cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دلربا / هفت خط

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
36 318
مشترکین
-10924 ساعت
-2527 روز
-5 46930 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی³¹👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
9 3541Loading...
02
I love you like my breath Just as uncontrolable ... مثلِ نفـس ڪشیدن دوستت دارم همانقـدر بی اختیـار
3 7927Loading...
03
جهـان مـن آغوشیـست قـدِ مـا دو نفـر
3 8048Loading...
04
ازدواجشون صوریه و مادربزرگه شک کرده می‌خواد مچشون و بگیره😂😂👇 #پارت۲۲۹ یک قدم به جلو برداشتم و صدایِ یک ضربه‌ی دیگر با عصا بر زمین به گوشم رسید. قدمی دیگر برداشتم و دوباره همان صدا. حدس می‌زدم ماه‌پری باشد. صداها که نزديک‌تر شد، دیگر یقین پیدا کردم. ماه پری داشت به طرفِ اتاقِ ما می‌آمد. -شِت! پریشان به طرفِ هامون چرخیدم تا بیدارش کنم. اما او را با چشمانی کاملا باز، خیره به سقف یافتم. متوجهِ نگاهم شد که مردمک‌هایش را از سقف گرفت و به من دوخت. -تا من و تو رو، تو هم نبینه آروم نمی‌گیره. قلبم تندتر از هر زمانی می‌کوبید و وقتی خطِ فکریمان را در یک مسیر دیدم، آشفته‌تر شدم. -چکار کنم؟! کلافه روی تخت نشست. -بِکَن! گیج نگاهش کردم و او با انگشت ثبابه به لباس‌هایم اشاره زد. -لخت شو. حوصله داری هر روز بخوای زن و شوهری بهش ثابت کنی؟! چشم‌غره‌ای نثارش کردم و خونسرد دوباره دراز کشید. -خیلی خوشگلی، همه‌شم قایم کردی. دستم مشت شد و محکم به رانم کوبیدم. آنقدر غد و یک‌دنده بود که برای حلِ چنین بحرانی‌ هم باید دل به دلِ راهِ حل‌های مردم آزارش می‌دادم. گریه‌ام گرفته بود، زیرا که صداها در نزدیک‌ترین حالتِ ممکن قرار داشت. یقه‌اسکی‌ام را بیرون آوردم و روی صورتش پرت کردم. در کسری از ثانیه نیم خیز شد. بلوزم را از روی صورتش برداشت و به گوشه‌ای پرتاب کرد. تا به خود بجنبم دستم را کشید و مرا روی تخت انداخت. هینِ آرامم، با خیمه زدنِ او روی تنم یکی شد. پتو را رویمان کشید و صدایِ عصا کامل قطع شد. او رسیده بود. -نکشمون با این مدل جاسوسیش. اما همه‌ی حواسِ من به رویای زودگذرِ ذهنم بود. رویایِ ماندن بینِ بازوهایش. آرنج دو دستش را دو طرفِ بازوهایم تکیه زده بود و در اسارتِ او بودم. صورت‌هایمان مقابلِ هم، با فاصله‌ی کمی قرار داشت و مردمک‌هایم از بی‌قراری یک‌جا ثابت نمی‌ماندند. داغی پوستش را به راحتی حس می‌کردم و به تنِ لرزان و آشوبم می‌رسید. نتوانستم... تاب نیاوردم و سرم را به پهلو چرخاندم تا از چشمانش فرار کنم. از تیله‌های سیاه رنگش آتشِ سرخ ساطع می‌شد. -بازم بدهکارم شدی. زبانم از زدنِ هر حرفی عاجز بود و سینه‌هایم از فرطِ هیجان، به شدت بالا و پایین می‌شد. بینِ ما دو نفر خیلی وقت بود، که کِششی عجیب و غریب جرقه می‌زد. جرقه‌ای که امشب آتش شد و وای به ادامه‌ی روزهایمان. جرقه‌ای به نامِ هوس که شعله کشید و می‌دانستم کار دستمان می‌دهد. -چرا نمی‌ره؟! ناچار و عاجز به دنبالِ راهِ حل بودم، که فقط این لحظات تمام شود. -ناله کن! تا نشنوه نمی‌ره... با غیض پچ زدم: -چی؟! دستش به پایین رفت و دندان‌هایش زیر گلویم نشست: -جیغ نزن، فقط ناله... تا به خود بجنبم دستش بین پایم خزید و انگشتاش... https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 #محدودیت‌سنی🔞 #عاشقانه #مافیایی #بزرگسال #پارت‌واقعی
3 4620Loading...
05
#پارت_۱ تور روی صورتم رو دادم بالا و با انزجار نگاهی به شفیق انداختم.بخاطر بدهی های بابا باید میشدم زن این مرتیکه ی چندش که 20 سال ازم بزرگتر بود.گرچه عادت داشتم به تن دادن اما تصور اینکه بخوام امشب زیر تن همچین شاسکولی بخوابم پیشاپیش منو به تهوع مینداخت. صاحب تالار مدام به بهانه های مختلف اون اطراف میپچید.نگاه هاش هیز و معنی دار بودن! همون موقع یکی از نوچه های شفیق اومد سمتش و گفت:تشریف میارید یه لحظه.کار فوری دارم آقا به محض اینکه از روی صندلی بلند شد و رفت سمت نوچه اش،صاحب تالار اومد سمتم و پشت صندلی ایستاد و کنار گوشم گفت:چطوری عروس خانم!؟روزی که خونه ی رفیقم دیدمت خوب یادم.زنشو فرستاده بود مسافرت خارج که فقط باتو خلوت کنه...تصویر باسن ژله ایت هنوز جلو چشمام...اون سینهای سفید بلوریت اون کمر باریکت.. اخم کردم و گفتم:خب که چی!؟ اینارو میگی که به چی برسی!؟ لبخندی هیز زد و بعد انگشتشو زیر دماغش کشید و گفت:تو به این جیگری حیف نیست بشی زن این نسناس!؟چند داده بهت؟ یعنی چند خریدت از اون پدر و مادرت مفنگیت!؟ با همون صورت اخمو جواب دادم:ده تومن از بابام میخواست!مجبورم کردن تمسخرانه خندید و با طعنه و کنایه پرسید:چی!؟ واسه ده تومن داری میشی زن این چرکو !؟ اگه من ده تومنو بهت بدم چی؟ حاضری با من باشی؟ صیغه ات میکنم...سه ماهه! علاوه بر اون ده تومن ماهی پونصد هم بهت میدم زور بابا بود که منو نشوند اینجا.صدبار تهدید کرد اگه من حاضر نشم جای طلبش بشم زن شفیق صنمو بیچاره ی 11ساله رو جای من بهش میده...حالا اما با این پیشنهاد دیگه لزومی نمی دیدم بخوام به عقدش دربیام وقتی این یارو هم میخواست پول رو بده اونم با یه صیغه ی سه ماهه نه یه عقد دائم ابدی ! هم جوونتر بود هم قیافتا بهتر، پولشم که از تالارش مشخص بود از پارو بالا میره! وسوسه انگیز کنار گوشم گفت:خب فرصت کم.قبول یاچی !؟ بی معطلی گفتم:-قبول... رضایتمندانه خندید.چند ثانیه بعد گفت:-پله های کنار آشپزخونه رو که بیای بالا میرسی به اتاق استراحت من از اونجا به دفترم و به حیاط پشت تالار هم راه دار.اونجا منتظرتم...کلیدو میندازم رو میز! بیای تو اتاق کار من با تو و بدنت از همون لحظه شروع میشه https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 دختره شب عروسیش با رییس تالار😳😱 بعدش داستان به کجا میرسه🤪💦😌
3 5030Loading...
06
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
3 4270Loading...
07
#شهوت_صـورتی🧸🍼🌸 #پارت_1 - شما منو استخدام کنید هرکاری باشه انجام میدم. ابرومو بالا انداختم و پرسیدم: هرکاری؟؟ درو قفل کردم به سمتش برگشتم نگاه خریدارانه‌ای به تن ظریف و کوچولوش کردم: - لخت شو. تنش لرزید و با چشمای درشتش بهم زل زد: - چی.. چیکار کنم..؟ این دختر با تن صدای بچگونه و اندام کوچولوش سرگرمی زیادی داشت: - کار میخوای با حقوق عالی؟ پس لختشو تا همه اینارو داشته باشی..! با تردید زل زد بهم که دستم به سمت دستگیره در رفت: - نه نه صبرکن..!! دستاش با لرزش به سمت لباساش رفت. مقنعه اش از سرش بیرون کشید که موهای طلایی رنگ بلند بافته شده‌اش و چتری های کوتاهش جلوه بیشتری پیدا کرد. دستشو سمت دکمه های مانتوش برد و دونه دونه بازشون کرد. تنها تاپ مشکی زیر مانتوش تنش بود که سینه های برجستشو رو نشون می‌داد. پس لباس زیر نبسته بود و این خیلی بهتر بود لبش به دندون گرفت و با خجالت گفت: - میشه شلوارمو...؟ بین حرفاش دوباره دستم به سمت در رفت که از ترس خیلی سریع شلوارش رو پایین کشید. شورت قرمز توری پاش بود و ممنوعه سفیدش کمی مشخص بود. دست به سینه و منتظر نگاهش کردم: - فکر کنم وقتی گفتم لخت متوجه منظورم شدی!! تاپش از بالای سرش بیرون کشید و شورتش دراورد. نگاهم روی بدن سفید و بدون موش گردوندم ممنوعه صورتی لای پاش وسوسه ام میکرد همین الان کارشو یه سره کنم. اما میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم: - بیا اینجا ببینم.... با قدم های چسبیده و اهسته سمتم اومد و با کمی فاصله ازم ایستاد. سرشو به سینه اش چسبونده بود و نگاهم نمیکرد. - روی میز دراز بکش. دستمو لای پاش کشیدم که پاهاش بهم چفت کرد. دستوری و با اخم ریزی بین ابروهام گفتم: - از هم بازشون کن. به حرفم گوش کرد و سریع پاهاشو از هم فاصله داد. با انگشتام ممنوعشو از هم باز کردم. سرمو کمی خم کردم تا بتونم داخلشو ببینم. با دیدن پرده اش لبخندی زدم. سیلی آرومی به بدنش زدم و گفتم: - میتونی بلند شی https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx دستم از بالای سینه اش سمت پهلوهاش کشیدم: - از این به بعد هرموقع من گفتم و هرجا که بودیم باید در اختیارم باشی! منم در عوض حقوق خوبی بهت میدم تا بتونی هزینه دانشگاهتو بدی خوبه؟ https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx #محدودیت_ورود_به_چنل_حداقل_صد_نفر_است
3 4130Loading...
08
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی³¹👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
10 5461Loading...
09
جهـان مـن آغوشیـست قـدِ مـا دو نفـر
3 99610Loading...
10
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی... #شفیعی_کدکنی 🌾💕✨
3 9779Loading...
11
Van life✨🚌🤍 ولی داشتن ی ون که باهاش هر جایی بری، میتونه یکی از بهترین سبکای زندگی باشه. | dreaming
3 91611Loading...
12
_ واسه من ناز و عشوه میای باید جورش رو هم بکشی عروسک ددی ... با پیرهن مردونه سفید چاووش، تاب ریزی به کمرم دادم. _ نچ ...امشب خبری از سکس نیست! من هنوز کمرم از دیشب درد میکنه ... منو بین بازو های مردونه‌ش کشید و لباس رو کنار زد. _ دیشب که عروسکم داشت حال میکرد، تا صبح التماس میکردی تند تند بکوبم ... خجولداز حرف هاش، سرمو توی سینه‌ش قایم کردم. _ تقصیر توعه همش، از اون بادکنک قلقلکی ها میگیری خوشم میاد، آخرش کمرم دو نصف میشه انقدر #ارضا میشم. خنده تو گلویی کرد و گره شورتم رو باز کرد. _ منظورت از بادکنک قلقلکی، همون کاندوم خارداره؟ ترسیده دست چاووش رو از بهشتم پس زدم: _ خار داره؟ اونجوری که نازم زخم میشه! روم خیمه زد و پاهام رو فاصله داد. _ نترس، زخم بشی ددی برات لیس میزنه ... لب به دنرون گرفتم و با شیطنت بی سابقه پرسیدم: _ همینجوری برام لیسش نمی‌زنی؟ دلم واسه زبون خیست تنگ شده ددی ... ⭕️🔞⭕️🔞⭕️ https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0
3 8760Loading...
13
‌#پارت1 پارت اول رمان نبود لفت بده🤤👇🏼 با خستگی در خونه رو باز کردم و دستم و روی کلید گذاشتم تا برق روشن کنم که یکی از پشت محکم بهم چسبید و دستام بهم قفل کرد.. با وحشت خواستم جیغی بکشم که دستش و روی دهانم گذاشت و بدنم رو محکم به خودش فشرد. تقلا کردم تا خودم از بغلش در بیام ولی حتی نمیتونستم تکون بخورم. با دیدن مردی که سمتم میومد با چشمای درشت شده بهش نگاه کردم وصداهای نامفهومی در اوردم.. نقاب روی صورتش مانع میشد تو تاریکی بتونم چیزی ببینم همین وحشتمو بیشتر میکرد. جلوم قرار گرفت و دستش زیر چشمای خیسم کشید که به خودم لرزیدم.. کم کم دستش پایین اورد و محکم یقه مانتوم تو چنگش گرفت و تو یه حرکت از وسط پارش کرد.. از شدت ترس جیغ خفه ی کشیدم و تن بدنم تکون داد که سیلی محکمی از روی تاپ نازکم به بدنم زد و با صدای #خشنی گفت: -ببرش تو اتاق.. تا خواست منو سمت جلو ببره با هر زوری که بود بدنم از تنش جدا کردم و سمت در دویدم که به چهارچوب در نرسیده تنم از پشت کشید و دستش روی سی‌نه هام گذاشت: -کجا فرار میکنی توله سگ؟ امشب قراره جر بخوری.. از ترس تمام تنم میلرزید و بلند اسم شوهرم رو صدا زدم که دوباره جلوی دهنم گرفتن: -ببند دهنتو هرزه..! به زور منو سمت اتاق خواب بردن و روی تخت پرتم کردن که جیغ بلندی کشیدم. صدای فریاد مرده باعث شد مثل جوجه تو خودم جمع شم: -دِ روشن کن اون برقو تا کل همسایه هارو به اینجا نکشونده با روشن شدن برق چشمام محکم روی هم فشار دادم چند بار پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه.. با ترس سمت اون دوتا برگشتم که با دیدن شوهرم و مردی که کنارش ایستاده بود وحشت زده تو جام نیم خیز شدم ک....⛔️🔞💦 https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5 https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5 آیه دختر هات و لوندی که فانتزی های عجیبی تو رابطه هاش داره و شوهرش با دوستش بهش تجاوز میکنه و مجبورش میکنه ک...🙈👅🔞 #خشن💦
3 9170Loading...
14
با هر پارتش‌ خیس‌ میشی🔞💦 📅 24 اردیبهشت 1403⏰ ۱۶:۰۹:۰۹ متن پیام: سلام ببخشید یه رمانه بود درباره یه مستر خشن بود که هرشب از بین زنای حرمسراش میاره به تختشو خشن جر میداد و یه دختریکه لزبینه رو میبینه و عاشقش میشه اما دختره دوستش نداره و هرشب به زور بهش تجاوز میکنه رو نمیدونین اسمش چیه لینکشو ندارین لطفا؟ https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx 👤جواب: بله عزیزم این رمان برده شیطانه فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار.ضایی میشی🔞💦👇🏼 https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx آه بلندی کشیدم : بمالش بانو تند تر بمالش لطفا نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعه‌م گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم این بهشتِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه! https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx #لزبین #ارباب‌بردگی دختر لزبینی که به دست میسترسش زن شده اسیر مستر خشن و هات میشه و هر شب زیرش جر میخوره🔞💦
3 8991Loading...
15
-مهم نيست كه چقد خوشگلی مهم اينه كه چقد تنگی💦 https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk با وحشت به هیبت بزرگش خیره میشم و قدمی عقب برمیدارم -من فقط میخواستم راضیتون کنم، با خوردن... بازومو چنگ میزنه و کمرمو به دیوار میکوبه -بهت نگفتن سیروان رادفر کیه؟؟ نگفتن مرده از زیرش کشیدن بیرون؟؟ نیشخند میزنه و شونمو تکون میده -وقتی اومدی تو این اتاق یعنی تا دسته فرو نکنم توت... راضی نمیشم... سرشو جلو میاره و زبونشو روی گوشم میکشه. دستش لای پام سر میخوره و ناله‌مو به هوا میبره. -یعنی نکن‌و نخور و گاز نگیر هیچی... تا نفست در نیاد از زیرم بیرون نمیای! تقلا میکنم -من فقط وظیفم خوردن و لیس زدن کلفتیتونه... نه غیرِ این... روی زمین هولم میده و قهقه‌اش به هوا میره -جووون... هرزها مگه تعیین و تکلیف میکنن...توعه توله سگ قبل من زیر ده نفر بودی‌..‌ با حرص دندون به هم میسانه و زیپ شلوارشو پایین میکشه -بیا.‌.. بیا بخور ببینم اصلا تحمل میکنی منو دخترِ احمق با زانو خودمو سمتش میکشم و با دستای لرزون شلوارشو تا زانو پایین میدم -نمیتونم... من... موهامو چنگ میزنه و سرمو به خودش نزدیک میکنه -میگیری دستت اول لیسش میزنی... بعد میکنیش تو دهنت... دلم به هم میپیچه و دستم به کلفتیش نرسیده، عق میزنم. -کثافت حرومی... گردنم چنگ دستاش میشه و منو خشن، بالا میکشه -پس با خوردن حال نمیکنی، ها؟؟ روی تخت پرتم میکنه و لباسامو تو تنم جر میده -پس باید خشک‌خشک تحملش کنی... قراره جِرت بده سالارم... https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk قرار بود یک شب زیر خوابم بشه... یک شب باهاش حال کنم و مثل دستمال بیرون بندازمش ولی... نشد، چشمای خمار اشکیش جوری دلمو لرزوند که...🤤🔞
3 8390Loading...
16
#قسمت9 #عمارت‌خانوم‌بزرگ/دلــℳεŋبـــر♥️ _خانوم بزرگ دستور دادن واسه شما هیچ کس کار نکنه با چشمای گرد شده نگاهش کردم : چی؟ چرا؟ شونه ایی بالا انداخت: من نمیدونم دستور خانوم بزرگه! اخ که لعنت بری خانوم بزرگ به ناچار واسه خودم ناشتایی اماده کردم و مشغول خوردن شدم. دلم گرفته بود از این همه تنهایی. بعد از خوردن ناشتایی از مطبخ بیرون اومدم و نگاهی به دور و اطراف انداخت و یه گوشه تو حیاط نشستم _چرا تنها نشستی؟ سرمو چرخوندم که با دختر عمه خانون نازگل رو به رو شدم _همینطوری کنارم جا گرفت : داری فکر میکنی؟ شونه ایی بالا انداختم: شاید _نکنه داری فکر میکنی جطور آتاش رو ماله خودت کنی هوم؟ باید بهت بگم که آتاش ماله خودت نمیشه الکی نقشه نریز سوالی نگاهش کردم که مرموز خندید _ اینجوری نگاهم نکن به زودی همه چیز رو متوجه میشی. به حرفاش توجهی نداشتم به هر حال من آبستن بود و ثمره عشق بین و من آتاش بود هیچ کس نمیتونست اونو ازم بگیره دلم قرص بود که فقط منو میخواد. مطمئن بودم کسی جز منو نمیخواد. _باز داری نقشه میکشی؟ تو چشماش نگاه کردم و چشمامو ریز کردم :چه نقشه ایی اخه من باید بکشم؟ چرا داری چرت و پرت تحویل من میدی؟ ‌_پس راسته که میگن زبون دراوردی باید بگم که تو هیچی نیستی تو ، تو این عمارت یه اضافه هستی که سر صدقه ی ارکان اینجایی! میدونستم از چی میسوزه خودش عاشق ارکان بود هر کاری کرد که ارکان اینو بگیره اما ارکان قبول نمیکرد وقتی فهمید اومدن خواستگاری من حتی تهدیدم کرد. _تو نحسی هر جا میری بدبختی میاری پدر و مادرتو کشتی بعدشم ارکانو حتما بعدش میخوای آتاش رو بکشی اره؟؟ با شنیدن اسم پدرو مادرم نفهمیدم چی شد بلند شدم و داد زدم :چی داری میگی؟ درست صحبت کن حق نداری در مورد خانواده من اینجوری صحبت کنی من نحس نیستم. داد زد:هستی اگه نیستی پس چرا ارکان مرد هان؟ خواستم جوابشو بدم اما با شنیدن صدای خانوم بزرگ
7415Loading...
17
🎨🦂🎨🦂🎨🦂🎨 #پارت٢٢٢ #خان_زاده_دلربا 🍭 قند تو دلم آب ميشد. اگه دنيا رو بهم ميدادن اونقدر ذوق نمي كردم كه از لفظ اكبر رعيت زاده جون ميگرفتم. بالاخره عادل با كلي مزه مزه كردن شروع به تعريف ميكنه: -ببين اكبر و خونوادش روي زمين يه مرد كار مي كردن. اينم پسر بچه بوده. بعد تو يكي از اين روزا پدرش نميدونم سكته ميكنه... قلبش وايميسته... يه چيزيش ميشه... بعد اين مرد بخاطر عذاب وجداني كه داشته مادر اينو صيغه ميكنه... اكبرم ميشه مثل پسر اون... بخاطر اينكه مرد فقط يه دختر معلول داشته... اونو همه كارش ميكنه ولي نمي فهمه كه اين مرتيكه موزمار... از همون طفوليت لاشي و نالوتي بوده... همش به فكر اين بوده كه كي زهرش رو بريزه... همينم ميشه... كل مال و منال مرده رو ميزنه به اسم خودش... زن و دخترشو سر به نيست ميكنه... سرمو تند تند تكون ميدم: -دروغ نيست... دروغ نيست... اكبر از پسش برمياد... اوهومي ميگه و ادامه ميده: -خلاصه سرتو درد نيارم مثل عقرب كه پشت لاكپشت نشسته بود اينم با كمك اين مرد بالا ميره ولي تهش نيشش ميزنه... بعد اينكه خونواده و ثروتشو ميگيره... قصد ميكنه اين يه جور گم و گور كنه ولي ننه جونش كه يكم خدا و پيغمبر حاليش بوده... مانع ميشه كه ما نمك خورديم حداقل يه رحمي به نمكدون كنيم... تهش مي دوني چي ميشه؟ 🎨🦂🎨🦂🎨🦂🎨
3 98012Loading...
18
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی³⁰👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
10 1824Loading...
19
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی³⁰👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
4 3861Loading...
20
‌ ‌ ᔿᣕ ᐪᣔ ᒃᶦ ᣕᑋᣔᵞᐪ ᔿᒃᐪᒻᣔ ᒃᵉ ᘁᴶᐤᒄᐪᔿ من‌ تا بي‌نهایت‌ مبتلا به وجودتم! 🌸🤍• .
3 9606Loading...
21
‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ♥️💍 ‌
3 97611Loading...
22
«سالم برس، باشه؟» «مراقب باش.» «چیزی خوردی؟» «وقتی رسیدی خونه خبر بده.» «اگه بهم احتیاجی داشتی، من همین‌جام.» «صبح به‌خیر» «شب به‌خیر» «عاشقتم» چیزهای ناچیزی‌ان اما نشون میدن که چقدر یه نفر بهت اهمیت میده و دوستت داره..
3 97412Loading...
23
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃 طغیــانگــــر⚘پارت 50به_شدت_توصیه_میشه 💥💯🔥 رمانی_عاشقانه_مخفی_بزرگسال 💏♥️ _ آخ ... چیکار می کنین خان الان یکی میبینه برای من بد میشه پشت سرم حرف میاد خان زانوی پای راستش رو بین پاهام گذاشت و نوک دماغشو آروم روی گونه ام کشید و گفت: _غلط میکنن پشت معشوقه_خان حرف در بیارن داغ کردم از فشار زانوش و هُرم نفسهاش روی گونه ام . کمرمو از روی دیوار قوس دادم و به خان چسبیدم. با حالی تب کرده ، صدای گرفته و پر عشوه‌ام بلند شد و با ناز گفتم: _من معشوقه ی هیّچ کس نیستم .من یه دختر آزاد و باکره ام که با هر کی میخوام میتونم زن بشم. پوست لطیف چونه ام بین دندونای خان اسیر شد و گاز_ریزی ازش گرفت . نفسهام تند شد و بدنم سست . خشن و متعصب گفت: _ تو فقط صیغه ی من میشی و توی تخت من زن میشی پدرسوخته _نمیشه . من هیچ وقت زن صیغه ای نمیشم . اصلا دیگه زن عقدی شما هم نمیشم . شما زن_دارین خان من... آخ ... #اووییی خاان ... تیزی چونه ام رو بین لبهاش گرفت و مکید . دستم ناخوداگاه دور گردن #کلفتش حلقه شد ‌. _انقدر سختش نکن توله سگ . قبول کن تا به زور نبردمت تو تخت پدر سوخته خان لبهاش و زبون ترش رو از چونه ام به سمت بالا و #لبم کشید. خواستم صورتم رو برگردنم که کف دست بزرگشو کنار گونه ام گذاشت و لبهام رو با ولع قفل لبهاش کرد و هوووومی گفت. با دیدن زن_خان که داشت با بهت بهمون نگاه میکرد وحشت زده خانو به عقب هل دادم که دریا جیغی کشید و .... #ادامه_دارد_در_کانال_زیر 👻👇🏽 #افراد_بی‌جنبه_وارد_نشن ❌😲🚫 #توجه_مهم ❌💢‼️ #این_رمان_برای_افراد_متاهل_است ⛔️🔞 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 دختری پرورشگاهی که توی #خواب توسط مردی #خشن و #زن_دار حامله میشه 🤰درحالیکه اصلا نمیدونه دیگه دختر نیست و ... 😱🤯🔥
3 8050Loading...
24
-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش... https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0
3 9140Loading...
25
#شیخ_عرب🧸🍼🍫 #پارت_35 با حرفی که زد زیر دلم هیوهایی بپا شد که خیس شدن شرتم رو حس کردم. گونه هاس سرخ شده ام انقدر واضح بود که خندا شیطنت آمیز شیخ رو بلند کرد. _خب حالا انگشت فاکت رو دورانی روی واژ.نت بچرخون. نفس عمیقی کشیدم و با تردید انگشتم رو روی شرتم گذاشتم. خیره تو چشمای شیخ که داشت با جدیت نگاهم میکرد، انگشتم رو چرخوندم که خیس بودن لای پام حتی از شرت هم مشخص بود. _شرتت رو کنار بزن! لبمو گزیدم و مطیع لبه شرتم رو کنار زدم. نبض زدن لای پام داشت دیوونم میکرد... انگشت فاکمو روی خیسی واژ‌.نم کشیدم که با صدای دو رگه ای گفت: _انقدر خیسه که صداش تا اینجا میاد، زود انگشت خیست رو بکن تو دهنت! شوکه نگاهش کردم که بدون انعطاف بهم خیره بود تا به دستورش عمل کنم. چندشم میشد ولی این شیخ هیکلی و عوضی مگه میشد بهش نه گفت؟ انگشتم رو دور خیسی چرخوندم که حالم بیشتر دگرگون شد و دهنم رو باز کردم و همینجور که خیره شیخ بودم، انگشت خیسم که از آثار خودم بود رو تو دهنم کردم و با شیطنت ریزی عقب و جلوش کردم. https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 خلاصه: ملودی دختر 22ساله ای که گرایش لیتل بودن رو داره اما بخاطر مشکلاتی که داره با هیچ ددی تو رابطه نرفته اما با دیدن شیخِ عرب 35ساله که اخلاق های عجیبی داره دلش میخواد لیتل اون بشه اما...🙈🍓🍼
3 8331Loading...
26
- اسم شوهر دوست تو تتو زدی روی واژنت؟! با ترس هینی کشیدم و حوله رو دورم پیچیدم. -برای چی یهو میای تو؟! نگاهش روی بدنم پیچ و تاب میخورد. -چرا نگفته بودی انقدر خواطرخوامی سک.سی؟ عقب تر رفتم. -برو بیرون یارا میاد فکر بد میکنه! بیشتر بهم نزدیک شد، با یه حرکت بند حوله رو کشید و حولم افتاد. -اوف، تا یارا نیومده یه دور کارت‌و میسازم و اون کلوچه تو میگام! دستش رو بین پام فرستاد و چنگی به واژنم زد‌. -  بهشت تپل و کلوچه ای که میگن همینو میگن. یه انگشتش رو که وارد واژنم کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناله ام بلند شد. - چه لاپا تنگی داره دوست زنم. انگشتش رو بیرون کشید و چکی به با.سنم زد. - خم شو تا رفیق نیومده همینجا بگ.امت سک‌.سی.. چشمم از خیلی وقت قبل دنبالش بود برای همین خم شدم، آ.لتش هنوز داخل واژنم نرفته بود که در باز شد و... https://t.me/+mUYfXruL_JI0NGJk https://t.me/+mUYfXruL_JI0NGJk دختره از شوهر دوستش خوشش میاد و... 🔞💦
3 8431Loading...
27
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی ³⁰👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
10 8341Loading...
28
‌ ‌ ‌You are my sweet destiny تو سرنوشت‌ شیرینِ منی 💍🌸🤍• ‌ ‌ .
4 0177Loading...
29
𝓨𝓸𝓾 𝓪𝓻𝓮 𝓽𝓱𝓮 𝓫𝓮𝓼𝓽 𝓲𝓷𝓬𝓲𝓭𝓮𝓷 𝓸𝓯 𝓵𝓲𝓯𝓮 「تــــو خوبتَرین حادثہ عُمرِ منی 🖇💌🔖」 .
3 98211Loading...
30
‌ چقدر خوبه... بین این همه آدم یه نفرو پیدا کنی که شبیهه هیچکدوم از کسایی که میشناختی برات نباشه... (: 🤍 دقیقا نسخه ای بهتراز خودت رو به روت قرار بگیره نیاز نباشه خودتو تعریف کنی واسش... و با یک نگاه بفهمه چی میخوای بگی وقتی بهش تکیه کنی مطمعن باشی هر اتفاقی هم بیفته باز تو توان مقابله باهاشو داری... هروقت که بغلش میکنی اینقدر احساس امنیت میکنی که انگار خودتو بغل کردی (: یه نفر که وقتی بهش نگاه کنی احساس خوشبختی کنی از داشتنش... مرسی که هستی 🧿🔒• مرسی که امیدو انگیزه فردای منی مرسی که توی تموم بدی های دنیا تو قشنگترین زیبایی زندگیمی... مرسی که همیشه کنارمی و به فکرمی تو برای من ته ته همه چیزای خوبی... بمونی برام عشقم 🌸💌🖇• .
3 93912Loading...
31
‍ -شرط من تریسامه! باید من و خدمتکارتو باهم بکنی! با تعجب به سپیده زل زدم -حالت خوبه سپیده؟ میخوای دوتا زن داشته باشم و هردوشونو باهم...؟ با لحنی پر از شهوت گفت: -آره من شرطم همینه ، حالا که فکرشو میکنم بدم نمیاد اون موجود دو پا که انقدر سنگشو به سینه میزنی برام بخوره! تو بهت بودم که سپیده با صدای بلندی گفت: -بیاریدش! بعد از چند دقیقه نیلا رو کت و بال بسته وارد اتاق کردن و روی تخت خوابوندنش دست و پا میزد که خودشو آزاد کنه اما سپیده با لبخندی شهوت انگیز طرفش رفت. سینه هاشو بهش مالید و با شهوت زیاد گفت: -اوممم ، اگه بدونی این کوچولو چقدر داغه احسان! نمیخوای بیای امتحانش کنی؟! با زانو پایین تنه‌ی نیلا رو میمالید و این صحنه ها باعث میشد اختیار خودمو از دست بدم دوتا از سکسی ترین زنایی که تو عمرم دیدم یک جا روی یه تخت بودن و منتظر بودن که من بکنمشون! بی طاقت سمتشون رفتم و لباسامو از تنم خارج کردم سپیده هم دستای نیلا رو باز کرد و شروع به لب گرفتن کردن با دیدن این صحنه دیگه نتونستم طاقب بیارم و باسن سپیده رو... https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk https://t.me/+ZY81HnamJfNmYTdk احسان بهرامی #کارگردان معروفی که به #اجبار با دختر همکار پدرش ازدواج میکنه اما حسی به اون نداره بعد از مدتی زندگی با سپیده دلش رو به نیلا دختر کوچولوی #خدمتکار خونش میبازه اما سپیده برای این که قبول کنه نیلا رو به عنوان همسر دوم احسان بپذیره شرط عجیبی میذاره.. 🔞
3 7851Loading...
32
#Part60 -از داییت حامله شدی؟ با ترس به دکتر زل زدم. -آ..آقای دکتر..ل..لطفا به مامان بابام چیزی نگید.. منو میکشن.. با لبخند کریحی جلو اومد و پاهامو از هم باز کرد لای پاهامو توی مشتش گرفت و گفت: -یه بارم با من بخواب ، یه دو قلو بیاری! یکی بچه‌ی دکتر و یکی بچه‌ی داییت! به زور روی تخت خوابوندم و کلفتیشو بین پاهام تنظیم کرد -آماده ای خوشگله؟ ببین چقدرم خیسی! مامان کوچولوی هورنی! خواستم جیغ بزنم که دستش محکم روی دهنم نشست. -جیغ بزنی پدرتو درمیارم! آروم باش منم راحت کارمو بکنم هرچی دست و پا میزدم صدام به جایی نمیرسید داشتم زیر همکار دایی له میشدم که با باز شدن در.. https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk https://t.me/+Tv4KZLsVzZE2NDlk از دایی ناتنیش باردار میشه و تو مطب دکتر..🙊🔞
3 8222Loading...
33
-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش... https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0
3 8121Loading...
34
‍ ‍ #پارت_۴۵ #هات‌‌شهوتی وارد #حجله شدم درو دیوار و تخت خواب رو با گل و ربان تزیین کرده بودن سیوان پشت سرم وارد شد و از پشت بهم چسبید بند لباس عروسمو پایین کشید و سی‌نه هامو چلوند و با شه‌وت کنار گوشم گفت: _اوووف دلبر سسکی من دارم برای #جر دادنت له له میزنم امشب جوری میکنمت که هیچ وقت شب #زفافتو یادت نره قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن میدونستم بیماری #جنسی داره کم کم لباس عروسمو بالا زد و دستشو از لای لباس زیرم برد داخل و شروع کرد به حرکت دادن دستش بدنم شل شده بود که خانم بزرگ اومد تو اتاق و سیوان بی توجه بهش سرشو برد بین پامو که همه تنم لرزید خانم بزرگ #سرفه ای کرد وگفت: _لباس عروستو در بیار فقط لباس #زیرت بزار باشه بعد ریز خندید و ادامه داد: _پسرم خودش اونارو #پاره میکنه از خجالت سرخ شدم که گفت: _پسرم یادت نره پارچرو #خونی کنی طوری مردونگیتو نشون بده که آوازت تو کل روستا بپیچه بگم خدمتکارا کمکش کنن لباسشو در بیاره؟! سیوان از پشت بهم چسبید ‌که از درد جیغی کشیدم و شروع کرد به ضربه زدن بهم و گفت: _همه بیرون خودم کمکش میکنم اینو گفت و زیپ #شلوارشو پایین کشید که اندامش افتاد بیرون تنم لرزید چقدر #بزرگ و کلفت بود با این کارش از شرم سرمو پایین انداختم که بقیه #پشتشونو کردن و شروع کردن به خندیدن سیوان فریاد زد چیه نکنه اول باید شمارو بکنم بعد ادامه داد: _کسی اینجا نمونه همه برن خونه هاشون تا سه روز نمیخوام کسی مزاحممون بشه لبخند از روی لب همه محو شد و #ترس تو وجودم پیچید خدمتکارا و خانم بزرگ در حالی که با دلسوزی و نگرانی بهم نگاه میکردن از اتاق خارج شدن سیوان پرتم کرد رو تخت و در حالی که کمربندشو با خشم رو دستش می کوبید بهم نزدیک شد و .. https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0 #رمانی‌که‌تو‌دو‌روز۷هزار‌مخاطب‌جمع‌کرده😳 #داماد‌بیمل‌ر‌جنسی‌شب‌عروسی‌همرو‌بیرون‌میکنه‌و‌عروسو‌از‌پشت‌وجلو‌جرمیده🔞🔞 https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0 _ #اوووف بسه پسر عمو آخ آه بسه! _ناناز خانوم یکم طاقت بیار یکم دیگش مونده اووف خیلی تنگی دختر تقصیر من چیه؟ _آخ دردم میاد سیوان الان خون میاد مامانم دوام میکنه اگه میدونستم زن و شوهر بازی انقد درد داره باهات بازی نمیکردم باشه خوشگلم عسلم تو فقط شل بگیریکم دیگش مونده خواست بلند شه ولی با دیدن بین پاش... ❌❌❌🔞🔞 https://t.me/+NJHJp4w1QSljYzY0
3 8362Loading...
35
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁹👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
10 6711Loading...
36
𝓘 𝔀𝓪𝓷𝓽 𝔂𝓸𝓾 𝓭𝓮𝓪𝓭 𝓯𝓸𝓻 𝓷𝓸 𝓰𝓸𝓸𝓭 𝓻𝓮𝓪𝓼𝓸𝓷 بي دلیل خیلي میخوامت عشق مَن🕊🤍🖇• .
4 00010Loading...
37
‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ♥️💍 ‌
4 02315Loading...
38
‌ • تـ♡ـو • دوسـت داشتَنـی تَرین فَـرد انتخـاب شُـده زندگیمـی...🤍💍🖇• .
4 0009Loading...
39
شبی چند؟ شبی ۵۰۰ _نوچ گرونه اونقدرم قیافه نداری این ۷ ماشینی بود که با شنیدن قیمتم گازشو میگرفت میرفت نا امید خواستم برم به همون تویله که ازش اومدم که یک BMW نقره‌ی رنگ کنار پام ترمز زد _چند؟ _شبی ۵۰۰ من اینکاره نبودم در اصل این قیمت و میگفتم که به خودم بقبولونم تلاشمو کردم کسی نخواست _اوکی سوار شو متعجب تگاهش کردم _مطمئنید؟ _آره مگه همین قیمتت نبود میخوایی دبه کنی؟ _نه یعنی چیزه... از روی ناچاری سوار شدم _چند سالته صدای بم و خشکش جداره های گوشمو پاره می‌کرد _۲۱سالمه _اووم چند وقته تو این کاری؟ _مفتشی یا فضول تو می‌خوایی بکنی منم میخوام بدم حرفیه؟ _نه حرفی نیست.... اخم کرده نگاهمو از پنحره دادم بیرون کا دستش روی رون پام نشست بی اختیار تنم منقبض شد _حرفی ندارم چند وقتا لنگاتک باز می‌کنی اما میخوام بفهمم سالمی؟ _سالمم _تنگ یا گشاد؟ دستش و بین پام فرستاد _ت....ن...گم _از کجا میدونی تنگی _ب.....ا....کره.....ام _چی؟؟؟؟ چنان زد روی ترمز که اگر کمربند نبسته بودم مغزم تو شیشه پخش می‌شد. _باکره‌ی؟ نفسم بالا نیومده بود که با صدای بوق مکرر دوباره ماشین و راه انداخت و..... ❌ https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk https://t.me/+JPC-MPOs_FYyODVk گفتی باکره‌ی پس این شکم چیه ترمیمی؟ دور تن لختم چرخید _نه من......نمیدونم چهار ماه میش یک عمل داشتم توی اتاق عمل بهم تجاوز کردن و بعدم ترمیم غافل از اینکه تخم جنشون تو شکمم کسی مسیولیتشو قبول نکرد ننه بابامم منو از خونه پرت کردن بیرون من موندم این طفلک.... _گفتی تن فردشی کنی _خب باس از یه جا خرج خورد و خوراکمون در بیاد..... _اوممبخواب رو تخت پاهات و باز کن خودت و بچه ات از من _از تو یعنی چی؟؟؟؟ لحن خشنش زیر گوشم نشست _چرا فکر کردی خرم؟ من هنوزم آه و ناله هاتو یادمه ریحان درسته بیهوش بودی اما زیر تنم اخ و ناله می‌کردی فکر کردی اونقدر بی غیرتم بزارم دختری که دست من زن شده بره زیر این و اون آره چنان فریاد کشید که ترسید عقب رفتم _تو تو همکنی هستی... _من همونیم که با لذت برام آماده شدی اونم تو بی هوشی حالا می‌خوان بفهمم تو بیداری چیکارا می‌کنی و.....
3 8060Loading...
40
پــرّنـــســســ🍒🇭 🇴 🇹 🔥 #part_2 بند تاپ صورتیشو یکم کشیدم پایین سینه های کوچولوش بیرون افتادن...👙 _داداشی چی شده؟ چرا می می هام نگاه میکنی؟ _عشق داداش تو دراز بکش رو تخت چشماتم ببند می‌خوام یه بازی هیجانی بکنیم! با دراز کشیدن ماریانا خم شدم زبونم رو دوره سینه اش کشیدم لرزی کرد و چشماش رو باز کرد... _اخ داداشی نکن قلقلکم میاد.. _خوشگلم تو فقط چشماتو ببند. خم شدم سینه اشو مک بزنم چون بچه بود نمی‌تونستم بیشتر پیش برم آروم داخل دهنم بردم مکش زدم...🫧😋 _داداشی جون می می های منم شیر دارند؟ _اره قشنگم خیلی خوشمزه آن! _پس چرا من به عروسکام می‌می دادنی #شیر نمیاد؟ هر چی فشار میدم هیچی نمیاد.🍼🥺 دستی به موهاش کشیدم و توی بغلم خوابوندمش. -بازم دوست داری؟ سرش رو تکون داد و خمار بهم چشم دوخت. سرم رو جلو بردم و سینشو..💧🍒🔥 https://t.me/+-wvcjsME-G5lMjI0 https://t.me/+-wvcjsME-G5lMjI0 https://t.me/+-wvcjsME-G5lMjI0 با خواهر ناتنی کوچولوش رابطه‌ی پنهونی داره🔞💯 پارت رمانشه❌👆 نبود لف بده❌🙏
3 8080Loading...
01:00
Video unavailableShow in Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی³¹👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
I love you like my breath Just as uncontrolable ... مثلِ نفـس ڪشیدن دوستت دارم همانقـدر بی اختیـار
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
جهـان مـن آغوشیـست قـدِ مـا دو نفـر
نمایش همه...
ازدواجشون صوریه و مادربزرگه شک کرده می‌خواد مچشون و بگیره😂😂👇 #پارت۲۲۹ یک قدم به جلو برداشتم و صدایِ یک ضربه‌ی دیگر با عصا بر زمین به گوشم رسید. قدمی دیگر برداشتم و دوباره همان صدا. حدس می‌زدم ماه‌پری باشد. صداها که نزديک‌تر شد، دیگر یقین پیدا کردم. ماه پری داشت به طرفِ اتاقِ ما می‌آمد. -شِت! پریشان به طرفِ هامون چرخیدم تا بیدارش کنم. اما او را با چشمانی کاملا باز، خیره به سقف یافتم. متوجهِ نگاهم شد که مردمک‌هایش را از سقف گرفت و به من دوخت. -تا من و تو رو، تو هم نبینه آروم نمی‌گیره. قلبم تندتر از هر زمانی می‌کوبید و وقتی خطِ فکریمان را در یک مسیر دیدم، آشفته‌تر شدم. -چکار کنم؟! کلافه روی تخت نشست. -بِکَن! گیج نگاهش کردم و او با انگشت ثبابه به لباس‌هایم اشاره زد. -لخت شو. حوصله داری هر روز بخوای زن و شوهری بهش ثابت کنی؟! چشم‌غره‌ای نثارش کردم و خونسرد دوباره دراز کشید. -خیلی خوشگلی، همه‌شم قایم کردی. دستم مشت شد و محکم به رانم کوبیدم. آنقدر غد و یک‌دنده بود که برای حلِ چنین بحرانی‌ هم باید دل به دلِ راهِ حل‌های مردم آزارش می‌دادم. گریه‌ام گرفته بود، زیرا که صداها در نزدیک‌ترین حالتِ ممکن قرار داشت. یقه‌اسکی‌ام را بیرون آوردم و روی صورتش پرت کردم. در کسری از ثانیه نیم خیز شد. بلوزم را از روی صورتش برداشت و به گوشه‌ای پرتاب کرد. تا به خود بجنبم دستم را کشید و مرا روی تخت انداخت. هینِ آرامم، با خیمه زدنِ او روی تنم یکی شد. پتو را رویمان کشید و صدایِ عصا کامل قطع شد. او رسیده بود. -نکشمون با این مدل جاسوسیش. اما همه‌ی حواسِ من به رویای زودگذرِ ذهنم بود. رویایِ ماندن بینِ بازوهایش. آرنج دو دستش را دو طرفِ بازوهایم تکیه زده بود و در اسارتِ او بودم. صورت‌هایمان مقابلِ هم، با فاصله‌ی کمی قرار داشت و مردمک‌هایم از بی‌قراری یک‌جا ثابت نمی‌ماندند. داغی پوستش را به راحتی حس می‌کردم و به تنِ لرزان و آشوبم می‌رسید. نتوانستم... تاب نیاوردم و سرم را به پهلو چرخاندم تا از چشمانش فرار کنم. از تیله‌های سیاه رنگش آتشِ سرخ ساطع می‌شد. -بازم بدهکارم شدی. زبانم از زدنِ هر حرفی عاجز بود و سینه‌هایم از فرطِ هیجان، به شدت بالا و پایین می‌شد. بینِ ما دو نفر خیلی وقت بود، که کِششی عجیب و غریب جرقه می‌زد. جرقه‌ای که امشب آتش شد و وای به ادامه‌ی روزهایمان. جرقه‌ای به نامِ هوس که شعله کشید و می‌دانستم کار دستمان می‌دهد. -چرا نمی‌ره؟! ناچار و عاجز به دنبالِ راهِ حل بودم، که فقط این لحظات تمام شود. -ناله کن! تا نشنوه نمی‌ره... با غیض پچ زدم: -چی؟! دستش به پایین رفت و دندان‌هایش زیر گلویم نشست: -جیغ نزن، فقط ناله... تا به خود بجنبم دستش بین پایم خزید و انگشتاش... https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 #محدودیت‌سنی🔞 #عاشقانه #مافیایی #بزرگسال #پارت‌واقعی
نمایش همه...
#پارت_۱ تور روی صورتم رو دادم بالا و با انزجار نگاهی به شفیق انداختم.بخاطر بدهی های بابا باید میشدم زن این مرتیکه ی چندش که 20 سال ازم بزرگتر بود.گرچه عادت داشتم به تن دادن اما تصور اینکه بخوام امشب زیر تن همچین شاسکولی بخوابم پیشاپیش منو به تهوع مینداخت. صاحب تالار مدام به بهانه های مختلف اون اطراف میپچید.نگاه هاش هیز و معنی دار بودن! همون موقع یکی از نوچه های شفیق اومد سمتش و گفت:تشریف میارید یه لحظه.کار فوری دارم آقا به محض اینکه از روی صندلی بلند شد و رفت سمت نوچه اش،صاحب تالار اومد سمتم و پشت صندلی ایستاد و کنار گوشم گفت:چطوری عروس خانم!؟روزی که خونه ی رفیقم دیدمت خوب یادم.زنشو فرستاده بود مسافرت خارج که فقط باتو خلوت کنه...تصویر باسن ژله ایت هنوز جلو چشمام...اون سینهای سفید بلوریت اون کمر باریکت.. اخم کردم و گفتم:خب که چی!؟ اینارو میگی که به چی برسی!؟ لبخندی هیز زد و بعد انگشتشو زیر دماغش کشید و گفت:تو به این جیگری حیف نیست بشی زن این نسناس!؟چند داده بهت؟ یعنی چند خریدت از اون پدر و مادرت مفنگیت!؟ با همون صورت اخمو جواب دادم:ده تومن از بابام میخواست!مجبورم کردن تمسخرانه خندید و با طعنه و کنایه پرسید:چی!؟ واسه ده تومن داری میشی زن این چرکو !؟ اگه من ده تومنو بهت بدم چی؟ حاضری با من باشی؟ صیغه ات میکنم...سه ماهه! علاوه بر اون ده تومن ماهی پونصد هم بهت میدم زور بابا بود که منو نشوند اینجا.صدبار تهدید کرد اگه من حاضر نشم جای طلبش بشم زن شفیق صنمو بیچاره ی 11ساله رو جای من بهش میده...حالا اما با این پیشنهاد دیگه لزومی نمی دیدم بخوام به عقدش دربیام وقتی این یارو هم میخواست پول رو بده اونم با یه صیغه ی سه ماهه نه یه عقد دائم ابدی ! هم جوونتر بود هم قیافتا بهتر، پولشم که از تالارش مشخص بود از پارو بالا میره! وسوسه انگیز کنار گوشم گفت:خب فرصت کم.قبول یاچی !؟ بی معطلی گفتم:-قبول... رضایتمندانه خندید.چند ثانیه بعد گفت:-پله های کنار آشپزخونه رو که بیای بالا میرسی به اتاق استراحت من از اونجا به دفترم و به حیاط پشت تالار هم راه دار.اونجا منتظرتم...کلیدو میندازم رو میز! بیای تو اتاق کار من با تو و بدنت از همون لحظه شروع میشه https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 دختره شب عروسیش با رییس تالار😳😱 بعدش داستان به کجا میرسه🤪💦😌
نمایش همه...
شیطان مونث

رمان هات😋💦💥

جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
نمایش همه...
#شهوت_صـورتی🧸🍼🌸 #پارت_1 - شما منو استخدام کنید هرکاری باشه انجام میدم. ابرومو بالا انداختم و پرسیدم: هرکاری؟؟ درو قفل کردم به سمتش برگشتم نگاه خریدارانه‌ای به تن ظریف و کوچولوش کردم: - لخت شو. تنش لرزید و با چشمای درشتش بهم زل زد: - چی.. چیکار کنم..؟ این دختر با تن صدای بچگونه و اندام کوچولوش سرگرمی زیادی داشت: - کار میخوای با حقوق عالی؟ پس لختشو تا همه اینارو داشته باشی..! با تردید زل زد بهم که دستم به سمت دستگیره در رفت: - نه نه صبرکن..!! دستاش با لرزش به سمت لباساش رفت. مقنعه اش از سرش بیرون کشید که موهای طلایی رنگ بلند بافته شده‌اش و چتری های کوتاهش جلوه بیشتری پیدا کرد. دستشو سمت دکمه های مانتوش برد و دونه دونه بازشون کرد. تنها تاپ مشکی زیر مانتوش تنش بود که سینه های برجستشو رو نشون می‌داد. پس لباس زیر نبسته بود و این خیلی بهتر بود لبش به دندون گرفت و با خجالت گفت: - میشه شلوارمو...؟ بین حرفاش دوباره دستم به سمت در رفت که از ترس خیلی سریع شلوارش رو پایین کشید. شورت قرمز توری پاش بود و ممنوعه سفیدش کمی مشخص بود. دست به سینه و منتظر نگاهش کردم: - فکر کنم وقتی گفتم لخت متوجه منظورم شدی!! تاپش از بالای سرش بیرون کشید و شورتش دراورد. نگاهم روی بدن سفید و بدون موش گردوندم ممنوعه صورتی لای پاش وسوسه ام میکرد همین الان کارشو یه سره کنم. اما میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم: - بیا اینجا ببینم.... با قدم های چسبیده و اهسته سمتم اومد و با کمی فاصله ازم ایستاد. سرشو به سینه اش چسبونده بود و نگاهم نمیکرد. - روی میز دراز بکش. دستمو لای پاش کشیدم که پاهاش بهم چفت کرد. دستوری و با اخم ریزی بین ابروهام گفتم: - از هم بازشون کن. به حرفم گوش کرد و سریع پاهاشو از هم فاصله داد. با انگشتام ممنوعشو از هم باز کردم. سرمو کمی خم کردم تا بتونم داخلشو ببینم. با دیدن پرده اش لبخندی زدم. سیلی آرومی به بدنش زدم و گفتم: - میتونی بلند شی https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx دستم از بالای سینه اش سمت پهلوهاش کشیدم: - از این به بعد هرموقع من گفتم و هرجا که بودیم باید در اختیارم باشی! منم در عوض حقوق خوبی بهت میدم تا بتونی هزینه دانشگاهتو بدی خوبه؟ https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx #محدودیت_ورود_به_چنل_حداقل_صد_نفر_است
نمایش همه...
🔞شهوت صورتی 🔞

دختر ریزه و میزه و #کیوتی که خودش از #گرایشش خبر نداره استخدام یه شرکت میشه که به خاطر #پول مجبور میشه #لیتل مامی و ددی بشه و هرشب......🤤🧸🍼 رمان دارای محدودیت سنی و صحنه های باز است 🔞

🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی³¹👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
جهـان مـن آغوشیـست قـدِ مـا دو نفـر
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی... #شفیعی_کدکنی 🌾💕✨
نمایش همه...