cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🚷 MY RED BALLERINA🚷

پارت گذاری : صبح ساعت 9 شکارچی تاریک من 1 پارت 🌌 شب ساعت 9 بالرین سرخ من 1 پارت🍷 لینک بات مون : @ROSALINAMBOT به قلم : Rose🥀 تبلیغات : https://t.me/+OyMLs6eDJoFhYzBk

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
18 561
مشترکین
-4824 ساعت
-2217 روز
+1 26530 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
من توژال دختری که یک هفته موند بود به عروسیش، شاهد ازدواج عشقم با دوست صمیمیم شدم. حالا من مونده بودم و بچه تو شکم! چاره‌ای نداشتم جز قبول پیشنهاد ازدواج پدر دوستم . مردی که پدر زن عشقم بود! https://t.me/+cfkDiso46jEwMzRk https://t.me/+cfkDiso46jEwMzRk
2 2300Loading...
02
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟! #پارت_واقعی https://t.me/+ExRj8Jw2I082OGVk https://t.me/+ExRj8Jw2I082OGVk
2 9580Loading...
03
شاهرخ ، یه استاد جوون ۳۰ ساله ی #سکسی و جدی و #جذابه که توی دانشگاه علوم پزشکی تدریس میکنه🤤💦 عاشق دانشجوی نخبه اشه اما از بس این بشر غد و یه دنده اس پا پیش نمیزاره تا اینکه یه روز با پیشنهاد عجیبی که به دختره میده باعث میشه دختره شبونه پا به عمارتش بزاره و حاصلش بشه یه #نی_نی کوشولو موشولو ... 😁 😈🔥💦🔞 https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk
3 3210Loading...
04
#MY_RED_BALLERINA #PART_302 🫀🫀🫀🫀🫀🫀 انقد نگرانم نمی تونم به هیچ کوفت دیگه ای فک کنم نمی فهمم چطور با وجود همچین زخمی باز فکرت سمت اذیت کردن من میره _ اذیتی اینجام؟!؟ جواب شو نداد اطلس فقط یه شوت تنش بود بقیه لباساشو شست و انداخت خشک شن وسایلو جمع کرد : پاشو.... دستشو دراز کرد و منتظر بهش خیره شد بلاخره اطلس تسلیم شد دستشو گرفت ارمیا نفس راحتی کشید و کمکش کرد بره رو تخت اروم دراز کشید ارمیا بدون اینکه متوجه نگاه عجیبش باش بالشتو زیر سرش مرتب کرد : خوبه اینجوری؟!؟ _ اوهوم.... : الان بر می کردم با سرعت قرصارو برداشت و دوباره برگشت _ دهنتو باز کن : نمی خورم _ دهنتو باز کن گفتم باید بخوری زخمت عفونت می کنه دردم داری بدون قرص نمی شه : نمی خوام بخوابم _ مثلا نخوابی می خوای چیکار کنی؟؟!؟ با این بدن زخمی تنها کاری که می تونی بکنی خوابیدنه چشماش برق زدن : می خوای نشونت بدم با همین بدن زخمی چه کارایی میشه کرد؟!؟ منظورشو فهمید صورتش قرمز شد محکم دو طرف صورت شو گرفت : بگو ااااا با اخم مچ دستاشو گرفت و قفل کرد حتی تو این شرایطم خیلی ازش قوی تر بود 🫀🫀🫀🫀🫀🫀
3 1990Loading...
05
#MY_DARK_HUNTER خلاصه رمان 🔞 پارت اول رمان 🥃 خرید VIP رمان 🔮 ژانر : ROMANCE | #EROTIC#                     #ACTION |  #SMUT #FANTASY لینک پارت : #PART_106 لینک بات @ROSALINAMBOT
3 3690Loading...
06
ببینید چی اوردیم براتون! یه رمان که نویسنده‌اش بخاطر چاپش نمی‌خواست دیگه عضوگیری کنه برای کانالش! ولی بخاطر درخواست زیاد دوباره لینکش رو فعال کرده، بجنبید که جا نمونید!
6860Loading...
07
زندگی ایدن با اومدن یک دختر کوچولوی شیطون سکسی که از قضا وکیل دادگستری هم بود، عوض میشه🥹🥺 با دیدن اون چشمای خوش رنگ و خوشگلش، با دیدن دلبریای ذاتیش‌ خیلی زود دل این مرد مغرور و خشن رو میبره و باعث میشه ایدن که یک وارث خاندان مهم و ثروتمند و همینطور یک مرد زن داره با پنهون کاری رابطه‌اش رو با اون ادامه بدی. اما با فهمیدن….🙈 https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk
1 6720Loading...
08
دختر خیر سرش وکیله اما اینقدر خنگ که همه از دستش عاصین اما با این وجود میره وکیل یک مرد ثروتمند هات و جذاب خشن میشه که اون هم… 🔞👅 لباشو عمیق تر بوسیدم و گفتم: خنگولی من با حرص ازم فاصله گرفت گفت: چی؟ - به خدا این یکی رو هستی دیگه. - خـیلی بدی آیدن آخه من کجا خنگم. با خباثت با چشمم به پایین تنم اشاره کردم و گفتم: - اوهوم باشه الان میگم، این چیه؟😈 گیج از سوالم با چشم دستم رو دنبال کرد و گفت: - خوب مشخصه شلوارته. بلند قهقه‌ای زدم و با خنده گفتم: - اخ‌دختر، خب زیرش چیه؟ - خوب زیرش شورته دیگه. - افرین دختر خوب داری نزدیک میشی، بعدش چی میشه؟ - ای خدا من نمیدونم این سوال‌ها برای چیه… خب بعدش پاهات میشه دیگه. با خنده از گیج بازیش که منو باهاش سرحال می‌اورد دستش رو گرفتم و دقیق روی مردو…نگیم گذاشتم و گفتم: - بیا نگاه خنگی دیگه بعد میگه من؟ دارم واضح میپرسم اینجا که دست رو گذاشتم چیه؟ - آهــــا اینجا رو میگی اینجا که میشه همونجای که ازش جیش میکنی دیگه. نتونستم جلو خندم و بگیرم و بلند زدم زیر خنده و بریده بریده گفتم: - خب… اسم اونجایی… که جیش میکنم چیه؟🤣😝 - اممم… خب… یکی از دوستام که بچه کوچیک داشت بعد میخواست بهش یاد بده که چطوری جیش کنه میگفت اگه جیش نکنه دودولشو میده هاپوش میبره. فکر کنم اسمش دودوله. پوکر نگاهش کردم و گفتم: - جان ِمن واقعنی شیرین میزنی یا میخوای منو گول بزنی ها راستش رو بگو بروک؟🤨 - وا یعنی چی؟ - یعنی کلا اندازه گاو سرت نمیشه از زندگی زناشویی. - خب از کجا باید بدونم من که همش سرم با قراردادها شرکت شما بنده و اصلا نمیدونم درباره چی داری صبحت میکنی. خبیث نگاهش کردم و گفتم: _فداااای سرت که بلد نیستی، الان خودم یکیش رو یادت میدم تا خوب خوب یاد بگیر کوچولو.😈🤤 و با یه حرکت روی تخت انداختمش و شلوارش رو..... https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk هییی مواظب باش بچه مچه نیادا از ما گفتن بود❌😎
1 5240Loading...
09
من ولیعهد ایدن ویپرام🔥 تک فرزند یک خاندان و آلفا و پادشاه قدرتمند آینده #اژدها‌ها هستم...کسی که جرات مقابله با قدرت و نفوذ من رو نداشت ، سالهای زیادی گذشت و بین انسان‌ها زندگی کردم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #انسان‌ها...دختری که بطور تصادفی یا تقدیر طبیعت اون رو بعنوان جفت حقیقی من برگزیده بود اون کسی نبود جزء…🔥🤐 خوووب خوووبب یه رمان فوق‌العاده این سری براتون اوردم... یعنی من یچیزی میگم از فوق‌العاده هم اون‌ورتره طوریکه من رو هم معتاد خودش کرده برای همین تصمیم گرفتم این رمان عالی رو هم برای شما دوستان گل معرفی کنم واقعا عالیه. خیلیاتون ازم پرسیده بودین، من چه رمانیو دوس دارم منم میگم این خوشگله رو😍👇🏿 https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk فقط متاسفانه لینکش برای ۲۰۰ نفر فعاله بعد باطل میشه پس برای جوین عجله کنید تا جا نمودین😉 #تمام_پارت‌های_هیجانی_و_عاشقانه_ناب
1 5890Loading...
10
#پارت_واقعی در حالی که فنجان‌ها را روی میز می‌گذاشت، اشاره‌ای به پرونده‌ی مقابل صحرا کرد و گفت: _ کامل خوندیش؟ صحرا سرش را بلند کرد و با نگاهی عجیب او را برانداز کرد. آراز سرش به معنای چیه تکان داد که صحرا به ساعت اشاره کرد. _ کلا از وقتی که من از اتاق اومدم بیرون، نیم ساعتم نمی‌گذره، بعد توقع داری توی این تایم من تمام صفحه‌های این پرونده رو خونده باشم؟ چیزی زدی؟ آراز اخم‌هایش را درهم کشید، یک‌دفعه خودش را روی میز به سمت صحرا کشاند و پر قدرت ولی آرام غرید: _ چی؟! همان خشمش باعث شد صحرا با ترس خودش را عقب بکشد. _ خب بابا رم نکن...امم.. نه... منظورم اینه عصبانی نشو... نشید جناب! سپس با لحنی بامزه که انگار می‌خواست خجالت را در آن بگنجاند ولی گنجیده نمی‌شد، گفت: _ نتونستم کامل مطالعه‌اش کنم، اگه اجازه بدید، هنوز وقت لازم دارم. آراز از شدت کلافگی و خنده دستی به سرش کشید و موهای پشت سرش را کمی میان پنجه‌هایش فشرد که باز هم صحرا نتوانست جلوی زبانش را بگیرد. _ درسته پلیسی ولی بخند وگرنه ابهتت باعث میشه بترکی! این‌بار اخم‌هایش را درهم کشید تا بهتر بتواند مانع آن خنده‌ی بعد موقع شود که صحرا کمی روی مبل به جلو خم شد و در حالی که لپ‌هایش را باد می‌کرد، گفت: _ اخمات بدترش کرد داری سرخ میشی، بخند بابا، خنده‌ام مثل گوز... نه نه مثل باد معده میمونه... به قول یکی از دوستام که میگه بادی بود و راهی داشت مگه با کسی کاری داشت، اینم خنده‌اس دیگه، با هیچ کسم کار نداره، جلو منم خندیدی قول میدم به کسی نگم یه پلیس پر ابهت، جلو یه دزد همه فن حریف خندید. آراز در حالی که هنوز تلاش می‌کرد تا مانع خندیدنش شود، ابروهایش را در برابر تعریف صحرا بالا انداخت که صحرا باد لپ‌هایش را خالی کرد. _ چیه توقع داشتی وقتی قراره به کسی نگم جلوم خندیدی، از خودم تعریف نکنم؟ شرمنده، اولین ویژگی بنده تعریف ازخود است که واقعیت محضه. گوشه‌ی لب‌های آراز لرزیدند و کمی به خنده باز شدند که صحرا با خنده گفت: _ قبوله همینم قبوله... دیگه داری می‌ترکی، پس تا نترکیدی و ابهتت به چو... به فنا نرفته...من دستشویی لازم شم، دستشویی کجاست؟ آراز با سرش به دری دقیقا پشت سر صحرا اشاره کرد که صحرا به سرعت سمت آن‌جا رفت و در حالی که داخل دستشویی شده بود، سرش را از در بیرون برد و گفت: _ اینجا عایق صداست؟ آراز متعجب نگاهش کرد که صحرا با لبخند گفت: _ همون جریان باد... آراز دیگر نتواست تحمل کند و قهقه زد. صحرا در حالی که خودش هم ریز ریز می‌خندید، وارد دستشویی شد و با نگاه به آینه، لبخند از روی لبانش رفت و قیافه‌ای جدی به خودش گرفت و لب زد: _ تونستی به اینجا برسی، بقیه‌اشم حلش می‌کنیم! میدونم که می‌تونی صحرا، ما بخاطرش مرگ خودمونو امضاء کردیم! عمرا پا پس بکشیم. سپس مشتش را به آرام به آینه کوبید و انگار دوباره عهد بست با خودش! https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8 https://instagram.com/novel_berk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8
10Loading...
11
ببینید چی اوردیم براتون! یه رمان که نویسنده‌اش بخاطر چاپش نمی‌خواست دیگه عضوگیری کنه برای کانالش! ولی بخاطر درخواست زیاد دوباره لینکش رو فعال کرده، بجنبید که جا نمونید! https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8 https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8
10Loading...
12
-دوس دارم بالا پایین شدنتو رو کل.فتم ببینم.بدو برای اقا پلیسه سواری برو . میخوام ببینم به.شتت چقدر تنگه. آراز پلیسی که قرار شد به فرار صحرا کمک کنه اما به شرط اینکه صحرا هرشب تختشو‌ گرم کنه https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8 https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8 من آراز وارث یکی از بزرگترین گروه‌های مافیام ولی پلیسم! عجیبه نه؟ یه پلیس که توی گروه مافیا همه ازش حساب می‌برن و کسی هنوز جرئت پیدا نکرده علیه‌ام قیام کنه! حالا کسی به اداره اومده که می‌تونه هویت منو لو بده!
10Loading...
13
زندگی ایدن با اومدن یک دختر کوچولوی شیطون سکسی که از قضا وکیل دادگستری هم بود، عوض میشه🥹🥺 با دیدن اون چشمای خوش رنگ و خوشگلش، با دیدن دلبریای ذاتیش‌ خیلی زود دل این مرد مغرور و خشن رو میبره و باعث میشه ایدن که یک وارث خاندان مهم و ثروتمند و همینطور یک مرد زن داره با پنهون کاری رابطه‌اش رو با اون ادامه بدی. اما با فهمیدن….🙈 https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk
2 2630Loading...
14
من ولیعهد ایدن ویپرام🔥 تک فرزند یک خاندان و آلفا و پادشاه قدرتمند آینده #اژدها‌ها هستم...کسی که جرات مقابله با قدرت و نفوذ من رو نداشت ، سالهای زیادی گذشت و بین انسان‌ها زندگی کردم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #انسان‌ها...دختری که بطور تصادفی یا تقدیر طبیعت اون رو بعنوان جفت حقیقی من برگزیده بود اون کسی نبود جزء…🔥🤐 خوووب خوووبب یه رمان فوق‌العاده این سری براتون اوردم... یعنی من یچیزی میگم از فوق‌العاده هم اون‌ورتره طوریکه من رو هم معتاد خودش کرده برای همین تصمیم گرفتم این رمان عالی رو هم برای شما دوستان گل معرفی کنم واقعا عالیه. خیلیاتون ازم پرسیده بودین، من چه رمانیو دوس دارم منم میگم این خوشگله رو😍👇🏿 https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk فقط متاسفانه لینکش برای ۲۰۰ نفر فعاله بعد باطل میشه پس برای جوین عجله کنید تا جا نمودین😉 #تمام_پارت‌های_هیجانی_و_عاشقانه_ناب
2 1060Loading...
15
دختر خیر سرش وکیله اما اینقدر خنگ که همه از دستش عاصین اما با این وجود میره وکیل یک مرد ثروتمند هات و جذاب خشن میشه که اون هم… 🔞👅 لباشو عمیق تر بوسیدم و گفتم: خنگولی من با حرص ازم فاصله گرفت گفت: چی؟ - به خدا این یکی رو هستی دیگه. - خـیلی بدی آیدن آخه من کجا خنگم. با خباثت با چشمم به پایین تنم اشاره کردم و گفتم: - اوهوم باشه الان میگم، این چیه؟😈 گیج از سوالم با چشم دستم رو دنبال کرد و گفت: - خوب مشخصه شلوارته. بلند قهقه‌ای زدم و با خنده گفتم: - اخ‌دختر، خب زیرش چیه؟ - خوب زیرش شورته دیگه. - افرین دختر خوب داری نزدیک میشی، بعدش چی میشه؟ - ای خدا من نمیدونم این سوال‌ها برای چیه… خب بعدش پاهات میشه دیگه. با خنده از گیج بازیش که منو باهاش سرحال می‌اورد دستش رو گرفتم و دقیق روی مردو…نگیم گذاشتم و گفتم: - بیا نگاه خنگی دیگه بعد میگه من؟ دارم واضح میپرسم اینجا که دست رو گذاشتم چیه؟ - آهــــا اینجا رو میگی اینجا که میشه همونجای که ازش جیش میکنی دیگه. نتونستم جلو خندم و بگیرم و بلند زدم زیر خنده و بریده بریده گفتم: - خب… اسم اونجایی… که جیش میکنم چیه؟🤣😝 - اممم… خب… یکی از دوستام که بچه کوچیک داشت بعد میخواست بهش یاد بده که چطوری جیش کنه میگفت اگه جیش نکنه دودولشو میده هاپوش میبره. فکر کنم اسمش دودوله. پوکر نگاهش کردم و گفتم: - جان ِمن واقعنی شیرین میزنی یا میخوای منو گول بزنی ها راستش رو بگو بروک؟🤨 - وا یعنی چی؟ - یعنی کلا اندازه گاو سرت نمیشه از زندگی زناشویی. - خب از کجا باید بدونم من که همش سرم با قراردادها شرکت شما بنده و اصلا نمیدونم درباره چی داری صبحت میکنی. خبیث نگاهش کردم و گفتم: _فداااای سرت که بلد نیستی، الان خودم یکیش رو یادت میدم تا خوب خوب یاد بگیر کوچولو.😈🤤 و با یه حرکت روی تخت انداختمش و شلوارش رو..... https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk هییی مواظب باش بچه مچه نیادا از ما گفتن بود❌😎
2 1070Loading...
16
💦دختر ساده ای که اشتباه اسمش توی شناسنامه ی مرد الفا و پر شهوت میوفته 👅 https://t.me/+fqwarhdEaPU5NzA8 https://t.me/+fqwarhdEaPU5NzA8 #رمان_آلفای_پر‌شهوت #بزرگسال
3 1060Loading...
17
برفین نوه ی کوچیک حاج اخگری بزرگه ! 😌🔥 بچه پولدار اما نه از نوع سوسول و ناز نازیش!!!😏 نابغه ای که همه از هوش و ذکاوتش انگشت به دهن موندن #امااا یه مشکلی که دخترمون داره !!😂 اینه که #زیادی_افسار_گسیخته و شره !!!😈 طوری که همه از کارهاش عاصی شدن و میخوان ببندنش به ناف نوه بزرگه که شاهرخ خان داستانمونه تا شاید آدم بشه 😁😂 !!! از طرفی بخاطر هوش بالایی که داره ، باعث میشه بره زیر ذره بین رئیس مافیایی که دختر توی گروهش راه نمیده و یه شب اتفاقی بینشون میوفته که ...🫣🔞 حالا رئیس مافیا کیه ؟؟؟ همین شاهرخ خان گل و گلاب 🙊🔥 دیگه ادامه اش بمونه خودتون بخونید بسه اتونه😒😂👇👇 https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk
3 2600Loading...
18
رادمان پسر جذابیه که زنش ولش کرده و همه فکر می کنند فلجه اما با دیدن پرستار هات و زبون درازش  که فکر می کنه بیلبیلک😂 رادمان کار نمی کنه و جلوش با تاپ و شلوارک می گرده طاقت نمیاره و جرش میده🔥 https://t.me/+WHSVutV8siM0ODE0 https://t.me/+WHSVutV8siM0ODE0
2 7780Loading...
19
برفین یه دختر لوند و تو دل برو هستش که با هوش بالایی که داره ، باعث میشه بره زیر ذره بین رئیس مافیایی که دختر توی گروهش راه نمیده و یه شب اتفاقی بینشون میوفته که ... ادامه داستان 👇🔞 https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk
3 3070Loading...
20
ربات اوکی شد بچه ها می تونید بخونید🥂❤️‍🔥
5 5840Loading...
21
برفین یه دختر لوند و تو دل برو هستش که با هوش بالایی که داره ، باعث میشه بره زیر ذره بین رئیس مافیایی که دختر توی گروهش راه نمیده و یه شب اتفاقی بینشون میوفته که ... ادامه داستان 👇🔞 https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk
10Loading...
22
#MY_DARK_HUNTER خلاصه رمان 🔞 پارت اول رمان 🥃 خرید VIP رمان 🔮 ژانر : ROMANCE | #EROTIC#                     #ACTION |  #SMUT #FANTASY لینک پارت : #PART_105 لینک بات @ROSALINAMBOT
5 6580Loading...
23
برفین یه دختر لوند و تو دل برو هستش که با هوش بالایی که داره ، باعث میشه بره زیر ذره بین رئیس مافیایی که دختر توی گروهش راه نمیده و یه شب اتفاقی بینشون میوفته که ... ادامه داستان 👇🔞 https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk
10Loading...
24
#MY_RED_BALLERINA #PART_301 🫀🫀🫀🫀🫀🫀 _ دکتر نمی خواد وسایلو بیار عوضش کن : زخمت باز شده _ کمه... دیشب خوب بستمش زیاد باز نشده اگه بجنبی سریع تموم می شه ولش کرد و ارمیا مردد سمت وسایل پانسمان رفت : همش حرف حرف خودت می شه از بس لجباز و کله شقی این بلاها سرت میاد _ چی میگی وز وز می کنی با خودت وسایلو کوبید رو مبل نشست کنارش : حق ندارم با خودم حرف بزنم؟!؟ _ نه وقتی من اینجام فقط باید با من حرف بزنی نه با خودت نه با اون مرتیکه حق نداری حرف بزنی باند خیس خون شده بود دلش پیچید نفس شو حبس کرد با سرعت اطراف شو تمیز کرد : زیاد باش نشده دست مشت شده اطلس دقیقا کنار پاش بود نگران نگاش کرد : درد داری؟! _ نه... : الان واست مسکن میارم _ نمی خوام می خوابونتم.... : باید بخوابی بیدار بودنی خیلی تکون می خوری _ بخوابم که پاشی بری پیش اون... خسته نفس شو بیرون داد : نمیرم پیشش اونم نمیاد اینجا  بهش گفتم نیاد وقتی تو اینجا تو این وضعی هیچ کسو راه نمیدم پیش کسیم نمیرم 🫀🫀🫀🫀🫀🫀
5 5300Loading...
25
#MY_DARK_HUNTER خلاصه رمان 🔞 پارت اول رمان 🥃 خرید VIP رمان 🔮 ژانر : ROMANCE | #EROTIC#                     #ACTION |  #SMUT #FANTASY لینک پارت : #PART_105 لینک بات @ROSALINAMBOT
80Loading...
26
-نمیخوامت..حالا دیگه من نمیخوامت ..چی عوض شده؟! تا دیدی خوشحالم حرصت گرفت باز !؟ تو من و..هیچ وقت نخواستی..! حالا اومدی بعد این هم وقت ؟! تازه یادت اومده زنی هم داشتی؟! کجا بودی این سه سال؟ اون موقع که نخواستم ..عاشق بودم نامزد داشتم ، بزور من و عقد‌کردی..زندگیم و جهنم کردی..پا رو دلم گذاشتم .. گفتم بلاخره شوهرمه..موندم به پات ،نشستم خونه ات..هر شب تا بیایی..تا من و ببینی.. نیومدی، ندیدی،نخواستی.. هر شب تختت گرم بود ،مهمونیت به راه.. سه ساله به من خیانت کردی ..صدام در نیومد .. اما حالا دیگه تموم شده..خیلی وقته.. فکر نکن موندم منتظرت بری دورت و بزنی برگردی منم بیکار ننشستم .. -خفه شو..خفه شو.. -چرا؟! -عوضی تو یه زن شوهر داری..گه میخوری با اون مرتیکه الدنگ میپری؟! -تو چی،؟!..متاهل نیستی ؟زن نداری؟!…پس چرا هر شب با یه زنی.. ببین من خیلی وقت ازت بریدم سه سال ولم کردی رفتی پی خوش گذرونیت ..حالا که دلم می‌خواد یکی باشه و هست ،دوستم دا ره من و می‌خواد برگشتی یادت اومده زنی هم داشتی؟ -فکر اینکه طلاقت بدم از سرت در بیار پریزاد ..تا ابد زن من میمونی ..نخواستم ..باشه ..حالا میخوام ..میخوامت.. -من نمیخوام ..نمیخوامت.. من یه مرد میخوام که کنارم باشه نه یکی که یه روز اومده هوس کرده.. تیشرتم توی تنم جر میخورد حتی فرصت تحلیل ندارم ..روی تخت پرت میشوم.. -مرد میخوای کنارت.. ؟! اره!؟میخوای بری بغل یه مرد اره؟! -خب بیا من خودم هستم .. شوهرتم .. بیا زیر شوهرت غریبه چرا؟! -دست از سرم بردار ..عوضی…حق نداری به من دست بزنی.. -اتفاقا حق دارم ..زنمی .. -امشب کاری میکنم که نتونی طلاق بگیری و فنی یه بچه بکارم تو شکمت . به من دست نزن شایگان .. نمی شنود گویی کر شده می تازد به تن و روحم می تازد و من باز هم زیر دست پایش جان میدهم .. https://t.me/+kKsha84bRRlmMTU8
1 1420Loading...
27
موهای دخترک را گرفت و روی تخت پرت کرد: -بخواب هرزه کوچولو ! -نکن اذیتم نکن نمیخوام باهات بخوابم ! -ععع..چرا ..دوست داری فقط به معشوقه ات بدی؟! یه بارم شوهرت و امتحان کن شاید از سایزش خوشت اومد..! -ازت متنفرم ..من سوران و دوست دارم دست از سرم بردار.. سیلی به سینه ی دخترک میزند و لباسش را جر میدهد ! تن و سینه های سفیدو‌ بلوری اش جری ترش می‌کنند.. رویش خیمه میزند ! یکی از سینه هایش رادچنگ میزند و با دست دیگر کمربندش را باز میکند! -امشب زیر خودم زن میشی ..داغت و به دل اون پسر عموی حرومزاده ات میزارم و ناگهان خودش را درون دخترک فرو میکند ! جیغ دخترک شوکه اش میکند گفته بود زیر او زن میشود اما تصور نمیکرد که واقعا باکره باشد! https://t.me/+BccwwV1YhdxkYjA0
2 3430Loading...
28
سه سال پیش.. -شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..! عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود ! حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..! گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد ! او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..! - اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..! سامی هم میگوید: -شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت.. اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..! -چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟! -خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم .. نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید.. -هی..بدرد نخور بیا این جا.. سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست.. -سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟! رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست.. -من..من..چیز اقا من.. -زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟ دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند .. -ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه.. -وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم.. -باشه اقا.. بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند.. نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن می‌رسد دل و روده اش پیچ میخورد ..! هق میزند.. -کثافت تو که خودت بدتر گند زدی.. -بب..ببخشی.. اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد.. صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد.. سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست.. -یا خدا این چیه ؟! صدای عرفان است.. -لوس بازیشه نه.. صدای نرمین است.. اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند .. همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش .. -پریزاد..پریزاد.. -شای..شایگان..بچه ام.. مات میشود .. حامله است ؟ چه کرده او با زن و فرزندش.. نه..نه.. تو..تو حامله ای؟ چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند .. فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..! **** حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود .. سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته… -برت میگردونم پری زاده ام ..!! https://t.me/+_3bvMd1U7kNjZTY0
1 5130Loading...
29
قرار بود با لی لی دو روز دیگه راهی تهران بشیم !این مدت دلم برای شایگان لک زده بود ،هر بار به سفر میرفتم روز بعد بد خلقی می کرد که دلتنگ است و زودتر بر گردم ! اما این اواخر میگفت : -خوشگلم من که خونه نیستم قربونت برم ، وقتی برای بازرسی شعبه ها میرم تو هم برو پیش لی لی یا برو‌مسافرتی جای تنها نمونی تا بیام! اما این بار نزدیک تولدش بود میخواستم غافلگیرش کنم  قبل از آمدن او از  ماموریت اینبار من خانه باشم! با استرس در را باز میکنم شال را همانجا روی گردنم می اندازم اما صدای از راهرو اتاق. توجه ام را جلب میکن! -آه..لعنتی. عجب چیزی هستی  … -آی شایگان …محکمتر ..عاشقتم ..تو فقط مال منی نه اون زن املت..  نمی خوام باهاش بخوابی ..آه محکمتر .. -قربونت برم  …فقط تو رو میکنم.. —آه نرمین لعنتی دارم میام ..خیلی میخوامت .. باورم نمی‌شود ..خشکم زده..در اتاق را هل میدهم .. صدای عشق بازی شوهرم با دختر دایی اش.. از صدای در هر دو سر بر میگردانند،.. هول شده خودش را از درون آن زن بیرون میکشد.. پریزاد..عزیزم.. نمی مانم. فقط به دنبال راه  فرارم تا از آن کابوس کثیف ترسناک فرار کنم… https://t.me/+2G6GTHRbRqg2MjE0
1 5370Loading...
30
عبید نوه سگ اخلاق و جذاب شیخ 🔥 یه مرد عرب خشن و هات که به اجبار پدربزرگش مجبور به ازدواج با آویشن مظلوم و یتیم میشه دختری زیبا و تو بغلی که اصلا باب دل عبید نبود و با تموم وجود از اون دختر نفرت داشت.. آویشن زیر شکنجه و تحقیر های عبید دووم نمیاره و فرار میکنه و عبید خبر نداره که دل سنگش چطور برای دلبری و نازهای ذاتی اون دختر رفته و تمام شهر و واسه پیدا کردنش... #ازدواج‌اجباری_عاشقانه_اورتیک🔞💦 https://t.me/+vWVvQWx_gOQyMzg8 https://t.me/+vWVvQWx_gOQyMzg8
1 8720Loading...
31
داخل وان خوابوندمش و اسپنک محکمی به کون قلمبش کوبیدم🔞 -آخ،آرتین آروم تر،کبودم کردی مرد... خنده ی هیستریکی کردم و سریع وارد وان شدم: -بده بالا پاهارو دم نزن بچه!! در یه حرکت خیلی سریع پاهاش رو بالا دادم و شروع به لیس زدن سوراخش کردم.. آه و ناله های ظریفش بدجور فازم رو بالا می‌برد طوری دوس داشتم با یه کیر که سهله دو سه تا دیگه هم قرض بگیرم و پارش کنم در همین حین.... کاملا #بزرگسال❗️❗️❗️❗️❗️ https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0 https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0
2 9210Loading...
32
دادن فقط دادن تو روژبین من....🙈💦 دستی به کونش کشیدم و ادامه دادم: - وقتی اینجوری از پشت بهت میچسبم  و #ک‌‌..ی..ر کلفتم رو لات میزارم له له میزنی که بکنمش توت،میمیرم برات... روژبین خشک شده خودش رو عقب کشید و با صدای ظریفش لب زد: - الان؟؟اینجا؟؟توی پیست،نمیشه که آرتین،یکی میاد میبینه ... بیشتر خودم رو بهش چسبوندم و ادامه دادم: - امروز هیچ کس نمیاد اینجا نمیبینی مگه تعطیله،اونجا خوبه؟؟روی کاپوت؟؟ روژبین نگاهی با ناز و ادا به طرف ماشین انداخت و دستش رو دور گردنم حلقه کرد،با ولع شروع به مکیدن لب هام کرد و از پایین هم با ک..ی..رم شروع به ور رفتن کرد... - پس رضایتت رو اعلام کردی شیطون بلا اره؟؟ همونطور که لب هاش از لب هام سوا میشد جواب داد: - وقتی یکی مثل تو بخواد بکنتم،معلومه که شیطون میشم اونم چه جورم... از زیر پاهاش گرفتم و به سمت ماشین سبز رنگی که گوشه ی پیست بود راه افتادیم.. محکم به ماشین کوبیدمش و شلوارش رو با یه حرکت از پاش بیرون کشیدم،صدای آه و ناله کردنش کل پیست رو پر کرده بود.. میخواستم هرچه سریع تر کارش رو تموم کنم که خم شد و جلوی پاهام زانو زد. - نخورده میخوای بکنیم عیاران؟؟ چشمام وحشی شد و برق خاصی زد: -ساک دیگه آره؟؟ زبون داغش رو بهش کشید و زمزمه وار لب زد: -آره ساک...اونم از نوع روژبینش میخوام انقد بخورمش برات که نهایت حشرت رو روم خالی کنی جذاب.... 💦💦💦💦💦💦 اصن بکن بکن خالیه لامصب😲😲😲 برای جووین شدن رعایت کن🥹 https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0 https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0 https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0
2 6780Loading...
33
#مافیایی #گی #اروتیک #اکشن صدای شلیک گلوله از هر طرف به گوش میرسید. آرتین دستی به سره شدو کشیدو نجوا کرد: - رحم نبینم ازت پسر! شدو در حالی که واق واق می‌کرد وارده سوله شد. خواست خشاب اسلحه‌شو عوض کنه که سردی کلت رو روی شقیقه‌هاش حس کرد: - تکون بخوری زندت نمی‌زارم عیاران! آرتین نیشخنده تمسخرانه‌ای زد و به سمت مرد برگشت. مرد یاغی ماشه رو کشید و آرتین خونسرد توی چشم‌هاش خیره شد که ناگهان صدای شلیک بلند شد. آرتین متعجب دستی روی خیسی خونه روی صورتش کشید که کسی از پشت گردنشو بوسید. ارتین به عقب برگشت و متعجب گفت: - تو اینجا چیکار میکنی روژبین؟ مگه نگفتم توی پیست بمون؟ روژبین نگاهی به دور و بر انداخت و بی درنگ لب‌هاشو روی لب‌های آرتین‌ گذاشت و عمیق بوسید و عقب کشید: - فکر کردی تنها ولت میکنم عیاران؟ #هیجانی #فول_صحنه https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0 https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0 https://t.me/+OM15NV2PVHQxMDE0
2 8760Loading...
34
از بوی گند بدنم خسته شده بودم، هر عطری میگرفتم یه قیمت بالایی میدادم ولی فیک در میومد و دوانش فقط چند ساعت بود، ولی اینجا بهم یاد داد که با هزینه کم هم میشه یه عطر فوق العاده گرفت😍🫂 https://t.me/+HMWHl7SHayoxNDE0 https://t.me/+HMWHl7SHayoxNDE0 یه جوری بوی خاص میدم که دوست پسرمو دیوونه خودم کردم😋
3 0150Loading...
35
_جووون دخترای مکانیکم هلوی صورتی دارن؟! با شهوت پاهامو بیشتر براش باز کردم تا سوراخ نبض دارمو ببینه کلاهک کیرشو لای کصم کشید و روم خم شد : چقد خیص شده داره دل دل میزنه تا بفا*کش بدم؟! https://t.me/+R6BsmVLmH1JmNzNk https://t.me/+R6BsmVLmH1JmNzNk
3 6210Loading...
36
حرومزاده جذاب🥃🚬
6 1750Loading...
37
#MY_RED_BALLERINA #PART_300 🫀🫀🫀🫀🫀🫀 نگاه نگرانش میخ باند دور شکم اطلس بود : چرت نگو کمرمو ول کن دردشو حس نمی کنی مگه نشستی به حرف؟!؟ _ عصبیم نکن ارمیا گفتم دیگه حق نداره بیاد اینجا از زندگیت پرتش می کنی بیرون وگرنه خودم سر به نیستش می کنم فرستادمت اینجا درست زندگی کنی نه اینکه هرچی آدم آشو لاشه دور خودت جمع کنی چشماش گرد شدن : دنیل مرد خیلی خوبی دقیقا برعکس تو... _خوبه حالا که میدونی من مرد خوبی نیستم پس حواس تو جمع کن پا رو دم این مرد بد نزار که حسابی شکاره ازت.... : تو از من شکاری؟؟! تو؟!؟ تویی که مثل یه آش.... یاد حرف چند دیق پیشش افتاد _ حرفتو نخور خوشم نمیاد : به درک که خوشت نمیاد منم از خیلی چیزا خوشم نمیاد ولی مگه تو گوش میدی که من بخوام گوش کنم.!؟ خندید : دارم گوش میدم هرچی می خوای بگو کلافه دستشو کشید : ولم کن اطلس کل باند خونی شد بخاطر حنا به خودت بیا پاشو بریم دکتر فک کردی اگه بمیری چه بلایی سر اون بچه میاد؟!؟ 🫀🫀🫀🫀🫀🫀
6 1450Loading...
38
#MY_DARK_HUNTER خلاصه رمان 🔞 پارت اول رمان 🥃 خرید VIP رمان 🔮 ژانر : ROMANCE | #EROTIC#                     #ACTION |  #SMUT #FANTASY لینک پارت : #PART_104 لینک بات @ROSALINAMBOT
5 9170Loading...
39
اون بهم میخواست تجاوز کنه...هیچکس باورم نکرد!اما من به زور زن یه مرد دیگه شدم.حالا منم که میتونم انتخاب کنم...ارش مردی که عاشقش بودم...یا امیر سام مردی که توی خونش عاشقانه منو میپرسته! https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
3690Loading...
40
آرش مرد عوضی و دختر بازیه که مجبورا با رویا ازدواج میکنه...اونو کتک میزنه و جلوی چشماش با معشوقش رابطه برقرار میکنه. رویا زن تپل...بی اعتماد به نفس و شکست خورده ایه که تصمیم به تغییر میگیره...و حالا آرش دنبال رویاست...غافل از اینکه رویا رو مردی خشن و سرد از پدرش طلب میکنه! https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
1 4590Loading...
من توژال دختری که یک هفته موند بود به عروسیش، شاهد ازدواج عشقم با دوست صمیمیم شدم. حالا من مونده بودم و بچه تو شکم! چاره‌ای نداشتم جز قبول پیشنهاد ازدواج پدر دوستم . مردی که پدر زن عشقم بود! https://t.me/+cfkDiso46jEwMzRk https://t.me/+cfkDiso46jEwMzRk
نمایش همه...
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟! #پارت_واقعی https://t.me/+ExRj8Jw2I082OGVk https://t.me/+ExRj8Jw2I082OGVk
نمایش همه...
😈 1
شاهرخ ، یه استاد جوون ۳۰ ساله ی #سکسی و جدی و #جذابه که توی دانشگاه علوم پزشکی تدریس میکنه🤤💦 عاشق دانشجوی نخبه اشه اما از بس این بشر غد و یه دنده اس پا پیش نمیزاره تا اینکه یه روز با پیشنهاد عجیبی که به دختره میده باعث میشه دختره شبونه پا به عمارتش بزاره و حاصلش بشه یه #نی_نی کوشولو موشولو ... 😁 😈🔥💦🔞 https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk https://t.me/+-eKZ7toqSddlMTZk
نمایش همه...
رمان اسـ𝐬𝐚𝐲𝐞ـواط

﷽ لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم رمان اسواط به قلم فاطمه.س (سایه) #پایان_خوش رمان های دیگر نویسنده : #اوپال_سیاه #لاوین @novel_sayeچنل زاپاس

👍 3
#MY_RED_BALLERINA #PART_302 🫀🫀🫀🫀🫀🫀 انقد نگرانم نمی تونم به هیچ کوفت دیگه ای فک کنم نمی فهمم چطور با وجود همچین زخمی باز فکرت سمت اذیت کردن من میره _ اذیتی اینجام؟!؟ جواب شو نداد اطلس فقط یه شوت تنش بود بقیه لباساشو شست و انداخت خشک شن وسایلو جمع کرد : پاشو.... دستشو دراز کرد و منتظر بهش خیره شد بلاخره اطلس تسلیم شد دستشو گرفت ارمیا نفس راحتی کشید و کمکش کرد بره رو تخت اروم دراز کشید ارمیا بدون اینکه متوجه نگاه عجیبش باش بالشتو زیر سرش مرتب کرد : خوبه اینجوری؟!؟ _ اوهوم.... : الان بر می کردم با سرعت قرصارو برداشت و دوباره برگشت _ دهنتو باز کن : نمی خورم _ دهنتو باز کن گفتم باید بخوری زخمت عفونت می کنه دردم داری بدون قرص نمی شه : نمی خوام بخوابم _ مثلا نخوابی می خوای چیکار کنی؟؟!؟ با این بدن زخمی تنها کاری که می تونی بکنی خوابیدنه چشماش برق زدن : می خوای نشونت بدم با همین بدن زخمی چه کارایی میشه کرد؟!؟ منظورشو فهمید صورتش قرمز شد محکم دو طرف صورت شو گرفت : بگو ااااا با اخم مچ دستاشو گرفت و قفل کرد حتی تو این شرایطم خیلی ازش قوی تر بود 🫀🫀🫀🫀🫀🫀
نمایش همه...
303👍 55❤‍🔥 21😈 15🍓 3🔥 1😍 1
Photo unavailable
#MY_DARK_HUNTER خلاصه رمان 🔞 پارت اول رمان 🥃 خرید VIP رمان 🔮
ژانر : ROMANCE | #EROTIC#                     #ACTION |  #SMUT #FANTASY
لینک پارت : #PART_106 لینک بات @ROSALINAMBOT
نمایش همه...
82👍 5🤣 5🔥 2😍 2💯 2❤‍🔥 1
ببینید چی اوردیم براتون! یه رمان که نویسنده‌اش بخاطر چاپش نمی‌خواست دیگه عضوگیری کنه برای کانالش! ولی بخاطر درخواست زیاد دوباره لینکش رو فعال کرده، بجنبید که جا نمونید!
نمایش همه...
👍 1
00:01
Video unavailable
زندگی ایدن با اومدن یک دختر کوچولوی شیطون سکسی که از قضا وکیل دادگستری هم بود، عوض میشه🥹🥺 با دیدن اون چشمای خوش رنگ و خوشگلش، با دیدن دلبریای ذاتیش‌ خیلی زود دل این مرد مغرور و خشن رو میبره و باعث میشه ایدن که یک وارث خاندان مهم و ثروتمند و همینطور یک مرد زن داره با پنهون کاری رابطه‌اش رو با اون ادامه بدی. اما با فهمیدن….🙈 https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk
نمایش همه...
👍 1 1
دختر خیر سرش وکیله اما اینقدر خنگ که همه از دستش عاصین اما با این وجود میره وکیل یک مرد ثروتمند هات و جذاب خشن میشه که اون هم… 🔞👅 لباشو عمیق تر بوسیدم و گفتم: خنگولی من با حرص ازم فاصله گرفت گفت: چی؟ - به خدا این یکی رو هستی دیگه. - خـیلی بدی آیدن آخه من کجا خنگم. با خباثت با چشمم به پایین تنم اشاره کردم و گفتم: - اوهوم باشه الان میگم، این چیه؟😈 گیج از سوالم با چشم دستم رو دنبال کرد و گفت: - خوب مشخصه شلوارته. بلند قهقه‌ای زدم و با خنده گفتم: - اخ‌دختر، خب زیرش چیه؟ - خوب زیرش شورته دیگه. - افرین دختر خوب داری نزدیک میشی، بعدش چی میشه؟ - ای خدا من نمیدونم این سوال‌ها برای چیه… خب بعدش پاهات میشه دیگه. با خنده از گیج بازیش که منو باهاش سرحال می‌اورد دستش رو گرفتم و دقیق روی مردو…نگیم گذاشتم و گفتم: - بیا نگاه خنگی دیگه بعد میگه من؟ دارم واضح میپرسم اینجا که دست رو گذاشتم چیه؟ - آهــــا اینجا رو میگی اینجا که میشه همونجای که ازش جیش میکنی دیگه. نتونستم جلو خندم و بگیرم و بلند زدم زیر خنده و بریده بریده گفتم: - خب… اسم اونجایی… که جیش میکنم چیه؟🤣😝 - اممم… خب… یکی از دوستام که بچه کوچیک داشت بعد میخواست بهش یاد بده که چطوری جیش کنه میگفت اگه جیش نکنه دودولشو میده هاپوش میبره. فکر کنم اسمش دودوله. پوکر نگاهش کردم و گفتم: - جان ِمن واقعنی شیرین میزنی یا میخوای منو گول بزنی ها راستش رو بگو بروک؟🤨 - وا یعنی چی؟ - یعنی کلا اندازه گاو سرت نمیشه از زندگی زناشویی. - خب از کجا باید بدونم من که همش سرم با قراردادها شرکت شما بنده و اصلا نمیدونم درباره چی داری صبحت میکنی. خبیث نگاهش کردم و گفتم: _فداااای سرت که بلد نیستی، الان خودم یکیش رو یادت میدم تا خوب خوب یاد بگیر کوچولو.😈🤤 و با یه حرکت روی تخت انداختمش و شلوارش رو..... https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk هییی مواظب باش بچه مچه نیادا از ما گفتن بود❌😎
نمایش همه...
رمان همسر رد شده شاهزاده اژدها

#خلاصه من مرد مناسبی را برای شب جشنم ملاقات می‌کنم. سپس روز بعد دوباره او را در جت شخصی‌اش ملاقات می‌کنم. وای! مردی که من با او دیشب خوابیدم، رئیس جدید من، آیدن ویپرا است. پارت گذاری:نامشخص

👍 2
Photo unavailable
من ولیعهد ایدن ویپرام🔥 تک فرزند یک خاندان و آلفا و پادشاه قدرتمند آینده #اژدها‌ها هستم...کسی که جرات مقابله با قدرت و نفوذ من رو نداشت ، سالهای زیادی گذشت و بین انسان‌ها زندگی کردم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #انسان‌ها...دختری که بطور تصادفی یا تقدیر طبیعت اون رو بعنوان جفت حقیقی من برگزیده بود اون کسی نبود جزء…🔥🤐 خوووب خوووبب یه رمان فوق‌العاده این سری براتون اوردم... یعنی من یچیزی میگم از فوق‌العاده هم اونورتره طوریکه من رو هم معتاد خودش کرده برای همین تصمیم گرفتم این رمان عالی رو هم برای شما دوستان گل معرفی کنم واقعا عالیه. خیلیاتون ازم پرسیده بودین، من چه رمانیو دوس دارم منم میگم این خوشگله رو😍👇🏿 https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+YsLaYs97siQxNmJk فقط متاسفانه لینکش برای ۲۰۰ نفر فعاله بعد باطل میشه پس برای جوین عجله کنید تا جا نمودین😉 #تمام_پارت‌های_هیجانی_و_عاشقانه_ناب
نمایش همه...
👍 1
#پارت_واقعی در حالی که فنجان‌ها را روی میز می‌گذاشت، اشاره‌ای به پرونده‌ی مقابل صحرا کرد و گفت: _ کامل خوندیش؟ صحرا سرش را بلند کرد و با نگاهی عجیب او را برانداز کرد. آراز سرش به معنای چیه تکان داد که صحرا به ساعت اشاره کرد. _ کلا از وقتی که من از اتاق اومدم بیرون، نیم ساعتم نمی‌گذره، بعد توقع داری توی این تایم من تمام صفحه‌های این پرونده رو خونده باشم؟ چیزی زدی؟ آراز اخم‌هایش را درهم کشید، یک‌دفعه خودش را روی میز به سمت صحرا کشاند و پر قدرت ولی آرام غرید: _ چی؟! همان خشمش باعث شد صحرا با ترس خودش را عقب بکشد. _ خب بابا رم نکن...امم.. نه... منظورم اینه عصبانی نشو... نشید جناب! سپس با لحنی بامزه که انگار می‌خواست خجالت را در آن بگنجاند ولی گنجیده نمی‌شد، گفت: _ نتونستم کامل مطالعه‌اش کنم، اگه اجازه بدید، هنوز وقت لازم دارم. آراز از شدت کلافگی و خنده دستی به سرش کشید و موهای پشت سرش را کمی میان پنجه‌هایش فشرد که باز هم صحرا نتوانست جلوی زبانش را بگیرد. _ درسته پلیسی ولی بخند وگرنه ابهتت باعث میشه بترکی! این‌بار اخم‌هایش را درهم کشید تا بهتر بتواند مانع آن خنده‌ی بعد موقع شود که صحرا کمی روی مبل به جلو خم شد و در حالی که لپ‌هایش را باد می‌کرد، گفت: _ اخمات بدترش کرد داری سرخ میشی، بخند بابا، خنده‌ام مثل گوز... نه نه مثل باد معده میمونه... به قول یکی از دوستام که میگه بادی بود و راهی داشت مگه با کسی کاری داشت، اینم خنده‌اس دیگه، با هیچ کسم کار نداره، جلو منم خندیدی قول میدم به کسی نگم یه پلیس پر ابهت، جلو یه دزد همه فن حریف خندید. آراز در حالی که هنوز تلاش می‌کرد تا مانع خندیدنش شود، ابروهایش را در برابر تعریف صحرا بالا انداخت که صحرا باد لپ‌هایش را خالی کرد. _ چیه توقع داشتی وقتی قراره به کسی نگم جلوم خندیدی، از خودم تعریف نکنم؟ شرمنده، اولین ویژگی بنده تعریف ازخود است که واقعیت محضه. گوشه‌ی لب‌های آراز لرزیدند و کمی به خنده باز شدند که صحرا با خنده گفت: _ قبوله همینم قبوله... دیگه داری می‌ترکی، پس تا نترکیدی و ابهتت به چو... به فنا نرفته...من دستشویی لازم شم، دستشویی کجاست؟ آراز با سرش به دری دقیقا پشت سر صحرا اشاره کرد که صحرا به سرعت سمت آن‌جا رفت و در حالی که داخل دستشویی شده بود، سرش را از در بیرون برد و گفت: _ اینجا عایق صداست؟ آراز متعجب نگاهش کرد که صحرا با لبخند گفت: _ همون جریان باد... آراز دیگر نتواست تحمل کند و قهقه زد. صحرا در حالی که خودش هم ریز ریز می‌خندید، وارد دستشویی شد و با نگاه به آینه، لبخند از روی لبانش رفت و قیافه‌ای جدی به خودش گرفت و لب زد: _ تونستی به اینجا برسی، بقیه‌اشم حلش می‌کنیم! میدونم که می‌تونی صحرا، ما بخاطرش مرگ خودمونو امضاء کردیم! عمرا پا پس بکشیم. سپس مشتش را به آرام به آینه کوبید و انگار دوباره عهد بست با خودش! https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8 https://instagram.com/novel_berk https://instagram.com/novel_berk https://t.me/+RgeTvTaKKdg4MDc8
نمایش همه...
آ‌‌‌‌نــߊ‌‌ܝ‌ߊ‌‌ܩܢ‌‌

🍃♥️محافظ چنل و تعرفه تبلیغاتمون👇 🎐 telegram.me/Berkehroman 🎐 پیج اینستاگرام 🎐

https://instagram.com/novel_berke🎐