cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دلربا / هفت خط

نمایش بیشتر
Advertising posts
38 904مشترکین
-31624 ساعت
-2 1367 روز
+9 69530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده¹¹👇👇👇👇👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni@telesmohajat
نمایش همه...
همـہ چیـش یہ طـرف چشمـاش یہ طَـرف
نمایش همه...
چڪار ڪنم خوب شي خيلی جملہ قشنگيہ مگہ نہ؟
نمایش همه...
Başka Bir Yeni Gün Daha Başladı🥳 Sana Harika Bir Sabah Diliyorum! "Günaydın" 🌸💗 یه روز جدید دیگه شروع شده برای تو یه صبح عالی آرزو میکنم 😍♥️ "صبح بخیر" ☀️🌷
نمایش همه...
#خانوم_معلم_هات 🔞 سر کلاس حشری شده بودم💦 ار زیر میز خط کش و روی لای پای آب افتاده م کشیدم و لبم رو گاز گرفتم تا اه نکشم تند تند خودم و تکون میدادم که یکی از پسرای کلاس گفت: -خانوم اجازه؟👆 حال تون بده؟ تا خواستم جواب بدم دست ارباب رو سینه هام نشست و گفت: -خانوم معلم تون حشری 💦شده برید خونه هاتون مدرسه تعطیله ❌ و بعد سرش و پایین آورد و کنار گوشم گفت: -چرا با خط کش؟ صبر کن الان با سالارم🍆 جرت میدم توله سگ😈 https://t.me/+ZyLFckIYO39iMTg0 https://t.me/+ZyLFckIYO39iMTg0 https://t.me/+ZyLFckIYO39iMTg0 س.ک.س معلم روستا با ارباب خشن و هات👅💦عقب و جلوش و با دیلدو جـ ـرمیده
نمایش همه...
محکم هولم داد که کمرم به تخت برخورد کرد. نیم خیز شدم و گفتم:پس بچه‌هاتو فرستادی برن تا بیفتیم به جون هم دکمه های پیرهنشو باز کرد و گفت:آره بیب. خیلی وقته دورمون شلوغ بود صدای جیغات ستونای خونه رو نلرزونده -نمیگی یهو به کتی بگن؟ اونا کوچیک نیستن که نفهمن. میدونن فرستادیشون دنبال نخود سیاه جلو اومد و روی تنم خیمه زد گفت:چه بهتر که به اون زنیکه بگن.میدونی که پرند خیال میکنه تو دوست دخترمی. کافیه اینو به مامان کتیش بگه دستمو روی سینش کشیدم و گفتم : دوست دختر؟ فکر می‌کنی اگه بفهمه برده‌ی زر خرید باباشم و قراره تا جَوون و سرحالم به باباش سرویس بدم چیکار میکنه؟ دستشو از دامنم رد کرد و کشید به پاهام گفت: تو فکر می‌کنی من از کتی یا هر اشغال دیگه ای میترسم؟ میخوای فردا که همه برگشتن جار بزنم که کی هستی و چرا اینجایی؟ من واسه خودت میگم؛واسه این احترام نصفه نیمه ای که اینجا داری پوزخند دردناکمو پشت لبخندم پنهون کردم و دست دور گردنش حلقه کردم. لب روی لباش گذاشتم و گفتم : من فقط مال توام ارباب!میتونی روی همین تخت سلاخیم کنی لبامو توی دهنش کشید و انگشتشو فرو کرد جیغم بین لباش خفه شد و دست دیگه اش سینه هامو چنگ زد گردنمو بین دندوناش گرفت و گفت: طلا داره درد می‌کشه یا لذت می‌بره؟ بلند آه کشیدم که کنار گوشم لب زد: زبونتو قیچی کردم کوچولو؟حرف بزن…بگو…بگو ازم چی میخوای…با اون لبای کوچیکت اسممو صدا بزن بریده گفتم: می‌خوام…خودتو میخوام…می‌خوام داخل خودم حست کنم…فرداد… قهقهه زد و انگشتاشو بیرون کشید.دستمو کشید سمت خودش که نشستم... پاهام میلرزید لبه ی تخت ایستاد و مجبورم کرد وایسم. دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و لبامو بوسید همراهیش کردم منو واسه همین تربیت کرده بود؛یکماه زیر دست مهناز و اردشیر آموزش می‌دیدم واسه ار*ضا کردن ارباب بارها گفته بودن حق اعتراض و سرپیچی ندارم و من…عجیب میترسیدم از اربابی که به همه گفته بود عاشق طلا شده! خودش این اسم رو واسم انتخاب کرده بود کمرمو چنگ زد و سرشو عقب برد. گفت : من از کثافت کشیدمت بیرون. اون شوهر عیاشت که سر صد تومن حراجت کرد…من دستور دادم به مهناز که تو رو واسم بخره. پاتو که گذاشتی تو عمارت…نذاشتم مثه باقی دخترا هرشب زیر یکی باشی؛ مستقیم بردمت طبقه سوم تا بشی ملکه ی عمارت؛ که تک تک اون هرزه ها ازت حساب ببرن تنمو بالا کشیدم و باز بوسیدمش گفتم: من هیچ موقع یادم نمیره چقد بهت مدیونم فرداد موهامو چنگ زد با دست دیگه اش نوک سینمو کشید که جیغم بلند شد بدون ذره ای تغییر توی حالتش گفت: کتی که بچه‌هامو فرستاد ایران از عمارت اوردمت بیرون. اومدی توی دایره آدمای مورد اعتمادم، هم ردیف سامان! بهت بها دادم انقد که بشی رفیق واسه پرند و نزدیکترین آریو. بعد تو چطور خیال کردی میتونی منو دور بزنی؟ با تعجب تک خنده ای زدم و گفتم: دور بزنم؟ چرا باید دور بزنم؟ جفت سینه هامو کشید و غرید: شدی گربه ای که بعد از سیر شدن دست صاحبشو چنگ میزنه. نفس کشیدنت با اجازه ی منه هرزه بعد تو…تویی که خودم ادمت کردم منو گول زدی؟ بهت زده گفتم: چی داری میگی فرداد؟ -الناز گفت اون روز که اومدی شرکت با ریاحی تیک زدی.بدبخت شوگر ددی میخواستی؟چی بیشتر از من داشت؟با پیرا حال میکنی؟ به گریه افتادم…به هق هق رسیدم بریده گفتم: من…میخواستم بهت بگم اما نذاشتی…هر بار گفتی طلا الان بدنتو می‌خوام حرف باشه واسه بعد فریاد کشید: داستان سر هم نکن واسه من. امشب جونتو میگیرم و ته باغ چالت میکنم که بفهمی کسی که خیانت کنه فرصت دوباره نداره -باشه جونمو بگیر ولی قبلش به حرفام گوش کن. فکر کردی شوهر من اون مفنگی بود که منو تقدیم تو کرد؟شناسناممو دیدی؟ صفحه ی دومش چطور؟ اسم بهرام ریاحی رو نخوندی؟اون اشغال حروم زاده شوهر منه اما خواست منو سر به نیست کنه. میشنوی فرداد؟ اون بابامو کشت و منو آواره کرد. اون بود که… در اتاق باز شد و بهرام وارد شد. نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت: نگو که گول حرفای این هرزه رو خوردی فرداد خان! زن من چند ساله که مُرده.آره این دختر شبیه آیرای من هست، ولی آیرا نیست. داره گولت میزنه. با یه گلوله تمومش کن جیغ کشیدم: خفه شو اسم منو نیار عوضی.اونی که امشب جونشو از دست میده تویی پیر نفهم. من…فقط شونزده سالم بود لعنتی چطور تونستی… چطور… هیستریک جیغ میکشیدم و تمام خاطرات این۸سال از جلوی چشمم رد شد فرداد جلو اومد دوطرف بازوهامو گرفت و بی صدا لب زد: نمیذارم اینجوری بازی تموم بشه طلا….. https://t.me/+08r0bxD3wgA3M2Y0 https://t.me/+08r0bxD3wgA3M2Y0 فول صحنه #بزرگسال 🔞 آیرا وقتی ۱۶ سالش بوده عاشق شریک ۵۰ ساله ی باباش میشه اما نمیدونم که بهرام فقط واسه سواستفاده بهش نزدیک میشه؛ که ایرا و پدرشو نابود کنه و ثروتشو صاحب بشه اما بهرام، قدرت یه دختر رو زیادی دست کم گرفته نمیدونه دخترا وقتی از جا بلند بشن، تنهایی یه دنیا رو حریفن!
نمایش همه...
💦🌸💦🌸 🌸💦🌸 💦🌸 🌸 #مـدرســه_69🔞🔥 #پارت_1 _پوزیشن موردعلاقم 69 نظر تو چیه؟ تا حالا تو دهن هر دختری کردم راضی بوده میتونی از بقیه دانش آموزا بپرسی. با غیض سرمو تو کتابم کردم تا خودش بی خیال بشه. چقدر رک میگه همه دخترای مدرسه زیرخوابشن و حالا میخواد منو تست کنه. صدای خنده اشو شنیدم و کفششو روی صندلیم گذاشت و به سمتم خم شد و با تمسخر گفت: _میگن دو هموطن تو کشور غریب باید هوای همو داشته باشن بیا بریم دستشویی وقتی دارم لای پاتو میمکم تو وقتی از شدت شهوت میخوای غش کنی من هواتو دارم. دوستاش پشت سرش با این حرفش قهقهه زدن. اوپس پس حالا من سوژه قلدر و محبوب مدرسه شده بودم؟ نگاه همه روی ما جلب شده بود و اون با مرموزی خودکارشو زیر دامنم فرستاد که با حرص دستشو پس زدم. _پسر عجب رون سفید و توپری داری! الحق که دختر ایرونی گوشتی هستی مثل این دخترای خشک و شکستنی نیستی. ضربه ای به پاش زدم و از جا بلند شدم و سرمو بالا گرفتم تا این پسر محبوب مدرسه  و خوب ببینم که داشت با غرور و تحسین از سد تا پامو رصد میکرد. _ولی دخترا میگفتن زودانزالی داری که منم نمیتونم با پسری که زودی آبش میاد بخوابم. نگاهمو با تمسخر به سینه ورزشکاریش که بخاطر کروات شل و دکمه های باز پیراهنش پیدا بود، انداختم و با چندش گفتم: _ترجیح میدم پسر شاگرد اول مدرسه باهام لاس بزنه تا پسری که سه بار مشروط شده و هنوز تو مقطع دبیرستان گیر گرده. https://t.me/+hiR4Gcn-B7I0NjJk https://t.me/+hiR4Gcn-B7I0NjJk https://t.me/+hiR4Gcn-B7I0NjJk ریحانه تو مدرسه اسپانیا درس میخونه و خیلی خوشگل و محبوبه و دیان پسر قلدر و چندسال مشروطیِ مدرسه که با همه سکس داشته و با دست رد ریحانه به سینه اش یه روز اونو تو دستشویی مدرسه خفت میکنه و...🙊🔞💦
نمایش همه...
🔞𝗣𝘂𝘀𝘀𝘆 𝗣𝗶𝗻𝗸🍼

شرت توری بپوشم جلوت لوندی کنم، بلدی کنترلتو از دست بدی بزنی جرررم بدی و کبودم کنی؟🤤🔞💦

- پاهاتو باز کن دختر، عذابم نده. با لوندی انگشتم رو از روی شورت به #واژنم کشیدم و لب زدم: - اومم حاجی جون از شما بعیده. دکمه اول بلوزش رو باز کرد و گفت: - صیغه ت می کنم، #لخت شو. با عشوه چرخی دورش زدم، از پشت بهش چسبیدم و دستی به #مردونگیش از رو شلوار کشیدم. - اول باید این کوچولو رو چک کنم ببینم راضی میکنه یا نه حاجی! دستش روی دستم نشست، مردونگیش رو فشردم و که کنار گوشم پچ زد: - چند سانتی راضیت می کنه؟ زبونم رو اغواگرانه رو لبم کشیدم، قدمی به عقب برداشتم و پارچه ی شورتم رو از جلوی #بهشتم کنار زدم. - به نظرت این چند میارزه حاجی؟ آب دهنش رو پرصدا قورت داد و پرسید: - بیست سانت راضیت میکنه؟ چشمکی زدم. - باید #کلفتیش رو چک کنم. شلوارش رو پایین کشیدم و با دیدن مردونگی بزرگش، زبونم رو روی لبم کشیدم. - عالیه، اما مهریه م چی؟ بی توجه خودش رو وارد دهنم کرد و پچ زد: - #ارضام کنی، زندگیمو میدم پات دلبرِ قرتی! https://t.me/+0XUo9EqgALYwYTI0 https://t.me/+0XUo9EqgALYwYTI0 محیا دلبری قرتی که بلای جانی مردی مذهبی اما با فیتیش ها و علایق جنسی خاص خودش میشه و...🔞 #زیرهجده_سال_نخونن❌
نمایش همه...
دلـبر قـرتــی

لطفا یجوری منو ببوس که طعم لبات همیشه رو لبام بمونه.🥂💋 #بنرها_پارت_واقعی_رمان🔞 به قلم: #لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده ¹⁰👇👇👇👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
You are here, amid my heart... تو اینجایی ، وسط قلب من ♡
نمایش همه...