cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

the language of flowers

A typewriter, a camera, a walkman and a bouquet of flowers غذاهایی که می‌پزم: @behnaziseating حرف بزنیم: @Talktobehnawz_bot

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
612
مشترکین
-124 ساعت
+37 روز
+430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#ناشناس سلام بهناز جانم میشه هرزمانی فرصت کردی نظرتو بهم بگی؟ من رشتم آموزش ابتدایی و ورودی 400 ام، با توجه به وضعیت و شرایط ادامه تحصیل توی فرهنگیان، به نظرت از بین رشته های مرتبط و مخصوصا روانشناسی ها کدوم بهتره؟ و اینکه میدونی چجوری میتونم منابع اون رشته رو پیدا کنم و اصلا از کجا اخبار ثبت نام رو پیگیری کنم؟ ------ سلام دوست مهربونم. راستش من بعد از کنکور دیگه کلا پرونده‌اشو بستم و از هیچیش خبر ندارم😅 از بین رشته‌های روانشناسی هم خب بستگی داره که میخوای بعداً با این مدرکت چیکار کنی؟ اگه میخوای صرفاً مدرک ارشد داشته باشی، روانشناسی عمومی اوکیه بنظرم. اگه میخوای مطب بزنی، روانشناسی بالینی که اونم چون مدارکت به هم مرتبط نیست، باید تا دکترا ادامه بدی تا کلینیک داشته باشی.
نمایش همه...
امروز روز آخر مدرسه بود‌.خیلی ناراحت‌کننده‌ست که ۹ماه هرروز این بچه‌ها رو ببینی باهاشون بخندی و ناراحت یا عصبانی بشی‌. چشم‌هاشون بخاطر آموختن برق بزنه و آخر سر با یه بغل باههشون خداحافظی کنی. سرکلاس فقط بغض کردم و چشم‌هام قرمز شد، اما حالا که در مسیر خونه‌ام، راحت می‌تونم گریه کنم🥲
نمایش همه...
موقعی که داریم بزرگ می‌شیم بهمون یه دونه «خوشحالی» و «ناراحتی» یاد می‌دن. راجع به احساسمون حرف نمی‌زنیم و همیشه تشویق می‌شیم که کنترلشون کنیم. مثلاً یه احساسی داریم که وقت های خاصی میاد مثل آیا به شغل فعلی ادامه بدیم یا یه شغل جدید پیدا کنیم یا وقتی که می‌خوایم تصمیم بگیریم آیا مهاجرت می‌کنیم و یا می‌مونیم. وقت هایی که از درس خوندن خوشمون میاد اما محیط دانشگاه رو دوست نداریم. انگار که روی یه قایق نشستیم و نمی‌‌دونیم که به سمت ساحل پارو بزنیم یا به میانه دریا برگردیم. به این احساس Ambivalence می‌گن. وقت هایی که دو احساس متضاد راجع به یه شرایط داریم. انگار یه بلاتکلیفی و دوگانگی عذاب دهنده است. مثل یه سنگ کوچیک توی کفش، این احساس توی ذهنمون می‌مونه و همه جا می‌بریمش و اذیت می‌شیم، تا اینکه بالاخره کاری‌ کنیم. این احساس می‌تونه سازنده و مخرب باشه. اگر به خاطر این احساس به سمت اصلاح و بهتر کردن شرایط بریم یا اینکه کلاً از درست کردنش دست بکشیم. به مرور که بتونیم با این احساس کنار بیایم و یاد بگیریم چطوری ازش عبور کنیم، کم کم می‌تونیم انعطاف پذیری خودمون رو افزایش بدیم و توی موقعیت های بعدی آمادگی بیشتری داشته باشیم. البته که این حس ها و برزخ ها مثل موریانه می‌مونن. آروم آروم روح آدم رو تموم می‌کنن، تیکه هاشو می‌ریزن یه گوشه. 🥲
نمایش همه...
#ناشناس https://t.me/thisisbehnawz/8610 سلام منم‌ معلمم و تنها هدفم اینه که بتونم به بچه ها عشق بورزم. عشقی که خالص و پاک باشه. ولی نمیدونم چطوری هم عشق بورزم هم جدی بودن خودم (برای مدیریت کلاس) رو داشته باشم. خوشحال میشم‌کمکم‌کنی ------ سلام یادم رفته بود این رو جواب بدم. بنظرم روزها و هفته‌های اول که بچه‌ها شناختی ازت ندارن، بهترین موقع برای اینه که قوانین کلاست رو بگی. نذار گوگولی و ملوس بودنشون تو رو گول بزنه😂😭 همون هفته‌های اول جدی باش و به هیچ وجه کوتاه نیا. به جاش کل سال راحت میشی. چون اگه اوایل بخوای عشق بورزی و مهربون باشی، بعداً دیگه به حرفت گوش نمیدن و یهو می‌بینی فقط داری سرکلاس جیغ میزنی اما باز هم کسی بهت گوش نمیده
نمایش همه...
the language of flowers

زنگ ورزش تو سایه نشستم و دارم بچه‌ها رو تماشا می‌کنم. یکی از دانش‌آموزهای ناسازگارم که مشکل دوست‌یابی داره، اومد پیشم نشست و چند ثانیه بعد شروع کرد به صحبت کردن: خانوم. من مامانم همش شب و روز گریه می‌کنه. چون از خدا می‌خواد که بهش یه پسر بده. چندساله منتظره که یه پسر داشته باشه. لطفاً شما هم دعا کنید که من یه داداش داشته باشم. من فقط گفتم باشه. اما تو دلم به این دختر و خواهرش فکر کردم. به مادرش، به پدرش، به خونواده‌اش. به اینکه دقیقاً چه اتفاقی تو اون خونه و خونواده می‌افته که دختربچه‌ی ۸ساله میاد چنین چیزی رو تعریف می‌کنه. به پدر و مادرش که دوتا دخترشون رو به راحتی نادیده می‌گیرن و جنسیت رو بجای سلامتی در اولویت قرار میدن. گاهی اوقات از اینکه چنین مواردی رو می‌بینم و نمی‌تونم کاری کنم، واقعاً ناراحت میشم، اما به خودم میگم که در این فضا، من نمیتونم براش کاری انجام بدم. من نمی‌تونم پدر و مادرش رو قانع کنم که هیچ جنسیتی برتری نداره. فقط می‌تونم در حد توانم به اون دانش‌آموز عشق بورزم و محبت کنم، سکوت کنم و رد بشم.

زنگ ورزش تو سایه نشستم و دارم بچه‌ها رو تماشا می‌کنم. یکی از دانش‌آموزهای ناسازگارم که مشکل دوست‌یابی داره، اومد پیشم نشست و چند ثانیه بعد شروع کرد به صحبت کردن: خانوم. من مامانم همش شب و روز گریه می‌کنه. چون از خدا می‌خواد که بهش یه پسر بده. چندساله منتظره که یه پسر داشته باشه. لطفاً شما هم دعا کنید که من یه داداش داشته باشم. من فقط گفتم باشه. اما تو دلم به این دختر و خواهرش فکر کردم. به مادرش، به پدرش، به خونواده‌اش. به اینکه دقیقاً چه اتفاقی تو اون خونه و خونواده می‌افته که دختربچه‌ی ۸ساله میاد چنین چیزی رو تعریف می‌کنه. به پدر و مادرش که دوتا دخترشون رو به راحتی نادیده می‌گیرن و جنسیت رو بجای سلامتی در اولویت قرار میدن. گاهی اوقات از اینکه چنین مواردی رو می‌بینم و نمی‌تونم کاری کنم، واقعاً ناراحت میشم، اما به خودم میگم که در این فضا، من نمیتونم براش کاری انجام بدم. من نمی‌تونم پدر و مادرش رو قانع کنم که هیچ جنسیتی برتری نداره. فقط می‌تونم در حد توانم به اون دانش‌آموز عشق بورزم و محبت کنم، سکوت کنم و رد بشم.
نمایش همه...
امروز با وجود اولین روز پریود، گورباچف رو داخل این کوله‌ی جدیدش گذاشتیم. ۶هزار قدم راه رفتیم و تو پارک باهاش بازی کردیم🥹
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
در مامان‌بزرگی‌ترین حالت ممکن هستم. روی مبل تک نفره نشستم و بافتنی می‌کنم. گربه‌ام با کامواهای توی سبد بازی می‌کنه. بوی کیک تازه تو خونه پیچیده. آهنگ‌های ۵۰سال پیش پلی شده. چای نبات گرم و تازه کنارمه. پیراهن گلگلی تنمه و موهام رو بافتم. می‌خوام از جام بلندشم ولی نمی‌تونم. زانو‌هام و کمرم درد میکنه. خداروشکر هنوز دلم جوونه. به این فکر می‌کنم که من هیچ‌وقت احساس پیری نکردم. همیشه تو دلم ۱۵ساله بودم و تازه ۱۸سالم شده. بنظرم مهم هم همینه!
نمایش همه...
اطرافم پر از دخترهای خوبه. همون دخترهای خوبی که در جمع ساکت و از نظر بقیه یک دختر آروم و با ادب هستن. دخترهای خوبی که خانواده هرچی بهشون گفت، گفتن چشم. دخترهای خوبی که از آرزوها و رویاهای خودشون گذشتن و شدن اونی که بقیه می‌خواستن. دخترهای خوبی که مراحل زندگی رو همونجور که بهشون گفته بودن، طی کردن و برخلاف جریان آب شنا نکردن. دخترهای خوبی که همیشه شرایط و حال بقیه رو در نظر گرفتن اما حال خودشون رو نه. هیچ کس برای دخترخوب بودن ازشون تشکر نکرد. هرکاری که کردن انگار وظیفه‌شون بود. برعکسِ اون‌ دخترهایی که توجهی به بقیه نداشتن و کاری رو انجام دادن که از نظر خودشون درست بود و نه بقیه. راه خودشون رو رفتن و خودشون رو بخاطر بقیه تغییر ندادن. هیچکدوم از این دخترها کاملاً خوب یا کاملاً بد نیستن. به دخترهای هر دک دسته افتخار می‌کنم: اولی به خاطر اینکه سنگینی چنین باری رو تا الان به دوش کشیدن و دومی بخاطر اینکه حصارها رو شکستن و به دنبال آزادی رفتن.
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram