اون قرار زن یکی دیکه شه به خودت بیا آریا
از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم روندم سمت بام دلم
گرفته بود باز یادم اومد. دستمو مشت کردم کوبیدم رو
فرمون
_حس میکنم به خاطر من مردی لعنتی چرا رفتی
نمیتونستم خودمو کنترل کنار نگه داشتم سرمو گذاشتم رو
فرمون نفس های پی در پی کشیدم تا اروم شم
با حس، دستی رو چشمام خودمو تکون دادم چشمامو باز
کردم برگشتم ببینم کی مزاحم شده با دیدن آرین لبخند
عمیقی زدم سفت بغلش کردم
_خوشگل من بیدار شده
_اهوم گرسنمه
_پس، اول بریم دسشویی بعد عصرونه بخوریم | 677 | 1 | Loading... |
09 #part649
_باشد
خنده ی کردم باهم بلند شدیم رفتیم دسشویی بعد
اشپزخونه.
تا شب با آرین بازی کردم دلم میخاست اون چند ساعت رو
فراموش کنه...
خسته وارد اتاق شدم در رو بستم به در تکیه دادم سرخوردم
اشکام پشت هم بارید حال و روحیه خوبی نداشتم
بلند شدم رفتم سمت حموم لباس هامو دراوردم وارد شدم
دوش اب سرد رو باز کردم میخاستم به خودم بیام. دستی به
سرم کشیدم که تقه ی به در حموم خورد. | 702 | 0 | Loading... |
10 #part651
کردن...
با عجله لباسی پوشیدم زود رفتم اتاق آرین الین داشت
پاشویه میکرد رفتم سمتش دستی به سر آرین کشیدم
صورتش قرمز شده بود خم شدم بوسی رو پیشونیش زدم
موهاشو نوازش کردم
_تب داره. باید بیدارش کنیم
_ولی تازه خوابید.
_اون که خوب بود. چیزی خورده یا جایی رفته؟
_بستنی خورد | 772 | 0 | Loading... |
11 #part647
_بله
_چی شد
_دینا حامله بود نتونست بچه رو به دنیا بیاره دوتاشونم فوت
شدن من به آرین گفتم رفتن پیش خالشون
مامان دستشو بلند کرد کوبید رو صورتش حالم خیلی خراب
بود دلتنگش بودم خیلی.
رفتم سمت اتاقم در رو باز کردم دیدم آرین و الین خوابیدن
لبخند تلخی زدم در رو بستم رفتم سمتشون.
دستمو دراز کردم تا الین رو لمس کنم یهو دستمو عقب کشیدم
از اتاق اومدم بیرون | 657 | 1 | Loading... |
12 #part650
_بله
_آریا... آرین کمی حالش
بقیه ی حرفش رو با باز کردم در حموم قطع کردم.
نگاهی به آریا کردم قطرات آب از روی بدن عضله ای برنزه
رنگش سر میخوردن محو بدن تیکه ایش شدم
_چیزی شده
یا حرف آریا به خودش امد خجالت زده لبمو گاز گرفتن نفس
عمیقی، کشیدم و گفتم
_کمی تب داره
_برو دستمال بزار منم لباس بپوشم ببیتم حالش بد باشه ببرم
دکتر
_باشه
سراسیمه رفت پایین دستمال اب اورد شروع کرد به پاشویه | 749 | 0 | Loading... |
13 #part652
تو این سرما بستنی خورده بود پوفی کشید همین طور که
قدم میزد یادش اومد آرین به زعفرون حساسیت داره
_طمعش، چی بود
_طعم چی؟
_بستنی
_اهان زعفرون
با گفتن طمعش با خشم رفتم سمت آرین و بغلش کردم
برگشتم سمت الین و غریدم... | 809 | 3 | Loading... |
14 برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅ | 1 796 | 1 | Loading... |
15 #part647
با خوشحالی پشت اتاق عمل بودم تا دخترمو بیارن خیلی
هیجان داشتم قرار بود چهار نفرشیم زندگیم عوض میشد
راهروی بیمارستان طی میکردم که در باز شد دکتر اومد
سراسیمه رفتم سمتشون
_آقای حال زن بچم چطوره خوبه
_متاسفم آقای جهانی
_چی.. میگی دکتر
_بنیه زنتون خیلی ضعیف بود نتونست دوام بیاره
بت شنیدن حرفاش دنیام رو سرم ریخت همونجا نشستم...
_آریا... آریا
با صداشون به خودم اومدم برگشتم سمتشون | 1 786 | 7 | Loading... |
16 #part645
_الین من دیگه مامان ندارم مامان من
گریه اش اجازه نمیداد تا حرف بزنه سفت بغلش کردم بدو
رفتم باال فکر نمیکردم مرده باشه چقدر سختی کشیده بود
رو تخت نشستم آرین روهم خوابوندم سرشو نوازش کردم
_الین
_جونم
_مامانم خیلی مهربون بود منو و بابام رو خیلی دوست داشت
همیشه میخندیدیم بیرون بودیم حتی... حتی قرار بود برام
ابجی بیاد
با شنیدن حرفش شوکه بهش نگاه کردم پس رابطه داشتن | 1 390 | 0 | Loading... |
17 #part646
_پس چی شد
_یه روز مامانم جیغ زد منم ترسیدم به بابام زنگ زدم اونم
اومد بابا مامانی رفتن... بعد شب تنهایی
برگشت خونه
پرسیدم چی شد
_گفت مامانت با آبجیت رفتن پیش خاله دیگه مامانی نیومد
دلم براش سوخت حق بچه ی 5 ساله این نبود که بی مادر
بشه. اشک هامو پاک کردم منم کنارش دراز کشیدم
دور خودم قدم میزدم میترسیدم آرین مریض شه
_چرا مرد
لبخند تلخی زدم یاد اون روزا افتادم عاشق دینا نبودم ولی
دسش داشتم..... | 1 676 | 0 | Loading... |
18 دوستان همستر رو جدی بگیرید اینجور که بوش میاد احتمالا ممکنه از نات کویین هم موفق تر باشه و خود تلگرام پشتشه ، تا اواسط تیر هم برای استخراجش وقت هست ضرر نمیکنید که؟! امتحان کنید شاید پول خوبی دستتون اومد تو این اوضاع تخمی ! آیدی باتش رو میزارم پایین حتما استفاده کنید 💸 ⚡
شروع بازی و جمع آوری سکه🏆 | 919 | 8 | Loading... |
19 میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹
🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️
🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥
https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk | 2 562 | 0 | Loading... |
20 نات کوین رو از دست دادی؟
حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.!
مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی .
استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید.
شروع بازی و جمع آوری سکه🏆 | 2 331 | 3 | Loading... |
21 #part644
_شماها منو میشناسین دلم به رحم اومد نتونستم اون جوری
ولش کنم منم مجبور شدم برم
_زنت کجاست؟
نگاهی به عمو کردم دیگه نگاه شون تغییر کرده بود مثل قبل
بهم نگاه میکردن
_مرد
با گریه آرین سراسیمه بلند شدم دیدم روی پله ها نشسته داره
گریه میکنه رفتم سمتش تا بغلش کنم منو پس زد رفت
برگشتم ببینه داره میره پیش کی
با بلند شدن آریا منم بلند شدم رفتم پیششون آرین با دیدنم
اومد سمتم بغلش کردم موهاشو نوازش کردم... | 2 287 | 5 | Loading... |
22 #part643
با تاسف بهم نگاه کرد منم توجهی بهشون نکردم به حرفام
ادامه دادم...
_باهم رابطه داشتیم بعد یک هفته زنگ زد و گفت که حامله
اس من نمیخاستم از یه جنـ•ـده بچه داشته باشم رفتم خونه
ی دختره.خونه نبود انگار انباری بود
سرمو انداختم پایین
_پسرعموش بهش تجاوز کرده بود اونم به خانواده اش گفته
بود ولی باور نکرده بودن داده بودنش به جنـ•ـده خونه که از
دستشون فرار کرد بهم گفت میخاد سقط، کنه ولی دلم نیومد.
اونم گفت اگه سقط نکنم بابام اینا بفهمم میکشنم ...... | 2 164 | 1 | Loading... |
23 #part642
_نمیرم بریم پیش مامانی.
_آرین به حرفم گوش کن
با دادم با بغض از بغلم اومد پایین بدو رفت باال
_چیکار بچه داری
_بابا
_بابا چی از وقتی اومدی چیزی نگفتی
_بگم دس ورمیداری از سرم
_بگو
_با میلاد رفتیم پارتی من بدجور مست کرده بود چیزی حالیم
نبود دینا هم مثل من
_دینا! مگه دست دختر میلاد نیست
_نبود | 1 756 | 0 | Loading... |
24 میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹
🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️
🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥
https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk | 2 294 | 1 | Loading... |
25 برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅ | 2 389 | 1 | Loading... |
26 نات کوین رو از دست دادی؟
حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.!
مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی .
استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید.
شروع بازی و جمع آوری سکه🏆 | 2 488 | 2 | Loading... |
27 #part641
آرین رو از بغل بابام گرفتم تو بغلم فشارش دادم بوسه
بارونش کردم
_چطوری یدونه ی بابا
_خوبم بابا تو خوبی؟
_تو خوب باشی منم خوبم خوش میگزره بهت
_خیلی بابا ولی دلم برا مامانی تنگ شده
با حرف آرین همشون بهم نگاه کردن منم سرمو انداختم پایین
زیر گوش، آرین گفتم بره بالا | 2 252 | 4 | Loading... |
28 #part640
دختره شبا گرسنه میخابید میفهمی
همشونو با داد میگفت
_دختره به من پناه اورد اگه خانواده اش میفهمیدن حامله
اس میکشتنش میکردن التماس کرد گریه کرد.
بدون حرف دیگه از اتاق رفت بیرون اشکامو پاک کردم از
اتاقش اومدم بیرون و رفتم پیش سینا در رو زدم رفتم داخل
_سینا کجایی
_عریزم تو حمومم بیا
رفتم سمت حموم دیدم داره صورتش رو اصلاح میکنه
_چیکارت داشت؟
_فردا تولد آرینه ازم کمک خواست
پوزخندی زد زیر لب گفت چه پدری.
با حرفش کمی اخم کردم... | 1 627 | 1 | Loading... |
29 #part639
سرشو بلند کردم....
از این همه نزدیکیش تپش قلبم رفت بالا حس می کردم الانم
که صدای قلبمو بشنوه دستشو دراز کرد موهامو پشت گوشم
زد بعد بوسی رو پیشونیم زد اشک تو چشمام حلقه زد
_اولویت زندگی من تویی و آرین
این حرف رو گفت خواست بره که از دستش گرفتم و گفتم
_اکه من اولویت زندگیت بودم نمیرفتی
_لعنتی مجبور بودم من با یکی خوابیدم بعد حامله شد
میدونی قبل من بهش تجاوز کرده بودن پدر و مادرش
انداخته بودن بیرون تو یه خراب شده ای زندگی میکرد | 1 598 | 0 | Loading... |
30 #part638
سمت بالکن.
سیگاری روشن کردم که در باز شد نگاه نکردم ببینم کیه
مطمعن بودم الینه.
با پیچیدن عطرش نفس عمیقی کشیدم پک محکمی به
سیگارم زدم
_چیکارم داری؟
_فردا تولده آرینه
_عه واقعا چه خوب براش تولد میگیری؟
_آرین خیلی دوست داره میخام تو براش تولد بگیری من
نمیتونم کار دارم
_من میگیرم ولی تو پدرشی و هیچ وچیزی مهم تر از پسرت
نیست.
برگشتم یک قدمیش ایستادم. دستمو زیر چونش گذاشتم | 1 683 | 0 | Loading... |
31 #part637
در اتاق الین رو باز کردم که دیدم دارن همو میبوسن با دیدن
من از هم جدا شدن سینا اخمی بهم کرد
_چی میخای؟
_من کاری با تو ندارم اومدم با الین حرف بزنم
_چه غلطا
_هیچی نمیگم توام داری پررو میشی اگه فش دیگه از دهنت
بشنوم من میدونم تو
_تو کی هستی منو تهدید میکنی
روبه روش ایستادم به چشماش خیره شدم بهش
_الین در مورد آرین میخام باهات حرف بزنم تو بالکن
منتظرتم
با تموم شدن حرفم رفتم بیرون در رو محکم کوبیدم رفتم | 1 250 | 0 | Loading... |
32 #part636
_من فقط، از، این ناراحتم که بهم نگفتی تو همون دختر
کوچولوی پاک منی.
_نیستم سینا نیستم
_هستی الینم. حاال میخای باهات قهر نباشم بلند شو یه بوس
بده
نگاهی بهم کرد نیم خیز شد اشکاشو پاک کرد دست سردشو
روی صورتم کشید بعد لباشو گذاشت رو لبام شروع کردیم به
بوسه زدن
لبای شیرین شو مک زدم زبونمو فرستادم داخل دهنش مک
زدم صدای بوسه ی پر از عشقمون اتاق رو پر کرده بود
همین جوری همو میبوسیدیم که در بی هوا باز شد... | 1 406 | 1 | Loading... |
33 #part636
سمت بالکن.
سیگاری روشن کردم که در باز شد نگاه نکردم ببینم کیه
مطمعن بودم الینه.
با پیچیدن عطرش نفس عمیقی کشیدم پک محکمی به
سیگارم زدم
_چیکارم داری؟
_فردا تولده آرینه
_عه واقعا چه خوب براش تولد میگیری؟
_آرین خیلی دوست داره میخام تو براش تولد بگیری من
نمیتونم کار دارم
_من میگیرم ولی تو پدرشی و هیچ وچیزی مهم تر از پسرت
نیست.
برگشتم یک قدمیش ایستادم. دستمو زیر چونش گذاشتم | 1 | 0 | Loading... |
34 سلام خسته نباشید دوستان🥲🩷
امیدوارم درک کرده باشید امتحان هامون نهایی هست و بشدت سخت هرچند وقت یک بار وقت میکنم براتون پارت بزارم💔🫠 | 1 267 | 0 | Loading... |
35 برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:
@atenaorrg
لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅ | 2 024 | 0 | Loading... |
36 نات کوین رو از دست دادی؟
حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.!
مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی .
استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید.
شروع بازی و جمع آوری سکه🏆 | 1 811 | 0 | Loading... |
37 #part635
_دست خودم نیس میخام برا من باشه
اشتباه کردم خیلی اشتباه کردم ولی پشیمونم اونم خیلی
حاضرم به 5 سال قبل برگردم دلم تنشو میخاست اون بدن
کوچیکش....
غذا رو روی میز گذاشتم کنار الین رو تخت نشستم مثل جنین
تو خودش جمع شده بود زیر چشماش قرمز شده بود
_دختره خرابی ام من الان باکره نیسم یعنی خرابم هرزه ام
ارع سینا من هرزه ام
انگشت اشاره مو روی لبش گذاشتم خم شدم سمتش | 1 634 | 3 | Loading... |
38 #part634
ریخت شکست بردیم دکتر گفت باید یه ماه بستری شه بهش
دارو دادن .
داداش میدونی اگه حال الین خوبه به خاطر سیناس. سینا هر
روز تو بیمارستان بود با گریه اش گریه کرد با خنده اش
خندید اون کمک کرد الین از اون خراب شده بیاد بیرون هر
روز هر ساعت پیشش بود.
_راستی یه بارم خودکشی کرد 16 سال داشت خودکشی کرد
یه بچه که نمیفهمه عشق چیه به خاطر تو خودکشی کرد اون
موقع بود که عمو گفت تا اخر عمرش نمیبخمشتت.
_با رفتنت خیلی چیزا رو خراب کردی
_هنوزم دارو مصرف میکنه
_اره موقعی که حالش خوب نیست
_باشه
_کاری نکن باز ناراحت شه | 1 399 | 1 | Loading... |
39 #part633
با اراد رفتیم باال در رو بستم به اراد اشاره کردم بشینه
_از روزی که رفتم بگو تا الان
_صبح بلند شدیم همون داشتیم صبحونه میخوردیم که
صدای داد و گریه الین اومد همون ترسید بلند شدیم رفتم تو
اتاقش که در رو قفل کرده بود فقط، اسم تو رو صدا میزد....
همون نگران بودیم سینا گفت در رو میشکنم میرم ولی کسی
نمیاد تو ماهم که چاره ای نداشتیم قبول کردیم سینا وقتی
رفت صدای الین قطع ماهم رفتیم پایین نمیدونم چی شد
الین اروم شده بود نه با کسی حرف میزد نه میرفت بیرون
مدرسه فقط تو اتاقش بود اخرش دیونه شد همه چی رو | 1 197 | 1 | Loading... |
40 بیایید گپ حرف بزنیم
https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk | 530 | 0 | Loading... |
تبلیغات پذیرفته میشود📥
با کمترین هزینه🙏🫶🩵
جهت هماهنگی برای تبلیغ در کانال و اینستاگرام 🌐📱☑️
به دایرکت پیام بدید✔
☑️@atenaorrg
امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣
فقط تا صبح🥰😍
با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍
✈️ ایدی ادمین :
✅ @atenaorrg
#part655
از استرس ناخون هامو میجویدم اگه اتفاقی میفتاد هیچ
وقت خودمو نمیبخشیدم
_عزیزم چیزی نمیشه عمو زنگ زد گفت که خوبه
_اففف سینا من که نمیدونستم آلرژی داره اریا خیلی عصبی
بود
_چیزی گفت بهت
_نه.سینا
_جونم
❤🔥 6
#part654
_تو این خراب شده کسی بیاد بگه اون تو چه خبره
کمی بعد پرستاری اومد با اخم گفت
_چه خبر آقای محترم کمی صب کنین
_چقدر صبر کنم دو ساعته اونجایی نه کسی میاد نه کسی
چیزی میگه
پرستار بدون توجه بهم رفت بعد چند دقیقه دکتر اومد
_حالش خوبه ولی بی هوشه بهش سرم وصل کردم لطفا دیگه
به چیزای که حساسیت داره بهش ندین چون بچه اس خدایی
نکرده اتفاقی میفته
_میتونم ببینمش
_بله
از دکتر تشکری کردم با اراد رفتیم اتاقی که آرین بود در رو باز
کردم دیدم صورتش به زردی میزنه چشماش گود افتاده...
❤🔥 4🍓 1
#part653
_اگه چیزیش شه من میدونم تو
_من که
_الرژی داره
با شنیدن صدای دادم مامان و بابا اومدن بابا
با دیدن آرین که
بیهوش تو بغلم بود ترسیده اومد جلو
_چی.... شده
_حالش خوب نیس زعفرون خورده حساسیت داره. آراد....
آراد
اراد سراسیمه اومد با دیدن حال بد آرین رفت بیرون منم
باهاش رفتم.
توی راهرو قدم میزدم دو ساعت میشد که اون تو بودن. دیگه
داشتم عصبی میشدم رفتم سمت در با مشت کوبیدم و داد
زدم
❤🔥 2
امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣
فقط تا صبح🥰😍
با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍
✈️ ایدی ادمین :
✅ @atenaorrg
#part648
_اون قرار زن یکی دیکه شه به خودت بیا آریا
از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم روندم سمت بام دلم
گرفته بود باز یادم اومد. دستمو مشت کردم کوبیدم رو
فرمون
_حس میکنم به خاطر من مردی لعنتی چرا رفتی
نمیتونستم خودمو کنترل کنار نگه داشتم سرمو گذاشتم رو
فرمون نفس های پی در پی کشیدم تا اروم شم
با حس، دستی رو چشمام خودمو تکون دادم چشمامو باز
کردم برگشتم ببینم کی مزاحم شده با دیدن آرین لبخند
عمیقی زدم سفت بغلش کردم
_خوشگل من بیدار شده
_اهوم گرسنمه
_پس، اول بریم دسشویی بعد عصرونه بخوریم
❤🔥 8
#part649
_باشد
خنده ی کردم باهم بلند شدیم رفتیم دسشویی بعد
اشپزخونه.
تا شب با آرین بازی کردم دلم میخاست اون چند ساعت رو
فراموش کنه...
خسته وارد اتاق شدم در رو بستم به در تکیه دادم سرخوردم
اشکام پشت هم بارید حال و روحیه خوبی نداشتم
بلند شدم رفتم سمت حموم لباس هامو دراوردم وارد شدم
دوش اب سرد رو باز کردم میخاستم به خودم بیام. دستی به
سرم کشیدم که تقه ی به در حموم خورد.
❤🔥 9
#part651
کردن...
با عجله لباسی پوشیدم زود رفتم اتاق آرین الین داشت
پاشویه میکرد رفتم سمتش دستی به سر آرین کشیدم
صورتش قرمز شده بود خم شدم بوسی رو پیشونیش زدم
موهاشو نوازش کردم
_تب داره. باید بیدارش کنیم
_ولی تازه خوابید.
_اون که خوب بود. چیزی خورده یا جایی رفته؟
_بستنی خورد
❤🔥 11