°• ردلایـــن •°
❁﷽❁ °•ن و القلم•° الهی رخصت °•ردلاین•° به زودی ... ساحره ، دلیبال، شاهرگ،سینگو ، پریزاد 🖤
نمایش بیشتر16 196
مشترکین
-1124 ساعت
-1197 روز
-53230 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
❗️باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم 🧿
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه✔️
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان✔️²²o
👤مشاوره با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
21600
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
❗️باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم 🧿
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه✔️
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان✔️²²o
👤مشاوره با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
43500
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
❗️باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم 🧿
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه✔️
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان✔️²²o
👤مشاوره با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
63300
همیشه دیدن فیلم عروسی واقعا حال ادمو خوب میکنه یه کانال پیدا کردم ممبراش فیلم عروسیشون میفرستن هرکدوم از اون یکی خفن تر:
@aroosi
22400
از مدرسه برمیگشتم و صدای گریه نوزادی در عمارت خونه پدر بزرگم پیچیده بود!
متعجب بدو وارد خونه شدم با دیدن پسر عموم که سالی یه بار شاید میومد دیدن آقاجون سلامی دادم و نگاهم به نوزاد کنارش افتاد!
بالا سر نوزاد متعجب رفتم و ناخواسته لبخندی به قیافه معصومش زدم و ادا درآوردم:
- وای وای چه دختر خوشگلیه
صدای جدی پسر عموم به گوشم رسید:
- پسره!
نیم نگاهی به قیافه جدیش انداختم و دوباره روبه نوزاد ادامه دادم:
- خب پس وای وای چه شازده پسر خوشگلی
احساس کردم گوشه لب پسر عموم بالا رفت و صدای گریه و نق نق نوزادم کم شد و با چشماش بهم خیره شد که سمت آقاجون برگشتم: - آقاجون بچه کیه؟
پر اخم به هاکان خیره شد که بی فکر گفتم: -عه این که زن نداره
هاکان کلافه دستی در صورتش کشید:-حتما باید زن داشته باشی بتونی تولید مثل کنی؟
هیچ وقت باهم هم کلام نشده بودیم، من پدر و مادرم فوت شده بود و پیش آقا جون زندگی میکردم همیشه ی خدا این پسر عموی ۳۳ ساله عصا قورت داده هم منو به بچه میدید!
ساکت موندم که آقا جون جوابشو جا من داد:
- آره دخترم دوست دخترش شکمش بالا اومده زاییده پولشو گرفته رفته! حالا هاکان مونده و حوضش و یه بچه بی مادر
https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
چشمام گرد شد و هاکان اخم کرد:
- من مسئولیت کاری که کرده بودم و به عهده گرفتم آقا جون، مادر این بچم خودم نخواستم تو زندگیم بمونه آدم زندگی نبود
- پس بچت از یه زن بدکاره ی زنا کار.
هاکان محکم کوبید رو میز جلوش جوری که من تو جام پریدم و صدای گریه بچه هم بلند شد:-من نیومدم حرف بشنوم اومدم فقط خبر بدم همین
از جاش بلند شد و بچه ی کنارشو تو آغوش کشید و لب زد: - جونم بابا؟! میریم الان
لحن مهربونش انگار فقط مخصوص بچش بود و آقا جون به من نیم نگاهی انداخت و عصا کوبید زمین و گفت:
- بچرو بگیر ازش آرومش من با این ناخلف حرف دارم
و این جور وقتا هیچ کس جرأت مخالفت نداشت؛ با دو دلی بچش رو بهم داد و خودم هم با دو دلی و احتیاط نوزادش رو به آغوش گرفتم که زمزمه کرد: - عروسک نیستا.
تند سری به تأیید تکان دادم و جالب اینجا بود نوزاد کوچولو تو آغوشم گریش بند اومد و من خوشحال ازین اتفاق سمتی رفتم و دور تر از آنها روی مبلی نشستم.
شروع به بازی با اون کوچولو کردم و که به یک باره هاکان از جایش بلند شد و داد زد:
- چی میگی آقا جون؟ هنوز بچست
آقا جون هم صداش بالا رفت:
-تو بزرگش کن! من دیگه عمرم قد نمیده بفهم
نگران بهشون خیره شدم که هاکان نیم نگاهی بهم انداخت و آقا جون ادامه داد:
- با این گندی که زدی اون بچم یه مادر میخواد شماها همخونه اید میتونید کنار هم زندگی کنید
اموالمم بین خودتون پابرجا میمونه
هاکان باز نیم نگاهی بهم انداخت و نگاهش روی یونیفرم مدرسه من چرخید و من گنگ بودم که هاکان نیشخندی زد و بلند روبهم گفت:
- کلاس چندمی؟
از جام بلند شدم و با تردید گیج لب زدم:
- سال آخرم دیگه
سری به تایید تکون داد و اومد سمتم بچش رو از آغوشم بیرون کشید.
سمت خروجی رفت و قبل این که خارج بشه ادامه داد: - قبول… تاریخ عقد و بزار واسه وقتی که درسش تموم شد
و من با چشم های درشت شده وا رفتم
-چی؟ چی میگید؟
اما اون نموند و در خانه را محکم بهم کوبید
مجلس عروسی که من شکل ماتم زده ها بودم و دامادش بدون لبخندی تموم شده بود و حالا تو خونهی هاکان بودم...
با لباس عروس نوزادی که ۹ ماهش شده بود رو تو اتاق میگردوندم و از فرط گریه کبود شده بود انگار نمیتونست درست نفس بکشه: - جونم گریه نکن چرا این جوری میکنی؟ هاکان کجا رفتی اه
صدای جیغش در خانه میپیچید و نفسش میرفت و میآمد و به یک باره خودم هم ترسیده از شرایط صدای گریه ام بلند شد:
- ترو خدا تو مثل بابات اذیتم نکن
روی تخت نشستم و همین طور که گریه میکردم صدای گریه اون پایین اومد و دست کوچیکش رو روی سینم گذاشت.
با این حرکت به یک باره لباس دکلت عروسمو پایین کشیدم که سریع سینم رو گرفت و صدای گریش کامل قطع شد و خودم هم ساکت شدم.
چشمامو بستم که صدای هاکان به گوشم خورد:- چیکار میکنی؟
با هینی چشمام باز شد و از خجالت تو خودم جمع شدم و خواستم پاشم که توپید: - تکون نخور الان صدای گریش دوباره بلند میشه
پوفی کشید و کنارم روی تخت دراز کشید: خجالت نکش ازم منو تو باید فراتر از این چیزا بینمون اتفاق بیفته متوجهی که؟
بغضم گرفت که روی تخت نشست و با دستش نوازش وار روی سینم دستی کشید:
- منم مثل پسرم آروم کن، باور کن من از درون بدتر ازون بچه ی تو بغلتم منم آروم کن!
و...
https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
https://t.me/+fdz68LfWn2UxNzk0
1 71720
- هم تورو میکشم هم اون پسره ی زرد قناری که فوتش کنی باد میبرش! بیا درو باز کن تا خوردش نکردم و نیفتادم به جونت
میکوبید به در و وقتی این طوری هوار میزد گلویش درد نمیگرفت؟
چکاوک ترسیده بود و ارمان با هول و ولا میخواست از بالکن فرار کند ولی دلش گیر بود و گفت:
- بلایی سرت نیاره؟
یاشار کوبید به درو چکاوک ارمانو هول داد:
- ترو خدا سپهر برو به خدا میکشت برو
- تو چی آخه؟
نگران به در که هر آن ممکن بود خورد شود نگاهی داد با گریه لب زد:
- اون به من کاری نداره به من دست نمیزنه ولی تورو زنده زنده خاکت میکنه برو دیگه
جوری غرید که ارمان ناچار از بالکن پایین پرید و همون لحظه چکاوک برای این که یاشار درو خورد نکند سمت در اتاق رفت و قفل در رو باز کرد
صورت تو صورت مردی شد که رگ گردنش باد کرده بود شد و غرید
- چته چی میگی
بی توجه کنارش زد و مثل مجنون ها اینورو اونور اتاق میرفت و داد زد
- کو کجاست پسره ی حروم خور کجا قایمش کردی؟
زیر تخت و دید، در کمد و باز کرد و از عصبانیت آینه قدی رز رو هول داد و صدای خورد شدنش باعث جیغ چکاوک شد و گفت
- مگه عروسک قایمش کنم؟ رفت! به خدا فقط اومده بود کادو تولدمو بده فقط
خیره شد به دخترک نحیف و کارد میزدی خونش در نمیامد و با دیدن تاپ بندی مشکی تو تنش باز داغ کرد:
- برای همین سانتال مانتال کردی لباس جذب سکسی تنت کردی و شیشه عطر و رو خودت خالی کردی؟
وَ با پایان جملش شیشه ی عطر گرون قیمتی که خودش برای چکاوک از فرانسه خریده بود و روی زمین کوبید و صدای گریه چکاوک بلند شد و عقب عقب رفت
- مگه چیکار کردم؟اومد کادو تولدم و بده لباس خوب پوشیدم چرا میگی سکسی؟ منم میخوام مثل هم سنام دوست پسر داشته باشم نه که از شیش سالگی بندازنم وبال خانواده ی شما و بشم ناف بریده ی تویی که ازم سیزده سال بزرگتری
جوری جمله ی اخرشو جیغ زد که گلوش تیر کشید و میکائیل دندون سابید بهم:
- تو بچگیت افتادی زمین بلندت کردم.. گریه کردی خندوندمت خراب کاری کردی گردن گرفتم، به هر چی اشاره کردی خریدم.. پنج سال فقط پنج سال نبودم و رفتم یادت رفت اینارو؟
بغض کرده چسبید به دیوار پشت سرش چون یاشار با هر جمله ای که میگفت سمتش میآمد
- حالا که برگشتم پسم میزنی پسر میاری تو اتاقت میگی حق دارم دوست پسر داشته باشم؟!
وَ چکاوک چرا کوتاه نمیامد و مگر نمیدید یاشار سیم هایش قاطی کرده اگر جرقه ای رخ دهد مثل بمب میترکد و گفت
- آره رفتی دوست دختر بازیاتو کردی مهمونیاتو رفتی حالا اومدی میگی زن میخوام؟ دختر آفتاب مهتاب ندیده میخوام؟
سر انداخت بالا و ادامه داد
- نمیخوامت من نمیخوامت
دستانش مشت شد و کاش چکاوک بحث را به این جا نمیکشاند
- اگه به این سن رسیدی و تو پر قو بزرگ شدی از صدقه سری خانواده ی منه و تو نمیتونی الان بگی من نوه ی ارشد خانواده دشتگردو نمیخوام
با پایان جملش تیشرت مشکیش رو از تنش کند و سمت در اتاق رفت و همین که قفلش کرد رنگ چکاوک پرید و لب زد
- دا.. داری چیکار میکنی؟
نگاهش خنثی شده بود و دیگر عصبی نبودو باید به دخترک یه سری چیز هارا میفهماند
- تولد هجده سالگیت مبارک! دیگه وقتشه یه سری چیزارو با کسی که صیغشی تجربه کنی
رز خواست سمت در برود و فرار کند اما میکائیل از پشت گرفتش و رز جیغ زد
- نمیتونی نمیتونی! ولم کن مامان فخری؟!
صدای جیغش بلند بود اما الان کسی در عمارت نبود و چکاوک روی تخت که پرتش کرد هق هقش شکست:
- نمیتونی..
تاپ رو از تنش به زور دراورد:
- چرا میتونم.. من از نُه سالگیت به بعد این حقو داشتم اما خر بودم که گفتم بچست فعلا
وَ لعنت..
یاشار در اخر کار خودش را کرد..🔞❌🔥🥀
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
رنگ و رویش پریده بود و درد داشت!
ناباور به سقف اتاق خیره بود و یاشار لیوان شربت در دستش را هم میزد و لب زد
- پاشو اینو بخور فشارت افتاده
نفرت داشت ازین که نگاهش کند و همین که کمی شربت به زور در دهانش ریخته شده صدای هق هق گریش بلند شد و یاشار بود که کلافه در آغوشش گرفت و لب زد:
- هیش بسه دیگه.. بسه
انگار خودش هم پشیمان شده بود و همان لحظه فخری و شهناز در اتاق را باز کردند.. با دیدن صحنه روبه رویشان فخری محکم کوبید تو صورتش
- خدا لعنتت کنه یاشار چیکار کردی؟
ملافه خونی بود و چکاوک گریه میکرد و رنگ به رو نداشت و بالا تنش برهنه بود اما در آغوش یاشار بود و چیزی از ممنوعه هایش مشخص نبود و میکائیل غرید
- بیرون.. برید بیرون میگم
صدا دادش بلند بود و دو زن بیرون رفتن و یاشار چکاوک رو روی تخت گذاشتو پیشونیش رو بوسید و رفت تا توضیح دهد حقش را گرفته نه چیز دیگر.. ولی چکاوک بود که با خارج شدن یاشار نگاهش به بالکن خورد و فرار کردن فقط راه نجاتش بود دیگر نه؟!
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
1 38520
_خوب با داداشام حال میکنی نه؟ این یکی نشد اون یکی... چه فرقی برات داره...! حالا کوچیکه بیشتر راضیت کرده یا بزرگه؟
منتظر جواب نیست و تک خنده تمسخر آمیزی حواله ام میکند..
_البته که صدای آه و ناله هات با بزرگه بیشتر از کوچیکه کل خونه رو برمیداره.؟
چنان کینه و عداوتی در چهره و لحن نفیسه موج میزد که تنم را به لرز می اندازد..
مگر من دلم میخواست بعد از سجاد پسر کوچکتر به عقد عماد در بیایم!؟ خودشان بریدند و دوختن و شناسنامه ای که باطل نشده دوباره مُهر شد.
بغض کرده لباس های داخل تشت را چنگ میزنم و نگاه قطره ای میکنم که از صورتم داخل آب و کف کثیفش میچکد.
_هوی... دختره ی پتیاره مگه با تو حرف نمیزنم.. روزا لال میشی؟ فقط شبا صدات خونه رو می لرزونه!
لگدش به تشت باعث میشود آب چرکش تمام تن و لباسم را خیس کند.
_از تمام وجودت کثافت میباره.. داداش عزیزم و سینه قبرستون کردی کم بود حالا باید تو بغل داداش دیگم تحملت کنم.
چرا گورت و گم نمیکنی از این خونه؟
با صدای جیغش ترسیده دور حیاط را نگاه میکنم و طبق معمول همسایه های فضول دارن از پنجره ها سرک میکشن.
_نفیسه جون.. ترو خدا بس کن.. آقا عماد بفهمه سرو صدا شده دوباره...
حرف در دهانم میماسد وقتی دست به موهای بافته شده از روی روسری ام می اندازد و اینبار خفه خون میگیرم تا صدای جیغ دردناکم بلند نشود.
_خفه شو... خفه شو.. پتیاره عوضی... نفیسه جون و مرگ... نفیسه جون و درد... تا جون همه ی مارو نگیری ول کن نیستی؟
از زور درد و بغض صورتم کبود شده و صدای در حیاط و مردی که یالله گویان وارد میشود و نفیسه بلاخره سرم را به ضرب رها میکند و گوشهی حیاط به گریه و سرو سینه زنان مینشیند..
کاش من هم کمی از بازیگری این خواهر شوهر ناجنس را بلد بودم.
نگاهش همان که مو به تنم راست میکند را با آن ابهت مردانه به ما میدوزد.. لب میگزم و قطره اشکی روی گونه ام سر میخورد.
_چه خبره اینجا!؟
_بیا داداش.. بیا که الهی زبونم لال میشد و خبرای این دختره ی پتیاره خیابونی رو بهت نمیدادم.
طبق معمول اومده تو حیاط اونم بدون حجاب.. الکی سرو هیکلش و خیس میکنه و سک و سینه اش رو میندازه بیرون...
دستی به سر بی روسری ام میکشم و آه از نهادم برمی آید..موهایم بی صاحب پریشان دورم ریخته بود و ..
نفیسه هنوز مویه میکند و بر سر میزند..
_خدا منو مرگ بده داداش با این پسره محسن مچشون و گرفتم داشتن لاس میزدن.
_بسسسسسه... دهنت و ببند گمشو تو خونه...
نفیسه که با چشمکی خودش را در پستوی خانه گم و گور میکند فاتحه خود را میخوانم.
_به خدا نکردم...
_میگی خواهرم دروغ میگه! مگه نگفتم بدون اجازم پات و تو حیاط نمیزاری؟
چشمه اشکم دیگر بند نمیآید..
_لباس میشستم به خدا... دیگه چیزی نداشتم تنم کنم.
قدم هایش را شمرده برمیدارد و از سر راهش ترکه ای از شاخه زردآلوی داخل حیاط که اجازه خوردنش را نداشتم میکند و...
تنم.. رد تمام کبودی های قبلی که هر شب به حساب نفیسه به نوازش اما به کتک روی تنم مینشیند گز گز میکند.
_ببخشید... دیگه بمیرم هم تو حیاط نمیام...
بخدا که لرزش مردمکش را میبینم و گلویی که بغضش را نمیتواند قورت دهد..
_نمیبخشمت... نمیبخشمت وقتی چشمم دنبالت بود رفتی تو تخت برادرم.. هرچقدر باهات بد تا میکنم کتکت میزنم تحقیرت میکنم بازم کینه ات از دلم پاک نمیشه بهار.
اولین ضربه که روی پوست کمرم مینشیند صدای پاره شدن لباسم را میشنوم و تنم به لرز می افتد و وقتی چشمانم سیاهی میرود که ضربه های بعدی را حس نمیکنم..
https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0
https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0
https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0
https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0
#مــــــــــــــــــرزشکن 📿
1 38920
دست خونیمو از لباسم برداشتم و هقهق کنان از پشت در دسشویی مدرسه نالیدم
_ خونش خیلی زیاده نازنین ، پد بهداشتی بذارم بازم همه جا خونی میشه آبروم میره
گفتم و از شدت درد وزنمو به دیوار کثیف دسشویی تکیه دادم
نازنین اروم پچ زد
_ یعنی چی؟ مگه اولین بارته مریض شدی؟
با درد نالیدم
_ من باید 12روز دیگه میشدم
_ انقدر این مرتیکه باهات ور میره بدنت بهم ریخته
وحشت زده هق زدم
_ نازی؟
ترسیده از پشت در پرسید
_ چی شد؟
_ نکنه حامله بودم؟!
ترسیده تر از من صداشو بالابرد
_ چی؟ مگه نگفتی صوری زنشی؟
_ شوهرمه لعنتی! قبل از اینکه بریم محضر نزدیکم شد چون میدونست به کسی که منو برای انتقام از بقیه عقد میکنن بله نمیگم!
بعدش گفت انتخاب با خودته ، یا برو حموم و غسل کن و باهام بیا محضر ، یا لباس بپوش برگرد خونه
هقهق کنان ادامه دادم
_ میدونست بابا بخاطر کارای اون سکته کرده و مرده
میدونست کسی رو ندارم
میدونست برگردم خونه طلبکارای بابا میریزن سرم
خدایا بکش راحتم کن
نازی با دلسوزی زمزمه کرد
_ هیش آروم ، خانم افخم بفهمه بیچارهای
_ اگه حامله باشم چی نازی؟
_ نیستی ، گریه نکن
اصلا مگه ... مگه
انگار روش نمیشد بپرسه
با خجالت زمزمه کردم
_یک بار بهش گفتم من هنوز بچهام مراقب باش جوابش سیلی بود! که من به چه حقی برای تصمیمش نظر میدم
بغضم دوباره منفجر شد
_ خیلی وحشیه
نبین استاد دانشگاه و محبوبه ، من ازش میترسم
هرشب که میاد خونه میترسم که کاری بکنم عصبی بشه
_ هیش گریه نکن درست میشه
چندتا دستمال بذار بیا بیرون
الان بچه ها فضولیشون گل میکنه ها لادن
با درد و بیحالی کاری که گفت رو کردم
کمکم کرد دستای خونیمو بشورم و از دسشویی رفتیم بیرون
صدای مربی ورزش سختگیرمون از پشت سر اومد
_ یک بار دیگه بخاطر امتحان ندادن برید تو دسشویی بمونید هردوتاتونو میندازم
ببینید از ورزش صفر گرفتن و خراب شدن معدلتون چه مزه ای داره
بی حال زمزمه کردم
_ چه امتحانی خانم؟
_ درازنشست! بجنبید سریع فقط شما دوتا موندید
از شدت بیچارگی بغض کردم و نازنین نگران نگاهم کرد
_ خانم من امتحان میدم
_ هر دوتون
_ آخه لادن نمیتونه
_ چرا نتونه؟
_ عادت ماهنهست
_ تو المپیاد شنا خانمای پریود مایو میپوشن یک دقیقه میرن مسابقه میدن بعد این نمیتونه درازنشست بره؟
میدونستم اولین درازنشست رو که برم از شدت خونریزی و درد میمیرم
با گریه سر تکون دادم
_ نمیتونم برم ببخشید!
نفهمیدم چی شد
فقط زمانی به خودم اومدم که مثل متهما گوشه دفتر ایستادم
افخمی باهام لج کرده و میخواد با والدینم تماس بگیرم
اروم گفتم
_ بابام مرده
_ خدابیامرزش ، زنگ بزن مامانت!
_ مامانمم مرده
_ منو خر فرض کردی تو بچه جون؟
رو به مدیر ادامه داد
_ والدین این دختر اگر امروز نیان من تو این مدرسه نمیمونم خانم مدیر
مدیر با اخم و تاسف به من تشر زد
_ زنگ بزن
_ بخدا راست میگم خانم پدر مادرم فوت شدن
_ زنگ بزن به یکی وگرنه اخراجی ، شوخی هم ندارم باهات
با قدمای لرزون سمت تلفن رفتم و شماره شرکتش رو گرفتم
بالاخره با اخرین بوق صدای سردش تو گوشم پیچید
_ بله؟
اروم زمزمه کردم
_ ساواش؟
_ شما؟
_ لادنم
_ لادن کیه؟!
با غم لرزون زمزمه کردم
_ زنت!
بعد از مکث کوتاهی گفت
_ چی میخوای؟
_ میشه بیای مدرسه؟
_ چرا؟
_ اگر نیای اخراجم میکنن
پوزخند زد
_ بهتر ، شاید اونطوری بفهمی جای زن شوهردار تو خونه شوهرشه نه نیمکت مدرسه
گفت و تماس رو قطع کرد
بغضم منفجر شد
_ به خدا من کسی رو ندارم هیچکس نمیاد دنبالم
زن انگار دلش سوخت که تشر زد
_ خیلاخب گریه نکن ، بخواب همینجا درازنشستاتو برو تا ببخشمت
اینبار بی مخالفت روی زمین سرد و سفت دراز کشیدم و بی توجه به درد شدیدم با گریه شروع کردم
زن شمرد
_ یک ،دو...
احساس میکردم خون زمین رو خیس کرد
قندم افتاده بود و زیر دلم تیر میکشید
چشمامو بستم و ادامه دادم
_ سی ، سی و یک
با درد شدید زیرشکمم روی زمین دراز کشیدم و صدای جیغ دردناکم مدرسه رو پر کرد
_ آی خدا
وحشت زده بالای سرم جمع شدن
احساس میکردم دارم میمیرم
از شدت درد پشت سرهم جیغ کشیدم
_ آی آخ دلم آه
صدای عصبی و پر جذبهش تو فضا پیچید
احساس میکردم توهم زدم
_ دارید چه غلطی میکنید با زن من؟
چشمام بسته شد
صدای ترسیده مدیر رو شنیدم
_ شما برادرشید؟ فعلا ببریمش بیمارستان بعدا براتون توضیح میدم
_ نخیر شوهرشم!
بچم و سقط کرده باشه باید تو دادگاه توضیح بدی زنیکه
گفت و دستاشو زیرزانوهام انداخت
تو بغلش بلندم کرد و از بین بچه ها رد شدیم
روی صندلی عقب ماشین گرون قیمتش خوابوندم و با همون صدای جدی کنار گوشم لب زد
_ هیش چیزی نیست قرار نیست به همین زودی ترکم کنی دخترحاجی
هنوز خیلی باهم کار داریم کوچولو
https://t.me/+VNHLRbY_aG9jMDY0
https://t.me/+VNHLRbY_aG9jMDY0
https://t.me/+VNHLRbY_aG9jMDY0
https://t.me/+VNHLRbY_aG9jMDY0
کپی ممنوع دوست عزیز ، پارت رمانه!
ماتیک💄 استاد دانشجویی
به قلم حنانه فیضی هر روز پارت داریم✨ بنر ها همه واقعی و پارت اصلی هستن پس کپی نکنید لطفاً رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی
2 39010