یاد گذشتگان صادو، میراث آیندگان

مطالعه آزاد میدادن که درس بخوانیم برای امتحان نحایی میرفتم داخل امام زاده درس میخواندیم که امام کمک کنه قبول بشیم چقدر ساده بودیم 🤣🤣

دست غیبی، ما را نجات داد کارگری که اهالی یکی از روستاهای قزوین بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دست رنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود برای امرار معاش از آن پول استفاده نماید. پس از مدتی کار کردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود گردید. یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع می شود و تصمیم می گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب نماید. کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بد طینت در کمین اوست. بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زن و بچه اش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام می رود و از سوراخی که پشت بام گنبدی شکل خانه های آن ده معمولاً داشته و اطاق آنها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر می شود. در این میان می بیند که وی پول را زیر گلیم می گذارد. با خود می گوید وقتی که آنها خوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار می کنم و به گریه اش می اندازم. از صدای گریه او، پدر و مادرش بیرون می آیند. در همان موقع با شتاب خود را به پول می رسانم و حتما به نتیجه می رسم. پدر و مادر می خوابند. نیمه های شب، دزد آرام آرام وارد اطاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه می اندازد. در همان جا بچه را می گذارد و خودش را پنهان می نماید. از گریه بچه، پدر و مادرش بیدار می شوند و از این پیشامد عجیب، وحشت زده و ناراحت با شتاب به سوی بچه می دوند. در همین وقت، دزد خود را به پول می رساند. همین که دستش به پول می رسد، زلزله مهیب و سرسام آوری قزوین را می لرزاند. همان اطاق به روی سر آن دزد خراب می شود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را بدست گرفته می میرد. اهل خانه نجات پیدا می کنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود می گویند دست غیبی ما را نجات داد. پس از چند روزی که خاک ها را به این طرف و آن طرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پول ها را به دست گرفته می افتد و از راز مطلب واقف می گردند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Worlddax 🌐 ما را در اینستاگرام نیز دنبال کنید👇✅ https://instagram.com/_u/world.ax

اشعار آزاد نامه یا سلام الله سلام الله بروی همچو ماهت امبرالمونین باشد پناهت امیرامومنین با یازده فرزند نگهدارتو باشد ای خردمند الهی تاجهان باشد توباشی زمین وآسمان باشد توباشی الهی تاجهان درگردباشد نصیب دشمنانت دردباشد الهی اوغلیوز اولسون مبارک به حق سوره یاسین تبارک ایاآقا به حق شاه مردان دل ناشاد مارا شادگردان کرم کن دست درجیب سخا کن به حق مصطفی مارا رها کن که بیز مکتبده چوخ زارو ذلیلک بیزه آزادقیل آقا دخیلک اگر سن بیزلری آزاد ادرسن امیرامونین شاد ادرسن که مکتب کوینا زندان وچاه است اگر باورکنی رنگم گواه است @tarih_sado

آزاد نامه یا سلام الله از اشعار کودکان مکتب خانه بوده که در ازمنه قدیم کودکان در مکتب خانه های تنگ وتاریک ونمور درس می خواندن ودیگر ماجراها که شنیده اید کودکان برای رهایی از محبس مکتب خانه منتظر روزهای خاصی بوده اند مثل تولد نوزاد یا اعیاد و..... در روزی که نوزادی تازه متولد می شده کودکان با اجازه آخوند به در خانه پدر نوزاد می آمدند و با خواندن اشعار سلام الله وگفتن تبریک و ثنا گویی ودعا کردن از پدر کودک تقاضا ی مبلغی انعام جهت اخوند می نمودند که پس از جمع آوری تحفه ها وهدایا تقدیم آخوند نموده تا بقیه روز را به خوشی وشادی بگذرانند سلام الله تقریبا درتمام دهات وشهرهای ایران رسم بوده است از آخوندهای قدیمی که سهم مهمی در باسوادکردن کودکان ان روز صادو را داشتن از آخوند محمدعلی (پدرحسینعلی صغیر) آخوند ملا محمدابراهیم علیایی (پدربزرگ علیایی ها) ملا کربلائی حسن معروف به کل ملا حسن (پدربزرگ حشمت قلی زاده )کل محمدباقر (پدربزرگ یوسفی ها ) وملا قربانعلی کفاش هم مدت کمی می توان نالم برد خداوند روح تمامی معلمین و بویژه نامبردگان آخوند وملاهای قدیمی صادو که الحق والانصاف دین بزرگی برگردن پدرانمان داشته اند شاد وانصافا نیز کودکان آن روزگار که بسیاری از آنها به رحمت خدارفته اند استعداد عجیبی داشته اند و خط آنها از خطوط بسیاری از باسواد های این دوران بالاتر و قشنگتر است مرحوم پدرم حاج حیدرعلی تعریف می کرد : درزمان ما مرکب را خود درست می کردیم به این وسیله که زرده تخم مرغ را پشت دیگ سیاه ریخته و بامخلوط کردن با سیاهی ته دیگ مرکب درست می شد دفاتر مان نیز عبارت بود از تخته هایی ازجنس چوب ساخته می شد که با قلم نی ابتدا آخوند سرمشقی می داد وما نیز ازروی آن می نوشتیم که معمولا پس از آموختن الفبا سرمشق قلم گفتا که من شاه جهانم قلم زن را به دولت می رسانم بود وپس از تایید وبه اصطلاح امروزی ها خط زدن مشق ها تخته ها را به ترتیب سر جوب آب نشسته و پاک وتمیز شسته وجلوی آفتاب خشک نموده و مجدد برای استفاده روز بعد آماده می کردیم @tarikh_sado

گلین آیاغ آچماسی قشقایی لرده @Hamdeli20

بارش باران در قوچان هم اکنون @Tarikh_Sado ياد گذشتگان میراث آیندگان

#آیریلیق (بوی بوی) با صدای زنده یاد باخشی عیسی قلی پور #عیسی_بخشی                 تنظیم : مجتبی ابوالقاسم پور 🎧@turkanxorasan

⚙⚙استخدام کارگر ساده خط تولید در واحد تولیدی صنعتی کهن در مشهد⚙⚙ ⚙گروه تولیدی صنعتی کهن جهت تکمیل کادر خود در بخش تولیدی خود در مشهد افراد واجد شرایط ذیل دعوت به همکاری می نماید: 1- شرایط احراز:💁‍♂ وظیفه شناس و متعهد به كار – وضعیت جسمانی مناسب – ترجیحا آشنا به کار در واحدهای تولیدی – داشتن کارت پایان خدمت (یا معافیت پزشکی) 2- جنسیت: 🙎‍♂آقا 3- سن:👤 حداکثر 35 سال 4- تحصیلات: 📜دیپلم 5- سابقه کار:🙋‍♂بدون سابقه کار 6- نوع قرارداد:📝 بصورت حضوری و تمام وقت 7- ساعت کاری:⏰ شنبه تا پنجشنبه از ساعت ۸ تا ۱۸ 8- حقوق:💵 قانون کار متقاضیان محترم می‌توانند برای اطلاعات بیشتر با شماره📲 ۰۹۹۶۰۸۷۸۷۶۷ تماس حاصل نمایند و یا به صورت حضوری به آدرس گروه تولیدی ما مراجعه نمایند. آدرس:🏭 مشهد - آخر خین عرب بعد دو راهی حسن شهاب بهار یا جاده کلات قبل روستای خلق آباد @smashhad

كيا اين بالاخانه و ويلاي مرحوم حاج غلامحسن كيومرثي را يادشونه ما چقدر براي درست كردن اين بالاخانه با دبه از روستا آب آورديم ،با همسالان هنگامی که به امامزاده می رسیدیم سعی می کردیم سروصدا نکنیم ،پا روی قبرها نگذاریم،کلپسه های ریز و درشت را دیدیم دهانمان را بگیریم تا دندان هایمان را نشمارد به پیر مرد ریز نقش با ریشی حنایی کمک پی کردیم ،زیارت می کردیم دور ضریح می چرخیدیم و عقب عقب خارج می شدیم که بی احترامی به امامزاده نشود نذر میکردیم در امتحانات قبول شویم‌و...چقدر ساده بودیم ما #خاطرات @tarikh_sado ياد گذشتگان میراث آیندگان

@tarikh_sado 🌸مرحومه خدیجه کفاش🌸 همسر مرحوم ذبیح اله بابایی نام پدر زین العابدین تولد:شغل آباد وفات :شغل آباد اولاد:الیاس شادی روحش صلوات 🌺🌸🌻🌷🌼🥀 @tarikh_sado