cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Evening light☕️

آن وقت‌هایی که خیال می‌بافم...

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
743
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Memory.mp39.11 MB
Repost from theycallmesogand
. ته زير سيگاری نازنینم ور آمده است. دارد با زبان بی‌زبانی می‌گوید طاقت این همه داغ را ندارد. تازگی‌ها ته سیگار کشیدن را در آورده‌ام. ته پوستم را هم و ته لباس‌هام را حتی، بس‌که سیگاری شدنم را می‌برم در پرده‌ی انکارِ شستن. تلاشی مذبوحانه برای خوشبو ماندن. شده‌ام مصرف‌گرای قهّار آب و شوینده و عطر و آدامس و آبنبات. آخرش هم از گاهی بو از دستم در می‌رود و می‌نشیند به مشام کسی تا بعد از بوسیدنم دست بگذارد روی ضعیف‌ترین نقطه‌ی ضعفم و بگوید قبل از بوسه سیگار نکش! و من را به فکر ببرد که آدم همیشه باید آماده باشد برای همه چیز. همه چیز از بوسه بگیر تا زخم. آدم حتی باید آماده باشد برای بستن دوباره‌ی زخمی که در آن انگشت چرخانده است. سال‌ها و سال‌ها سمت دود نرفته بودم. شبی که مهسا امینی از بیمارستانی مجاور جایی که مقیم‌ام دود شد و رفت اولین سیگار زندگی‌ام را به قصد بارز و‌ مسلّم تدخین گیراندم؛ به قصد کاهش اضطراب. پیش‌تر گاهی در مستی با رفیق پزشکم چس‌دودی می‌کردیم و ممنوعه‌های پزشکی را دست می‌انداختیم. شب مرگ‌خوردن مهسا، باتوم خورد به ساق پاَم. برگشتنی لنگ‌لنگان از دکه‌‌ی سر خیابان سیگاری گرفتم و آنی به مخیله‌ام نخورد که دود قرار است حالا حالاها با من بماند. ماند تا حالا. تا بوسه تا زخم. ماند تا هر انکار و اقراری که می‌کنم. کف زیر سیگاری‌ام ور آمده است. کفش یک پسر پشت کرده به من دستش را انداخته است گردن یک دختر. فکر می‌کنم درست قبل از رسیدن من لبی از او گرفته و از بوی کامش مشمئز شده است و حالا دارد درِ گوشی اسلوب سیگاری شدن را به دختر می‌آموزد. تفاله‌ی قهوه را از صافی قهوه‌ساز می‌ریزم کف جاسیگاری. انگار که بخواهم انکار کنم؛ بوسه را زخم را بو را ورآمدن را و سیگاری بودن را. سیگار تازه‌ام به فندک لب می‌دهد. زیر سیگاری میخندد. صدایَ‌ش در آشپزخانه طنین انداخته است که: «آتشی در سینه دارم جاودانی!» می‌خندم و خوشحال‌ام که دیواره‌ی ورآمده‌ی ریه‌هام را قبلا کسی مجلد کرده است. کسی که یا انکار بلد بوده یا می‌دانسته آدم باید برای همه چیز آماده باشد. حتی خون تازه بعد از جنجال انتخابات. #سوگند #از_یادداشت‌ها https://t.me/theycalmesogand
نمایش همه...
theycallmesogand

#سوگند

6👍 3
نمایش همه...
yt1s.com - BØRNS Past Lives Sapientdreams Remix_320kbps.mp35.91 MB
3
از بس که سوگند خودش را بلد است از بس که روانی خودش، قلمش و این خوی سرکش شوریده‌اش هستم. یکی از زیباترین مخلوقات روی زمین است که در جوارش انگار میان یک اقیانوس ایستاده‌ای‌ اقیانوسی که مهربان و مراقب است، می‌گذارد عمق را نظاره کنی اما غرق نشوی. اقیانوس است اما تا آخرش مراقب نفس هات می‌ماند🌱❤️
نمایش همه...
7
Repost from theycallmesogand
. دنیا اغلب آن قبیل آدم‌های مناسکی که حس همدردی بالا دارند را محکوم می‌کند به مجازات اشدّ انزوا. آخرش چنین شخصی که مدام توفیر رفتارها و برخوردها را تحلیل می‌کند و درد می‌کشد، در کشاکش رنج خویش و رنجی که به دیگری در مواظبت از رفتارش تحمیل می‌کند، می‌شکند و تنهایی محتوم را می‌پذیرد. هنوز نمی‌دانم چه اسباب و عواملی از آدم، آدم مناسکی می‌سازد. آدمی که آن‌قدر به جزییات روابطش خیره است که کوچکترین جابه‌جایی‌ها زلزله بر جانش می‌اندازند و انگار که تمام روانش را گسل‌ها ساخته باشند با هر تکان و تکانه کوچکی می‌ریزد و بر خود و دیگری هوار می‌شود. رابطه با آدم‌های مناسکی رابطه‌ای سخت است. اگر تجربه‌اش کرده باشید می‌دانید از چه حرف می‌زنم. ما یک رسم عجیبی داشتیم در خانواده‌مان. مهمان ماندگار به چندین شب که می‌رسید برای‌مان، چه می‌دانم از هرجای دنیا که ایران نبود، مادرم به وسواسی عجیب تلاش می‌کرد پذیرایی روز اول و آخرش از مهمان یکسان باشد. دقتش در جزییات مهمان‌نوازی آزاردهنده بود. لابد او هم این خودآزاری را از مادرش آموخته بود. به وسواسِ مناسک اعتراف می‌کرد و از برچسب‌خوردن ابایی نداشت. می‌گفت مهمان نباید تصور کند میزبان از او خسته شده است. تشریفات پذیرایی در تمام مدت میزبانی مادرم باید که بر یک منوال بود. نمی‌دانم شاید منشاء مناسکی بودن من همان آداب میزبانی‌های تقریبا بسیار باشد. حالا اگر دیروز کسی به من گفته باشد صبح به خیر سوگند عزیزم و فردا بگوید صبح به خیر، زالویی به جان من می‌اندازد که لابد اتفاقی آن عزیزمِ عبارت را مکیده است. بخت‌برگشته‌ی صبح‌به‌خیرگو که اغلب بی‌منظور و گرفتار مناسبات خویش‌است روحش هم خبر ندارد آن لفظ تحبیبِ ناقابل سدّی است که برداشتنش در روان من سیل راه می‌اندازد. برای همین است که شکایت محتمل و گاه‌گاه من دهانش را به اندازه‌ی دهانه‌ی بزرگترین تنگه‌‌های خلیج باز می‌کند به اعتراض که دیوانه‌ای؟ می‌بینم که دیگری از نازک‌روانی من آزرده می‌شود. و منِ مناسکی هم‌زمان دچارم به قوی‌ترین حس همدردی قابل تصور، و رنج دیگران طوری بر جان من می‌نشیند که تنگی‌نفس بر تنِ افتاده در آبی شنانابلد. دانستن این که در نهایت از آن‌که دوستت دارد مراقبی می‌سازی برای خودت، و وظیفه‌اش می‌کنی امروز و فردایش یکی باشد در جزییات، چیزی شبیه دانستن علوم ممنوعه است. چیزی شبیه علم به انزوایی ناگزیر و ابدی. #سوگند #از_یادداشت‌ها https://t.me/theycalmesogand
نمایش همه...
theycallmesogand

#سوگند

6👍 1
which way.mp312.30 MB
6
‌همه‌چیز در آخرین آدمی خلاصه می‌شود که در تنگنای شب به یاد می‌آورید؛ قلب شما آن‌جاست! چارلز بوکوفسکی @AndouheHezarSaleh
نمایش همه...
16
آواز بیات اصفهان رضا مازندرانی ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ @Mazandarani_Reza
نمایش همه...
_⁨بیات_اصفهان_سه_تار_رضا_مازندرانی⁩.mp320.86 MB
آواز دشتی رضا مازندرانی ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ @Mazandarani_Reza
نمایش همه...
_⁨آواز دشتی .تار . رضا مازندرانی⁩.mp312.08 MB
👍 2
06-Milad_Mohammadi-Hooshyar_Khayam_Dar_Raah.mp39.31 MB
13
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.