cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ویتاذهن

ویتاذهن کانالی با انواع ویتامین ها برای تقویت ذهن و فکر ... برای آنان که به سلامت ذهن و فکر خود اهمیت می دهند. ارتباط با ادمین : @Vitazehn

نمایش بیشتر
Advertising posts
403مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
+1630 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید هابه اشتراک گذاشته شدهديناميک بازديد ها
01
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
291Loading...
02
⁣ ⭕️ برای کارهای بزرگ نباید از کسی سوال کرد⁣ ⁣ 🖋️ نظر شما چیه ؟!؟ ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
262Loading...
03
‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
260Loading...
04
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
10Loading...
05
🌈 اگر از برهنگی بیزارید اول پای برهنه را علاج کنید !!!!!؟ *سعدی را به محکمه فراخواندند که دخترت بی باک است و هتاک ، نه پروای حجاب دارد نه الفتی به روبنده و نقاب، با آمرین به معروف و ناهیان منکر درآویخته و آبروی شحنگان ریخته، چندان که همه در حیرتند و گویند بعید است که سعدی چنین دختی پرورده باشد که بویی از ادب نبرده و شرم و حیا را فرو خورده* *سعدی از گستاخی قاضی بر آشفت ، تیغ زبان از نیام برکشید و دلیرانه خروشید و گفت: اگر کاکل موی و طرۀ گیسوی از حجاب بیرون افتد، آسمان به زمین نیاید و این ترٌهات که بر زبان آمد، قاضی محکمه را نشاید . اگر از برهنگی در رنج هستید ،اول پای برهنه را علاج کنید که گیسوی برهنه در مقابل  آن هیچ است و این بیت بفرمود:* *ترسم که به کعبه نرسی اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است* *قاضی گفت: کشف حجاب خلاف دین مبین است و موجب وهن مسلمین . از بی حجابی نسوان، جوانان آلوده گناه شوند و از فرط معصیت به دوزخ روند. صواب آنست که دُخت خویش را زنهار دهی تا توبه نماید و ابواب رحمت بر خویش بگشاید و گرنه باید تاوان* *معصیت خویش بپردازد و به حکم شرع، او را از تعزیر گریزی نیست.* *سعدی در دفاع از دُخت خویش  بگفت:* *گیــرم که برهنه کرده گیسو/ درویش نمــا تو دیــدۀ خویش* *با چوب و چماق ای بی خرد / کاری نرود در آخر از پیش* *آنگاه  قاضی را به طعنت گفت: اگر ایمان شما به مویی بند است ، پس میزان تقوایتان به چند است؟* *کفر زلف دلبران کی رهزن ایمان بُوَد*/ *هرکه باور دارد این، پس خانه اش ویران بُوَد* *قاضی پس از استماع سخنان سعدی* *چاره جز تسلیم نداشت و به استحلاص* *دُخت او فرمان بداد. و خطاب به سعدی گفت:* *نتوان با تو پنجه افکندن که هماورد تو نباشد کس* *در بَرِ تو دهان خود بستم بر نیاید دگر ز بنده نَفَس* ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
280Loading...
06
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
272Loading...
07
Media files
302Loading...
08
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد ، که تا آخر عمر هم بدوی … چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری ! پس یک جاهایی در زندگی ترمز دستیت را بکش … بایست و زندگی کن … درود ✋ روزتون پر از آرامش🥰
363Loading...
09
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
721Loading...
10
عذرخواهی بعد از شکستن دل 👆 ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
882Loading...
11
تا تو هستی در وجود و در عدم کی توانی زد درین منزل قدم نیست شو تا هستیت از پی رسد تا تو هستی، هست در تو کی رسد #مولانا ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
712Loading...
12
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
670Loading...
13
برنامه نویس بدن ما کیه؟! ✨ . آخر کلیپ نکته عمیقی، از سکوت بین افکار اشاره میشه🙏🏽 ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
667Loading...
14
🌈 اکثر ما از لحاظ باطنی، رو به مرگیم و نیاز به احیای قلب داریم تا به هشیاری برگردیم احیا از لحاظ لغوی یعنی زنده کردن یا تحول و تغییر مسیر. در مسیر هدایت قرار گرفتن وقتی میگیم احیا یعنی برگشت به حیات معنوی. شب قدر فرصتیست برای کسانیکه در خطر مرگ باطنی هستند یا در توهم زنده بودن ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
641Loading...
15
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
622Loading...
16
Media files
672Loading...
17
هر صبح که از خواب بیدار میشوی به این معناست که تو از نو زاده میشوی منتظر روز تولد نباش هر روز زندگی را جشن بگیر😀 صبحتون بخیر
702Loading...
18
سایز شخصیت شما به میران کنترل شما در رویارویی با مسائل شماست؟ ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
782Loading...
19
گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان #مولانا T.me/haftchin7 ✨ ^
750Loading...
20
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
770Loading...
21
🌈 ♦️♦️♦️ زری خانم داستانی واقعی تاثربرانگیز و پندآموز بخشِ پنجم و پایانی و اما علیرضا با پولِ زری در یزد مغازهء کت و شلوار فروشی دارد. عباس در خیابانِ ستار خانِ تهران با پول زری مغازهء لوازم آرایشی دارد. خواهرِ زری همان که لبِ حوض می نشست و میگفت اسمِ طرف فخر رازی ست یک پایش یزد است و یک پایش آمریکا! پسرش با پولِ زری در آمریکا در رشتهء سخت افزار در دورهء دکترا درس میخواند. سلطان مادرِ زری یک سال یزد است یک سال آمریکا. میگویند سلطان جلوِ اتاقش یک سیخِ کباب آویزان کرده بود و گاه گاه با نگاه به آن گریه میکرد حرمله در اوایلِ انقلاب با پولِ زری در آمریکا رستوران زد. علیرضا به من گفت مجموعا ۲۹ نفر از فامیل با پول زری در آمریکا یا تحصیل می کنند یا شاغلند. سال ۸۳ از علیرضا پرسیدم الان در ایل و فامیل بزرگِ شما اگر دختری شکمش بالا بیاید باز هم داغش میکنید؟ گفت ما حالا عقلمان میرسد که او را به دکتر ببریم . این آدم ها که چهل سال پیش جهانشان محلهء پشت باغِ یزد بود حالا کرهء خاکی را وطنِ خود میدانند! تحول یعنی این! از زری پرسیدم میتوانم آدرسِ ایمیلش را در کتابم چاپ کنم؟ گفت: انشاءالله پس از بازنشستگی.حالا وقتِ پاسخ دادن ندارم. نقل و نشرِ این داستانِ واقعی صرفاً جهتِ احترام به شخصیتِ والایِ بانوانِ ایرانی است که در طولِ تاریخ همواره موردِ ظلمِ ناشی از جهل و نادانی و افکار و دیدگاههای مردسالارانه و تعصباتِ کور و بی اساس قرار داشته اند، اما موانع و مشکلات و محدودیت ها، مانعِ رشد و تعالی و بالندگیِ آنان نشده است. از کتابِ شازده حمام دکتر محمد حسین پاپلی یزدی ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
751Loading...
22
🌈 زری خانم داستانی واقعی تاثربرانگیز و پندآموز بخشِ چهارم زری کلا در خانهء مادربزرگش بود. او دیگر بزرگ شده بود من هم ۱۵ سالم شده بود و میدانستم نباید زیاد به دیدنش بروم. بی بی زینب ۸۶ ساله شده بود که زری کنکور داد و در پزشکیِ دانشگاه شیراز قبول شد. سال ۴۴بود. آن سال در یزد فقط دو نفر پزشکی قبول شدند. حالا عباس داماد شده بود(ازدواج کرده بود) و دو بچه داشت و علیرضا میخواست در سن ۱۷ سالگی زن بگیرد و خواهرِ کوچکترِ زری هم عروس شده بود. مادرش گفت من پولِ تحصیلِ تو را ندارم. عباس گفت برای چی میخواهد برود شیراز؟ بیخود کرده است. حرمله! دائیِ زری هم گفته بود من جلویش را میگیرم. بی بی زینب گفته بود: شما مردها سه هزار سال است نگذاشته اید ما زن ها به جایی برسیم حالا که دولت گفته زنها هم میتوانند به دانشگاه بروند منِ ۸۶ ساله هم درس میخوانم و به دانشگاه میروم! رأی هم میدهم دعا هم میکنم بر پدر و مادر کسی که برایِ ما دانشگاه ساخت، خرجِ زری را هم من میدهم تا درسش را بخواند. در این حال و هوا بی بی زینب چند روزی گم شد. همه دنبالش میگشتند. سلطان ناراحت بود. من گم شدنِ بی بی را بهانه کردم تا بروم احوالِ زری را بپرسم. دیدم زری از گم شدنِ مادربزرگش ناراحت نیست. او فهمید من چه فکر میکنم. گفت حسین تو همیشه رازدارم بودی، بی بی به اردکان رفته یک تکه ملکش را بفروشد پولِ تحصیلِ مرا بدهد. بعد از پنج روز بی بی پیدا شد. بی بی به همه گفته بود نذر کرده بودم بروم امامزاده بنافت السادات و در آنجا بودم. بی بی یواشکی ۸۸۰۰۰تومان پول به زری داد. این را خودِ زری به من گفت. (قدرت خریدِ ۸۸۰۰۰تومان سال ۱۳۴۴ حداقل معادل چهارصد میلیون تومان سال ۱۳۹۰ بود). زری به شیراز رفت. در سالِ اول پنج نامه به من نوشت که هنوز دارم. نوروز هم به یزد نیامد و بی بی به شیراز رفت. تابستان هم ده روز بیشتر به یزد نیامد. مرا که دید گفت در شیراز یک خانه ۳۵۰ متری چهار اتاقه به ۴۲۰۰۰تومان خریده ام. دو اتاقش دستِ خودم است و دو اتاقش دست همکلاسی هایم اجاره است. با بقیه پول ها هم سه مغازه خریده ام و انها را اجاره داده ام. وضعم خوب است. امسال هم شاگرد اول شده ام. دانشگاه هم به من بورس میدهد.... زری سالِ سوم پزشکی را تمام کرده بود که من در دانشگاه قبول شدم. بی بی زینب در سن ۹۰ سالگی مرد. زری به یزد آمد من میخواستم برای شروع دانشگاه به مشهد بروم. زری به من گفت مادربزرگش یک ماه قبل به او تلفن کرده و گفته است یک جعبه برایت گذاشته ام توی سوراخ بادگیر پشت بام. آن جعبه مالِ توست برو آن را بردار. زری گفت حسین میروی برایم برداری؟ گفتم بله و رفتم جعبه را به خانه خودمان بردم. زری شب به خانهء ما آمد. جعبه را گرفت و همانجا درش را باز کرد. حدود ۵ کیلو طلا و جواهرات بود با یک نامه، بی بی زینب نوشته بود عزیزم من ۷۳ تا بچه و نوه و نتیجه دارم، همه بی سوادند. بعضی هایشان هم عرقی و تریاکی هستند. این جواهرات را برای تو گذاشتم خرجِ تحصیلت کن و اگر روزی پولدار شدی یک درمانگاه برای فقرا بساز. زری جعبه را به من داد و گفت پیشت باشد هر وقت خواستم به شیراز بروم از تو میگیرم. سه روز بعد زری آمد. گفت حسین بیا با من به شیراز برویم. گفتم میخواهم بروم مشهد گفت از شیراز به مشهد برو گفتم پول ندارم گفت مهمانِ من فردا صبح از گاراژ اتوتاج بلیطِ اتوبوس گرفتیم و به شیراز رفتیم زری در راه گفت یکی از اساتیدِ آمریکایی اش از او خواستگاری کرده و او هم بدش نمی آید مرا به دانشگاه شیراز برد و آن استادِ آمریکایی را به من نشان داد بعد از چند روز من از شیراز به مشهد رفتم وقتی من لیسانس گرفتم زری دکترای پزشکی اش را گرفت. در سالِ ششم پزشکی هم با استادِ آمریکایی اش ازدواج کرد. گاهی برای هم نامه مینوشتیم. موقعِ سربازی ام دو ماه شیراز بودم و هر هفته زری و شوهرش را میدیدم زری با شوهرش به آمریکا رفت و فوقِ تخصصِ خون را در آنجا گرفت. من برایِ ادامه تحصیل در پاریس بودم که زری رئیس بخشِ خونِ دانشگاه ماساچوست آمریکا بود. برایش نامه نوشتم و گفتم که پاریس هستم. سالِ بعد با شوهرش و دو بچه اش به پاریس آمد و چند روزی باهم بودیم. مرا دعوت به آمریکا کرد که نتوانستم بروم. زری در اواسط سال ۱۳۸۱ که به مرزِ ۶۰ ساگی میرسید برایم نامه نوشت که یک اکیپِ بزرگِ پزشکی زیر نظر او درباره ایدز تحقیق میکنند و از طرفی یک درمانگاه به یاد مادربزرگش به نام بی بی زینب در بنگلادش ساخته است. درمانگاهِ بی بی زینب روزانه حداقل ۵۰۰ مریض را میپذیرد!! راستی چند تا زری قربانیِ ظلم و ستمِ نادانان شدند؟ اگر بی بیِ ۸۰ ساله نبود علیرضای ۱۲ ساله چه بر سرِ زری می آورد؟ از کتاب شازده حمام دکترمحمدحسین پاپلی یزدی ادامه دارد ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
711Loading...
23
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
683Loading...
24
سلام ⭐️ پیج اینستاگرام «راه‌های دانایی» با هدف آگاهی بخشی در زمینه علوم باطنی و اسراری فعالیت می‌کند. @wisdom_paths اگر به موضوعات ذیل علاقمند هستید، با ما همراه شوید: ✨ آخرین تحقیقات حوزه علوم اسراری و باطنی ✨ ناگفته‌های مربوط به زندگی مسیح (ع), موسی (ع) ، ابراهیم (ع) و ... ✨ تلاش برای شناخت عمیق تر لایه های باطنی کلام خداوند ✨ آخرین پژوهش ها در زمینه رمزگشایی اسرار کهن ⭐️  با ما همراه شوید و دیگران را در این آگاهی بخشی، همراه کنید. https://www.instagram.com/wisdom_paths?igsh=NjJodGdwOXA2dng2
710Loading...
25
درود به همراهان محترم ویتاذهن عضو شدن در این پیج اینستا را به اعضای گرامی پیشنهاد میکتد موضوعات جذاب این پیج، شما را شگفت زده خواهد کرد. ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
680Loading...
26
بشنویم سخنان ساده ترانه💙💚🧡💜🎊 آرزوی سلامتی برای ترانه علیدوستی✌🥰 ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
752Loading...
27
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
713Loading...
28
Media files
681Loading...
29
درود✋🥰 پنجشنبه تون عالی✌😍 روزتان شاد و پراز دلخوشی😍🎊🌈💫 و پراز اتفاقات زیبا🎊💙💚🧡💜
702Loading...
30
♦️هرکسی یک نوع اعتیاد دارد؛ اعتیاد؛ زنجیری است که ما را در بند گرفتار کرده است. یک زندان انرژیکی که با ریسمان های مخفی اتری دور ما گرفته و کنترل مان می کند. ✨️با تکرار نام های خداوند و آوردن نور در تک تک سلولهای بدن می توانیم از بندهای درون و بیرون نجات یابیم. ✨️«يَا مُطْلِقَ الْأُسَارَى» خداوند انسان را از بندهای درونی و بیرونی آزاد می‌کند.✨️ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
904Loading...
31
زندگی شبیه یک فیلم است http://t.me/sokootEdaron ✨🕊
781Loading...
32
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
851Loading...
33
🌈 زری خانم ، داستانی واقعی(۳) با شایع شدنِ خبرِ مرگ زری مردهای همسایه هم به زیر زمین آمده بودند. بی بی زینب چادر را به کمر بست و به مردهای محل گفت جلوِ این کله خرها را بگیرید این بچه را ببریم به بیمارستان، بی بی زینب به احمد اقای همسایه گفت مادر برو پاسبان بیاور. عباس آمد حرف بزند که معصومه زنِ قاسم با لنگه کفش زد توی سرش و گفت احمق خفه شو. زن ها زری را که غش کرده بود از زیر زمین به حیاط اوردند. اقا رجب ماشینش را آورد و بی بی زینبِ هشتاد ساله زری را به بیمارستانِ هراتی برد. زری را عمل کردند یک غُدهء ۹/۵کیلویی از شکمش در اوردند! من خودم رفتم و غده را که کرده بودند توی یک ظرف گنده شیشه ای دیدم. زری حدود چهل روز در بیمارستان بود تا حالش بهتر شد. من هفت هشت بار به دیدنش رفتم. یک بار دست مرا گرفت و گفت مردم دربارهء من چه میگفتند؟گفتم بی بی سکینهء همسایه که تو را برای پسرش که کارگر بناییست خواستگاری کرده بود و جواب رد داده بودی بیشتر از همه از تو بد میگفت. حالا او هم میگوید خدا از سر تقصیراتم بگذرد. همهء زن های محله برایِ دیدنِ غُده ۹/۵کیلویی به دیدنِ زری میرفتند زری بعد از چهل روز به خانه آمد. کم کم من دوازده سالم شده بود. زری هم ۱۶ساله بود. بعضی روزها میرفتم از زری سوالات درسی میپرسیدم. زری به من میگفت حسین تو هر چه از انشا و املا و حافظ و سعدی و مولوی و فخر رازی و صائب بخواهی من به تو میگویم، تو هم به من حساب یاد بده. من کلاس پنجم بودم و به زری حساب یاد میدادم. خیلی زود در ظرف دو سه ماه این او بود که به من حساب و هندسه یاد میداد. زری در عرض هفت هشت ماه همه کتاب های دوره ابتدایی را خواند، زری میخواست برای تصدیق شش ابتدایی ثبت نام کند و امتحانِ متفرقه بدهد. باز دعوا شروع شد. عباس دعوا میکرد. علیرضا هم بزرگتر شده بود و ادعای برادری داشت. فقط دو روز دیگر فرصت بود که مدتِ ثبت نام تمام شود. زری هنوز ثبت نام نکرده بود و کلافه بود. من رفتم از او سوالی بکنم عباس دم در خانه بود. گفت حسین کجا؟ گفتم میروم از زری درس بپرسم. گفت تو هم دیگر بزرگ شده ای و نباید به خانهء ما بیایی. زری از پشت سر عباس مرا دید و به طرف پشت بام اشاره کرد. من گفتم عباس اقا به چشم و به خانه رفتم و از انجا خود را به پشت بام رساندم. زری امد پشت بام گفت حسین خانهء مادر بزرگم بی بی زینب را بلدی؟ گفتم بله. گفت برو بگو زری با تو کارِ فوری دارد همین امروز بیا. بدو بدو به درِ خانهء بی بی رفتم. دم غروب بود رفتم داخل منزل بی بی زینب. حیاط آب و جارو کرده و باغچه گلکاری شده قشنگی داشت. یک تخت بزرگ رویِ حوض بود و روی تخت یک قالی پهن بی بی روی یک تشکچه مخمل قرمز نشسته بود و به یک پشتی تکیه داده بود. پیراهن سفید رنگی با گلهای قرمز درشت بر تن داشت. موهای سرش را هم شانه زده بود. قیافه اش به زنهای ۵۰ساله محلهء ما میخورد. یک سینی بزرگ پر از چند رقم میوه هم جلویش بود. بی بی گفت حسین اینجا؟ چه عجب؟ ولی یک کمی هراسان شد. گفتم زری گفته حتما امروز بروید خانه شان. گفت چی شده؟ دوباره کتک خورده؟ گفتم نه میخواهد ثبت نام متفرقه ششم ابتدایی کند مادرش و علیرضا و عباس نمیگذارند. بی بی گفت حسین بپر ماشین پیدا کن. رفتم ماشین آوردم و بی بی به خانهء زری آمد، بی بی توی راه به من گفت اینها حسودند نمیتوانند ببینند خواهرشان بیشتر از انها میفهمد. گفت ننه با هر ادمی میشود کنار امد با لات چاقوکش قاتل دزد دغل باز اِلا با آدمِ حسود. خدا گرفتارِ حسودت نکند. بی بی شب را در خانهء سلطان ماند. فردا دست زری را گرفت و او را به اموزش و پرورش برد و ثبت نامش کرد. برادرهایش گفته بودند ما نمیگذاریم زری به مدرسه برود. بی بی هم دست زری را گرفته بود و به خانهء خودش برده بود. یک روز سلطان مرا دید و گفت چند تا از کتابهای زری مانده است علیرضا هم برایش نمیبرد تو برای او میبری؟ من کتابها را گرفتم و به دو به خانهء بی بی رفتم. زری کتاب ها را کار نداشت انها را خوانده بود من هم میدانستم با کتابها کار ندارد اما دلم میخواست زری را ببینم. وقتی کتابها را به زری دادم او خندید  و گفت میخواستی بیایی مرا ببینی گفتم بله. گفتم زری پاهایت خوب شد؟ گفت بله. وقتی خداحافظی کردم زری پشت سرم به راهروی خانه امد و گفت حسین میخواهی پاهایم را ببینی؟ و بدون اینکه من جواب بدهم پاچه زیر شلوارش را تا زانو بالا اورد. تمام ساقِ پاهایش جایِ داغ بود. جایِ سیخ کباب داغ. پایش خیلی زشت شده بود. زری در امتحان متفرقه کلاس ششم اول شد. بعد از قبولی برایش چند تا خواستگار آمد اما قبول نکرد. یک سال و نیم بعد زری سیکل اول را متفرقه امتحان داد و از من جلو افتاد. من کلاس ده بودم که زری در سن ۱۹سالگی دیپلمِ متفرقه گرفت. از کتابِ شازده حمام دکتر پاپلی یزدی ادامه دارد
831Loading...
34
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
843Loading...
35
بعد ها فهميدم بينايی همه چشم ها يک اندازه نيست. يكی كم از دنيا می بيند و يكی زياد. دنيا هم در برابر نگاه آدم ها به يكسان عرضه نمی شود. 📕 رازی در کوچه ها 👤 #فریبا_وفی 《📚 @lBOOKl 》
760Loading...
36
آینه تراپی >>>>>> برین جلو آینه بایستید و اینارو به خودتون بگین : ۱. تو بدن خوبی هستی. ۲. تو کافی هستی. ۳. لازم نیست فلان جور باشی ۴. غذا دشمن تو نیست ۵. تو ارزش دوست داشتن رو داری ۶. من تو رو همونطور که الان هستی پذیرفتم. ۷. ازت ممنونم بابت کارایی که انجام دادی ۸. من امروز به نیازات رسیدگی میکنم . ۹. من ارزش تو رو با وزنت اندازه نمیگیرم ۱۰. رابطه من با تو خیلی مهمه ‌
700Loading...
37
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
750Loading...
38
Media files
842Loading...
39
‍ صبح یعنی عـشـــ💞ـــــق و عشق یعنی سلامتی شما🌷🍃 و سلامتی شما یعنی قشنگی این دنیا🌷 و من امروز دنیایی قشنگ آرزو دارم🌷 بـرای شـما عـزیـزان🌷🍃   ســـــ😀✋ـــــلام صبح زیباتون بخیر ☕️  🌷🍃
923Loading...
40
❣تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم❤️ امروز تمام کائنات همدست می‌شوند تا آرزوی مرا محقق گردانند و من در برآورده شدنش ایمان کامل دارم خداوندا سپاسگزارم🙏🏻 ‍ #ویتاذهن @Vzehn
1326Loading...
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
⁣ ⭕️ برای کارهای بزرگ نباید از کسی سوال کرد⁣ ⁣ 🖋️ نظر شما چیه ؟!؟ ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
Repost from ویتاذهن
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
🌈 اگر از برهنگی بیزارید اول پای برهنه را علاج کنید !!!!!؟ *سعدی را به محکمه فراخواندند که دخترت بی باک است و هتاک ، نه پروای حجاب دارد نه الفتی به روبنده و نقاب، با آمرین به معروف و ناهیان منکر درآویخته و آبروی شحنگان ریخته، چندان که همه در حیرتند و گویند بعید است که سعدی چنین دختی پرورده باشد که بویی از ادب نبرده و شرم و حیا را فرو خورده* *سعدی از گستاخی قاضی بر آشفت ، تیغ زبان از نیام برکشید و دلیرانه خروشید و گفت: اگر کاکل موی و طرۀ گیسوی از حجاب بیرون افتد، آسمان به زمین نیاید و این ترٌهات که بر زبان آمد، قاضی محکمه را نشاید . اگر از برهنگی در رنج هستید ،اول پای برهنه را علاج کنید که گیسوی برهنه در مقابل  آن هیچ است و این بیت بفرمود:* *ترسم که به کعبه نرسی اعرابی / این ره که تو می روی به ترکستان است* *قاضی گفت: کشف حجاب خلاف دین مبین است و موجب وهن مسلمین . از بی حجابی نسوان، جوانان آلوده گناه شوند و از فرط معصیت به دوزخ روند. صواب آنست که دُخت خویش را زنهار دهی تا توبه نماید و ابواب رحمت بر خویش بگشاید و گرنه باید تاوان* *معصیت خویش بپردازد و به حکم شرع، او را از تعزیر گریزی نیست.* *سعدی در دفاع از دُخت خویش  بگفت:* *گیــرم که برهنه کرده گیسو/ درویش نمــا تو دیــدۀ خویش* *با چوب و چماق ای بی خرد / کاری نرود در آخر از پیش* *آنگاه  قاضی را به طعنت گفت: اگر ایمان شما به مویی بند است ، پس میزان تقوایتان به چند است؟* *کفر زلف دلبران کی رهزن ایمان بُوَد*/ *هرکه باور دارد این، پس خانه اش ویران بُوَد* *قاضی پس از استماع سخنان سعدی* *چاره جز تسلیم نداشت و به استحلاص* *دُخت او فرمان بداد. و خطاب به سعدی گفت:* *نتوان با تو پنجه افکندن که هماورد تو نباشد کس* *در بَرِ تو دهان خود بستم بر نیاید دگر ز بنده نَفَس* ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد ، که تا آخر عمر هم بدوی … چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری ! پس یک جاهایی در زندگی ترمز دستیت را بکش … بایست و زندگی کن … درود ✋ روزتون پر از آرامش🥰
نمایش همه...
‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...
عذرخواهی بعد از شکستن دل 👆 ‍ ‍ ‍ #ویتاذهن @Vzehn‌‌
نمایش همه...