cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

زمانی برای مستی اسب‌ها

غریزه‌نویسی‌هایی از زندگی. کانال موسیقی: @raaghse_raanj

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 345
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+337 روز
+6230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

امروز ده دقیقه زودتر آمدم. و نیم ساعت زودتر بیدار شدم. ولی خب قوانین مورفی مثل ساعت کار می‌کند. بله، به محض رسیدن من یک سرویس پر شد و رفت. من مانده‌ام و دوباره ماشین خالی و آن سه مسافر تنبلی که هنوز از خانه‌هایشان بیرون نیامده‌اند.
نمایش همه...
بچه‌ که بودم توی وبلاگم می‌نوشتم و تکرار می‌کردم که چشم‌ها عزیزند. چشم‌ها پنجره‌های قلب هستند. این جمله دوم را احتمالاً از جایی خوانده بودم. نمی‌دانم در این دوره و زمانه ۱۵ سالگی بچگی محسوب می‌شود یا نه. ولی من ۱۵ ساله با توهم کاذبی که از بزرگ شدن داشتم، بسیار کودک بودم. یک کودک که سعی می‌کرد خودش را به عنوان کسی که بیشتر می‌فهمد به خودش بقبولاند. چون هیچ چیز نداشت. نه عزت نفس. نه محبت کافی. نه امنیت. می‌خواست به خودش ثابت کند همین که با هم سن و سال‌هایش فرق دارد، وبلاگ می‌نویسد یا مثلاً شریعتی می‌خواند بهرحال یک چیزی دارد که دیگران ندارند: فهم. حالا که فکر می‌کنم این‌ها از بچگی‌ام بود. و خوشحالم البته، که چیزی پیدا کرده بودم که گره بخورم به زندگی. حالا چرا ختم شد به روضهٔ ام‌کلثوم؟! خواستم بگویم چشم‌هایم درد می‌کند. مدتی بود دیدم طبیعی نبود. خستگی چشم‌هایم زیاد بود. و احساس می‌کردم چشم‌هایم دارد حرف می‌زند که من خوب نیستم. دیروز رفتم دکتر. دکتر گفت یکی از چشم راستت ضعیف‌تر و چشم چپت کمی بهتر شده. بعد تست دادم. نسخه را داد و رفتم عینک فروشی. خیلی دلم می‌خواست پول فریم جدید ندهم. ولی عینک فعلی‌ام دماغم را زخم کرده. نهایتاً در نتیجهٔ تست عینک‌های مختلف با شیشه‌های تار امروز چشم‌‌درد عجیبی است. بعد فکر کردم چشم‌هایم چقدر بی‌منت در خدمت من بودند. چقدر می‌توانم سپاسگزارشان باشم.‌ چرا که از این دریچه است که چیزهایی پیدا می‌کنم برای تماشا. برگی، ابری، نوزادی... گفتم آدم باید مراقب چشم‌هایش باشد.
نمایش همه...
35
خانه‌ام خاک گرفته، نامرتب و در یک کلام کثیف است. ساعت‌هاست دارم این وضعیت را می‌بینم اما نمی‌توانم برایش کاری کنم. لاجرم برای اینکه کاری کرده باشم سیگاری گیراندم. و کمی بهتر شدم.
نمایش همه...
19👎 4🕊 3🤝 2
ممکن است مهمان داشته باشید. کودک مهمان کارهای عجیبی بکند و شما توقع داشته باشید مادر کودک به لطایف‌الحیل بچه‌اش را «جمع» کند که به طور مثال دست به وسایل شما نزند. اما احتمالاً درکی از این ندارید که ممکن است با مداخله مادر کودک رفتار اشتباهش را تشدید کند. ممکن است ندانید پشت چهره آرام مادر دنیایی از اضطراب در جریان است که اصلاً چرا من با این بچه حرف گوش نکن به خانه مردم می‌روم. یا من چرا نمی‌توانم قلق این بچه را به دست بیاورم. الان باید چکار کنم که هم بچه آرام شود و هم از این نگاه سرزنش‌گر خلاص شوم. و هزاران گفتگوی درونی دیگر. تربیت کودک تا یک جایی تاثیرگذار است. ضمن اینکه همه آگاهی و دانش و البته! توانایی تربیت درست را ندارند. (چرا بچه‌دار شدند؟ بالاتر گفتم کاری به ذات زاد و ولد ندارم. در مورد بچه‌ای حرف می‌زنم که به هر دلیلی به دنیا آمده و شیوه مواجهه ما به عنوان یک نگاه بیرونی غالبا آمیخته با سرزنش زیاد است.) در بیشتر موارد سرزنش‌گران و سخنوران عرصه تربیت آدم‌هایی هستند که به طور مستقل و عینی مسئولیت تربیت کودک را نداشته‌اند. و یا اگر هم بچه‌ای داشته‌اند ژن آرام و سازگاری داشته. + مثل همیشه این امکان را می‌دهم که این نظرات ممکن است غلط باشد و در طول زمان متوجه شوم که اشتباه کرده‌ام.
نمایش همه...
17🤝 9👎 3
امیدوارم برای اینکه نوشتم تصمیم این چیزها را به کودک واگذار کنیم حمل بر این جو سنگینی که راه افتاده و از پدر و مادر می‌خواهد مطلقا بدون اشتباه بچه را بزرگ کنند، نشود. ذات زاد و ولد ریسک بالایی دارد. پرورش انسان سخت‌ترین کار دنیاست. مراقبت ضروری است، آگاهی ضروری است. اما این افراطی که راه افتاده آزارم می‌دهد. جملاتی که مادرهای دیگر را بخاطر رفتاری که در جمع با کودکش دارد سرزنش می‌کند. به‌نظرم، ما زندگی آدم‌ها را نزیسته‌ایم. و از حال آن لحظه آن مادر خبر نداریم. شاید در ظاهر داریم خشونتی می‌بینیم که با کودک اتفاق می‌افتد. اما نمی‌دانیم آن مادر مستأصل چه روزی داشته. ضمن اینکه کودکان با هم فرق دارند. ممکن است بچه‌های شما با گفتگو آرام شوند. ممکن است شما توانایی مماشات با کودکتان وقتی با گفتگو آرام نمی‌شود را داشته باشید. اما دیگری این توانایی را نداشته باشد. کم آورده باشد. هنوز هم می‌گویم با ذات زاد و ولد کاری ندارم. درباره این روانشناسی همه‌گیری که درباره ارتباط مردم با کودکان دارند و این سررزنش‌ها حرف می‌زنم. قطعاً به قصد آگاهی بیان می‌شوند. ولی حتماً می‌دانید که انسان به شکل غریزی روش درست را می‌داند اما گاهی انقدر تحت فشار رفتارهای ناخودآگاه است که نمی‌تواند راه درست را اجرا کند. بحث زیادی سنگین است. و فکر می‌کنم زبان الکن من نتواند به خوبی تشریح کند چه می‌خواهم بگویم. مخلص کلامم این است که به طور معمول اگر پدر و مادر از نظر شخصیتی مشکلات جدی نداشته باشند، صد را برای بچه می‌گذارند. صد شخص x با صد شخص y زمین تا آسمان فرق می‌کند. این را من می‌گویم که اصلا در زندگی «پدر» نداشته‌ام. ولی حتی از او هم بخاطر اینکه برایم پدری نکرده شکایتی ندارم. بخاطر چیزهای دیگر دارم ولی به این دلیل نه.
نمایش همه...
18
به عنوان مثال در عکس‌های کودکی‌ام چون احتمالاً برای پدرم مهم نبوده، و مادرم هم قدرت تامین گوشواره نداشته، مادرم از نخ (!) برای اینکه این سوراخ بسته نشود استفاده کرده. من واقعا حس چندش آوری نسبت هر نوع نخی گرفته‌ام. و همان روزها هم زجرم می‌داد. بعدها مادرم با پول قالیبافی برایم گوشواره طلا خرید. ولی همان هم زجرم می‌داد. دوستش نداشتم و هرچه اصرار می‌کردم که دوست ندارم، بی‌فایده بود. تا چند سال پیش هم مادرم بخاطر اینکه گوش‌هایم «لیت» بدون گوشواره است شماتتم می‌کرد. هنوز هم بخاطر موی خیلی کوتاه مداوم سرزنش می‌شوم. اما ناراحت نمی‌شوم. چون از جهان‌بینی مادرم خبر دارم و انتظار ندارم از نگاه من دنیا را ببیند. حتی بخاطر آن نخ که برای من تبدیل به یک چیز چندش‌آور شد هم شاکی نیستم. این کار مرسوم بود مخصوصاً که ما روستازاده بودیم و این کار را همه برای دختران کوچک می‌کردند.
نمایش همه...
31🔥 2
به عنوان کسی که از گوشواره خوشم نمی‌آید و تحملش روی گوش‌هایم سنگین است از اینکه روی گوشم سوراخ دارد خوشحال و راضی نیستم. این جای خالی با این موهای همیشه کوتاه، شاید بشود یک تعبیر تخیلی از احساس خلأ خودخواسته به آن داد اما از نظر ظاهری زیبایی ندارد. به نظرم باید به خود بچه‌ها واگذار کنیم. به انتخابی که در آینده درباره نحوه استفاده از اکسسوری‌ها دارند. اینکه دردش در کودکی کمتر است دلیل بر این نیست که ما از پیش برای کودک تصمیم بگیریم. خیلی وقت‌ها هم بزرگترها عامل این اتفاق هستند و تعداد آدم‌های شبیه من معدود است.
نمایش همه...
20🤝 3👎 1
در ستایش رقص، که می‌تواند در ستایش زندگی یا حتی «وجود داشتن» باشد. پیش‌تر گفته بودم آیدا پناهنده گاهی ایده‌های شتاب‌زده دارد اما این سریال را ادامه دادم. و پشیمان نیستم. این سکانس واقعا زیباست.
نمایش همه...
🕊 17
Repost from N/a
01:33
Video unavailableShow in Telegram
این ریتم زندگی است که ما را به رقص وادار می‌کند، اما هیچ‌گاه نباید فراموش کنیم که انتخاب نوع رقص با ماست. ---------- سکانس حذف‌شده رقص پارسا پیروزفر با احترام برومند در سریال در انتهای شب @musicvipertehran
نمایش همه...
56.81 MB
14