cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

كانال رسمى قلعه بیگ

قلعه تاریخی بیگ ارتباط با ادمين كانال👇🌹👇 @Ali_frozesh @dara8383

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
757
مشترکین
+124 ساعت
+77 روز
+430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#سرگذشت_زندگی_پروانه همه با تعجب بهم نگاه میکردن بعد معاینه دکتر گفت چیز خاصی نیست ضعف کرده و فشارش خیلی پایین اومده برام به سرم نوشت و بعد زدن سرم جون دوباره به تنم برگشت نیما بیرون اتاق تزریقات نشسته بود با دیدن من سریع بلند شد و به سمتم اومد و گفت خوبی؟ خوب خوبم نگران نباش من که گفتم فشارم افتاده ناسلامتی پرستارما میفهمم دردم چیه اگه غذا میخوردم خوب میشدم + آخه تو که قیافه ی خودتو ندیدی خیلی ترسیدم. نترس حالا حالاها ور دلتم با این چیزا هم قرار نیست بمیرم. + خدا نکنه دیوونه از این حرفا نزن تو روز عروسیمون. تو ماشین نهارمونو خوردیم و بعد برای عکاسی و فیلم برداری به سمت باغ رفتیم. طرفای ساعت هفت عصر بود که کارمون تموم شد و سوار ماشین شدیم. دیدم نیما اخمش تو همه و همه حرکتاش با حرص و عصبانیته و خیلی تند رانندگی میکنه. گفتم نیما یواش تر برو خطرناکه چیزی شده؟ با عصبانیت گفت برای چی به اون پسره ی هیز اجازه دادی به پاهات دست  بزنه؟ من هاج و واج مونده بودم چی میگه گفتم کدوم پسر چی میگی تو؟ + خودتو به اون راه نزن همین فیلمبرداره تازه فهمیدم منظورش چیه فیلمبردارامون دوتا خانم و دوتا آقا بودن که وسط عكاسيا يكيشون اومد و دامنمو برام رو زمین صاف کرد و بهم گفت ژست بگیرم ولی واقعا آدم هیزی نبود و من متوجه نشدم دستش بهم خورده باشه قسمت ۸۱ ادامه دارد... #سرگذشت_زندگی_پروانه🦋 گفتم نیما الکی در مورد مردم قضاوت نکن. بنده خدا اصلا دستشم به من  نخورد. چجوری ... یه دفعه صداشو بالا برد و داد زد برا من سنگ اون بی ناموسو به سینه نزنا انگار خودتم بدت نیومده از این حرفش مغزم سوت کشید و گفتم میفهمی چه حرفای زشتی داری به زبون میاری؟ این بود قولی که به من دادی؟ این بود اعتمادت؟ کنار اتوبان زد کنار و از ماشین پیاده شد. حالم خیلی گرفته شده بود گفتم خدايا يعنى من روز عروسیمم نباید خوش باشم؟ با ناراحتی به جلو خیره شده بودم که بعد چند دقیقه در ماشینو باز کرد و نشست و نگام کرد و دستامو گرفت. خواستم دستمو از دستش بیرون بکشم که اجازه نداد + پروانه ،ببخشید نفهمیدم چی شد دیدم اون آشغال اونجوری نگاهت میکنه اعصابم به هم ریخت. نیما چرا خودتو منو شکنجه میدی؟ باور کن اینجوری که فکر میکنی نبود واقعا کار اشتباهی ازش سر نزد چرا شب عروسیمونو خراب میکنی با این حرکات؟ بوسه ای روی پیشونیم زد و گفت معذرت میخوام عزیزم. تو همه وجود منی روت حساسم وگرنه قصد اذیت کردنتو ندارم قسمت ۸۲ ادامه دارد... 🌸کانال رسمی قلعه بیگ #سرگذشت_زندگی_پروانه @GhaleBeig
نمایش همه...
🎉 3❤‍🔥 1
Photo unavailableShow in Telegram
🦋 #سرگذشت_پروانه 🎋 قسمت 81و 82 هر شب ٢ قسمت از 👇 🦋کانال رسمی قلعه بیگ @GhaleBeig
نمایش همه...
❤‍🔥 1🎉 1
01:00
Video unavailableShow in Telegram
کیا با این صحنه خاطره دارند؟ 🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ @GhaleBeig
نمایش همه...
22.66 MB
👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
واريزي جناب آقاي حسين غلامي به حساب مسجد قلعه بيگ
نمایش همه...
👍 3👏 1
0.89 KB
👍 2
00:30
Video unavailableShow in Telegram
🥀دیشب خانمی را دیدم که از کف خیابون لیوان یه بار مصرف جمع میکرد نوشته پشت کاورش خیلی جالب بود👇 #نذر_فرهنگ 🥀کانال رسمی قلعه بیگ @GhaleBeig
نمایش همه...
9.01 MB
👏 3 1🕊 1
2.82 KB
👌 3
01:04
Video unavailableShow in Telegram
📚 معرفی 10 کتاب برتر از 10 نویسنده برجسته ایران 📚شما نیز میتونی یه کتاب خوب زیر همین پست معرفی کنی... 📚کانال رسمی قلعه بیگ @GhaleBeig
نمایش همه...
19.53 MB
👏 3👍 1
▪️" چ كەربەلايه ئيرو " ▪️هەلبەست؛ ئەلی فرووزش ▪️بلیر ؛ شاهۆ ئەندەلیبی ▪️کانال رسمی قلعه بیگ @GhaleBeig
نمایش همه...
4_5944882805279294147.m4a4.05 MB
👌 2
799_46792814979595.wav35.31 MB
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.