cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🫀نبض اغواگر تو⛓️

نبض اغواگر تو شیره ی درد رو از جونم میکشه و شیرینی آرامشو مهمون کامم می کنه...🫀〰 به قلم زهرا سلطانی💫 پارت گذاری یک روز در میان✒ لینک دعوت: https://t.me/joinchat/t3uYeErXK4s0NWE0 لینک ناشناس جهت نظر دهی: https://t.me/BiChatBot?start=sc-184791-ZSX5SRH

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 307
مشترکین
-224 ساعت
-147 روز
-8230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#پارت_596 ماشین وارد کوچه ای شد...بالا شهر بودیم...محله ای که تا حالا ندیده بودمش ولی احتمالا پدرم اینجا یه خونه داشت که چیز عجیبی نبود...هر جایی یه زمین و خونه واسه خودش دست و پا کرده بود... مقابل در بزرگ مشکی رنگی ایستادیم...در باز شد و ماشین وارد شد...ماشین وارد باغ بزرگی شد که دست کمی از خونه ای که خودمون داشتیم نداشت... ماشین متوقف شد...مردی که جلوم نشسته بود پیاده شد و سریع درب سمت منو باز کرد.. با حرکت سرش اشاره کرد که پایین بیام... تا قبل از این که به زور بازومو می گرفت و این ور و اون ور می کشید حالا چیشده بود که بهم دست نمیزد؟ تو خونه ی رئیسش دست و بالش بسته شده بود؟ از ماشین پیاده شدم...یکیشون جلوم و اون یکی پشت سرم راه افتاد...مسیر رو دنبال می کردم...دست و پاهام شل شده بود..نمی دونستم چی داره انتظارمو می کشه ولی بدتر از این ترس جون آرتا داشت مثه خوره همه وجودمو می خورد.. بالاخره این مسیر کوفتی تموم شد و وارد سالن شدیم...حالا نوبت پله های مارپیچ و طولانی بود که برای من حکم پل صراط رو داشتن... دونه دونه پله ها رو بالا رفتم...درست مقابل یه اتاق متوقف شدیم...مردی که جلوم بود تقه ای به در زد که صدای بابام لرزه به جونم انداخت‌.. -بیا تو.. مرده درو باز کرد و وارد شد...۱۰ ثانیه بیشتر طول نکشید که از اتاق بیرون اومد و بهم اشاره کرد که برم تو... آب دهنمو به سختی قورت دادم...پاهام شل بود.‌‌به زور قدمی به جلو برداشتم و وارد شدم...
نمایش همه...
😱 4
#پارت_597 پشت به من و رو به پنجره ایستاده بود و سیگار می کشید...دود سیگارش تمام اتاق رو فرا گرفته بود...لرزش دستام تحت اختیارم نبود... قرار نبود به همین راحتیا ازم بگذره...البته اگه گذشتی قرار بود در کار باشه...خواستم صداش کنم اما زبونم نچرخید... یک دقیقه ای توی همون حالت موندیم که بالاخره به طرفم برگشت...نگاهم که به نگاهش خورد ترس همه وجودمو فرا گرفت... هنوز همون نگاها رو داشت...همون نگاهای به قول خودش باابهت...اما سالها ترسی تو جون من انداخته بود که هرگز نتونستم بهش نزدیک بشم یا چیزی رو باهاش در میون بذارم... بدنم بیشتر یخ کرد...نگاهشو ازم گرفت و سمت جاسیگاریش رفت...سیگارشو خاموش کرد و میزش رو دور زد‌‌‌...آروم آروم به سمتم قدم برداشت... هر قدمی که به سمتم می اومد احساس می کردم مرگ یک قدم داره بهم نزدیک تر میشه...آب دهنمو به سختی قورت دادم...نگاهمو ازش دزدیدم و به کف زمین دوختم.... همین که نزدیکم رسید مقابلم ایستاد... با صدای ترسناکش به خودم اومدم... -سرتو بیار بالا به آرومی سرمو بالا آوردم که با سیلی محکمی که سمت چپ صورتم خورد سرم به راست برگشت...هنوز درد اولی رو هضم نکرده بودم که بعدی سمت راست صورتم خورد... سیلی سوم روی زمین محکم پرتم کرد...زانوهام محکم رو زمین فرود اومدن...گرمی خون رو میون لب هام احساس کردم... با بغض نگاهی بهش کردم که بی رحمانه بهم زل زده بود...خواستم از جام بلند شم که با فشار دادن کفشش روی رون پام آخ بلندی گفتم...
نمایش همه...
😭 4
رمان لیتل گرل و ددی خشن میقای؟!🩷🎀 لیتل گرلشو واسه تنبیه گاز میگیره🧸😍🔥 https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk
نمایش همه...
فکر میکردم خوشبخت‌ترین دختر دنیام تا اینکه یه روز مچ نامزد و خواهرمو توی بغل هم گرفتم!🔞💔 انقدر دنیا برام تیره و تار شده بود که یه شب تصمیم گرفتم خودتو از بالای ساختمون چند طبقه‌ای بندازم پایین اما همون شب پسر جوون و خیلی خوش تیپی مانعم شد و این شد آشنایی من و اون آقای سک.سی مرموز! انقور رابطمون باهم عمیق شد که یادم نمیاد یه روزم تنم از کبودیای معاشقه باهاش در امون مونده باشه اما یه روز با فهمیدن اینکه درمورد هویتش بهم دروغ گفته باز هم دنیا رو روی سرم آوار کرد! اون یه مرد معمولی نبود...❤️‍🔥🤤 https://t.me/+WVhfqlc0OvAwZmE8 #بزرگسال💦
نمایش همه...
فکر میکردم خوشبخت‌ترین دختر دنیام تا اینکه یه روز مچ نامزد و خواهرمو توی بغل هم گرفتم!🔞💔 انقدر دنیا برام تیره و تار شده بود که یه شب تصمیم گرفتم خودتو از بالای ساختمون چند طبقه‌ای بندازم پایین اما همون شب پسر جوون و خیلی خوش تیپی مانعم شد و این شد آشنایی من و اون آقای سک.سی مرموز! انقور رابطمون باهم عمیق شد که یادم نمیاد یه روزم تنم از کبودیای معاشقه باهاش در امون مونده باشه اما یه روز با فهمیدن اینکه درمورد هویتش بهم دروغ گفته باز هم دنیا رو روی سرم آوار کرد! اون یه مرد معمولی نبود...❤️‍🔥🤤 https://t.me/+WVhfqlc0OvAwZmE8 #بزرگسال💦
نمایش همه...
رمان لیتل گرل و ددی خشن میقای؟!🩷🎀 لیتل گرلشو واسه تنبیه گاز میگیره🧸😍🔥 https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk https://t.me/+5NaPcuqR3P5hMjhk
نمایش همه...
#پارت_595 با تکونی که به بازوم داده شد چشمامو باز کردم...پلکام احساس سنگینی داشتن هنوز اما با تکون مجددی که بهم وارد شد چشمامو به زور باز نگه داشتم... قیافه ی منحوس همون مرد روی پرده ی چشمام نمایان شد...اخم میون ابروهاش بود و با غضب نگاهم می کرد..هر چند این نگاه همیشگیش بود... نگاهی به اطراف انداختم... اینجا که تهران بود...ما کی رسیده بودیم تهران؟؟ -چه خبره اینجا؟ ما...ما که سوار هواپیما نشدیم... پوزخندی رو لبش نقش بست... -نفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ تو مگه قانونی از کشور خارج شدی که قانونی هم برگردی...اگه سوار هواپیما میشدی که نرسیده به فرودگاه ایران دستگیرت می کردن... همونجوری که رفتی همون جوری هم برگشتی... خیابونا دونه دونه داشتن واسم آشنا میشدن...اما مسیرمون مسیر خونه نبود... می خواستم بپرسم چه بلایی سر آرتا آوردن اما پشیمون شدم... اینا که جواب درست حسابی به من نمیدادن باید از خودم بابام می پرسیدم... پوزخندی به افکارم زدم... بابا؟ کدوم بابا؟ همون بابایی که الان معلوم نبود اصلا زندم بذاره یا نه؟ همون بابایی که آدماشو فرستاد و اینجوری و با ضرب و زور منو برگردوندن؟ بابایی که یه عمر ازش بت ساختم و فکر کردم بهترین مرد دنیاست اما یه خلافکار از آب دراومد که با جون هزار تا آدم بی گناه بازی کرده... به منی که دخترش بودم رحم می کرد؟
نمایش همه...
😢 8👍 1 1
احمد مکانیک پسری بیناجنس که توسط مستر قاتلی مورد #تعرض قرار می گیره و حامله می شه ... و مجبوره وارثِ مستر خشنی رو دنیا بیاره🍼🔞🎀 ژانر گی بیناجنس امپرگ https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
نمایش همه...
رسام🌿🤍 احمد پسر آروم و یتیم که از بچگی روی پای خودش ایستاده و تعمیرگاه ماشینش رو بعد چند سال شاگردی راه اندازی کرده... بخاطر پشتکار و نابغه بودنش تنها مکانیکه که کل مردم ساری پیشش میرن! یک شب بارونی مردی زخمی رو از ماشین بیرون می کشه و اون مرد بعد تیمار شدنش به احمد تجاوز می کنه... ! احمد افسرده می شه و تا به خودش میاد سونوگرافیش بارداریش رو مشخص می کنه حاملگی از مردی عجیب و غریب... ژانر: گی لاو عاشقانه انتقامی https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
نمایش همه...
احمد مکانیک پسری بیناجنس که توسط مستر قاتلی مورد #تعرض قرار می گیره و حامله می شه ... و مجبوره وارثِ مستر خشنی رو دنیا بیاره🍼🔞🎀 ژانر گی بیناجنس امپرگ https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk https://t.me/+1GxoMFLivoVlNTBk
نمایش همه...