cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🫀نبض اغواگر تو⛓️

نبض اغواگر تو شیره ی درد رو از جونم میکشه و شیرینی آرامشو مهمون کامم می کنه...🫀〰 به قلم زهرا سلطانی💫 پارت گذاری یک روز در میان✒ لینک دعوت: https://t.me/joinchat/t3uYeErXK4s0NWE0 لینک ناشناس جهت نظر دهی: https://t.me/BiChatBot?start=sc-184791-ZSX5SRH

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 182
مشترکین
-124 ساعت
-107 روز
-5830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

جبرانی دیشب بچه هاا🩵 اونم دو پارت🥹 کامنتا رو ببینما🫠
نمایش همه...
#پارت_628 -جرئتشو نداره...میدونه غلط اضافه کنه دمار از روزگارش درمیارم... چیزی نمی گفت و فقط سر تکون میداد... -میگم این برسام خانواده ای کس و کاری نداره اینجا؟ هیچ کس خبر دستگیریش به گوشش رسیده؟؟ دستی تو موهاش کشید و نگاهشو به زمین دوخت...لحظه ای بعد نگاهشو بالا آورد و جواب داد... -نه فکر نکنم....لابد اگه داشت یه خبری ازش می گرفتن... -پس هیچ کس نیومده ملاقاتش؟ -ن نه کی بیاد...کسی نیومده سری تکون دادم... -باشه دمت گرم...میتونی بری بی حرف از جا بلند شد و خواست بره که صداش زدم‌‌‌... -شروین -بله قربان -حالت خوبه؟ رو مود خودت نیسی چیزی شده؟ -نه نه...اوکیم...خستم یه کم...با اجازه -خیلی خب...برو خونه نمیخواد دیگه بمونی تو اداره.‌. -چشم اینو گفت و از اتاق خارج شد... رفتارش برام غریبه بود...مدام نگاهشو ازم میدزدید و این ور و اون ورو نگاه می کرد...چش شده بود؟ چرا داشت حال بدشو ازم قایم می کرد؟ ولی شروین آدمی نبود که حال بدشو بهم نگه...اگه چیزی بود حتما می گفت یا حداقل قراره بگه... هوفی کشیدم و از جا بلند شدم...کتمو از تکیه گاه صندلی برداشتم و پوشیدم و از اداره بیرون زدم... بدجور دلم واسه رزا تنگ شده بود...این دختر داشت با من چیکار می کرد؟ تحمل ساعتای کاری واسم سخت شده بود فقط می خواستم هر لحظه کنارش باشم و ببینمش... زیر لب گفتم... -بد دل بردی رزا رادش...بد... سوار ماشین شدم و سمت خونه روندم...
نمایش همه...
3🙊 1
#پارت_627 * آریا * خسته کش و قوسی به بدنم دادم...امروز سخت تر از همیشه بود و خیلی خستم کرده بود...پرونده ای که مقابلم بود رو بستم... نگاهی به ساعت مچیم انداختم...دیگه باید برمی گشتم خونه...خواستم از جا بلند شم که چشمم به پرونده ی برسام افتاد که گوشه ی میز بود... چند روز دیگه اعدام میشد...بی نهایت حریص بودم واسه تاوان دادنش و ای کاش این توانایی و اجازه رو داشتم که خودم بکشمش... اعدام یه لحظس....اون عوضی باید ذره ذره شکنجه میشد‌...باید تموم دردایی که به رزا داد رو ده برابر می کشید و بعد می مرد... اگه دست من بود به بدترین شیوه ی ممکن می کشتمش...اما بالاخره هر چند راحت اما پایانش مرگ بود...واسه همیشه شرش از این دنیا کم میشد...دنیا بدون اون قطعا جای بهتری واسه زندگی میشد... اما چیزی که برام جالب بود این بود که برسام هیچ خانواده ای نداشت؟ تو این مدت کسی به ملاقاتش نیومده بود...حتی مادری نداشت که بهش سر بزنه؟ -عسکری سرباز وارد اتاق شد و ادای احترام کرد... -بله قربان -برو به سرگرد نیکخواه بگو بیاد کارش دارم -اطاعت قربان از اتاق خارج شد و طولی نکشید که شروین وارد اتاق شد... ادای احترام کرد... -راحت باش شروین بشین چشمی گفت و نشست... -این چند روز درگیر پرونده ی شایگان بودم...وقت نکردم اوضاع برسامو چک کنم...تو حواست بود؟ چند لحظه تو چشمام بی حرف نگاه کرد و انگار به خودش اومد... -آره...پروندش زیر دست خودم بود..از همه چیش خبر دارم...عجیبه...زندونی بی هیاهوییه...تا حالا پرش به پر کسی نگرفته...
نمایش همه...
👍 2
توطَئه در کار است توطَئه بزرگ در کار است💀
نمایش همه...
👍 2
#پارت_626 از خشم می لرزید...چهرش ترکیبی از احساسات مختلف بود.‌.خشم...حرص...ضعف...ترس...ترس و ترس... مامان خورشید همیشه می گفت آدمایی که دست به جنایت میزنن خیال میکنن پایانی براشون وجود نداره و قرار نیس تاوان دادنشونو ببینن...برای همین ادامه میدن...جنایت بیشتر...بیشتر و بیشتر...تا جایی که توی همون چاهی میفتن که این همه مدت کنده بودن.... شاید اصلی ترین علتی که اینجا بودم این بود که لحظه ای رو ببینم که اون آدم خودخواه و مطمئن که خیال می کرد پایانی براش وجود نداره حالا نشونه هایی از ترس تو چشماش هویدا بود... دیگه چیزی نمی گفت...چیزی نداشت که بگه...منم چیزی که باید می دیدم رو دیده بودم.... خواستم گوشی رو بذارم که با صداش متوقف شدم... -خوشبختی؟ مکث کردم تا سوالشو تحلیل کنم...تو چهرش اثری از تحقیر یا تمسخر نبود... -آره...خوشبختم...خیلی بیشتر از چیزی که تصور می کردم...و حالا که فکر می کنم یه دلیل بیشتر نداره...‌لایقشم... اینو گفتم و از جا بلند شدم و مقابل نگاه خیرش اونجا رو ترک کردم.... از زندان بیرون زدم و سوار ماشین شدم... احساس سبکی داشتم انگار انتقام گرفته بودم اما تموم احساس خوبم رو عذاب وجدان داشت نابود می کرد... من از آریا پنهون کاری کرده بودم...و خب فرق زیادی با دروغ نداشت چیزی که برای خودمم خط قرمز بود... لبمو گاز گرفتم...نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم... -هر چی بود تموم شد...همین یه بار بود و قرار نیس دیگه به آریا دروغی بگی...همه چی ‌تموم شد.... با این افکار خودمو آروم کردم و سمت خونه روندم..
نمایش همه...
😢 9👍 2
پارت ممنوعه آپلود شده در کانال VIP🤤🙈🥵🔥🔥 با برخورد زبونش به نقاط ممنوعه بدنم دیگه نتونستم آروم بمونم... مثل مار به خودم می پیچیدم و از لذت چشمامو روی هم فشار میدادم...نقطه به نقطه بدنم تحت تصرفش بود و اجازه نمی‌داد چیزی بی نصیب بمونه... وقتی اون قدر پیش رفت که دیگه نمی تونستم تحمل کنم خودشو بالا کشید و در حالی که با چشماش خیره چشمام بود لب زد... -چیه جوجه؟ صدات کل خونه رو برداشته... خمار نگاهش کردم که در حالی که انگشتاشو رو بدنم می کشید ادامه داد... -هنوز اولشه...میخوام ببینم از اینجا به بعدشو چه شکلی میخوای تحمل کنی...
نمایش همه...
🙈 6 1
#پارت_625 عصبانی بودم...پر از نفرت بودم...اما زندگی تو اون عمارت کذایی بهم یاد داده بود جلو دشمنم خم به ابرو نیارم...فقط لبخند بزنم و اجازه بدم از قدرتم بشکنه... -دلتنگ؟ کم نه راستش...دلتنگ اون لحظه ها که جلوی خدم و حشم شایگان سکه ی پولت می کردم و از خجالت می خواستی آب شی...آخخ...یادش بخیر هیچ کس فکر نمی کرد برسام خان که همه ازش حساب میبردن حالا جلوی یه دختر تازه وارد داره خم و راست میشه... حالت چهرش از پوزخند به کمی خشم تبدیل شد...دقیقا چیزی که می خواستم... با حرصی که سعی داشت پنهونش کنه لب زد... -همون روزای اول...همون موقع که فرصتو داشتم باید از شرت خلاص میشدم... -میدونم افسوس خوردن چقدر بده...درکت می کنم...اما خب هر کسیو بهر کاری ساختن نه؟ تو کوچیک تر این حرفا بودی که بتونی از شر من خلاص بشی... من هر روز و هر شب تو اون عمارت رویای امروز رو میدیدم‌.‌..روزی که هیچ کاری از دستت برنمیاد جز تماشا و صبر برای مردنت...روزی که بشینم جلوت و لذت ببرم از عجز تو چشمات... یادته یه بار بهت چی گفتم؟ گفتم روز منم میرسه...گفتم قلدری هات و ادای قدرت داشتنت یه تاریخ انقضایی داره...گنده ترای تو هم کارشون تموم شده تو که عددی نبودی از همون اول... دیگه حرص و خشم‌ توی تک تک اجزای چهرش نمایان بود...درست شبیه همون لحظه هایی که وقتی قوی شده بودم جلوش می ایستادم و اجازه نمی‌دادم دیگه آزارم بده... خواست دهن باز کنه که ادامه دادم‌... -شنیدم میگن اون لحظه ی آخر...وقتی طناب داره گلوتو فشار میده دست و پا میزنی تا یه لحظه بیشتر نفس بکشی تا یه ثانیه بیشتر تو این دنیا باشی...خیلی لحظه ی دردناکیه نه؟ همه ی کارایی که کردی تو زندگیت عین فیلم از جلو چشمت رد میشه...اومدم بهت یه توصیه کنم...تو اون لحظه چهره ی تموم دخترایی که توی دزدیده شدن و کشته شدنشون نقش داشتی میاد جلو چشمت...خوب نگاشون کن...چون بعد مردنت همونا تا ابد و یک روز دلیل شکنجه شدنتن...
نمایش همه...
🔥 8 3
#پارت_624 -باشه...این کارو میکنم...میدونم درست نیست...ولی میکنم...فقط واسه اینکه میدونم خواهر داشتن یعنی چی...ناامنی کشیدن یه دخترم ینی چی ... از حرفاش چیزی نفهمیدم....تیکه ی آخر حرفش...که گفت میدونم ناامنی کشیدن یه دختر ینی چی... ادامه داد... -فقط...لطفا...دیگه اینکارو نکن... مهلت پاسخی بهم نداد و از کافه بیرون زد... بی رمق رو صندلی نشستم... * چهار روز بعد * وقتی مطمئن شدم آریا تا چند ساعت دیگه برنمی گرده سریع سراغ گوشیم رفتم و با شروین هماهنگ کردم... امروز می تونستم برم ملاقات برسام...درست سه روز قبل از اعدامش... نگاهی به سر و وضعم انداختم...کیفمو برداشتم و از خونه بیرون زدم... نگاهی به ساعت مچیم انداختم...پنج دقیقه بود که منتظرش بودم...چشممو اطراف چرخوندم که با احساس قرار گرفتن فردی رو به روم بهش نگاه کردم... خودش بود...خود نامردش...ریشاش بلند شده بود و دیگه خبری از اون چهره ی ترگل ورگل نبود...نفرتی که بهش داشتم چند برابر شد...انگار حالا که دیدمش بیشتر از هر زمانی دلم می خواست با نهایت نفرت تو چشمام نگاهش کنم... اما الان وقتش نبود...تلفن رو برداشتم که اونم برداشت...صدای هرزش تو گوشم پیچید... -توقع دیدن هر کسی رو داشتم جز تو....چیه؟ دلت برام تنگ شده؟ مثل همیشه رقت انگیز بود...
نمایش همه...
👍 8 1🙊 1
بچه ها من بدجوری سرما خوردم امشب اصلا حالم خوب نیس و نتونستم پارت بذارم فردا شب انشالله براتون جبران میکنم 🥲 دوستون دارم زیاد 🫠🤍
نمایش همه...
😱 6
این هفته دو تا پارت هدیه گذاشتمااا انرژی و نظرات کو🤨
نمایش همه...
🔥 3
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.