cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دلارای

به قلم حنانه فیضی تمام بنرها واقعی هستن🔥 پارت گذاری هرروز⚡ رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد پارت 1👇 https://t.me/c/1352085349/65 .

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
112 276
مشترکین
-25824 ساعت
+3 2837 روز
+2 24530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

نمایش همه...
Repost from دلارای
Repost from N/a
- زن داشتی و اومدی سراغ من؟ زن داشتی و زیر گوشم زمزمه های عاشقانه سر میدادی نامرد؟ همایون دندان قروچه ای کرد و سعی کرد صدایش بالا نرود. - حرف می زنیم، منو سگ نکن برگرد اون چمدون کوفتی رَم بذار سر جاش. مریم با رنج اشکش را پاک کرد و با کینه جیغ کشید: - برو کنار از جلوی در، حتی یه لحظه هم تو این خراب شده نمی مونم. ناخدا به یکباره سرخ شد و با خشم عربده کشید: - گوه خوردی که نمونی. مگه دست توعه؟ گفته بودم این بار غل و زنجیرت میکنم ولی نمیذارم از دستم سُر بخوری. - آره گفته بودی ولی اون برای موقعی بود که نمی دونستم زن داری نامرد دغل باز دروغگو. همایون دیوانه وار عربده کشید: - بفهم نفهم! زنم نیست.... زن من تویی سلیطه. - هست هست، صیغه اته. منم میرم درخواست طلاق میدم، بابام حق داشت که میگفت لیاقت منو نداری. همایون دیوانه شد. با فکی قفل شده و صورتی سرخ از خشم بازوی دخترک را گرفت و بی توجه به تقلاها و جیع هایش او را کشان کشان تا تخت برد. - که میری درخواست طلاق میدی نه؟ مریم جیغ کشید: - ولم کن. وَ همایون روی پاهایش نشسته، دستانش را بالای سرش نگه داشت و با تمسخر عربده کشید: - منم وایسادم نگات کردم! - وای وای... نفسم رفت تو رو خدا بلند شو. همایون صدای هق هق های مظلومانه اش را نمی‌شنید. عشق این زن داشت مجنونش می کرد. - گوه خوردی که بری درخواست طلاق بدی بی همه چیز. همه کس و کار من تویی. رگ میزنم واسه تو سلیطه، وسط خونه جیغ میکشی که طلاق؟ پشت دستش را نشانش داد و با خشم و صدایی لرزان از بغض خروشید: - بزنم دندونات بریزن تو حلقت؟ هان؟ گوه میخوری منو با رفتنت تهدید می کنی. مریم می ترسید که اتفاقی برای جنین لانه کرده توی وجودش بیفتد. با ترس نگاه نامحسوسی به شکمش انداخت و هق زد. - هُما بلند شو دیوونه، نمیرم، بخدا حالم بده الان بالا میارم. ناخدا گوش نداشت. نمی دانست که بچه ای از وجود خودش در بطن معشوقش در حال پرورش یافتن است. مریم با درد لب گزید و هُما با بی قراری گفت: - چطوری بهت بفهمونم همه جونمی؟ قربونت برم حله؟ نفسم، عشقم، دورت بگردم، دار و ندارم، چش قشنگم... بمیرم برات؟ هوم؟ بمیرم که باورت بشه؟ حالش داشت بهم میخورد و همایون باور نمی کرد. تا خواست لب هایش را به کام بگیرد، دخترک خورده و نخورده همه چیز را بالا آورد. همایون با وحشت بلندش کرد و اشک از گوشه چشمانش چکید: - چی شد؟ چت شد زندگیم؟ بمیرم، بمیرم، هُما بمیره چی کارت کردم؟ دخترک با بیچارگی به گریه افتاد و جیغ کشید: - نگام نکن، نگام نکن... مرد جوان گوش نکرد، بغلش کرده، کمرش را نوازش کرد و کتفش را محکم بوسید. - گوه خوردم، گوه بزنن تو این مغز من که قاطیه، غلط کردم اشکال نداره بالا بیار، بالا بیار عشقم من غلط کردم. نوکرتم عشقم، بخدا زن من فقط تویی، عاشقتم تو رو خدا بفهم... پیشانی اش را با زاری گذاشت روی کتف مریم و دخترک با نفس نفس هق زد. همان لحظه تلفن خانه آنقدر زنگ خورد که رفت روی پیغام گیر. هدی بود، دختر خاله اش و صدای بشاش و دوق زده اش که می گفت: - وای مرمر، حامله ای؟ الهی دورتون بگردم که بالاخره عشقتون داره میوه میده. هُما نمی دونه؟ تو رو خدا یجوری بهش بگو سکته نکنه از خوشی... چشم های همایون گرد میشود و... https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 مریم دختری آروم و مظلوم که بخاطر لج و لجبازی پدرش به زور و اجبار به عقد پسرعموش سبحان درمیاد، در حالی که عشق همایون، پسرداییِ خشن و بی اعصابش رو تو سینه داره. همایون با شنیدن خبر ازدواج ناگهانی مریم، با دلی شکسته دیارش رو ترک میکنه و به دریا پناه میبره. اما بعد از سالها دوری وقتی میشنوه پدرش رو به قبله ست برمیگرده و عشق قدیمی اش تو سینه شعله میکشه در حالی که زن داره و.... 🔥❤️ https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0
نمایش همه...
مدیترانه🧜🏻‍♀️🌊🧜🏻‍♂️مریم پورمحمد

﷽ 📚مِدیتَرانه(مریم پورمحمد) داشتم از این شهر می رفتم صدایم کردی جا ماندم!... 🖊#رسول_یونان ◻️مدیترانه ››› آنلاین ◾در دست چاپ (نشر آرینا) ◼️قتلگاه شیطان ››› آنلاین ◽ ◻️مسیحا نفسی می‌آید ››› آنلاین ◾ ◼️قسم به آن شب ››› آنلاین ◽

Repost from N/a
#پارت۲۸ _وای ممد صورتشو ببین. اون لب پایینتو بده،  شاید سیر شدم کاری به غذاهات نداشتم! _ولش کن. خیس کرد شلوارشو بچه! زبری سیمان پشتم را خراش داد و ذهنم،  کابوس های شبانه ام را پلی کرد. آن صدا ها... آن لمس ها! چانه ام لرزید: _با من... با من کاری نداشته باشین! _اوووف... پسر بخدا این بدچیزیه! _مسخره بازی درنیار ایمان.نزدیک خیابونیم ولش کن بریم! نرفت. بلکه با آن نگاه زشت و کریهش جلوتر آمد: _ببین چطور با اینکه می‌ترسه کیسه شو سفت گرفته!غذا می‌فروشه حتما دستپختشم خوبه من اینو می‌خوام ممد. زنم می‌شی؟ می گوید و زیر خنده می‌زند. نمی‌خواهم. دیگر آن کیسه ی غذای پخش زمین شده را نمی‌خواهم. پولش را هم نمیخواهم از دیوار فاصله می‌گیرم که بروم،  اما بی پدر مچ دستم را از پشت قفل می‌کند: _وایسا با صحبت حلش کنیم دیگه. من تا سیر نشم از این کوچه دل نمی‌کنم! _ولم کن آشغااال.. ولم کننن... _ممد ولش کن تا دردسر نشده. ممد با تواممم.. با دست دیگرش بازوی چپم را گرفت و من دیگر داشتم از شدت ترس،  جان می‌دادم. شش هایم توانایی دم و بازدم نداشتند. نزدیک شد. خیلی نزدیک _کاریش ندارم که. می‌خوام اون لبشو از نزدیک ببینم. بیا کوچولو. نترس تو کوچه کسی بهت تجاوز نمیکنه! تنم داشت یخ می‌بست دلم گرفت... از تنهایی ام... از بی کسی ام... از ظلم زمانه دلم گرفت. چرا در این کشور غریب تنها گیر افتاده بودم؟ خدا تنهایی ام را می دید؟ کم کم پس می افتادم که صدای غرش یک موتور در کوچه پیچید صدای ترمز... چشمانم هیچ چیز نمی‌دید. فقط متوجه شدم رهایم کرد. عقب عقب به دیوار برخورد کردم و همانجا پایین سر خوردم _چه غلطی می‌کنید بی‌شرفا؟ صدای خرناس مردانه ای، توانست آرام و قرار پر گرفته ام را، کمی بازگرداند گمانم خدا، کسی را برای نجاتم فرستاد _یه بار دیگه این طرفا پیداتون شه خیکتون رو می کشم پایین. فهمیدین؟ صدای دویدن. صدای قدم های آهسته ای که به من نزدیک می‌شد _خانم؟خانم کوچولو؟خوبی؟ لبهای نیمه بازم را به هم چسباندم و پلک هایم را از هم باز کردم. صدای بم و مردانه ای بود که امنیت القا می‌کرد بغض کردم و چشمانم کاملا باز شدند روبه رویم، روی زانوهایش نشسته بود و داشت در یک بطری آب معدنی را باز می‌کرد _بچه هم هستی که! تو این کوچه ی خلوت چکار می‌کنی اول صبح؟ در بطری را که باز کرد،چشم در چشمم دوخت _بیا یه کم آب بخور و برگرد خونه‌تون چشمانم در نگاهش گیر کردند در دید اول،  یک کلمه در ذهنم شکل گرفت ابهت... کلمه ی بعدی؟ جدیت...مردانگی... امنیت! دستم را که به زمین ستون کرده بودم برداشتم و تازه توانستم سوزشش را حس کنم بطری را به دستم داد و من بالاخره توانستم چیزی بگویم _مـ... ممنونم موهایی که روی پیشانی اش افتاده بودند را پس زد و با تاسف سری تکان داد _می‌تونی پاشی؟ نگاه از آن نقطه گرفتم و تند سر تکان دادم _آره... یـ... یعنی بله! _می‌خوای برات یه تاکسی بگیرم؟ صدایش گیرا بود. چهره اش هم... اوف لعنت به ذهنیت مزخرف ما دخترها! نگاهم به موتور گنده ای که وسط کوچه بود افتاد که همان لحظه لب زد _برسونمت خونه؟ خونتون کجاست؟ شماره اش را می‌توانستم بگیرم؟ لب پایینم را گاز گرفتم لعنت به دختری که به ناجی خودش چشم داشته باشد. _نـ... نه ممنونم خیلی...خیلی لطف کردید الان خوبم بطری اش را پس دادم و با هیجانی که به تنم وارد شده بود،از جایم بلند شدم نگاهم به طرف کیسه پخش زمین شده چرخید بی شرف ها با آن پاهای گنده شان، از روی غذاهای نازنینم رد شده بودند خط نگاه من را گرفت _یا زودتر برگرد خونتون، یا وقتی می‌خوای بری بازار حتما سوار یه ماشین امن شو به طرف کیسه رفت و چند ظرف یکبارمصرفی که پخش زمین شده بودند را هم داخلش انداخت بلند شد و آن ها را در سطل آشغال بزرگ کنار دیوار انداخت یک پیراهن مردانه توسی رنگ به تن داشت. روی شلوار کتان مشکی چهارشانه به نظر می‌رسید و این یعنی ممکن بود اهل ورزش باشد چقدر محترم چقدر مؤدب چقدر... توف! ساکت باش دست در کیسه میان انگشتانم کردم و یکی از بسته ها را بیرون کشیدم رویش نوشته بود شامی کباب _لطفا اینو قبول کنید نگاهی به ساعتش انداخت داشتم وقتش را تلف می‌کردم _به عنوان تشکر ممنون میشم قبولش کنید یک نگاه به صورتم انداخت احتمالا سرخ شده بودم از خجالت سر تکان داد و بدون تعارف، بسته را گرفت _مطمئنی نمیخوای برسونمت؟ او سوار موتورش شده بود و منتظر از اینکه من از کوچه خارج شوم دیاری که پوستش داغ شده بود و هرازگاهی به عقب می‌نگریست تا باز هم آن ژست لعنتی اش را روی موتور ببیند همانگونه که یک پایش روی زمین بود و با نگاهی حمایتگر، من را بدرقه می‌کرد او که بدون کلاه کاسکت،گاز زد و از آن جا دور شد کاش حداقل نامش را میپرسیدم ❌❌❌ https://t.me/+Ne8uqurX3z1iMjNk https://t.me/+Ne8uqurX3z1iMjNk دو ماه بعد...
نمایش همه...
Repost from N/a
#پارت_889 - شما اصلا سر و شکل دختره رو دیدی عزیز؟ سیبیلاش از من بیشتره... با تمسخر می گوید و حین آنکه دکمه های پیراهن مردانه اش را باز میکند رو به مادرش ادامه میدهد - بعد شما میگی برو باهاش شبت رو صبح کن؟ با این آخه؟ - مار بزنه اون زبونتو پسر ، صداتو بیار پایین طفل معصوم میشنوه ... تک خندی میزنه و پیراهنش را از تن بیرون میکشد - میگم که بشنوه ، که خام حرفای شما نشه و خیال کنه با بزک دوزک من آدم حسابش میکنم و میکشمش زیرم که به خواسته اش برسه و شما ببندیش به ریشم ... از جوابش هدیه باز هم چشم غره می رود - خدا مرگ بده منو این چه طرز حرف زدنه؟ این دختری که داری پشت سرش اینجوری حرف میزنی ناموسته ، چندساله نامزدته ، محرمته... دست سمت کمربند شلوارش میبرد و بی اهمیت به حضور هدیه سگک آن را باز میکند یک دوش گرم احتیاج داشت - اون دختر واسه من هیچی نیست هدیه ... مکث کوتاهی میکند - اگرم این یکی دوساله سکوت کردم و گذاشتم شماها هر جور دلتون میخواد بتازونید سر این بوده که خیال میکردم خودش انقدر عقل و شعورش برسه که راهشو بکشه بره زهرخندی میخند و سپس ادامه میدهد - ولی دیدم نه طرف آویزون تر از این حرفاست و حتی چشم به خشتک ما داره ... هدیه رنگ به رنگ میشود و او بی اهمیت شلوارش را از پا درمی آورد با یک لباس زیر مردانه در اتاق چرخ میزند و همانطور که به سمت حمام می رود می گوید - جای اینکه هزار و یک نقشه بریزی ببندیش به زندگی من بفرستش بره دنبال آینده اش ، از من واسه این دختر شوهر درنمیاد هدیه... دستگیره درب حمام را پایین میکشد و هنوز وارد آن نشده است که هدیه می گوید. - میفرستمش بره یعنی قبل از این صحبتا خودش گفت میخواد که بره ولی ... - ولی چی؟ هدیه نیم قدمی جلو می آید - گفته قبل رفتن میخواد باهات حرف بزنه ... اخم میکند و هدیه کفری می توپد - بعد از این همه مدت اینکارو که میتونی بکنی؟ببین چی میگه ... -  دوش بگیرم باشه .. - نمیشه ، بلیط داره ، باید بره ترمینال... ابروهای مرد بالا می پرد دخترک واقعا قصد رفتن داشت؟ لبخندی از سر رضایت میزند و می گوید - خیله خب بگو بیاد هدیه که به قصد صدا کردن کمند بیرون می رود او شلواری میپوشد و منتظر دخترک روی تخت می نشیند چند دقیقه‌ای میگذرد و بالاخره تقه ای به در اتاق کوبیده میشود - بیا تو صدای باز شدن درب اتاق را میشنود ، نگاه از صفحه تلفن همراهش میگیرد سر بالا میکشد و این مردمک های مات مانده نگاهش است که میخکوب چهره معصومانه دخترکی میشود که در این یکسال حتی یکبار هم حاضر نشده است نگاهی به او بی اندازد.. قفسه سینه اش سخت و سنگین بالا و پایین میشود و دخترک جلو می آید ... بسته در دستش را گوشه تخت کنار مرد میگذارد و بی توجه به نگاه خیره مردی که حیران مانده میخکوبش شده بود می گوید - هزینه دانشگاهمه که این چند وقت شما پرداخت کرده بودین... دستانش را درهم می پیچد و بی آنکه حتی یکبار دیگر به مردی که دلش دیدن دوباره آن دو تیله عسلی رنگ را میخواست ادامه میدهد - فقط میخواستم همین رو بهتون بدم و بابت این مدتی که دورا دور هوام رو داشتین تشکر کنم ...امیدوارم که بهترین ها براتون اتفاق بیفته و کسی تو زندگیتون بیاد که از ته دل دوسش داشته باشین ، خداحافظ . می گوید خداحافظی اش را میکند و بی هیچ حرفی پشت به مردی که تمام این مدت نادیده اش گرفته و نخواسته بودش میکند و از اتاق بیرون می رود... https://t.me/+mJHRHfx9cU0xOTM0 https://t.me/+mJHRHfx9cU0xOTM0 https://t.me/+mJHRHfx9cU0xOTM0 https://t.me/+mJHRHfx9cU0xOTM0 https://t.me/+mJHRHfx9cU0xOTM0 https://t.me/+mJHRHfx9cU0xOTM0
نمایش همه...
Repost from N/a
- مهمون اومده خونتون... واسه خواستگاری، گل و شیرینی آورده بودن. بی‌توجه به پسر همسایه در خانه را باز می کند و با لبخند کجی صدا بالا می برد: -نیم وجبیِ سلیطه کجایی؟ بیا برات شوکولات گرفتم تو هم دوست داری مث بقیه ی دختر مخترا؟! وارد خانه که می شود تازه با دو مهمان نااشنا رو به رو می شود. رشید رو به مادرش میگوید: -اینا کی باشن؟ پیرزن بدبخت لبش را گاز می گیرد: -هیچی ننه فامیل شوکت خانم اینا هستن از دهات اومدن اینجا مسافرت... تو برو الان میگم زنت هم بیاد پیشت. -والدتون زن دارن؟ مبارک باشه. ننه لبخند زورکی میزند: -اره عزیزجان می خواستم همینو بگم اتفاقا که... رشید حس خوبی به انها نداشت... مخصوصا اینکه زن تنها نیامده بود، پسر عزبش را هم با خود اورده بود. -کارتون تو این خونه چیه سرکار علیه؟ زن لبخند گشاده ای میزند: -واسه امر خیر مزاحم شدیم، پسرم از دخترتون خوشش اومده. رشید گوش تیز می کند و جلو می رود: -کدوم دختر؟ همان لحظه نارین با یک سینی چای از اشپزخانه بیرون می اید و زن سریع می گوید: -همین دختر گلمون ماشالا ماشالا کمالات میباره ازش رشید با چشمان سرخ پلاستیک شکلات ها را پایین می اندازد و به سمت نارین می رود... گیسش را هم به خاطر خاستگارش بیرون انداخته بود؟ -ای وای سوءتفاهم شده براتون حتما حمیده خانم، این دختر عروسمه... زن پسرم رشید. حمیده جاخورده و مات معذرت خواهی می کند و از خانه بیرون می رود حال نارین مانده بود و رشید... این بار می دانست دیگر به او رحم نمی کرد، امشب کارش تمام بود! https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0 https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0 https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0 https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0
نمایش همه...
نمایش همه...
Repost from N/a
همهمه بار دیگر در سالن عقد بالا گرفت. _کی فکرشو می‌کرد رشید اونی که همه به مرام مردونگیش قسم میخوردن همچین کاری کنه؟! _آدم میمونه به کی اعتماد کنه. میگن نباید از رو ظاهر قضاوت کرد همینه. صدای زن دیگر قلبم را هزار پاره کرد. _ولی من می‌گم همش فیلمه خونواده دختره خیلی پولدار و با نفوذن. دختر عیب دارشون انداختن به این رشید بیچاره. صدای عاقد بار دیگر طنین انداز شد. _عروس خانوم وکیلم؟! صدای پر تمسخر شخصی به گوش رسید. _چه نازیم داره با این بی آبرویی حنانه که قند می‌سابید با لرز لب باز کرد: _عروس رفـ.... صدای رشید چون پتک بر سرم آور شد. _گل و گلابشو قبلاً آورده. قبل اینکه خودش رو بندازه به من. تو صورتم پچ زد: _تمومش می‌کنی یا شهر رو خبر دار کنم از گندی که زدی؟! https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0 https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0 https://t.me/+cSP-m2V_yIE4ZDg0 😱نارین به خاطر عشقش به رشید هر کاری می‌کنه. حتی آبروی خودش و خونوادش رو به حراج می‌ذاره. درست لحظه ای که فکر میکنه همه چی طبق خواسته اون پیش رفته زندگی روی دیگه‌ش رو بهش نشون میده. اون موقع می‌فهمه رشید بخاطر انتقام ابروی که ازش رفته تن به خواسته نارین داده😰 ادامه‌ش رو می‌خوای سریع جوین شو😔
نمایش همه...
Repost from N/a
- زن داشتی و اومدی سراغ من؟ زن داشتی و زیر گوشم زمزمه های عاشقانه سر میدادی نامرد؟ همایون دندان قروچه ای کرد و سعی کرد صدایش بالا نرود. - حرف می زنیم، منو سگ نکن برگرد اون چمدون کوفتی رَم بذار سر جاش. مریم با رنج اشکش را پاک کرد و با کینه جیغ کشید: - برو کنار از جلوی در، حتی یه لحظه هم تو این خراب شده نمی مونم. ناخدا به یکباره سرخ شد و با خشم عربده کشید: - گوه خوردی که نمونی. مگه دست توعه؟ گفته بودم این بار غل و زنجیرت میکنم ولی نمیذارم از دستم سُر بخوری. - آره گفته بودی ولی اون برای موقعی بود که نمی دونستم زن داری نامرد دغل باز دروغگو. همایون دیوانه وار عربده کشید: - بفهم نفهم! زنم نیست.... زن من تویی سلیطه. - هست هست، صیغه اته. منم میرم درخواست طلاق میدم، بابام حق داشت که میگفت لیاقت منو نداری. همایون دیوانه شد. با فکی قفل شده و صورتی سرخ از خشم بازوی دخترک را گرفت و بی توجه به تقلاها و جیع هایش او را کشان کشان تا تخت برد. - که میری درخواست طلاق میدی نه؟ مریم جیغ کشید: - ولم کن. وَ همایون روی پاهایش نشسته، دستانش را بالای سرش نگه داشت و با تمسخر عربده کشید: - منم وایسادم نگات کردم! - وای وای... نفسم رفت تو رو خدا بلند شو. همایون صدای هق هق های مظلومانه اش را نمی‌شنید. عشق این زن داشت مجنونش می کرد. - گوه خوردی که بری درخواست طلاق بدی بی همه چیز. همه کس و کار من تویی. رگ میزنم واسه تو سلیطه، وسط خونه جیغ میکشی که طلاق؟ پشت دستش را نشانش داد و با خشم و صدایی لرزان از بغض خروشید: - بزنم دندونات بریزن تو حلقت؟ هان؟ گوه میخوری منو با رفتنت تهدید می کنی. مریم می ترسید که اتفاقی برای جنین لانه کرده توی وجودش بیفتد. با ترس نگاه نامحسوسی به شکمش انداخت و هق زد. - هُما بلند شو دیوونه، نمیرم، بخدا حالم بده الان بالا میارم. ناخدا گوش نداشت. نمی دانست که بچه ای از وجود خودش در بطن معشوقش در حال پرورش یافتن است. مریم با درد لب گزید و هُما با بی قراری گفت: - چطوری بهت بفهمونم همه جونمی؟ قربونت برم حله؟ نفسم، عشقم، دورت بگردم، دار و ندارم، چش قشنگم... بمیرم برات؟ هوم؟ بمیرم که باورت بشه؟ حالش داشت بهم میخورد و همایون باور نمی کرد. تا خواست لب هایش را به کام بگیرد، دخترک خورده و نخورده همه چیز را بالا آورد. همایون با وحشت بلندش کرد و اشک از گوشه چشمانش چکید: - چی شد؟ چت شد زندگیم؟ بمیرم، بمیرم، هُما بمیره چی کارت کردم؟ دخترک با بیچارگی به گریه افتاد و جیغ کشید: - نگام نکن، نگام نکن... مرد جوان گوش نکرد، بغلش کرده، کمرش را نوازش کرد و کتفش را محکم بوسید. - گوه خوردم، گوه بزنن تو این مغز من که قاطیه، غلط کردم اشکال نداره بالا بیار، بالا بیار عشقم من غلط کردم. نوکرتم عشقم، بخدا زن من فقط تویی، عاشقتم تو رو خدا بفهم... پیشانی اش را با زاری گذاشت روی کتف مریم و دخترک با نفس نفس هق زد. همان لحظه تلفن خانه آنقدر زنگ خورد که رفت روی پیغام گیر. هدی بود، دختر خاله اش و صدای بشاش و دوق زده اش که می گفت: - وای مرمر، حامله ای؟ الهی دورتون بگردم که بالاخره عشقتون داره میوه میده. هُما نمی دونه؟ تو رو خدا یجوری بهش بگو سکته نکنه از خوشی... چشم های همایون گرد میشود و... https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 مریم دختری آروم و مظلوم که بخاطر لج و لجبازی پدرش به زور و اجبار به عقد پسرعموش سبحان درمیاد، در حالی که عشق همایون، پسرداییِ خشن و بی اعصابش رو تو سینه داره. همایون با شنیدن خبر ازدواج ناگهانی مریم، با دلی شکسته دیارش رو ترک میکنه و به دریا پناه میبره. اما بعد از سالها دوری وقتی میشنوه پدرش رو به قبله ست برمیگرده و عشق قدیمی اش تو سینه شعله میکشه در حالی که زن داره و.... 🔥❤️ https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0
نمایش همه...
مدیترانه🧜🏻‍♀️🌊🧜🏻‍♂️مریم پورمحمد

﷽ 📚مِدیتَرانه(مریم پورمحمد) داشتم از این شهر می رفتم صدایم کردی جا ماندم!... 🖊#رسول_یونان ◻️مدیترانه ››› آنلاین ◾در دست چاپ (نشر آرینا) ◼️قتلگاه شیطان ››› آنلاین ◽ ◻️مسیحا نفسی می‌آید ››› آنلاین ◾ ◼️قسم به آن شب ››› آنلاین ◽