257
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
اگر کانال دارید در بیوتون بنویسید که عضو کانالتون بشوم. حداقل از خواندتان محروم نشوم. باتچکر.
500
بعضی که وارد کانال میشوند ، هم اسم دارند هم عکس و هم بیو و آیدی. موقع خارج شدن تبدیل میشوند به نقطه یا حرف یا علامت تعجب!
مثل خود آدمها. وقتی باهات آشنا میشوند خوب و مهربان و گرمند. کافی است کمی نچسب باشی، آنوقت آن روی سکه را میبینی.
100
Repost from ماریجُوانا
زهره و میلاد قربانیهای یه استاکر شدن و واسه همین بحث استاک کردن داغ شده.
دوست دارم یه روزی مفصل در مورد استاک شدن و افراد استاکر حرف بزنم که چقدرررر خطرناکن و چقدر نمونههای آزارش رو دیدم بین اطرافیانم.
افراد استاکر با اینکه به وضوح بهشون میگید که تمایلی به ارتباط ندارید محیط اینترنت، زندگی و محل کار شما رو براتون ناامن میکنن، سعی میکنن با اطرافیان شما ارتباط بگیرن، بدون میل شما هدیه میفرستن و تمام اکتهای خودشون رو عاشقانه تلقی میکنن. بسته به درجه خطرناکی استاکر این رفتارها میتونه به تهدید و ارعاب هم بکشه و خب... با توجه به پیشینهی شاعرانه ما که قشنگترین بیتی که میپسندیم بیت "گهگه یاد کن به دشنامم، سخن تلخ از تو شیرین است"، در وهله اول باید حواسمون باشه که مختل کردن امنیت شما چه تو فضای مجازی و چه محیط زندگی نشانههای قطعی عدم سلامت روانی هستن.
100
عزیزم؛
بگذار این نامه بهارنامهی من برای تو باشد.
بهار نامهی شمارهی ۴:
عزیزم
دارم وسط سرفهها مکرر برایت مینویسم. میدانی بعد از دو روز که احساس بهبودی میکردم یکدفعه و برای چندمین بار گلو درد و سرفهام برگشت. مثل دفعهی قبل. و جالب است که هر دوبار بعد از حرص خوردن و غر زدن بر سر پسرک بود. این بچه به غایت بد و بینظم و شلخته مینویسد و همین آخر مرا میکشد. به خودش هم گفتم. اما اگر ذرهای برایش مهم باشد.
ترجیح میدهد به همان حال بنویسد و مادر نداشته باشد تا اینکه به خودش کمی زحمت بدهد و اینقدر جان به لب من نرساند. (میدانم که برای هر کسی بگویم میگوید کاش همهی غصه دنیا بدخطی بچهها بود. اما روی این یکی حساسم و بیفایده البته. چه کنم؟!)
بعد وسط سرفهها گفتم نکند واقعا بمیرم و نامهی تو را ننوشته باشم.
امروز بعد مدتها نشستم کتاب بخوانم. از ذوق کتاب جدیدی که دوستم فرستاده بود. ما با هم بده بستان کتابی داریم و کتابهای قشنگمان را برای هم میفرستیم. داشتم فکر میکردم اگر به خانهات بیایم از کتابهایت قرض میگیرم. از کتابهای بوبن. اگر بیایم... میدانی چقدر جای نرفته دارم و چقدر دوست ندیده. آنها که دورند و دستم نمیرسد به همین چیزهای نزدیک هم نمیرسم. کتابهای نخوانده، فیلمهای ندیده، حتی کانالهایی که فرصت نکردهام تمامشان را بخوانم. به گرد پای تو هم نمیرسیدم. هی مینوشتی و من هنوز قبلیها را نخوانده بودم. بعد چیزی آن انتها بود که دلم میخواست بخوانم اما اگر میآمدم پایین نمیدانستم باید تا کجا بالا بروم. همیشه عقب بودم. جمعه نشستم و خودم را رساندم به انتهای کانال. حالا هم که دو روز است چیزی ننوشتهای.
میدانی ، البته که میدانی. بقیه هم پیشتر اینها را گفتهاند. تو زن پر شوری هستی. لااقل آنچه ما از تو میخوانیم و میدانیم نمایش یک زن پر از زندگی است. میدوی، میرسی، میخوانی، مینویسی، بازی میکنی، میسازی، شکل میدهی، رنگ میپاشی و نمیگذاری زندگیات خالی بماند. گاهی هم میدوی و نمیرسی اما باز ناامید نمیشوی.
این شور زندگی در تو تحسین برانگیز است. این همه توان و انرژی که برای مادر و معلم و دختر و همسر و معشوق بودن میگذاری اگر نگوییم بینظیر، کمنظیر است. اما گاهی احساس میکنم تو را از خودت بودن دور میکند. شاید فرصتی پیدا نمیکنی. گاهی مینویسی اما وقتی باز برمیگردی پیش بقیه ضعیف نیستی. با کسی از دردهات حرف نمیزنی و همه را برای خودت نگه میداری. دردهای بقیه را میپرسی و میشنوی اما به خوشی و به خنده برگزارش میکنی. شاید بد نباشد یک وقتهایی هم آنکه غر میزند تو باشی. آنکه مراعات لازم دارد تو باشی.
عزیزم عیبی ندارد اگه حالت خوش نیست. همهی ما لازم داریم گاهی بداخلاق و بدعنق و عصبانی باشیم.
چند هفتهی پیش پسرک لوبیای جوانه زدهاش را برد مدرسه و ظهر با یک لوبیای دیگر برگشت. مال دوستش بود که ریشههاش بزرگتر شده بود و برگهاش داشت از بین دو لپهی نیمهبازش میآمد بیرون. قشنگ بود. نگهش داشتم. توی ظرفش آب ریختم و گذاشتم بزرگ شود. اول همانطور کف ظرف میخزید و بعد قد راست کرد. ساقهای به بالا زد و برگهای بیشتر. ریشههایش هم بیشتر شدند.
یک روز پسرک گفت گیاهها برای رشد به آب و آفتاب نیاز دارند. گفتم و خاک مناسب. گفت گیاهِ من بدون خاک هم دارد رشد میکند. داشت رشد میکرد اما یک جایی برگهاش کوچک شد و پژمرد. نگه داشتنش دیگر فایده نداشت. دیگر حتی قشنگ هم نبود.
میدانی آدم باید بگردد و خاکش را پیدا کند. خاک مناسب.
نمیدانم چه در سرت میگذرد عزیزم. نمیدانم گیر و گرفت زندگیات کجاست. لازم هم نیست بدانم. اندکیش را درک میکنم، بسیاریش را نه. اما دعا میکنم جایی باشی که باید. کاری را انجام بدهی که خیرترین است و جسم و جانت را در پناه خودش دارد.
یادت باشد تو همان دختری هستی که رشتهی دانشگاهت را عوض کردی و رفتی دنبال علاقهات. حالا کمی بزرگتری، شرایط پیچیدهتر است. اما هنوز میتوانی همانقدر پرقدرت و جسور باشی.
امید دارم به زودی ببینمت و امیدوارم که حضور حضوریام، به قدر کافی خوب باشد و آرزو نکنی کاش به همان حضور مجازی بسنده میکردی.
بهترینها برایت.
۲۱ اسفند ۴۰۱
بنین
5100