cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

☘رُمانهایِ بَهارسُلطانی☘

﷽ کانال رسمی بهارسلطانی #سیگارسناتور در دست چاپ از نشرعلی🔰 #کلاغ‌سفیددرمرداب در دست چاپ از نشرعلی و #درمسیربادبمان(فایل) #قلبِ_من_برایِ_تو(فایل) #شکاف(فایل) #دلریخته(فایل) #برزخ_سردفصل1و2(فایل)

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
10 508
مشترکین
-1124 ساعت
-567 روز
-23830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
- دوستت دارم ، اما نه به عنوان یه زن . دوستت دارم مثل دختری که خودم بزرگش کردم گندم .‌ پلک زدم و لبام و روی هم فشردم .‌ - کی گفته من ...... عاشقتم ؟ یزدان جلو اومد ، انقدر که باید برای دیدنش سرم و بالا می گرفتم . انقدر که سینه به سینه ام شد ....... انقدر که نفس های گرم و مردانه اش و روی گونه های یخ زدم حس می کردم . به نوک انگشتش ، یقم و کنار زد و به تتو اسم خودش که بالای سینم زده بودم نگاه انداخت . - این اسم منه ، نه ؟ نفس عمیق کشیدن هم دیگه برای پایین دادن بغض تو گلوم چاره ساز نبود ......... دستام و مشت کردم و فشردم ........ نمی خواستم ملامت بشم ........ بخاطر عشقی که نفهمیدم کی تو قلب و روح و جسمم نشست و عجین شد .‌ من یزدان و دوست داشتم و از برملا شدن این حس وحشت داشتم ....... آره می ترسیدم . - مگه فقط یدونه یزدان ....... تو دنیا داریم که به خودت ........ گرفتی ؟ فقط یه ....... تشابه اسمیه .‌ نگاه یزدان آروم بالا اومد و تو چشمام که مطمئناً سرخ و پر بغض دیده میشد ، نشست ....... بد بود که یزدان ذره ذره من را می شناخت . بد بود که حرف نزده هم یزدان دردم را میفهمید ......... بد بود که تا این حد من را بلد بود . - من تو رو بزرگ کردم گندم ........ از وقتی که نیم متر قد بیشتر نداشتی و شبا از ترس تو بغلم می خوابیدی .......... تا الان که با این چشمای آماده به گریت جلوم ایستادی .......... به خودت بیا گندم ......... تو برای من کافی نیستی .‌ نه اینکه بد باشی ، نه اینکه دوستت نداشته باشم ، نه اینکه زشت باشی ........ اتفاقاً تو قشنگ ترین دختری هستی که تو این دنیا دیدم . اما من نمی تونم تو چشمات نگاه کنم و تو رو تو نقش یه زن ببینم . تو فقط برام دخترمی .‌ لبم و گزیدم و بغضم بالاتر اومد و ابروانم لرز برداشت و یزدان تو نگاهم مات و لرزان شد ........ انگار از پشت شیشه بارون خورده ای تصویرش رو می دیدم .‌ - چرا ........ چرا اجازه نمیدی که تلاش کنم ......... که شاید تونستم ...... حست و به خودم ...... عوض کنم . شاید تونستم ......... برات همون زنی بشم که می خوای .‌ ابروان یزدان اندکی درهم رفت و خودش را اندکی عقب کشید .‌ - قراره چطوری حسم و عوض کنی ؟ قراره چه بلایی به سر خودت و من بیاری تا نگاهم و به خودت عوض کنی ؟ دماغم و صدادار بالا کشیدم و لبم و بیشتر از ثانیه قبل گزیدم که قطره اشکی روی گونم رد انداخت ........... حتی ایده ای نداشتم که قراره چوری نگاهش و نسبت به خودم عوض کنم . اگه به لباس باز پوشیدن و نشان دادن زنانگی هایم بود که من همین الانش هم با یک تاپ نیم تنه و شلوارک بسیار کوتاه ریش ریش که قدش دو وجب بالاتر از زانوانم بود ، مقابلش ایستاده بودم . اگه به خوابیدن درون تختش بود که من گاهی بعضی شبها که با کابوس از خواب می پریدم بدون آنکه اجازه از او بگیرم ، به تختش می رفتم و سر روی سینش می گذاشتم و مجبورش می کردم آنقدر برایم حرف بزند تا خوابم ببرد . حتی تا شش سالگی ام هم در خاطرم بود که او من را به حمام میبرد . من هیچ چیز تازه ای برای عرضه به او نداشتم . - من ........ من ......... دوستت دارم یزدان ........ به خدا دوستت دارم ........ ابروان یزدان عمیق تر درهم رفت . سرش و به سمتم خم کرد و از فاصله ای نزدیک تر در چشمان خیسم نگاه انداخت . - می دونی انتظار من از یه زن چیه ؟ می تونی برام برآوردش کنی ؟ آره گندم ؟ - بگو ......... بگو انتظارت چیه . شاید ........ شاید تونستم برآوردش کنم وووووو ..... https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0
نمایش همه...
Repost from N/a
_ دلم میخواد رو گردنت اسنیف کنم. _ اسنیف چیه؟ با چشمان خمارش به یقه‌ی باز لباسم خیره شد. نزدیک شد و در فاصله‌ی نزدیکم ایستاد: _ اسنیف... شیشه‌ای از جیبش بیرون کشید و مقابل صورتم تکان داد، پودری سفید درونش بود: _ به روش کشیدن این میگن! ابروهایم بالا پرید: _ و این چیه؟ لبخندی روی لب‌هایش نقش بست: _ دوس داری امتحانش کنی؟ چشم ریز کردم، مشکوک بود. _ چی هست؟ لب‌هایش را با زبان خیس کرد و دستش را به دور کمرم حلقه کرد: _ بهش میگن کوک... اخم کردم: _ کوک چیه؟ چرا انقد گنگ حرف میزنی؟ با سرخوشی قهقه زد و یک دستی سره‌ی کوچک شیشه را باز کرد: _ تا حالا کوکائین نشنیدی؟ ابروهایم بالا پرید: _ منظورت همون مواد مخدرس؟ لبخند کجش حرفم را تایید کرد، به ارامی انگشتش را روی شانه‌ام کشید و بند لباسم را از روی شانه‌ام پایین برد. لباس به زور به تنم بند شده بود و هر آن ممکن بود بیفتد: _ اهوم، همون مخدرس... _ میخوای، میخوای بکشی؟ تو معتادی؟ دوباره خندید و اینبار محکمتر من را در اغوشش گرفت: _ تکون نخور! مطیعش شده تکان نخوردم که شیشه‌ی کوچک را از کنار گردنم کج کرد و با تکان‌های ارام خطی از آن پودر را روی شانه‌ام ریخت: _ اهوم...حالا میخوام بهت نشون بدم اسنیف چیه! سپس سر به سمت گردنم برد و ابتدا بوسه ای روی گردنم نشاند که در جایم پریدم. _ هیش گفتم تکون نخور... سپس بینی‌اش را به شانه‌ام کشید و سریع نفس محکمی کشید که پودر را به اعماق بینی اش رساند. -هییی کشیدی واقعا؟ سرش را سریع عقب برد و تکانی داد، چشمانش کمی قرمز شده بود، پره‌ی بینی‌اش از ان مواد سفید شده بود. _ الان، الان تو... اهمیتی به حرف زدنم نداد و نگاهش را به بدنم دوخت: _ هوم، گفتم تکون نخور...اما ببین چیکار کردی، اینحا هم کوک ریخته... روی تخت هلم داد و لباسم را پایینتر کشید: _ آلا تو مال کی‌ای؟ اب دهانم را قورت دادم، اگر باز هم مراعات نمیکردم مرا می کشت. او کوهیار آریاتبار بود؛ یکی از بزرگترین مافیا های خاورمیانه! _ مال توام... لب‌هایش گردنم را میبوسید: _ و من کی‌ام؟ چشم بستم و درحالی که بدنم داشت به لمس‌ لب‌هایش واکنش نشان می‌داد لب زدم: _ کوهیار، آریاتبار... https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 من کوهیارم... وقتی تن اون کوچولوی دلبر رو دریدم فکرشو نمیکردم آخرین نفری باشه که بتونه ا حالمو‌خراب کنه!! بعد چندین سال برگشتم و دوباره رفتم سراغش. اون حالا یه دختر زیبا و خجالتی بود که داشت دنبال دکتر برای ترمیم بکارت میگشت. بکارتی که دوباره قرار بود مال من باشه🍑💦💦 #صحنه_دار ⛔️ #دارای_محدودیت‌سنی
نمایش همه...
Repost from N/a
- یه سابقه دار و از زندان آزاد کردی که بشه شریکت تو شرکت، تو اصلاً عقل داری دختر؟ بگو اصل داستان چیه من‌و واسه چی می‌خوای؟ بی توجه به صدای بلندش نگاهم رو، روی اون تتو‌ها وجای زخم روی سر و گردنش چرخ دادم، این مرد واقعا ترسناک بود اما باهوش بود. - حق داری، من یه چیزی فراتر از یه شراکت ساده می‌خوام. اخم‌هاش توی هم شد فکش رو به هم فشرد و با خشم گفت: - چی می‌خوای ازم، فقط کافیه معقول نباشه تا گردنتو خورد کنم و بقیه‌ی عمرم به عنوان قاتل تو زندان باشم. داشتم از ترس قالب تهی می‌کردم، وحشت داشتم که بگم چی توی سرمه، اگه می‌فهمید، اگه عصبی می‌شد، همینجوریش هم اینقدر ترسناک بود که می‌خواستم به گریه بیفتم. - دِ بگو دیگه لعنتی. شونه هام از داد بلندش بالا پرید و ترسیده به حرف اومدم. -ازت یه بچه می‌خوام. چشم‌هاش درشت شد، یه تای ابروش رو بالا انداخت و با مکث گوشش رو سمتم لبام آوردم و گفت: - یه بار دیگه نشخوارکن چی گفتی؟ یه قدم عقب رفتم، نیم نگاهی به در اتاق انداختم و گفتم: - کلی پول دادم تا آزاد بشی... من... من.. فقط ازت یه بچه می‌خوام، اگه بچه نداشته باشم نمی‌تونم از پدرم ارث ببرم شرط گذاشته، تو به من یه بچه بده و برو. نفسش رو سخت بیرون داد، دو بار گردنش روبه چپ وراست خم کرد و قبل از اینکه حرفی بزنه با خشم به گردنم چنگ زد، تنم رو به دیوار کوبید و فریادش من‌و تا مرز سکته پیش برد. - مدل جدیه هرزه بازیه عوضی؟ من‌و از زندان در آوردی تا بی‌ناموسی کنم؟ اشتباه به عرضت رسوندن دخی، من زندان بودم ولی پسر حاجیم، حلال حروم سرم میشه. دست روی مچش گذاشتم و با وحشت گفتم؛ - محرم می‌شیم، صیغه‌م کن. فشار دست‌هاش رو بیشتر کرد و من به سرفه افتادم. - درمورد من چی فکر کردی؟که یه بچه می‌کارمو بعدش ولش می‌کنم؟ اشتباه کردی دختر اشتباه، بهتره من‌و برگردونی تو زندان. ولم کرد، به سرفه افتادم اما قدم هاش سمت در و فکر خراب شدن نقشه‌م دیوونه کرد که جیغ زدم: - وقت ندارم، به همه گفتم حامله‌م لعنتی، چی ازت کم میشه، عشق و حالتو می‌کنی و گورتو گم می‌کنی. اصلا به تو چه که بچه ای هست یا نه، قرار نیست هیچوقت بفههه تو باباشی، فکر می‌کنه اون نامزد حرومزاده‌م باباشه. بیشتر از قبل عصبی شد، سمتم قدم برداشت و قبل از اینکه مشت گره کردش توی دهنم کوبیده بشه با یه جهش خودم رو بهش رسوندم و لب‌هام رو روی لبش کوبیدم‌ م اگه این مرد رو رام نمی‌کردم شیرین نبودم. - تو به من یه بچه میدی لعنتی. https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0 https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0 https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0 https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0 https://t.me/+1ieqWSWaFKs2ZjY0
نمایش همه...
Repost from N/a
_ هزینه سزارین بزن به حساب بیمارستان لگنت کوچیکه طبیعی احتمال خونریزی و پارگی هست نمیتونی طاقت بیاری ماهی از درد سرش رو به بالشت بیمارستان فشرد _نه خانم دکتر میتونم بخدا _یعنی چی؟ من باید تشخیص بدم یا شما؟ ماهی بغض کرده لب چید _الان ... گفتن ۳ سانت دهانه رحم باز شده توروخدا ... من زور میزنم سزارین نکنید دکتر بی حوصله اخم کرد _به همکاری نیست! میگم بدنت دووم نمیاره یا خودت میمیری یا بچه خفه میشه عصبی زیرلب ادامه داد _وقتی تو این سن حامله میشی همین میشه دیگه که من هر حرفو باید صدبار بگم تو الان باید مدرسه میبودی نه رو تخت زایشگاه ماهی با درد ناله کرد و دستش رو روی شکمش گذاشت پرستار با دلسوزی جلو اومد _همراهیت کجاست؟ من بهش بگم پرداخت کنه بغض ماهی منفجر شد پایین تنه‌اش تیر میکشید و مرگ و به چشماش دیده بود _ همراهی ندارم ، تنهام درد دوباره شروع شد تو دلش به بچه التماس کرد _توروخدا تنهام نذار توروخدا سالم دنیا بیا تو که میدونی مامان پول عمل سزارین نداره ماما با اخم برگشت _چی شد؟ پرداخت کردید؟ ۲۷ میلیون بیشتر نیست چون شما وضعیتتون اورژانسیه و اونجا دولتیه میرسه به ۱۲ تومن دخترک بلندتر هق زد درد شدت پیدا کرد _ التماستون میکنم ... کمکم کنید طبیعی به دنیاش بیارم ماما صداشو بالا برد _ میمیری میگم چه اصراری داری به طبیعی بابای این کجاست اصلا؟ تو زبون نمیفهمی با شوهرت حرف بزنم ماهی چشماشو بست اشک روی گونه هاش چکید و بدنش لرزید بابای بچه‌اش؟ دکتر طوفان خسروشاهی؟ همون مردی که ماهی براش قربانی انتقام بود؟ بی جون هق زد و با چشمای بسته تو دلش با بچه حرف زد (کاش میتونستی تو به جای من حرف بزنی من دارم از درد میمیرم مامانی کاش تو زبون داشتی و تعریف میکردی بابات چیکار باهامون کرد که چطور طوفان شد تو زندگیِ دخترعمه‌ی ۱۷ سالش تا از اصلان خان خسروشاهی انتقام بگیره) پرستار با عجله گفت _ ضربان قلبش ضعیفه خانم دکتر _ پروندشو بیارید ماهی نمی‌شنید گوش هاش سوت میکشید و حتی جون نداشا برای آخرین بار شکمش رو نوازش کنه (کاش میتونستی بهشون بگی بابای من همکارتونه و شماها دارید اینطور تحقیرآمیز با مامانم حرف می‌زنید میگفتی بابای من تخصص قلب داره که الان آمریکاست که اومد تا خانواده‌ی مادریمو زمین بزنه و برگرده و این وسط مامانم شد قربانی میگفتی بابامم مثل شما دکتره میگفتی مامانم ازم قول گرفته منم دکترشم) _ خانم دکتر مشکل قلبی داره _ ای وای ، چرا اعلام نکرده؟ بگید دکتر قلب و عروق بفرستن بخش  زنان زایمان کسی ماسک اکسیژن روی صورتش قرار دار و ماهی بی جون لبخند زد ( آمریکا خوش میگذره طوفان خسروشاهی؟ تو هم میری بالای سر زنای باردار که مشکل قلبی دارن؟ وقتی کمکمشون میکنی بچه‌اشونو سالم به دنیا بیارن اصلا یادت میاد زن و بچه خودت یک جای این دنیا برای زندگیشون میجنگن؟) گوش هاش سوت کشید ، چشماش سیاهی رفت و کسی سوزن رو توی رگش فرو برد _ بفرستیدش اتاق عمل تا دکتر خسروشاهی برسن برای ثانیه ای پلکش پرید از شنیدن فامیل آشنا نتونست مقاومت کنه به توهماتش لبخند زد و هوشیاریشو از دست داد طوفان با اخم وارد اتاق عمل شد و سمت بیمار قدم برداشت _چندساله طبابت میکنید خانم دکتر که هنوز نمی‌دونید باید قبل از زایمان شرح حال دقیق بگیرید؟ زن مضطرب دهان باز کرد که جواب دهد که طوفان تشر زد _نمیخوام چیزی بشنوم رضایت نامه رو بدید شوهرش امضا کنه وضعیت قلبی که تو پرونده شرح داده شده بود اصلا برای زایمان خوب نبود پرستار مداخله کرد _شوهر نداره دکتر همراهی نیاورده طوفان بدون نگاه به صورت بیمار سمت دستگاه ها رفت _چندسالشه؟ _هفده برای ثانیه ای دست طوفان مشت شد ماهیِ کوچولوی اونم 17ساله بود فقط هیفده سال زندگی کرد و بعد از اون طوفان با بی رحمی روزگارش رو سیاه کرد نفس عمیقی کشید باید جون دخترک رو نجات میداد شاید میتونست بعدا ازش بخواد برای پیدا شدن ماهی کوچولوش دعا کنه! نیمه های عمل بود که هشدار داد _بیشتر از این بیهوشی برای قلب ضرر داره ممکنه بره تو کما بی حسی تزریق بشه ، هوشیارش کنید پرستار سر تکون داد _چشم دکتر ماما نوزاد خونی رو از شکم دخترک بیرون کشید و طوفان ناخواسته لبخند زد دخترک ۱۷ساله ای که صورتش زیر ماسک اکسیژن و کلاه اتاق عمل پنهون بود صدای گریه نوزاد بلند شد چشم های بی جون دخترک باز شد به سختی ماسک رو از روی صورتش برداشت و خش دار نالید _بچم ماما با کینه اخم کرد و طوفان متوجه نفرتش شد عقب زدش و با چشماش هشدار داد نوزاد رو از بین دستاش بیرون کشید و روی سینه ی مادر گذاشت _ پسرکوچولومون کاملا سالمه خانم جوان اما برای زایمان های بعدی حتما زیرنظر متخصص قلب باش وگرنه سرش رو بلند کرد و ساکت شد زمان ایستاد! بی جان پچ زد _ ماهی https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0
نمایش همه...
Repost from N/a
- دوستت دارم ، اما نه به عنوان یه زن . دوستت دارم مثل دختری که خودم بزرگش کردم گندم .‌ پلک زدم و لبام و روی هم فشردم .‌ - کی گفته من ...... عاشقتم ؟ یزدان جلو اومد ، انقدر که باید برای دیدنش سرم و بالا می گرفتم . انقدر که سینه به سینه ام شد ....... انقدر که نفس های گرم و مردانه اش و روی گونه های یخ زدم حس می کردم . به نوک انگشتش ، یقم و کنار زد و به تتو اسم خودش که بالای سینم زده بودم نگاه انداخت . - این اسم منه ، نه ؟ نفس عمیق کشیدن هم دیگه برای پایین دادن بغض تو گلوم چاره ساز نبود ......... دستام و مشت کردم و فشردم ........ نمی خواستم ملامت بشم ........ بخاطر عشقی که نفهمیدم کی تو قلب و روح و جسمم نشست و عجین شد .‌ من یزدان و دوست داشتم و از برملا شدن این حس وحشت داشتم ....... آره می ترسیدم . - مگه فقط یدونه یزدان ....... تو دنیا داریم که به خودت ........ گرفتی ؟ فقط یه ....... تشابه اسمیه .‌ نگاه یزدان آروم بالا اومد و تو چشمام که مطمئناً سرخ و پر بغض دیده میشد ، نشست ....... بد بود که یزدان ذره ذره من را می شناخت . بد بود که حرف نزده هم یزدان دردم را میفهمید ......... بد بود که تا این حد من را بلد بود . - من تو رو بزرگ کردم گندم ........ از وقتی که نیم متر قد بیشتر نداشتی و شبا از ترس تو بغلم می خوابیدی .......... تا الان که با این چشمای آماده به گریت جلوم ایستادی .......... به خودت بیا گندم ......... تو برای من کافی نیستی .‌ نه اینکه بد باشی ، نه اینکه دوستت نداشته باشم ، نه اینکه زشت باشی ........ اتفاقاً تو قشنگ ترین دختری هستی که تو این دنیا دیدم . اما من نمی تونم تو چشمات نگاه کنم و تو رو تو نقش یه زن ببینم . تو فقط برام دخترمی .‌ لبم و گزیدم و بغضم بالاتر اومد و ابروانم لرز برداشت و یزدان تو نگاهم مات و لرزان شد ........ انگار از پشت شیشه بارون خورده ای تصویرش رو می دیدم .‌ - چرا ........ چرا اجازه نمیدی که تلاش کنم ......... که شاید تونستم ...... حست و به خودم ...... عوض کنم . شاید تونستم ......... برات همون زنی بشم که می خوای .‌ ابروان یزدان اندکی درهم رفت و خودش را اندکی عقب کشید .‌ - قراره چطوری حسم و عوض کنی ؟ قراره چه بلایی به سر خودت و من بیاری تا نگاهم و به خودت عوض کنی ؟ دماغم و صدادار بالا کشیدم و لبم و بیشتر از ثانیه قبل گزیدم که قطره اشکی روی گونم رد انداخت ........... حتی ایده ای نداشتم که قراره چوری نگاهش و نسبت به خودم عوض کنم . اگه به لباس باز پوشیدن و نشان دادن زنانگی هایم بود که من همین الانش هم با یک تاپ نیم تنه و شلوارک بسیار کوتاه ریش ریش که قدش دو وجب بالاتر از زانوانم بود ، مقابلش ایستاده بودم . اگه به خوابیدن درون تختش بود که من گاهی بعضی شبها که با کابوس از خواب می پریدم بدون آنکه اجازه از او بگیرم ، به تختش می رفتم و سر روی سینش می گذاشتم و مجبورش می کردم آنقدر برایم حرف بزند تا خوابم ببرد . حتی تا شش سالگی ام هم در خاطرم بود که او من را به حمام میبرد . من هیچ چیز تازه ای برای عرضه به او نداشتم . - من ........ من ......... دوستت دارم یزدان ........ به خدا دوستت دارم ........ ابروان یزدان عمیق تر درهم رفت . سرش و به سمتم خم کرد و از فاصله ای نزدیک تر در چشمان خیسم نگاه انداخت . - می دونی انتظار من از یه زن چیه ؟ می تونی برام برآوردش کنی ؟ آره گندم ؟ - بگو ......... بگو انتظارت چیه . شاید ........ شاید تونستم برآوردش کنم وووووو ..... https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0
نمایش همه...
Repost from N/a
- تا حالا من‌و نزده بودی! دستم رو مشت کردم و مشتم رو چند بار روی لبم کوبیدم، از خشم داشتم میمردم و وجودم یه پارچه آتیش بود. در مورد من چی فکر کرده بود؟ که اینقدر هَوَلم که به پاش بیفتم و تن به تنش بزنم؟ - خیلی وقت پیش باید می‌زدم، اشتباه از من بود، تا خودتو نمالی بهم‌و هرزه بازی درنیاری، آخ ملی آخ رز کاشتم کاکتوس نسیبم شد، دریده، آبرومونو بردی چیزهایی که گفته بودم اصلاً براش مهم نبود. بی‌عار شده بود که هر چی که می‌گفتم انگار باد هوا بود، خودش رو درگیر چه کثافتی کرده بود؟ نگاهش رو توی صورتم چرخ داد، پوزخند زد و عصبی گفت: - من بمالم بده اون دختره‌ی ایکبیری بماله خوبه؟ باهاش می‌خوابی آره؟ فهمیدی دختر نبود؟ فهمیدی گند زده؟ سرم رو به تأسف تکون دادم و از لای فک قفل شده غریدم: - تو کی اینقدر خراب شدی ملیکا؟ بابات کدوم نون حروم‌و گذاشت جلوت که شدی یه ماده سگ هرزه که هر کی اومد لنگ بالا دادی براش؟ صورتش از خشم سرخ شد و مشتش رو به بازوم کوبید: - من هرزه نیستم، من دوست دارم نیکسام تورو خدا... بکت از شیرین بیا بریم با هم سامی من از اون دختره بهترم مم همه کار واست می‌کنم حالم بهم خورد، با صورت جمع شده نگاهی به سرتا پاش انداختم و گفتم: - حقیری، یه تیکه آشغالی ملی، تف تو ذاتت، دلم می‌خواد تگری بزنم روت. خاک عالم تو سرت، باز کن اون درو می‌خوام گم شم بیرون. فقط به خاطر اون توله‌ی تو شکمته که تا الان استخوناتو خورد نکردم، بکش کنار تن لشتو و دیگه اسم نامزد منو نیار من عاشق اون دختم بفهم. دست‌هاش رو مشت کرد و با حرص گفت: - چرا!؟ چرا اون آره من نه، چرا. دست‌هاش رو بی‌هوا دور گردنم حلقه کرد و قبل از لینکه بفهمم چی شده در باز شد و با دیدن شیرین نامزدم مردم. کمرم خیس عرق شد و وحشت زده لب زدم. - شیرین؟ https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
نمایش همه...
Repost from N/a
_ دلم میخواد رو گردنت اسنیف کنم. _ اسنیف چیه؟ با چشمان خمارش به یقه‌ی باز لباسم خیره شد. نزدیک شد و در فاصله‌ی نزدیکم ایستاد: _ اسنیف... شیشه‌ای از جیبش بیرون کشید و مقابل صورتم تکان داد، پودری سفید درونش بود: _ به روش کشیدن این میگن! ابروهایم بالا پرید: _ و این چیه؟ لبخندی روی لب‌هایش نقش بست: _ دوس داری امتحانش کنی؟ چشم ریز کردم، مشکوک بود. _ چی هست؟ لب‌هایش را با زبان خیس کرد و دستش را به دور کمرم حلقه کرد: _ بهش میگن کوک... اخم کردم: _ کوک چیه؟ چرا انقد گنگ حرف میزنی؟ با سرخوشی قهقه زد و یک دستی سره‌ی کوچک شیشه را باز کرد: _ تا حالا کوکائین نشنیدی؟ ابروهایم بالا پرید: _ منظورت همون مواد مخدرس؟ لبخند کجش حرفم را تایید کرد، به ارامی انگشتش را روی شانه‌ام کشید و بند لباسم را از روی شانه‌ام پایین برد. لباس به زور به تنم بند شده بود و هر آن ممکن بود بیفتد: _ اهوم، همون مخدرس... _ میخوای، میخوای بکشی؟ تو معتادی؟ دوباره خندید و اینبار محکمتر من را در اغوشش گرفت: _ تکون نخور! مطیعش شده تکان نخوردم که شیشه‌ی کوچک را از کنار گردنم کج کرد و با تکان‌های ارام خطی از آن پودر را روی شانه‌ام ریخت: _ اهوم...حالا میخوام بهت نشون بدم اسنیف چیه! سپس سر به سمت گردنم برد و ابتدا بوسه ای روی گردنم نشاند که در جایم پریدم. _ هیش گفتم تکون نخور... سپس بینی‌اش را به شانه‌ام کشید و سریع نفس محکمی کشید که پودر را به اعماق بینی اش رساند. -هییی کشیدی واقعا؟ سرش را سریع عقب برد و تکانی داد، چشمانش کمی قرمز شده بود، پره‌ی بینی‌اش از ان مواد سفید شده بود. _ الان، الان تو... اهمیتی به حرف زدنم نداد و نگاهش را به بدنم دوخت: _ هوم، گفتم تکون نخور...اما ببین چیکار کردی، اینحا هم کوک ریخته... روی تخت هلم داد و لباسم را پایینتر کشید: _ آلا تو مال کی‌ای؟ اب دهانم را قورت دادم، اگر باز هم مراعات نمیکردم مرا می کشت. او کوهیار آریاتبار بود؛ یکی از بزرگترین مافیا های خاورمیانه! _ مال توام... لب‌هایش گردنم را میبوسید: _ و من کی‌ام؟ چشم بستم و درحالی که بدنم داشت به لمس‌ لب‌هایش واکنش نشان می‌داد لب زدم: _ کوهیار، آریاتبار... https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 من کوهیارم... وقتی تن اون کوچولوی دلبر رو دریدم فکرشو نمیکردم آخرین نفری باشه که بتونه ا حالمو‌خراب کنه!! بعد چندین سال برگشتم و دوباره رفتم سراغش. اون حالا یه دختر زیبا و خجالتی بود که داشت دنبال دکتر برای ترمیم بکارت میگشت. بکارتی که دوباره قرار بود مال من باشه🍑💦💦 #صحنه_دار ⛔️ #دارای_محدودیت‌سنی
نمایش همه...
👍 1
Repost from N/a
_ آقای دکتر دختره نمیذاره سوند وصل کنیم بهش بخشو گذاشته روی سرش طوفان عصبی غرید _ من از ۸ صبح اتاق عملم خانم فروتن سوند گذاشتن کار منه؟ پرستار نالید _ آخه دکتر همون دختریه که دیشب خودتون آوردینش طوفان مکث کرد همان بچه‌ی ۱۶_۱۷ ساله‌ای که زیر پل در حال مرگ بود؟ عصبی گوشی معاینه را روی میز قرار داد و سمت در رفت _ کدوم اتاقه؟ _ بخش زنان ، اتاق ۴۳ ابروهایش درهم شد _ بخش زنان چرا؟ اونکه کتک خورده بود _ مشاور روانشناس باهاش صحبت کرده زیاد حرفی نزده ولی حدس میزنیم باباش میخواسته بهش تعرض کنه ولی نذاشته برای همون کتک خورده رو بدنش جای چنگ و دندونه فرستادیم بخش زنان تا چکش کنن طوفان با جدیت وارد بخش شد پرستارها به احترامش ایستادند و او بی توجه پرسید _ بهش تعرض شده؟ _ نه دکتر دختره در اتاق را باز کرد _ شما برو سرکارت دختربچه روی تخت در خود جمع شده بود طوفان به سوند کنار تخت نگاه کرد دلش سوخت اما نشان نداد اگر کوتاه می آمد بچه سوارش میشد! _ در بیارلباستو آماده شو میخوان بفرستنت اتاق عمل باید سوند داشته باشی دخترک وحشت زده لب زد _ نه _ مشکلی نداری یعنی؟ اگر اینطوره ما هم زنگ میزنیم پدرت بیاد دنبالت حتی شماره پدرش هم نداشت تهدید الکی! سمت در برگشت که دخترک التماس کرد _ نه ... نه توروخدا.... به اون زنگ نزنید طوفان آه کشید پس درست بود دخترک قربانی تجاوز نزدیکان شده بود هرچند که موفق نبودند _ پس بذار برات سوند بذارن بغض دخترک ترکید _ بعدش که مرخصم کردن چی؟ طوفان جواب داد _ میری خونه دخترک سرش را پایین انداخت کدام خانه؟ _ همون خونه ای که اون میخواست ... میخواست بهم تجاوز کنه؟ طوفان پوف کشید پس مشکل آنجا بود... از مرخص شدن می‌لرزید ناخواسته گفت _ پس بیا با هم یک قراری بذاریم خانم کوچولو تو الان مثل دختر خوب آماده میشی تا سوندتو بزنن منم وقتی مرخص شدی تا یک کار و خوابگاه برات پیدا کنم میبرمت خونه چطوره؟ دخترک نگاهش کرد میترسید... _ در عوضش چی میخوای؟ خیالش را راحت کرد _ نترس من به بچه ها کاری ندارم! میتونی خونه رو تمیز کنی ، غذا بپزی چطوره؟ دخترک نگاهش کرد هنوز هم دودل بود _ چرا کمکم میکنی؟ طوفان آرام شانه اش را هل داد دختر روی تخت دراز شد _ فکر کن منو یاد یکی انداختی؟ دخترک خجالت زده ازینکه قرار است این نرد بدنش را ببیند پچ زد _ کی؟ طوفان ارام بند شلوار بیمارستان را دراورد لباس زیری صورتی رنگ به پا داشت _ دخترعموم سه ساله‌ که بود دزدیدنش... اگر زنده باشه الان باید هم سن و سال تو باشه ادامه نداد که گم شدن بچه تقصیر انتقام جویی او بود! که اگر ماهی کوچولو از خانواده اش جدا شده تنها یک مقصر داشت طوفان خسروشاهی و انتقامش! سعی کرد بحث را باز کند تا دخترک اجازه دهد لباسش را دربیاورد _ اسمتو بهم نگفتی خانم کوچولو دخترک آرام زمزمه کرد _ ماهی دستش ثابت روی لباس ماند با اخم پرسید _ گفتی چندسالته ماهی؟ _ پونزده ... شونزده _ پونزده یا شونزده؟ _ نمیدونم ... شناسنامه ندارم آخه تا هشت سالگی با یه عالم بچه تو یه خونه بودم که میرفتیم سرچهارراها گل می‌فروختیم بعدش خسرو اومد منو برد گفت من بابات میشم ... به جاش برام مواد بفروش طوفان بهت زده به صورت ظریفش نگاه کرد امکان نداشت... _ به شکم بخواب _ چی؟! طوفان بی معطلی دستش را گرفت و روی شکم برگرداندش دخترک نالید _ توروخدا ... اذیتم نکنید بی توجه لباسش را بالا زد ماه گرفتی مهره آخر کمرش چشمانش را گشاد کرد ماه گرفتگی که دختر عمو مسلم هم داشت متعجب پچ زد _ ماهی... هنوز از بهت در نیامده بود که دستش مرطوب شد وارفته به ادرار روی تخت خیره شد ماهی خجالت زده هق زد و با ترس التماس کرد _ التماست میکنم آقا .... جون مامانت باهام کاری نکن خسرو میخواست ... میخواست اذیتم کنه خیلی درد داشتم با گلدون زدمش و فرار کردم نمیتونم ... نمیتونم طوفان عصبی دندان روی هم سایید زنگ پرستاری را فشرد و لباس دخترک را پایین کشید پرستار وارد شد _ کاری داشتید دکتر؟ طوفان به تخت اشاره زد و دستش را زیر زانوهای دخترک انداخت _ اینجارو تمیز کنید آزمایش DNA میخوام بگیرید یک اتاق خصوصی هم آماده کنید مثل بچه ای کم وزن اورا بلند کرد و بی توجه به سنگینی نگاه ها سمت بهش خصوصی برد https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0
نمایش همه...