❌متفاوت❌FOAD
14 731
مشترکین
-4124 ساعت
-1987 روز
-1 17830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
00:18
Video unavailable
با شهوت کون قلمبمو از پشت روی د.یک کیا مالیدم
_فکر کن بفهمن زنت یه #پسره. اوف قیافشون دیدنیه!🤤💢
محکم به ک.پلم چنگ زد که ضعف کردم و دم گوشم لب زد
_اونوقت حاضری به پسر خالمم ک..ون بدی؟ دست بر قضا اونم #گیه😈🌈
https://t.me/+ebTIZ0QfuOA5ZGVk
با یاداوری پسرخاله #سکسی کیا چشمام خمار شد و سوراخم از شدت حشر نبض زد
_چرا که نه سوراخم برای سرویس دادن به جفتتون امادست🍓💦💦
https://t.me/+ebTIZ0QfuOA5ZGVk
2.90 MB
👎 1
46330
Repost from N/a
_فک نمیکردم تا این حد تنت بخاره که خودت بیای بشینی روش!
فکمو چنگ زد و حرصی تنمو بیرون کشید.
_مطمئنم یه چی بهم دادی که بدنم سست شده دختر!
بنال ببینم چه مرگمه!
گریون دستمو رو دستش گذاشتم و فشار فکم کمتر شد.
_من کاری نکردم...تو خودت خواستی با من باشی!
_فک کردی من خرم دخترجون؟
مگه توعهی سگ پدر #دستامو_نبستی و....
تنمو ول کرد و با چسبیدن دستش به لای پاهام.....
https://t.me/+eQNRpAWMfgEyOWY0
https://t.me/+eQNRpAWMfgEyOWY0
32100
Repost from N/a
صحرا دختر ریز چثهای که عاشق بادیگارد زن ستیز پدرش ميشه و یه شب که همه اهل خونه خوابن خودشو به اتاق اروند میرسونه و با بیهوش کردن اروند و بستن دستاش قصد داره تا باهاش سک*س کنه ولی.....🍑🔥
https://t.me/+eQNRpAWMfgEyOWY0
https://t.me/+eQNRpAWMfgEyOWY0
#صحنه_دار🔞💦
38700
Repost from N/a
پسر کیوت و سکسی ای که مجبوره تو محله های پایین شهر مستقر بشه ولی گیر دوتا گنده لات حشری میوفته مجبوره هرشب زیر دیکای کلفتشون جر بخوره😱🔞🔞
https://t.me/+ebTIZ0QfuOA5ZGVk
_جوون سکسی کوچولو حال میکنی زیرمون داری گاییده میشی؟ سوراخ تنگت خوب دیکامونو تو خودش جا داده ها😈💦
https://t.me/+ebTIZ0QfuOA5ZGVk
51500
Repost from N/a
- درد دارم...ولم کن!
سامیار دستش را گرفت و سعی کرد آرامش کند:
- ببینمت دخترهی لوس...چرا انقدر بی تابی میکنی؟ یه بخیه ی سادهست بابا! هولدینگ به اون بزرگی رو یه انگشتت میچرخه حالا واسه یه بخیه کوچیک کل این بیمارستانو بهم ریختی؟
ماهلین با ترس به بریدگی روی انگشتش نگاهی انداخت و این مرد کجا از ترس زیادی اش خبر داشت؟
- اصلا...اصلا خودم روش چسب میزنم، گفتم نمیخوام بهم دست بزنین برو عقب!
مثل بید میلرزید و دکتر کلافهای نگاهی به سامیار انداخت. بادیگاردش بود و مانده بود چه کند. بدون توکه به دکتر جلو رفت و صورت ماهلین درون دستانش گرفت.
- خیلی خون ازت رفته نمیشت این زخم رو با یه چسب زخم حلش کرد، باید بخیه بخوره بهت ولی قول میدم کاری میکنم که اصلا متوجه نشی باشه؟ اصلا بعد از اون هر حرفی زدی قبول میکنم و دیگه باهات مخالفت نمیکنم!
با این ناز خریدن عجیب و غریب بادیگاردش ناخودآگاه بغض کرد و در طول زندگیاش او تنها کسی بود که اینطور نازش را میخرید.
- نمیخوام...بهم دست نزن!
سامیار بیاهمیت به اطراف در یک حرکت بوسهای روی پیشانیاش کاشت و دخترک بهت زده ماند. در همین حین دکتر زخمش را لمس کرد و شروع به بخیه کرد و او از شدت درد، تن ظریفش در آغوش بادیگاردش بیهوش شد.
- دکتر چش شده؟ چرا بیهوش شده؟
- هیچی فقط فشارشون افتاده نگران نباشید!
سامیار با عصبانیت فریاد زد:
- چرا اینجا وایساد بر و بر منو نکاه میکنی؟ برو به پرستار بگو بیاد اینجا! وای به حالتون بلایی سرش بیاد این بیمارستانو رو سرتون خراب میکنم، هیچکس نتونسته از زیر خشم من جون سالم ببره!
دکتر ترسیده از اتاق بیرون زد و در همان حین چشمان دختر باز شد.
- از...ازت...متنفرم...حال...حالم ازت...بهم میخوره!
سامیار حرصی غرید:
- دهنت رو ببند ماهلین تا خودم ندوختمش...الان اصلا اعصاب ندارم!
ماهلین با بغض نالید:
- تو بهم قول دادی نامرد! گفتی چیزی نمیشه اما من داشتم از درد میمردم.
سامیار بهت زده ماند و او ادامه داد:
- اشتباه کردم بهت اعتماد کردم، تو همینی! یه بادیگارد مغرور و خشن که هیچکس برات تو دنیا اهمیتی نداره حتی اگه اون بخواد منی باشم که رئیستم...همین الان اخراجی و دیگه نمیخوام ببینمت.
سامیار بیطاقت رویش خم شد و لبان سرخ دخترک را به دندان گرفت.
- فقط یه بار دیگه جملهت رو تکرار کن تا حالیت کنم با کی طرفی...حالا که اینطوره جامون باید عوض شه...از این به بعد با رویِ واقعیم آشنا میشی و از کنارم حق تکون خوردن نداری خانم ماهلین ستوده!
https://t.me/+0kWatRHDWaMyNWE0
https://t.me/+0kWatRHDWaMyNWE0
https://t.me/+0kWatRHDWaMyNWE0
ماهلین ستوده، دختر قدرتمندی که صاحب یکی از بزرگترین هولدینگهای ایرانه و رقبا برای از بین بردنش نقشهی قتلشو ریختن و اون دنبال یه بادیگارده و کی بهتر از سامیار راد که خیلی وقته دنبال انتقام از دشمن دیرینشه؟🔥
https://t.me/+0kWatRHDWaMyNWE0
32100
Repost from N/a
_ خانوم شما مطمئنی بچه گازت گرفته؟ این خون مردگیا و کبودیا چیز دیگه ی رو نشون میدنا؟
دخترک سر به تایید تکان میدهد و شهیار زیر لب بی توجه به حضور دکتر میگوید
_ آره حتما بچهی خیالیمون به باباش رفته خوب گاز میگیره پدرسگ
صورت ثمر سرخ میشود و لب به دندان میگیرد .
_ شـــــهیار
شهیار خم شده و کنار گوشش تشر میزند
_ جانِ شهیار ، ببین چه بساطی راه انداختی دردونه ، چرا دروغ گفتی بچه گازت گرفته خب ؟
ثمر چشم غره ی میرود
_ چیمیگفتم خب؟ خجالت کشیدم
شهیار بی قید قهقه ی میزند
_ میگفتی دیشب زیادی دلبری کردم و طی عملیات سنگینی با بابای بچهی آیندمون اینطوری شدم !
دکتر که پی به حقیقت ماجرا برده است چیزی روی برگه می نویسد و روبه آنها میگوید
_ آقای نکیسا میشه چند لحظه تنهامون بزارید ؟باید با خانومتون خصوصی حرف بزنم
شهیار اخم سنگینی به پیشانی می نشاند و جدی به دکتر نگاه میکند
_ ببخشید ؟..... اونوقت چه حرف خصوصی با زن من میتونید داشته باشید که خودم نباید بدونم!
_ آقای نکیسا نیازی به شلوغ کاری نیست
چند تا سواله فقط!
شهیار دست دخترک را سفت میان دست میگیرد
_سوالی هست در حضور خودم بپرسید
ما چیز مخفی از هم نداریم !
دخترک لباس هایش را تن میکند و فورا از روی تخت بلند میشود که دکتر او را مخاطب قرار میدهد و میگوید
_ عزیزم میخوای بری پزشکی قانونی برا معاینه؟
چشمان هر جفتشان گرد میشود و شهیار فریاد میزند
_ پزشکی قانونی برا چی؟
_ آقا مثل اینکه شما متوجه نیستید یه جای سالم تو تن خانومت نیست ؟ اینا آثار یه رابطه ای زوریه ، مشخصا خانومت درد وحشتناکی رو تحمل کرده دیشب ، میتونه به راحتی ازت شکایت کنه !
رگ گردن شهیار باد میکند و از چشمانش آتش میبارد!
_ آره ثمر ؟ تو درد میکشی ؟
دخترک از شنیدن حرف هایشان به وحشت می افتد، درد میکشید خیلی هم درد میکشید اما او این مرد غول پیکر وحشی را خیلی میخواست ، مگر میتوانست نه بیاورد وقتی هوس تنش را دارد؟
قطره ای اشک از چشمش جاری میشود و خودش را در آغوش مرد پرت میکند
_ من میتونم تحمل کنم بخدا راست میگم شهیــــار ، اعتراضی ندارم...مادرت گفت اگه نتونم راضیت کنم طلاقم میدی ، تو که اینکارو نمیکنی.... میکنی ؟
مرد با چشمانی که از شدت تعجب گشاد شده ، دخترک را از خودش فاصله میدهد و چانه ای ظریفش را میان دست میگیرد
_ منو نگا کن ثمر خانوم ، این مزخرفات چیه میگی ؟ من مگه همچین آدمی ام دورت بگردم آخه؟
دخترک تند تند سر به نفی تکان میدهد ، معلوم است که نبود او تک پسر جوانمردِ حاج شهروز نکیسا بود که او را از زیر دست برادران عوضی اش بیرون کشیده بود و پر و بالش شده بود !
_ نیستی
شهیار در آرامش رد اشک را از روی صورتش پاک میکند و پر حرارت زمزمه میکند
_ از این به بعد آروم تر تا میکنم باهات تا کمتر آذیت شی دردونه باشه!
دخترک سرخ شده لب به دندان میکشد با فکر به دیشب تنش حرارت میگیرد، اگر میگفت او دیشب را دوست داشت چه ؟
با تمام خجالتش شیطنت میکند و با حرفی که کنار گوش مرد میزند ...
ادامه پارت 👇
https://t.me/+TbwPN_93TaA3YzE8
https://t.me/+TbwPN_93TaA3YzE8
https://t.me/+TbwPN_93TaA3YzE8
https://t.me/+TbwPN_93TaA3YzE8
یه شهیــــارخــــان خشن و تعصبی داریم که کلی آدم جلوش خم و راست میشن و همه از ابهتش به خود میلرزن ولی همین آقای سگ اخلاق با اومدن عروس وزه و 18 ساله اش میشه یه مرد عاشق پیشه و مجنون که واسه خاطر عشقش دنیا رو بهم میریزه 🔥
https://t.me/+TbwPN_93TaA3YzE8
https://t.me/+TbwPN_93TaA3YzE8
محدودیت سنی رعایت شود 🔞
#پارتواقعیرمان
21410
Repost from N/a
.
_فکر نمیکردم با دو تا دوست دارم تو بغلم ولو شی…
دخترک باشنیدن حرفش خنده روی لبش می ماسد…
کیاشا همچنان ادامه میدهد:
_یهجوری ولو شی که پردهتم بزنم…حالا چه جوابی واسه حاج بابا و اون داداش دوران حرومزادهت داری؟
از نگاه خصمانه ی مرد چشم می دزدد…از او می ترسد…کیاشا هیچوقت اینطور با او صحبت نکرده بود ولی حالا که دخترانگیش را به او داده….
_چی میگی کیا؟!چرا اینجوری حرف میزنی؟
لب دخترک را به کام میکشد و رویش خیمه میزند:
_داداشم….اینجوری زنشو زیر داداشت دیده بود که خون جلو چشماشو گرفته بوده؟
آ.لت تناسلیش را درون دخترک میکند و ضربه های پر حرصی میزند:
_یا اینجوری وقتی که داشته میکرده رسیده بالاسرشون؟!…
روژان با گریه دست روی پاهایش می گذارد که کیاشا صورتش را چنگ میزند:
_فقط یه چیز روژان….اگه داداش تو بی ناموسی کرده و زن داداش من هرزگی…حقش این بود که کیانوشو بُکُشن بندازن گوشه ی قبرستون…بعد خودشون راست راست بگردن؟…
سیلی به صورت دخترک میزند:
_من نمیذارم….نمیذارم کمر اون دوران حرومزادهتون صاف شه…انقد از امروزمون فیلم دارم که واسه بی آبرویتون تو کل دنیا بس باشه….
از روی بدنش کنار میرود:
_گورتو گم کن دیگه نمیخوام ببینمت….طعمه ی خوبی بودی…یه غزال دست نیافتنی…ولی شکار شدی روژان خانوم…
چندین ماه بود که منتظر امروز بود….بارها این جملات را در ذهنش حلاجی کرده بود و در تصورش با نیشخند و حرص به روژان گفته بود…ولی امروز جز با ناراحتی حرفی نزده بود…
دخترک با چشمان خیس از اشک لباس پوشید و بیرون زد…
کیاشا اما سیگار می کشید و میان حلقه های دودش،رفتن روژان را تماشا میکند…
دروغ نبود اگر که میگفت با هر قدمش…قلبش تیری میکشید …دلبسته ی دخترک شده بود اما نباید میشد…
او …خواهر دوران بود…خواهر قاتل برادرش…
پارت یک تا پنج رمانه
باور نمیکنی؟!ببین اگه نبود لفت بده…
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
https://t.me/+t4xIT524-iNlZGNk
32920
Repost from N/a
_صدای آه و ناله یه زن دیگه... یه ماهه که دارم از اتاق شوهرم میشنوم... یه ماهه... شوهرم... شوهر من...🔞
زمرد از شدت استیصال و درماندگی هذیان میگفت و کلمات را پشت سر هم تکرار میکرد.
باز هم از اتاقِ کناری صدای آه و ناله بلند بود، مهم نبود چقدر گوشهایش را میپوشاند و یا فریاد میکشید، دیوار اتاقهایشان مشترک بود!
بعد از 1 سال که نتوانست حامله شود، خانوم بزرگ یک زن آمریکایی را غیابی به عقد داریوش در آورد و همان شب او را به اتاق خواب داریوش فرستاد.
مسخره بود اما هوویش هم مثل خودش غیابی به عقد داریوش درآمده بود اما برخلاف او همان شب اول توانست داریوش را راضی به همخوابگی با خودش کند.
و این درحالی بود که داریوش شب اول دست خودش را برید و یک دستمال خونی جعلی برای بستن در دهان مردم تحویلشان داد، اما حاضر نشد زمرد را لمس کند!
زمرد نیم نگاهی به قوطی قرص آرامبخشی که دایان برایش آورده بود تا بتواند با کمک آنها بخوابد، انداخت...
دیگر طاقتش طاق شده بود، بس بود هر چه این شکنجهی روحی را تحمل کرد و دم نزد.
قوطی قرص را از روی میز چنگ زد و از روی تخت بلند شد.
با گرفتن دیوار و وسایل خودش را به در رساند، همین حالایش هم سرش گیج میرفت و حالش خوش نبود اما میخواست به داریوش نشان دهد که چه بلایی بر سرش آورده، که موفق شده زمرد را نابود کند.
در را باز کرد، چند قدم فاصلهاش با اتاق را به سختی پر کرد. دستش را روی دستگیرهی سرد و فلزی اتاق گذاشت، از صحنهای که میخواست ببیند منزجر میشد اما این لحظات آخرش میخواست انتقامش را از داریوش بگیرد.
در را به ضرب باز کرد و نگاهی به همسرش که باربارای برهنه را میان تن نیمه عریان خودش حبس کرده بود انداخت، آنقدر غرق لذت بودند که حتی متوجه نشدند در باز شده و زمرد دارد نگاهشان میکند.
زمرد احساس میکرد دارد محتویات معدهاش را برمیگرداند، قوطی قرص را بالا آورد و درش را باز کرد و تمام محتویاتش را کف دستش ریخت.
دستانش میلرزیدند، درست مثل چانهاش که از بغض میلرزید و مردمکهایش که آمادهی اشک ریختن بودند.
پلکی زد که اشک از پائین پلکش روی صورتش سقوط کرد، دیگر تحملش را نداشت، زمرد عاشق این مرد بود اما نمیتوانست شکنجههایش را تحمل کند.
قوطی را روی زمین پرت کرد که صدایش توجه باربارا و داریوش را به سمتش جلب کرد.
زمرد نگاهش را به صورت خیس از عرق داریوش و موهایش که روی پیشانیاش پخش شده بودند، دوخت و لب زد:
_ازت متنفرم داریوش محمودی...
و بعد جلوی چشمان متعجب داریوش تمام قرصها را به یک باره درون دهانش ریخت، فرو فرستادنشان سخت بود و زمانی که داریوش از باربارا جدا شد و به سمتش هجوم برد، قدمی به عقب برداشت تا فرصت کند خودش را از این تحقیر آزاد سازد اما داریوش به موقع به او رسید و گردنش را با یک دست چنگ زد.
زمرد نگاهش را به صورت او که از شدت خشم قرمز شده بود دوخت که داریوش با دست دیگرش محکم فک زمرد را فشرد و غرید:
دهنت رو باز کن...
زمرد سرش را به طرفین تکان داد که چشمان داریوش پر از خون شدند و فریاد کشید:
+بهت میگم باز کن اون دهن بیصاحابت رو... هر چی خوردی تف کن بیرون... حالا...
قلب زمرد از شدت وحشت فرو ریخت و ترسیده بین لبهایش را فاصله داد که داریوش انگشت اشاره و ابهامش را درون دهان زمرد فرستاد و تمام قرصها را بیرون کشید.
زمرد به سرفه افتاد و داریوش که از سر عصبانیت به نفس نفس افتاده بود، با صدای خشداری گفت:
چون باهات نخوابیدم میخواستی خودت رو بکشی؟ احمق چون بچه بودی بهت رحم کردم ولی دیگه تموم شد... امشب یه جوری توی تخت از خجالتت دربیام که آرزو کنی همین جا مرده بودی...🫢🔞
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
〘رقــص بــا اوهــام⚚〙
﷽ هشدار: خواندن این رمان به افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود📵 پارتگذاری روزانه، به جز روزهای تعطیل و پنجشنبه🍷 به قلم: Miah
53500
Repost from N/a
گنده لات پایین شهر دوس پسرشو جای زنش جا میزنه و میبرتش پیش خانوادش ولی وقتی پسر خالش میفهمه مجبور میشن برای ساکت نگه داشتنش تریسام بزنن😈💦💦
https://t.me/+ebTIZ0QfuOA5ZGVk
32110
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.