ناوەندی مێژووی کورد و کوردستان
کانال مؤسسهٔ فرهنگی، هنری غیرانتفاعی، ناوەندی لێکۆڵینەوەی مێژووی کورد و کوردستان ( مرکز پژوهشی تاریخ کرد و کردستان) شمارە ثبت 812 دفتر مرکزی سنندج @kani53 مدیر مسئول @kurdokurdistan لینک
نمایش بیشتر4 640
مشترکین
-124 ساعت
-17 روز
+3830 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 ئایا #زەردەشت پێغمبەری خودایە؟
مەلای گەورەی کۆیەدەفەرمووێ:
زۆربەی دانایانی کورد دەڵێن: زەردەشت پێغمبەری کوردان بووە بەڕاستی گەلێ لە زانایانی گەورە حسب التتبع، تەصدیقی ڕیسالەتی زەردەشتیان کردوە، دڵنیان لەوەی کە بەڕاستی پێغمبەر بووە. لام وایە شاری #سەردەشت ئەسڵەن بەناوی ئەوەوە ناو نراوە.
مێژووەکەی دیارە لە ئازەربایجان بووە، موعجیزەی نور بووە. لە ئیبن ولحەجەر وەردەگیرێ ئاگر پەرستەکان دەستکاری کتێبەکەیان کردوە، هەندێ لە نوسینی لە کتێبا دەرکەوتووە، ئەحکاموو وتەی مەعقولی تێدایە.
بەڵێ زەردەشت ڕەسوولی خوایە،
کتابیەکان هەموومان ئیمانمان بە کۆتا پێغمەبەر محمد(ص)ە و دەبێ عالەم مەمنونی پێغمبەر محمد بێ، چونکە پەیامەکەی ئەو بۆ هەموو بەشەریەتە، پەیامی پێغمبەرانی تر تەنها بۆ قەومی خۆیان بووەو کۆتاییان پێهاتووە
🔸سەرچاوە:تەفسیری کوردی لە کەلامی خوداوەند، نوسینی مەلا محمدی جەلیزادە، ناسراوبەمەلای گەورەی کۆیە، بەرگی5 لاپەڕە١٧٣
👈وێنەکە هی پێغمبەر زەردەشتە مێژووەکەی دەگەڕێتەوە بۆ سەدەی سێیەمی زاینی، لە یەکێك لە پەرستگاکانی سوریا دۆزراوەتەوە
( وێنەکەم لە پەیجی مێژووی کورد وەرگرتووە)
✍بیلال محمد کریم
https://t.me/kurdokurdistan | 2 114 | 16 | Loading... |
02 Media files | 1 076 | 19 | Loading... |
03 یک بار همراه فریبا، به خانهاش در خیابان الوند تهران رفتیم. سخت برافروخته و عصبانی بود. بیانصافها پیش از رسیدن ما، این پیرزن فرزانه را رنجانده بودند. تیراژ کتاب گنجینهی زبانهایش را بیهیچ تأمل و درنگی کم کرده بودند و پیش از رسیدن من برایش حق التألیف چند مقالهی روزنامهی اطلاعات را فرستاده بودند که خشمگینانه برافروخته بود که مگر من قلم به مزدم؟ مگر من مزدورم؟ و این در حالی بود که وضع مالی بسیار بدی داشت و برای یک نان سنگک و پنیر ساده هم در فشار بود. اما عزت نفس مثال زدنیاش، راه را بر هر تمنا و خواستهی مالی و کمک مالی دوستان نزدیکش بسته بود. با آنکه برادران و برادرزادهها و عموزادههای و اقوام متمکن فراوان داشت اما هرگز از کسی تقاضایی نمیکرد و کمکهای هیچ کسی را قبول نمیکرد. آپارتمان محل سکونتش را دکتر اسعد اردلان و استاد رئوف توکلی در تلاش فراوان و در دیدار با مرحوم حسن حبیبی که رئیس بنیاد مفاخر و نخبهگان کشور بود، برایش جور کرده بودند. که از آوارگی چندبارهاش راحت شد و این تنها لطفی بود که در این مملکت در چند سال آخر حیاتش به او روا داشته بودند. به قول دکتر نقشبندی، در عرفان به مقام فقر و استغنا دست یافته بود و درجاتش در عالم بالا بود. از آن خشم و برافروختگی آن روزش فهمیدم چه شیر زنی است که در جامعهی مرد سالارانهی ما توانسته آن گونه که خود میخواسته زندگی کند و به قول خودش سلطنتاش را داشته باشد. منظور او از این سلطنت این بود که اجازه به هیچ دخالت و فشار و رفتار منت گذار نداده بود و خود تصمیم گیرندهی امورات خود بود. دیوان گلهای آبیدر و کتاب مولانا خالد نقشبندی و ترجمههای جبران خلیل جبران و خانم می زیاده که بعد از انقلاب چاپ شدند، تحسین همه را برانگیخت که با وجود مشکلات فراوانی که در زندگی دارد اما چه قلب روشن و ذهن وقاد و قلم توانایی دارد. در دیوان دوم هم از آن عشق کهن مکرر یاد کرده بود. چرا که قلب وفادار او غیر از این نمیتوانست باشد.
...سالها در انتظار لاله رویی سوختم
نو بهار من گذشت و لالهام شد عبهری
چرخ بازیگر به کام من نمیگردد دمی
تا چهها آرد برون، زین پرده از بازیگری...
با همهی رنجی که این اواخر از نقصان حافظه میبرد اما میدیدی که چه گنجینهی عظیمی از دانش ادبی در او نهفته است که ماحصل روزی ده دوازده ساعت مطالعه است. یک بار با جوابی مفصل و طولانی به یک سوال بسیار تخصصی در چند زبان عربی و فارسی و کردی و فرانسه جمع را غرق حیرت کرد. یکبار استاد حقشناس تعریف میکرد که شبی خانم دکتر با چند نفر از شاعران پیر و جوان به منزل من آمدند. شب شعر خانگیمان با شعرخوانی خانم دکتر بیاندازه خوش شد. سراسر عشق و شور و احساس بود. آنقدر با احساس و زیبا اشعارش را میخواند که ممکن نبود کس دیگری بتواند اینگونه اشعار او را دکلمه کند.
...جان شیرین چه دهم شرح پریشان خویش
که چهها بر من و دل از غم ایام گذشت
نیست دل یک نفس آرام ز اندوه گران
ای خوش آن عمر که یاد دلارام گذشت...
از فرزندان معنوی او یکی آقای اسعد نقشبندی، خواهرزادهاش بود که این اواخر بسیار به او خدمت کرد و تا توانست به جان و دل در رفع مشکلاتش کوشید. اما روح آزادهی خانم دکتر اجازه نمیداد تا بار دوش کسی دیگر باشد. عاقبت برای رفع تکلیف از دیگران، به سرای سالمندان در کرج رفت. در ایامی که در سالمندان بود زندگی بسیار ساده و بیتکلفانهای داشت. کسی باور نمیکرد صاحب آن همه گفتار و اشعار و کتاب و مقاله و ترجمه و نوشته امروز در این کنج روزگار میگذراند. هیچکس جز خواهرزادههایش از محل نگهداریاش خبر نداشتند. خانم توران زندی از فعالان فرهنگی تهران توانست محل نگهداری او را پیدا کند و با چند کس به عیادتش برود و از او چند تصویر و فیلم بگیرد. فیلم آن ایام نشان میدهد که در آن حال هم روحیهی بسیار بالای خود را حفظ کرده است.
به نزدیکانش پیاپی توصیه میکرد به کسی نگویید کجا هستم مبادا به زحمت بیافتند و به دیدنم بیایند. وصیت کرده بود هر جا که نزدیکتر بود مرا بیصدا به خاک بسپارید برایم مراسم نگیرید مبادا کسی در زحمت بیافتد. این آخرین خواستهی او بود که بعد از مرگ غریبانهاش انجام شد و او را در قبرستان شهر ملارد به خاک سپردند. میدانم که اصلاً خوشآیند نیست اما به این فکر کنید که زندگی از روز اول تا به آخر آنگونه بود که خود میخواست و این در توان هر کس نیست. که فقط از شیرزنی همچون بانو دکترمهیندخت معتمدی بر میآید.
در ایامی که زنده بود بارها تمنا کردم اجازه دهد که برایش مراسم تجلیل برگزار کنیم به هیچ وجه اجازه نداد و حتی یکبار با همهی لطفی که به من داشت تا آستانهی خشم رفت که من کوتاه آمدم و بخیر گذشت. مستغنی از هر تحسین و تجلیل بود. تنها به یاد عشق دیرینش خوش بود. | 994 | 20 | Loading... |
04 بانو دکتر #مهیندخت_معتمدی
هر گاه دلش هوای شهر و دیارش را میکرد، سبکبار و بیوعده؛ با همهی رنجوری که در زانوهایش داشت، راه تهران تا سنندج را با اتوبوس میآمد و به شهر میرسید. رنج بیامان زانو درد، او را به جان آورده بود، اما این درد را تحمل میکرد و هیچ دم بر نمیآورد. خودش که هرگز نمیگفت، اما نزدیکانش زانو درد او را ناشی از نمازهای طولانی و راز و نیازهای عارفانهی نیمشبانهی او میدانستند. بسیار روزها که روزه بود و کسی نمیدانست. گوشش به هیچ پند و اندرز پزشکان و دوستان مشتاقش بدهکار نبود. شوخ طبعانه میگفت حیف است این تن بیقابل را صحیح و سالم به خاک بسپارم. گشتی در شهر میزد و به دوستان قدیمی سر میزد. این اواخر که همهی پیرها و دوستان نزدیکش از دار دنیا رفته بودند، میگفت خیلی تنها شدهام همه رفتهاند و "خالیست شهر از عاشقان". میگفت این شهر روزگاری دارالعلم بوده است اما امروزه....!! شکفتگیاش را هنگامی میدیدم که در کتابفروشیهای غریقی و سامانی و یا در پاساژ عزتی که پر از کتابفروشی بود، جوانان دورهاش میکردند و با نهایت اشتیاق، احترامش میداشتند، به غایت از صحبت شیرین یاران جوان که او را چون شمعی در میان میگرفتند؛ خوشدل میشد همه را با لبخند مهربانانه و آن لحن مخصوصش «چاوهکهم» و «گیانهکهم» خطاب میکرد و سوال همه را پاسخ میداد. اوج مهربانیاش را هنگامی بروز میداد که یکی را فرزند معنوی خود بنامد. مقام مهمی بود که با همه مهربانیاش هرکسی را لایق این مقام نمیدانست. چنان در مهربانی غرق بود که حیرت میکردی سرچشمهی این همه مهربانی از چیست؟ یک بار زندەیاد ژیلا حسینی از او پرسیده بود که با این همه آزاری که تو از دیگران دیدهای روح تو از چه با هیچ کینهای آشنا نیست؟ خندید و گفت: چاوهکهم! گیانهکهم! من از روز ازل با عشق از مادر زادهام. هرگاه از مادرش حاجسعادت خانم یا همان کُرددُختخانم یاد میکرد، حسرت دیدار مادر او را در بر میگرفت.
در جوانی عاشق شده بود و یار بیوفا، او را تنها گذاشته و از شهر رفته بود. حکایتهای فراوانی از دوران عاشقی او در یاد قدیمیها مانده بود که به احترام او بازگو نمیکردند. بعد از این شکست عشقی، هرگز دل به کسی نداد و ازدواج نکرد و تا ماند به یاد این عشق کهن بود.
...یار من شوخ و غزلخوان و فریبنده و مست
جام در دست و چنان نرگس خود باده پرست
لب خاموش مرا دید و ز حالم پرسید
که از آن عشق کهن، دلبر من یادت هست؟
گفتم ای دوست چه دیر آمدهای دیر که عمر
موی چون شام سیاهم به سپید آذین بست...
و یا این شعر مشهورش:
... شدهای ماه من و شمع سرای دگری
من به پای تو بسوزم تو به پای دگری
دولت عشق نگر، کاین دل غم پرور ما
دارد از جلوهی جانانه ضیای دگری
تو مپندار که من شور و نوایی دارم
خیزد این نغمهی جانبخش ز نای دگری...
بعد از این شکست عشقی به درس و تدریس پرداخت و به تهران رفت و در آنجا بسیار جدی و پیگیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست دکترای ادبیات فارسی بگیرد.
در آن دوران که در تهران بود به واسطه معلومات ادبی خوب و اشعار دلنشینش توانست در میان شاعران و هنرمندان بزرگ آن زمان، جای پایی برای خود باز کند. مراودهی او با استادان بزرگ مانند ابوالحسن صبا، نیمایوشیج، نظام وفا، دکتر خانلری، رهی معیری، دکتر مظاهر مصفا، دکتر محمد معین، جلال همایی، دکتر رعدی آذرخشی، دکتر نصرتالله کاسمی، دکتر صهبا و بسیاری از شاعران بزرگ دیگر، از او شاعر نامآوری ساخت و اولین دیوان شعرش با نام "دریای اشک" با استقبال جامعهی ادبی سنتگرای آن دوره مواجه شد. بعد از انقلاب به دلیل انتساب با برادرش تیمسار نعمتالله معتمدی که اعدام شد، از دانشگاه اخراج شد و دوران بسیار سختی بر او گذشت. بعدها از او عذرخواهی کردند اما لطمات وارده به او را هرگز جبران نکردند و در دانشگاههای متعدد به صورت پارەوقت و حقالتدریسی، بدون هیچگونه حقوق مستمر و بیمهای با اندک دستمزدی ناچیز، امرار معاش میکرد.
او از خاندان علم و فرهنگ کانیمشکانیها بود. عموی او شیخ یحیی معرفت رئیس معارف و اولین گردآورندهی دیوان مستوره اردلان و پدرش عطا معتمدی از اولین معلمان آموزش و پرورش نوین در کردستان بودند. مرحوم برهانالدین حمدی و مرحوم عارف عرشی شاعر قدیمی هر دو پسر عموی او بودند. خاندان او همه اهل دانش و فرهنگ و بسیار خوشنام و محبوب بودند.
هنوز هم قدیمیهای شهر خدمات فرهنگی مادرش، حاج سعادت خانم که او نیز از اولین معلمان زن کردستان بود را به یاد دارند. باید که از چنین پدر و مادر و خاندانی، چنان دختری بزاید. مکرر دیده بودم هنگام یاد کردن از استادانش مرحوم برهانالدین حمدی و بابا مردوخروحانی، اشک از دیدگانش سرازیر میشد. واقعاً آنها را میپرستید و الگوی او بودند. با همه شوخ طبعی و مهربانیهایش؛ خشم و عصبانیتش را نیز دیده بودم. | 950 | 21 | Loading... |
05 ئەمڕۆ 50 ساڵ به سهر لهسێدارهدانی #لهیلا_قاسم تێدەپەڕێت
لەیلا قاسم لە دووا ساتەکانی ژیانیدا بە جەلادەکانی بەعس دەڵێت:
"دوای لەسێدارەدانی من، ھەزاران کورد وشیار دەبنەوە، زۆر خۆشحاڵ و سەربەرزم، کە گیانم فیدای ڕێی ڕزگاری دەکەم"
لە كاتژمێر 7ی بەیانی ڕۆژی 12ی ئایاری 1974زاینی، لەیلا قاسم و ھەر چووار ھاوڕێكەی بە ناوەکانی #جەواد_ھەمەوەندی، _نەریمان_فوئاد، #حەسەن_حەمەڕەشید و #ئازاد_سلێمان لەلایەن ڕژێمی بەعسەوە لەسێدارە دران.
لەیلا قاسم بە جلی کوردییەوە دەچێتە بەردەم پەتی سێدارە. | 4 617 | 41 | Loading... |
06 🔹کتاب #نسیم_نوروز نوشته د. محمدباقر پیری در 375 صفحه توسط نشر دلان منتشر شد.
(کتاب دوّم، از مجموعەی کوردستان پژوهیِ مرکز پژوهشی تاریخ کورد و کوردستان)
👈 بخش هایی از کتاب:
- کوردستان قلب نوروز در جهان
- کاوەی آهنگر قهرمان یا خائن؟
- ضحاک یا استیاک؟
- دین و نوروز
- پیوند نوروز با افسانه و اسطوره
- فلسفەی جشن
- سیر تاریخی نوروز
- اهمیت و جایگاه نوروز در تاریخ
- رمز ماندگاری جشن نوروز
- نوروز مادر جشن ها
- جشن کوردی دماوند
- گاەشماری و تقویم
- چهارشنبەسوری
- میرنوروزی
- کوسەگردانی
- تقدس آتش و نقش آن نوروز
- شال انداختن
- نوروز از دیدگان بزرگان
- نوروز در سرزمین های دیگر
و...
👈 بهترین راه حمایت از ما خرید مستقیم کتاب از ماست.
( ارسال پستی به تمام نقاط ایران و جهان)
⬅️ جهت تهیەی کتاب به آی دی
@kani53
و یا به شماره 09188701974
پیام بدهید.
https://t.me/kurdokurdistan | 14 973 | 60 | Loading... |
07 🔹وێنەی گروپی هەڵپەرکێی شاری بەدلیس لە کوردستانی بندەستی تورکیە، ساڵی 1977زاینی
🔸عکسی از گروە هەڵپەرکی کردی در شهر بدلیس کردستان ترکیە، سال1977میلادی | 3 919 | 21 | Loading... |
08 📚 روز معلم مبارک
🔹تقدیم به زندهیاد #ادهم_مظفری
✍ د. باقـر پیـری
ادهم مظفری ٥م شهریور ۱۳۵۳ه. ش در خانوادهای متوسط، در روستای«پشته» از توابع کامیاران استان کردستان به دنیا آمد. تولد وی در شهریور (خهرمانان) که ماه برداشت محصولات کشاورزی است همراه بود، پدر آن را به فال نیک گرفته و عامل فزونی محصول به شمار آورد و این امر بر محبوبیت او در خانواده افزود. به سن ٦سالگی رسید، سن فرا رسیدن تحصیل، پدر او را به کامیاران فرستاد، تا بتواند به مدرسه برود. وی خیلی زود خود را در مدرسه میان معلمان و همکلاسیهایش جا انداخت.
همه او را دوست داشتند، چون دارای حجب و حیایی مخصوص به خود بود. ساده و بیآلایش بود و زود در دل اطرافیان جای میگرفت.
ادهم توانست مراحل تحصیلی خود را با موفقیت سپری نماید.
در سال دوم دبیرستان بنا به علاقه قلبی که به شغل معلمی داشت با شرکت در آزمون ورودی دانشسرای طرح دوساله در خرداد ماه ۱۳۷۱ با نمرهی عالی در دانشسرای بروجردی سنندج پذیرفته شد و سال ۱۳۷۳ به جمع معلمان کامیاران پیوست. با شور و اشتیاقی وصفناپذیر شروع به کار نمود.
در سالهای کار معلمی خود در روستاهای: (درویان سفلی، ورمهنگ، پشاباد، الک) از توابع کامیاران خدمت نمود.
ادهم علاوه بر شغل معلمی ایام تعطیلات تابستان در امر کشاورزی به پدر کمک میکرد و علاقهای عجیب به کشاورزی و باغداری داشت. به طوری که در سال ۱۳۷۵ تعداد ۲۵۰ اصله نهال گردو را خریداری و در روستای پُشته کاشت، که اکنون به عنوان یادگاری، از او باقی است.
وی با پشتکار و تلاش بیوقفه خود توانست در کنکور سال ۱۳۷۶ه. ش با رتبهی عالی در رشته روانشناسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شود.
اما وجدان بیدار او باعث شد که در بزرگترین کنکور زندگیاش در آستانهی نوروز ۱۳۷۷ سربلند و سرافراز بیرون آید و نام خود را در زمره فداکاران همیشه زنده، در دل مردم ثبت نماید.
🔸۲۷ اسفند سال ۱۳۷٦ مصادف است با چهارشنبه سوری، ادهم صبح زود از منزل خارج میشود تا به آخرین دیدار با شاگردانش برود، او از اول صبح به قصد خداحافظی رفته بود با شاگردانش، با ما و با همه اما غافل از اینکه او از لحظه خداحافظی خود را به ما شناساند.
چهارشنبه آخر سال بود و چهارشنبه سوری آن سال برخلاف سالهای گذشته در منطقه کامیاران چهارشنبه سیاهی بود، هوا طوفانی بود. باران و برف هم از شب گذشته شروع به باریدن کرده بود. رودخانهی «کـام» صدای عجیبی داشت.
ادهم آب را در شیر مادر شناخت و هر روز در میان چشمهساران «زرنه» آن را میچشید تا بتواند روزی همه آن آبهای پاک و زلال را بر خود حلال نماید.
رودخانهی «کام» به خود جرات داده بود کام برف و باران را بر آورده نماید. رودخانه به تعداد شاگردان مدرسه تماشاچی داشت اما هیچکدام را نمیپسندید. بهدنبال میهمان خود میگشت. رودخانه بهانه لازم را پیدا کرد و آن بوئیدن یکی از گلهای مدرسه بود.
او خوب میدانست که باغبان برای نجات گل خواهد آمد. همین که گل به روی آب افتاد گلهای دیگر با فریاد و همهمه باغبان را صدا کردند. آب طغیانگر، گل را نزدیک ۷۰ متر با خود برده بود اما او خوب میدانست که گل ته آب نمیرود چون هنوز بسیار سبک است و سالها تا درخت شدن فاصله دارد.
ادهم خود را در آب انداخت و همچون غواصی شناگر شاگردش را به روی تنه درختی انداخت و او را از مرگ حتمی نجات داد.
▫️ادهم بارها گفته بود که در طول عمرش شنا نکرده و از آب خیلی میترسد. اما اینبار ادهم چیزی دیگر بود؛ انگار که سالهای سال است با آب مونس است. آب از ترس او صدایش را بلندتر کرده بود. همهی مردم در تلاش بودند که ادهم را نجات دهند.
ادهم هیچ سر و صدایی نمیکرد، حتی یکبار هم نگفت مرا نجات دهید.
تنها میگفت: مردم من چیزیم نیست، دانش آموزم چه شد؟!
چندین بار این جمله را تکرار کرد و با جریان سرد و بیرحم آب همسفر گشت و برای همیشه به خاطرهها پیوست.
👈 نام و یاد ادهم تا انسانیت باشد، زنده خواهد ماند و هرگز نخواهد مُرد و هم چون شاهو سربلند و استوار پا برجا خواهد ماند. | 7 881 | 36 | Loading... |
09 روز معلم مبارک
شعر: ماشاالله فرمانی
#زاراوەی_گەڕۊسی
(گویش گروسی)
خوانش مارینا عنایتی. | 4 609 | 42 | Loading... |
10 🔹کوردەکانی وڵاتی ڕوسیا لە ساڵی 1919زاینی
🔸كُردهای کشور روسيه در سال 1919 میلادی | 3 072 | 15 | Loading... |
11 عروسی استان كرماشان 1961 میلادی
زەماوند و هەڵپارکێی کوردی پارێزگای کرماشان 1961 زاینی | 2 279 | 23 | Loading... |
12 روزِ «خلیج فارس» گرامی باد!
نامِ «خلیج فارس» یا «شاخابِ پارس»
نگارەی هزار سال پیش از هستییافتنِ کشورهای چند ده سالهی عربیِ پیرامونِ این دریا کە استخری (گیتیشناسِ نامدارِ سدهی دهمِ میلادی، چهارمِ هجری قمری) در «صور الاقالیم» کشیده که در آن نامِ شاخابِ پارس به گونهی «بحرِ فارس» نوشته شده است. | 2 823 | 16 | Loading... |
13 Media files | 2 076 | 27 | Loading... |
14 🔹وێنەی گروپێک لە جەنگاوەرانی کورد لە سەدەی نوزدەی زاینی
🔸نقاشی گروهی از شوالیه های کرد
در اواسط قرن نوزدهم
▫️رسمة لمجموعة من الفرسان الكُرد
في منتصف القرن التاسع عشر
🔻rasmat limajmueat min alfursan alkurd
fi muntasaf alqarn altaasie eashar | 2 977 | 9 | Loading... |
15 Media files | 1 861 | 27 | Loading... |
16 تصویری از دژ ساسانیِ دَربَند در داغستان
▫️قباد دوم ساسانی این شهر را تجدید بنا کرد و در دوره خسرو یکم مستحکم گردید. از جمله ساخت همین دژ،
👈 شهر دربند و منطقەی داغستان در دوران قاجاریه به تصرف روسیه درآمد و بر اساس قرارداد ننگین گلستان در سال ۱۸۱۳میلادی از ایران جدا شد.
#ساسانیان
#کورد
#کوردستان | 2 879 | 16 | Loading... |
17 Media files | 5 443 | 17 | Loading... |
18 فلسفەی نوروز؛ از دل افسانهها تا شوری برای مبارزەی سیاسی
د. محمدباقر پیری: فلات ایران مرکز اصلی نوروز و کُردها قلب اصلی این مرکزند!
در عراق «پیرەمێرد» شاعر بزرگ کُرد بود که نوروز را احیا کرد و در ترکیه ...
گفتوگوی نشمیل علمیرادی با د. محمدباقر پیری در بارەی نوروز و ریشەهای تاریخی آن | متن کامل این گفتگو را در سایت فراتاب بخوانید.
https://www.faratab.com/news/12392 | 10 436 | 18 | Loading... |
19 کتاب دوم، از مجموعەی کُردستان پژوهیِ مرکز پژوهشی تاریخ کرد و کردستان
با نام:
#نسیم_نوروز
(مطالعەی توصیفی- تحلیلی در بارەی ابعاد و جوانب مختلف نوروز در میان ساکنان فلات ایران از دیر باز تا اکنون
با تاکید بر #کردها و #کردستان)
نوشته د. محمدباقر پیری منتشر می شود.
🔸کتاب در دوازدە فصل و 375 صفحه و با روش تحقیق میدانی و کتابخانەای (بیش از 130 منبع کوردی، فارسی و عربی) نوشتە شدەاست.
⬅️ جهت کسب اطلاعات بیشتر به آی دی
@kani53
و یا به شماره 09188701974
پیام بدهید.
https://t.me/kurdokurdistan | 7 678 | 31 | Loading... |
20 🔹ژیاننامەی مامۆستا #هێمن
سەید محەمەدئەمین شێخەلئیسلامی موکری کوڕی سەید حەسەن شێخەلئیسلامی موکری ناسراو بە هێمن، دایکی ناوی زەینەب و کچی شێخی بورهان، بەهاری ساڵی ۱۳۰۰ - ۱۹۲۱ی زایینی لە گوندی لاچین سەر بە شاری مەهاباد لە دایک بووە.
بە هۆی بار و دۆخی ژیان لە نیسبی دایک و باب بێبەش بووە و وەک خۆی کە لە پێشەکی تاریک و ڕووندا بە سەردێڕی " لە کوێوە بۆ کوێ؟ " دا دەڵێت لە کن دایەنێک بەناوی یاسەمەن کە خەلکی ئازەربایجان بووە و لەلەێەک بە ناوی عیزهت کە خەڵکی تورکیا بووە ژیانی منداڵی بردووەتە سەر.
خوێندنی سەرەتایی لەکن مامۆستا سهعید ناکام دەست پێکردووە. لە سەرەتای مناڵیدا شێعرەکانی شێخ رەزا و ئەنجومەنی ئەدیبانی ئەمین فەیزی لەبەر کردووە.
پۆلی سەرەتایی لە قوتابخانەی سەعادەت لە مەهاباد خوێندووە. دوای چوار ساڵ خوێندن لە قوتابخانەی سەعادەت، بە زۆری بابی چۆتە خانەقای شێخی بورهان تا بە قەولی بابی " جێگای مەلاجامی چۆڕی بگرێتەوە "، تا وەجاغی بنەماڵەکەیان کوێر نەبێتەوە.
هێمن هەر لەوێ دەگەڵ #هەژار ئاشنا دەبێ و بەڵێنی دۆستایەتی و برایەتی پێکتر دەدەن.
دوای ماوەیەک خانەقای جێ هێشتوە و چۆتە ئاوایی کولیجە و لەکن مەلا ئەحمەدی فەوزی (مەلای سولێمانی) دەرسی خوێندوە. خوێندن لەکن "فەوزی" بوو بە هۆی ئەوەی کە ڕێبازی ڕێگای ژیانی ببینێتەوە، وەک چۆن بۆخۆی دەڵێت: "من دەسکردی فەوزیم، ئەو هەڵیوەشاندمەوە و تێکیهەڵشێلام و سەر لەنوێ دروستی کردمەوە".
دوای فەوتی مامۆستا فەوزی بۆتە قوتابی "سەید عەوڵای سەید مینە" کە شوێندانەریەکی زۆری لە سەر شێعر و شاعیری هێمن داناوە، هەر وەک بۆخۆی دەڵێت: " ئەگەر مامۆستا فەوزی شاعیرە بەرزەکانی کوردی پێ ناساندم و ئەدەبی فارسی فێر کردم، سەید عەوڵاش فولکلۆری ئەدەبی کۆنی نەتەوەکەمی پێ ناساندم و فێری وشەی ڕەسەنی کوردی کردم".
لە ساڵی ١٣٢٠ – ١٩٤١ دیوانە شێعرێک لە شێعری فارسی و کوردی دەنووسێت کە ئەو کات بابی پێی دەزانێت و دەفتەرە شێعرەکەی لە تەندوور دەهاوێت و ئاسەواری نامێنێت.
بە گشتی ژیانی هێمن بە دوو بەشی سیاسی و ئەدەبی دابەش دەبێت. لە بواری ئەدەبیدا مامۆستا هێمن بە هۆی ئەوەی کە لە مەکتەبی مامۆستایانی گەورەی وەک "فەوزی"دا فێری زمانی نووسین ببوو، خاوەن زمانێکی سادەی موکریانی بووە وەک چۆن بۆ خۆی دەڵێت: ئەگەر لێیان پرسین هێمن چ جۆرە شاعیرێک بوو، بڵێن "هێمن شاعیرێکی گوندی بوو". مەبەست لەم ڕستەیە شێوازی گوتن و نووسینی شێعرەکانی زمانی فۆلکلۆری و ڕەسەنی کوردی بووە.
مامۆستا هێمن لە ساڵی ١٣٦٢ لە ورمێ "بڵاوکراوەی سەلاحەددین ئەیوبی" دادەمەزرێنێت کە لە بەهاری ١٣٦٤دا وەرزنامەی #سروەی لێ دەردەچێت کە تا کاتی کۆچی ناوبراو بەرپرسیارەتی مانگنامەکە لە ئەستۆی بەڕێزی بووە. موکریانی پێش شۆڕشی گەلانیش لە ڕۆژنامەی کوردستان (چاپی تاران)، ڕۆژنامەی کوردستان (چاپی مەهاباد)، هاواری کورد، هاواری نیشتمان، گڕوگاڵی منداڵان، ئاگر و هەڵاڵە قەڵەمی لێداوە و شتی نووسیوە.
👈بەرهەمەکانی مامۆستا هێمن بریتین لە:
«تاریک و ڕوون»
«پاشهرۆک»
«ناڵهی جودایی»
«پاشهرۆکی مامۆستا هێمن»
«توحفهی موزهففهرییه»، وەرگێڕان
«ئهفسانه کوردییهکان»، وەرگێڕان
«چهپکێک گوڵ و چهپکێک نێرگز»
«شازاده و گهدا»
«قهڵای دمدم»
«ههواری خاڵی»
شایانی ئاماژەیە مامۆستا هێمن لە ٢٨ی خاکەلێوەی ١٣٦٥ی هەتاوی لە شاری #ورمێ کۆچی دووایی کرد کە دوای گەڕانەوەی تەرمی پیرۆزیان بۆ #مەهاباد، لە گردی شاعیرانی ئەم شارە بە خاک ئەسپێردرا. | 6 844 | 27 | Loading... |
Photo unavailableShow in Telegram
ئایا #زەردەشت پێغمبەری خودایە؟
مەلای گەورەی کۆیەدەفەرمووێ:
زۆربەی دانایانی کورد دەڵێن: زەردەشت پێغمبەری کوردان بووە بەڕاستی گەلێ لە زانایانی گەورە حسب التتبع، تەصدیقی ڕیسالەتی زەردەشتیان کردوە، دڵنیان لەوەی کە بەڕاستی پێغمبەر بووە. لام وایە شاری #سەردەشت ئەسڵەن بەناوی ئەوەوە ناو نراوە.
مێژووەکەی دیارە لە ئازەربایجان بووە، موعجیزەی نور بووە. لە ئیبن ولحەجەر وەردەگیرێ ئاگر پەرستەکان دەستکاری کتێبەکەیان کردوە، هەندێ لە نوسینی لە کتێبا دەرکەوتووە، ئەحکاموو وتەی مەعقولی تێدایە.
بەڵێ زەردەشت ڕەسوولی خوایە،
کتابیەکان هەموومان ئیمانمان بە کۆتا پێغمەبەر محمد(ص)ە و دەبێ عالەم مەمنونی پێغمبەر محمد بێ، چونکە پەیامەکەی ئەو بۆ هەموو بەشەریەتە، پەیامی پێغمبەرانی تر تەنها بۆ قەومی خۆیان بووەو کۆتاییان پێهاتووە
🔸سەرچاوە:تەفسیری کوردی لە کەلامی خوداوەند، نوسینی مەلا محمدی جەلیزادە، ناسراوبەمەلای گەورەی کۆیە، بەرگی5 لاپەڕە١٧٣
👈وێنەکە هی پێغمبەر زەردەشتە مێژووەکەی دەگەڕێتەوە بۆ سەدەی سێیەمی زاینی، لە یەکێك لە پەرستگاکانی سوریا دۆزراوەتەوە
( وێنەکەم لە پەیجی مێژووی کورد وەرگرتووە)
✍بیلال محمد کریم
https://t.me/kurdokurdistan
👍 9❤ 1
یک بار همراه فریبا، به خانهاش در خیابان الوند تهران رفتیم. سخت برافروخته و عصبانی بود. بیانصافها پیش از رسیدن ما، این پیرزن فرزانه را رنجانده بودند. تیراژ کتاب گنجینهی زبانهایش را بیهیچ تأمل و درنگی کم کرده بودند و پیش از رسیدن من برایش حق التألیف چند مقالهی روزنامهی اطلاعات را فرستاده بودند که خشمگینانه برافروخته بود که مگر من قلم به مزدم؟ مگر من مزدورم؟ و این در حالی بود که وضع مالی بسیار بدی داشت و برای یک نان سنگک و پنیر ساده هم در فشار بود. اما عزت نفس مثال زدنیاش، راه را بر هر تمنا و خواستهی مالی و کمک مالی دوستان نزدیکش بسته بود. با آنکه برادران و برادرزادهها و عموزادههای و اقوام متمکن فراوان داشت اما هرگز از کسی تقاضایی نمیکرد و کمکهای هیچ کسی را قبول نمیکرد. آپارتمان محل سکونتش را دکتر اسعد اردلان و استاد رئوف توکلی در تلاش فراوان و در دیدار با مرحوم حسن حبیبی که رئیس بنیاد مفاخر و نخبهگان کشور بود، برایش جور کرده بودند. که از آوارگی چندبارهاش راحت شد و این تنها لطفی بود که در این مملکت در چند سال آخر حیاتش به او روا داشته بودند. به قول دکتر نقشبندی، در عرفان به مقام فقر و استغنا دست یافته بود و درجاتش در عالم بالا بود. از آن خشم و برافروختگی آن روزش فهمیدم چه شیر زنی است که در جامعهی مرد سالارانهی ما توانسته آن گونه که خود میخواسته زندگی کند و به قول خودش سلطنتاش را داشته باشد. منظور او از این سلطنت این بود که اجازه به هیچ دخالت و فشار و رفتار منت گذار نداده بود و خود تصمیم گیرندهی امورات خود بود. دیوان گلهای آبیدر و کتاب مولانا خالد نقشبندی و ترجمههای جبران خلیل جبران و خانم می زیاده که بعد از انقلاب چاپ شدند، تحسین همه را برانگیخت که با وجود مشکلات فراوانی که در زندگی دارد اما چه قلب روشن و ذهن وقاد و قلم توانایی دارد. در دیوان دوم هم از آن عشق کهن مکرر یاد کرده بود. چرا که قلب وفادار او غیر از این نمیتوانست باشد.
...سالها در انتظار لاله رویی سوختم
نو بهار من گذشت و لالهام شد عبهری
چرخ بازیگر به کام من نمیگردد دمی
تا چهها آرد برون، زین پرده از بازیگری...
با همهی رنجی که این اواخر از نقصان حافظه میبرد اما میدیدی که چه گنجینهی عظیمی از دانش ادبی در او نهفته است که ماحصل روزی ده دوازده ساعت مطالعه است. یک بار با جوابی مفصل و طولانی به یک سوال بسیار تخصصی در چند زبان عربی و فارسی و کردی و فرانسه جمع را غرق حیرت کرد. یکبار استاد حقشناس تعریف میکرد که شبی خانم دکتر با چند نفر از شاعران پیر و جوان به منزل من آمدند. شب شعر خانگیمان با شعرخوانی خانم دکتر بیاندازه خوش شد. سراسر عشق و شور و احساس بود. آنقدر با احساس و زیبا اشعارش را میخواند که ممکن نبود کس دیگری بتواند اینگونه اشعار او را دکلمه کند.
...جان شیرین چه دهم شرح پریشان خویش
که چهها بر من و دل از غم ایام گذشت
نیست دل یک نفس آرام ز اندوه گران
ای خوش آن عمر که یاد دلارام گذشت...
از فرزندان معنوی او یکی آقای اسعد نقشبندی، خواهرزادهاش بود که این اواخر بسیار به او خدمت کرد و تا توانست به جان و دل در رفع مشکلاتش کوشید. اما روح آزادهی خانم دکتر اجازه نمیداد تا بار دوش کسی دیگر باشد. عاقبت برای رفع تکلیف از دیگران، به سرای سالمندان در کرج رفت. در ایامی که در سالمندان بود زندگی بسیار ساده و بیتکلفانهای داشت. کسی باور نمیکرد صاحب آن همه گفتار و اشعار و کتاب و مقاله و ترجمه و نوشته امروز در این کنج روزگار میگذراند. هیچکس جز خواهرزادههایش از محل نگهداریاش خبر نداشتند. خانم توران زندی از فعالان فرهنگی تهران توانست محل نگهداری او را پیدا کند و با چند کس به عیادتش برود و از او چند تصویر و فیلم بگیرد. فیلم آن ایام نشان میدهد که در آن حال هم روحیهی بسیار بالای خود را حفظ کرده است.
به نزدیکانش پیاپی توصیه میکرد به کسی نگویید کجا هستم مبادا به زحمت بیافتند و به دیدنم بیایند. وصیت کرده بود هر جا که نزدیکتر بود مرا بیصدا به خاک بسپارید برایم مراسم نگیرید مبادا کسی در زحمت بیافتد. این آخرین خواستهی او بود که بعد از مرگ غریبانهاش انجام شد و او را در قبرستان شهر ملارد به خاک سپردند. میدانم که اصلاً خوشآیند نیست اما به این فکر کنید که زندگی از روز اول تا به آخر آنگونه بود که خود میخواست و این در توان هر کس نیست. که فقط از شیرزنی همچون بانو دکترمهیندخت معتمدی بر میآید.
در ایامی که زنده بود بارها تمنا کردم اجازه دهد که برایش مراسم تجلیل برگزار کنیم به هیچ وجه اجازه نداد و حتی یکبار با همهی لطفی که به من داشت تا آستانهی خشم رفت که من کوتاه آمدم و بخیر گذشت. مستغنی از هر تحسین و تجلیل بود. تنها به یاد عشق دیرینش خوش بود.
❤ 11👍 5
بانو دکتر #مهیندخت_معتمدی
هر گاه دلش هوای شهر و دیارش را میکرد، سبکبار و بیوعده؛ با همهی رنجوری که در زانوهایش داشت، راه تهران تا سنندج را با اتوبوس میآمد و به شهر میرسید. رنج بیامان زانو درد، او را به جان آورده بود، اما این درد را تحمل میکرد و هیچ دم بر نمیآورد. خودش که هرگز نمیگفت، اما نزدیکانش زانو درد او را ناشی از نمازهای طولانی و راز و نیازهای عارفانهی نیمشبانهی او میدانستند. بسیار روزها که روزه بود و کسی نمیدانست. گوشش به هیچ پند و اندرز پزشکان و دوستان مشتاقش بدهکار نبود. شوخ طبعانه میگفت حیف است این تن بیقابل را صحیح و سالم به خاک بسپارم. گشتی در شهر میزد و به دوستان قدیمی سر میزد. این اواخر که همهی پیرها و دوستان نزدیکش از دار دنیا رفته بودند، میگفت خیلی تنها شدهام همه رفتهاند و "خالیست شهر از عاشقان". میگفت این شهر روزگاری دارالعلم بوده است اما امروزه....!! شکفتگیاش را هنگامی میدیدم که در کتابفروشیهای غریقی و سامانی و یا در پاساژ عزتی که پر از کتابفروشی بود، جوانان دورهاش میکردند و با نهایت اشتیاق، احترامش میداشتند، به غایت از صحبت شیرین یاران جوان که او را چون شمعی در میان میگرفتند؛ خوشدل میشد همه را با لبخند مهربانانه و آن لحن مخصوصش «چاوهکهم» و «گیانهکهم» خطاب میکرد و سوال همه را پاسخ میداد. اوج مهربانیاش را هنگامی بروز میداد که یکی را فرزند معنوی خود بنامد. مقام مهمی بود که با همه مهربانیاش هرکسی را لایق این مقام نمیدانست. چنان در مهربانی غرق بود که حیرت میکردی سرچشمهی این همه مهربانی از چیست؟ یک بار زندەیاد ژیلا حسینی از او پرسیده بود که با این همه آزاری که تو از دیگران دیدهای روح تو از چه با هیچ کینهای آشنا نیست؟ خندید و گفت: چاوهکهم! گیانهکهم! من از روز ازل با عشق از مادر زادهام. هرگاه از مادرش حاجسعادت خانم یا همان کُرددُختخانم یاد میکرد، حسرت دیدار مادر او را در بر میگرفت.
در جوانی عاشق شده بود و یار بیوفا، او را تنها گذاشته و از شهر رفته بود. حکایتهای فراوانی از دوران عاشقی او در یاد قدیمیها مانده بود که به احترام او بازگو نمیکردند. بعد از این شکست عشقی، هرگز دل به کسی نداد و ازدواج نکرد و تا ماند به یاد این عشق کهن بود.
...یار من شوخ و غزلخوان و فریبنده و مست
جام در دست و چنان نرگس خود باده پرست
لب خاموش مرا دید و ز حالم پرسید
که از آن عشق کهن، دلبر من یادت هست؟
گفتم ای دوست چه دیر آمدهای دیر که عمر
موی چون شام سیاهم به سپید آذین بست...
و یا این شعر مشهورش:
... شدهای ماه من و شمع سرای دگری
من به پای تو بسوزم تو به پای دگری
دولت عشق نگر، کاین دل غم پرور ما
دارد از جلوهی جانانه ضیای دگری
تو مپندار که من شور و نوایی دارم
خیزد این نغمهی جانبخش ز نای دگری...
بعد از این شکست عشقی به درس و تدریس پرداخت و به تهران رفت و در آنجا بسیار جدی و پیگیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست دکترای ادبیات فارسی بگیرد.
در آن دوران که در تهران بود به واسطه معلومات ادبی خوب و اشعار دلنشینش توانست در میان شاعران و هنرمندان بزرگ آن زمان، جای پایی برای خود باز کند. مراودهی او با استادان بزرگ مانند ابوالحسن صبا، نیمایوشیج، نظام وفا، دکتر خانلری، رهی معیری، دکتر مظاهر مصفا، دکتر محمد معین، جلال همایی، دکتر رعدی آذرخشی، دکتر نصرتالله کاسمی، دکتر صهبا و بسیاری از شاعران بزرگ دیگر، از او شاعر نامآوری ساخت و اولین دیوان شعرش با نام "دریای اشک" با استقبال جامعهی ادبی سنتگرای آن دوره مواجه شد. بعد از انقلاب به دلیل انتساب با برادرش تیمسار نعمتالله معتمدی که اعدام شد، از دانشگاه اخراج شد و دوران بسیار سختی بر او گذشت. بعدها از او عذرخواهی کردند اما لطمات وارده به او را هرگز جبران نکردند و در دانشگاههای متعدد به صورت پارەوقت و حقالتدریسی، بدون هیچگونه حقوق مستمر و بیمهای با اندک دستمزدی ناچیز، امرار معاش میکرد.
او از خاندان علم و فرهنگ کانیمشکانیها بود. عموی او شیخ یحیی معرفت رئیس معارف و اولین گردآورندهی دیوان مستوره اردلان و پدرش عطا معتمدی از اولین معلمان آموزش و پرورش نوین در کردستان بودند. مرحوم برهانالدین حمدی و مرحوم عارف عرشی شاعر قدیمی هر دو پسر عموی او بودند. خاندان او همه اهل دانش و فرهنگ و بسیار خوشنام و محبوب بودند.
هنوز هم قدیمیهای شهر خدمات فرهنگی مادرش، حاج سعادت خانم که او نیز از اولین معلمان زن کردستان بود را به یاد دارند. باید که از چنین پدر و مادر و خاندانی، چنان دختری بزاید. مکرر دیده بودم هنگام یاد کردن از استادانش مرحوم برهانالدین حمدی و بابا مردوخروحانی، اشک از دیدگانش سرازیر میشد. واقعاً آنها را میپرستید و الگوی او بودند. با همه شوخ طبعی و مهربانیهایش؛ خشم و عصبانیتش را نیز دیده بودم.
❤ 16👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
ئەمڕۆ 50 ساڵ به سهر لهسێدارهدانی #لهیلا_قاسم تێدەپەڕێت
لەیلا قاسم لە دووا ساتەکانی ژیانیدا بە جەلادەکانی بەعس دەڵێت:
"دوای لەسێدارەدانی من، ھەزاران کورد وشیار دەبنەوە، زۆر خۆشحاڵ و سەربەرزم، کە گیانم فیدای ڕێی ڕزگاری دەکەم"
لە كاتژمێر 7ی بەیانی ڕۆژی 12ی ئایاری 1974زاینی، لەیلا قاسم و ھەر چووار ھاوڕێكەی بە ناوەکانی #جەواد_ھەمەوەندی، _نەریمان_فوئاد، #حەسەن_حەمەڕەشید و #ئازاد_سلێمان لەلایەن ڕژێمی بەعسەوە لەسێدارە دران.
لەیلا قاسم بە جلی کوردییەوە دەچێتە بەردەم پەتی سێدارە.
❤ 38👍 4👌 1
🔹کتاب #نسیم_نوروز نوشته د. محمدباقر پیری در 375 صفحه توسط نشر دلان منتشر شد.
(کتاب دوّم، از مجموعەی کوردستان پژوهیِ مرکز پژوهشی تاریخ کورد و کوردستان)
👈 بخش هایی از کتاب:
- کوردستان قلب نوروز در جهان
- کاوەی آهنگر قهرمان یا خائن؟
- ضحاک یا استیاک؟
- دین و نوروز
- پیوند نوروز با افسانه و اسطوره
- فلسفەی جشن
- سیر تاریخی نوروز
- اهمیت و جایگاه نوروز در تاریخ
- رمز ماندگاری جشن نوروز
- نوروز مادر جشن ها
- جشن کوردی دماوند
- گاەشماری و تقویم
- چهارشنبەسوری
- میرنوروزی
- کوسەگردانی
- تقدس آتش و نقش آن نوروز
- شال انداختن
- نوروز از دیدگان بزرگان
- نوروز در سرزمین های دیگر
و...
👈 بهترین راه حمایت از ما خرید مستقیم کتاب از ماست.
( ارسال پستی به تمام نقاط ایران و جهان)
⬅️ جهت تهیەی کتاب به آی دی
@kani53
و یا به شماره 09188701974
پیام بدهید.
https://t.me/kurdokurdistan
👍 18👏 7❤ 4🙏 1
Photo unavailableShow in Telegram
🔹وێنەی گروپی هەڵپەرکێی شاری بەدلیس لە کوردستانی بندەستی تورکیە، ساڵی 1977زاینی
🔸عکسی از گروە هەڵپەرکی کردی در شهر بدلیس کردستان ترکیە، سال1977میلادی
❤ 24👍 5
📚 روز معلم مبارک
🔹تقدیم به زندهیاد #ادهم_مظفری
✍ د. باقـر پیـری
ادهم مظفری ٥م شهریور ۱۳۵۳ه. ش در خانوادهای متوسط، در روستای«پشته» از توابع کامیاران استان کردستان به دنیا آمد. تولد وی در شهریور (خهرمانان) که ماه برداشت محصولات کشاورزی است همراه بود، پدر آن را به فال نیک گرفته و عامل فزونی محصول به شمار آورد و این امر بر محبوبیت او در خانواده افزود. به سن ٦سالگی رسید، سن فرا رسیدن تحصیل، پدر او را به کامیاران فرستاد، تا بتواند به مدرسه برود. وی خیلی زود خود را در مدرسه میان معلمان و همکلاسیهایش جا انداخت.
همه او را دوست داشتند، چون دارای حجب و حیایی مخصوص به خود بود. ساده و بیآلایش بود و زود در دل اطرافیان جای میگرفت.
ادهم توانست مراحل تحصیلی خود را با موفقیت سپری نماید.
در سال دوم دبیرستان بنا به علاقه قلبی که به شغل معلمی داشت با شرکت در آزمون ورودی دانشسرای طرح دوساله در خرداد ماه ۱۳۷۱ با نمرهی عالی در دانشسرای بروجردی سنندج پذیرفته شد و سال ۱۳۷۳ به جمع معلمان کامیاران پیوست. با شور و اشتیاقی وصفناپذیر شروع به کار نمود.
در سالهای کار معلمی خود در روستاهای: (درویان سفلی، ورمهنگ، پشاباد، الک) از توابع کامیاران خدمت نمود.
ادهم علاوه بر شغل معلمی ایام تعطیلات تابستان در امر کشاورزی به پدر کمک میکرد و علاقهای عجیب به کشاورزی و باغداری داشت. به طوری که در سال ۱۳۷۵ تعداد ۲۵۰ اصله نهال گردو را خریداری و در روستای پُشته کاشت، که اکنون به عنوان یادگاری، از او باقی است.
وی با پشتکار و تلاش بیوقفه خود توانست در کنکور سال ۱۳۷۶ه. ش با رتبهی عالی در رشته روانشناسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شود.
اما وجدان بیدار او باعث شد که در بزرگترین کنکور زندگیاش در آستانهی نوروز ۱۳۷۷ سربلند و سرافراز بیرون آید و نام خود را در زمره فداکاران همیشه زنده، در دل مردم ثبت نماید.
🔸۲۷ اسفند سال ۱۳۷٦ مصادف است با چهارشنبه سوری، ادهم صبح زود از منزل خارج میشود تا به آخرین دیدار با شاگردانش برود، او از اول صبح به قصد خداحافظی رفته بود با شاگردانش، با ما و با همه اما غافل از اینکه او از لحظه خداحافظی خود را به ما شناساند.
چهارشنبه آخر سال بود و چهارشنبه سوری آن سال برخلاف سالهای گذشته در منطقه کامیاران چهارشنبه سیاهی بود، هوا طوفانی بود. باران و برف هم از شب گذشته شروع به باریدن کرده بود. رودخانهی «کـام» صدای عجیبی داشت.
ادهم آب را در شیر مادر شناخت و هر روز در میان چشمهساران «زرنه» آن را میچشید تا بتواند روزی همه آن آبهای پاک و زلال را بر خود حلال نماید.
رودخانهی «کام» به خود جرات داده بود کام برف و باران را بر آورده نماید. رودخانه به تعداد شاگردان مدرسه تماشاچی داشت اما هیچکدام را نمیپسندید. بهدنبال میهمان خود میگشت. رودخانه بهانه لازم را پیدا کرد و آن بوئیدن یکی از گلهای مدرسه بود.
او خوب میدانست که باغبان برای نجات گل خواهد آمد. همین که گل به روی آب افتاد گلهای دیگر با فریاد و همهمه باغبان را صدا کردند. آب طغیانگر، گل را نزدیک ۷۰ متر با خود برده بود اما او خوب میدانست که گل ته آب نمیرود چون هنوز بسیار سبک است و سالها تا درخت شدن فاصله دارد.
ادهم خود را در آب انداخت و همچون غواصی شناگر شاگردش را به روی تنه درختی انداخت و او را از مرگ حتمی نجات داد.
▫️ادهم بارها گفته بود که در طول عمرش شنا نکرده و از آب خیلی میترسد. اما اینبار ادهم چیزی دیگر بود؛ انگار که سالهای سال است با آب مونس است. آب از ترس او صدایش را بلندتر کرده بود. همهی مردم در تلاش بودند که ادهم را نجات دهند.
ادهم هیچ سر و صدایی نمیکرد، حتی یکبار هم نگفت مرا نجات دهید.
تنها میگفت: مردم من چیزیم نیست، دانش آموزم چه شد؟!
چندین بار این جمله را تکرار کرد و با جریان سرد و بیرحم آب همسفر گشت و برای همیشه به خاطرهها پیوست.
👈 نام و یاد ادهم تا انسانیت باشد، زنده خواهد ماند و هرگز نخواهد مُرد و هم چون شاهو سربلند و استوار پا برجا خواهد ماند.
🙏 19❤ 10👍 8🕊 3
00:49
Video unavailableShow in Telegram
روز معلم مبارک
شعر: ماشاالله فرمانی
#زاراوەی_گەڕۊسی
(گویش گروسی)
خوانش مارینا عنایتی.
❤ 20👍 5👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
🔹کوردەکانی وڵاتی ڕوسیا لە ساڵی 1919زاینی
🔸كُردهای کشور روسيه در سال 1919 میلادی
❤ 16