4 890
مشترکین
-824 ساعت
-237 روز
-8530 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 در کدامین شعر سعدی خویش را پیچیدهای
بوی عشق و عاشقی می آورد پیراهنت
حالو روز حیرتانگیزی است بودن پیش تو
گـریـهام میگیـرد از زیبـایی خندیدنت | 36 | 1 | Loading... |
02 Media files | 72 | 0 | Loading... |
03 باز امشب
ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان
نیامدی
شهریار
بهترین راه برای آرامش شب
و ساختن فردایـی زیبا
این است که:
قبل از خواب تصمیم بگیریم
فردا قلبی را شاد کنیم
تا شاهد لبخند زیبای خداوند باشیم
به امید فردایی بهتر
شبتون_بخیر💫🌚✨ | 90 | 1 | Loading... |
04 Media files | 53 | 0 | Loading... |
05 رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست
«قل هو اللہ احد» گوید هر آن ڪس ڪافـَر است
انحناے ناب مژگانت «صراط المستقیم»
از نگاهت دل بریدن هم جهاد اڪبر است
خندههایت چون عسل حتا از آن شیرینترند
هر لبت تمثیل زیبایے ز حوض ڪوثر است
بوسههایت طعم حوّا میدهد با عطر سیب
بوسههایت یادگارے از جهان دیگر است
لب بہ خندہ وا ڪنی؛.. آرامشم پَر میڪشد
غنچہ میگردد لبت؛.. فریاد من بالاتر است
یڪ دو تار از ڪاڪلت دل را اسارت بردہ است
الامان از روسرے، زیرش هزاران لشڪر است
مهربان هستے، دلم در بند موهایت خوش است
مهربانے با اسیران شیوهے پیغمبر است
آیهالڪرسے ڪجا هم قدّ موهایت شود؟
گفتن از اعجاز مویت ڪار چندین منبر است
جد من قابیل و گندمزار مویت پرثمر
بهر من هر خوشهاش از هر دو دنیا سرتر است
یڪ گرہ بر بخت من زد یڪ گرہ بر روسری
هر ڪدامش وا شود، من روزگارم محشر است
خواهشے دارم... جسارت میشود... اما اگر
موے تو آشقتہ باشد دور گردن بهتر است
مهدی_ذوالقدر | 50 | 2 | Loading... |
06 Media files | 45 | 0 | Loading... |
07 ازوفا دم نزن ای دوست که خود نامردی
عاشقم کردی و دنبال کسی می گردی
تو که از دفتر دل شعر و غزل آوردی
کمی ایکاش به این حرف عمل می کردی
عاشقت هستم و افسوس که صدروداری
من نباشم دگران را تو به پهلو داری
قبل تو عشق به پیشم چقدر عزت داشت
اینکه بازیچه ی مردم نشوی زحمت داشت؟
کمی ایکاش که چشمان توهم غیرت داشت
دلت افسوس به مهمان جدید عادت داشت
ولی ایکاش کمی زود بخود آیی تو
نگرانم که چنین درکف هر پایی تو
حرفم این نیست که همراه من و یارم باش
یا که در غصه و غم، مونس و غم خوارم باش
حرفم این نیست تو هم طالب دیدارم باش
تا ابد عاشق و دلداده و دلدارم باش
حرفم این است به هر رهگذری یار نشو
صاف و یک رنگ بمان شاعر دربار نشو
حرف من گوش کن وچاله ی هر راه نشو
قدرتت نیست که دریا بشوی؟ چاه نشو
شیر جنگل نشدی همدم روباه نشو
در شب تار بیابان زده گمراه نشو
نگران توام ای کاش خودت هم باشی
هرکسی لایق آن نیست که همدم باشی
مطمئنم که از این کار پشیمان هستی
خسته از مدعیان در پی جانان هستی
عاشقی کن تو اگر طالب درمان هستی
این جهان دار بقا نیست که مهمان هستی
با همه خوب و بدت باز تو را میخواهم
عاشقت هستم و در قلب تو جا می خواهم
احمد_صفرزاده | 49 | 3 | Loading... |
08 Media files | 45 | 0 | Loading... |
09 روزگاری عشق با امید خویشاوند بود
کوچه از حال و هوای دلبران خرسند بود
عشق بود و عزم در هنگامه ی تردیدها
جنگ عقل و عشق بی شک بر سر لبخند بود
مهربانی و وفاداری و پابندی به عهد
پرتوی از آذرخش عشق نیرومند بود
عشق ، راز سر بمهر خلوت خاموش بود
هیچ تردیدی ندارم عشق بی ترفند بود
اِژدَهای زهرناک بیشه ی دیجور شب
مثل دیوی در طلسم خویشتن دربند بود
"دوستت دارم " پیام رازناک دلبری ،
شرم و شوق چشم ها ، زیباترین سوگند بود
گوهر عشق از ازل یکدانه و نایاب بود
عشق مثل مهره ی الماس گردنبند بود
عشق مغرورانه و فارغ ز هر چه های و هوی
مثل شیر خفته ای در قله ی الوند بود
روزگاری عشق بی پروا و شهرآشوب بود
شعله های اشتیاق عشق ، بی مانند بود
سیل آمد عشق را تا قهقرای پوچ برد
عشق تنها آنچه در افسانه می جویند بود
یاد باد از اعتبار عشق ، یادش خیر باد
کوچه ها لبریز از عشاق غیرتمند بود
محمد_جوڪار | 49 | 0 | Loading... |
10 Media files | 48 | 0 | Loading... |
11 به جوجه اردک زشتی که تا ابد تنهاست
چه فایده که بگویند باطنت زیباست
دلت به ماندن اگر نیست خب رهایمکن
که مرگ ساده تر از هضم این ترحم هاست
نه اینکه فکر کنی دوستت ندارم، نه
برای آدم دلمرده عشق بی معناست
به فکر پر زدنم گرچه خوب میدانم
غمم بلند تر از سقف تیرهی دنیاست
تو ماه بودی و من برکهای که آغوشش
به جای عکس تو گاهی خود تورا میخواست
جه بی تفاوتی ِ مضحکی ست تنهایی
چه احمقانه سرم بعد رفتنت بالاست
چقدر تلخ که بعد از هزار سال سکوت
هنوز یاد تو در واژه های من پیداست
مچاله میکنم این شعر را و این یعنی
هنوز آدم این قصه عاشق حواست...
#سجاد_صفری_اعظم | 89 | 4 | Loading... |
12 Media files | 94 | 1 | Loading... |
13 تو آخر راه و من در آغازم
راه و رسم عاشقی را نمیدانم
هروقت صدامیکنی با ناز صدایم نکن
لرزه به دل می افتد و دست و پایم را گم میکنم
اعتراف میکنم دوستت دارم
راستش را بخواهی در رویایم جون ودل صدایت میکنم
دردلم باید پنهانت کنم
دزد عشق زیاده، فقط خودم میخواهم نگاهت کنم
آن روز که در خواب دیدمت مشتری وخریدار نازت شدم
ندیدی ،کاش میشد صدایت کنم
نسیمی به موهایت زد و لرزید
همچون لاله های دشت، دردلم آشوب است هروقت نگاهت می کنم .....
عمریست میترسم برگلستانی بری تو بیخبر
عاجز شوم از میان گلها پیدایت کنم
اسم تو گل مینویسم بر دفترم
اسم تو گل مینویسم بر دفترم عطرش مستم میکند،هردم که بازش میکنم
تمام زیبایی را درچشم رنگی تو دیدم
ای هم بهار و هم پاییزم
شبها ماه راکه میبینم به جاست گله از خدا کنم
که تو را آفریده و من مهتاب را چه کنم
این عشق یکطرفه شب تا صبح جای خالی ات را فریاد میزند
صبح که میشود من با عشوه و ناز نگاهت چه کنم
انگار انتهای تمام جاده ها برایم تویی
یعنی میشود یک بار فقط یک بار همسفر صدایم کنی.....
زمستانم و بهارم تویی
برگی زردم و گلستانم تویی
دوستت دارم .....
امیر_جدیری
📔قلم روی میز | 91 | 5 | Loading... |
14 Media files | 64 | 0 | Loading... |
15 تنها
از دوریت مادر !، نگر باغصه تنها ماندهام
در هاله ای از وهمِ خود مغموم و شیدا ماندهام
تاریک شد دنیای من ازدوریت ای مادرم
اکنون ببین درکوی غم غرق ِتمنا ماندهام
هردم ز دردت سوختم باری زغم اندوختم
ازبیکسی دلخسته ام درخواب ورؤیامانده ام
خواهم دلا درباغ جان از یاد تو فارغ شوم
اما اسیرِ رویِ تو محوِ تماشا مانده ام
چون شاعری درمانده ام در شور شیدایی جان
باچشم ترهرروزوشب همچون زلیخاماندهام
رویای من هم خانه ام ای ساغر و پیمانه ام
با رفتنت گویا که من از کاروان جا ماندهام
گفتم به تو : برهممزن این آشیان عشق را
رفتی و من درهجرتو باموجِ غم ها ماندهام
بیکس شدم در زندگی چون کوچه ای بی عابرم
من در هوای کوی تو شیدا و تنها ماندهام
مدینه ترکاشوند ( حدیث)
۸۰ | 75 | 4 | Loading... |
16 Media files | 58 | 0 | Loading... |
17 نگذار جانم
نگذار هرکس که آمد و ماندنی نشد
تورا ،
دلت را ،
صداقتت را ،
با خودش یدک بکشد....
که هر وقت از سر بی حوصلگی ،
از سرِ نبودنِ آرامشی ،
آمد و سراغت را گرفت ،
حالت را پرسید ،
دلت را قلقلک داد ، و باز رفت و گم شد ...
تو بمانی و دنیایی از اشک ،
تو بمانی و چرا و اما و اگر...!
آنکه میرود ، باید میرفت!!
تو هم برو ،
تو هم ، خودت را از لحظههایش که هیچ ،
ازفکرش هم بگیر...
تو باید تمامت بماند
برای او كه تمامش تنها و تنها
برای توست !
ماندنى هر جا مى رود با تو مى رود
تو هم نباشى خاطرات بوىِ تنت با او هست ...
عادل_دانتیسم
| 56 | 4 | Loading... |
18 Media files | 52 | 0 | Loading... |
19 تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی
تو همان ناب ترین جاذبهی دنیایی
مثل اشعار اهورایی باران پاکی
و به اندازهی لبخند خدا زیبایی
خواستم وصف تو گویم همه در یک رویا
چه بگویم که تو زیبا تر از آن رویایی
مثل یک حادثهی عشق پر از ابهامی
و گرفتار هزاران اگر و امایی
ای تو آن ناب ترین رایحهی شعر بهار
تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟
من به اندازهی زیبایی تو تنهایم
تو به اندازهی تنهایی من زیبایی...
نادر صهبا
| 55 | 2 | Loading... |
20 #دڪلمہ..
یادم میاد وقتی بچه بودم، یه شب که
پدرم از سرِ کار خسته و بیحال رسید خونه
وقتی من رو دید بغلم کرد و گذاشت رو دوشش.
از یک متر رسیدم به دو متر و احساس بزرگی کردم.
سقف آرزوهام، سقف خونهمون بود.
آرزو کردم دستم رو بتونم بزنم به سقف...
برای همین دستم رو دراز کردم تا دستم بهش برسه، نرسید.
پدرم خسته شده بود، ولی بهم نمیگفت.
خستگی رو از کوتاه شدن قدم فهمیدم.
از اینکه دیگه نمیتونست کاملا صاف بایسته
تا من دستم رو به سقف برسونم.
برای همین سرم رو آوردم پایین و بهش گفتم: میشه خسته نشی؟!
خندید.
پدرم قویترین و خستگیناپذیرترین مرد دنیا بود، چون زانوهام رو گرفت و بلندم کرد.
خیلی راحت دستم به سقف رسید...
خیلی راحت به آرزوم رسیدم.
بعد از اون این سوال شد تیکهکلامم.
از همه میپرسیدم. ولی همه لبخند نمیزدن، همه ادامه نمیدادن.
هرچی گذشت معنی خستگی رو بهتر فهمیدم. بهتر فهمیدم فقط جسم آدم نیست که خسته میشه، فقط دست و پا و بدن نیست که کوفته میشه. آدما روحشون هم خسته میشه، دلشون هم کوفته میشه و این همون چیزیه که آدما رو از پا میندازه.
از پا انداختم، یه روز خسته شدم از صبوری کردن، از جنگیدن، از ادامه دادن، از زندگی کردن...
هزار نفر خستگیم رو دیدن، هزار نفر بهم گفتن «میشه خسته نشی»
ولی لبخند نزدم ولی ادامه ندادم
تا اینکه تو اومدی.
خستگیم رو دیدی، خستگیم رو فهمیدی، با خستگیم خسته شدی.
سرم رو گذاشته بودم رو پات که پایین رو نگاه کردی و گفتی «میشه خسته نشی» لبخند زدم، روحم سبک شد...
اونقدر که پرواز کرد و دستش خورد به سقف...
تو اون یک نفری که به خاطرت خسته نمیشم. فقط یه سوال دارم ازت:
میشه از دوستداشتنم خسته نشی؟.. | 60 | 2 | Loading... |
21 از نگــــاه آتشینـــــــــم شانــــــه خالــــــی می کنی
با نگاه خــــود مرا حالــــــی به حالـــــــی می کنی
فخر بر من می فــــــروشد خنده هایــــت ، باز تو-
دشــت رنگیـــــن نگاهـــــــم را شمالــــی می کنی
گوش کــــن!" بی تو خیالــــم بوی گنــدم می دهد"
تو که می آیــی دلــــم را دشــــت شالـــی می کنی
خوب میدانــم که با هــــر بوســــه ی گرمـــت مرا
آخریـن مجنـــــون ایــــن دور و حوالـــی می کنی
حرف من این نیست ! من درس تو را پس می دهم
گر چــــه تو مــــن را گرفــــتار توالـــــی می کنی
من به تــــو گل می دهــــــم امــــا تو گلهــــای مرا
یک به یک می بافی و گلهــــای قالــــی می کنی !
قلب تو سنگیست ، کافــی نیست ، پس مـــی آیی و
قلب من را سست چـون قلبی سفالــــــــی می کنی
التماست می کنــــــم با عجـــــز امـــــا بــــــاز تو
از نگاه آتشینـــــــــم شانــــــه خالــــــی مــی کنی | 60 | 2 | Loading... |
22 شعر... 🍂
🕊
برو... دیگر نمی خواهم که برگردی خداحافظ
حلالت می کنم با این که بد کردی خداحافظ
به پایت سنگ می بستم اگر میلت به ماندن بود
ولی حالا که این اندازه دلسردی خداحافظ
نجابت در مسیر عاشقی شرط رسیدن بود
رفیق نیمه راهِ من، کم آوردی خداحافظ
مسافر جان خودم در را برایت باز خواهم کرد
مبادا فکر این باشی که نامردی خداحافظ
به لب هایم "تمنا، خواهش و لطفا" نمی بینی
ندارد التماس اینجا عملکردی خداحافظ
به زیرت می کشم از تاج و تخت عاشقی هایم
از این پس تا ابد از قلب من طردی خداحافظ
مرا از دست دادی... بعد من عاشق نخواهی شد
از این پس همدم تنهایی و دردی خداحافظ
کنار هرکسی باشی، درونت حسّ تنهایی ست
به ظاهر زوجی اما باطنن فردی خداحافظ
بنا بر ذات خود هرگز تو را نفرین نخواهم کرد
نمی خواهم بشیند روی تو گردی خداحافظ
به دنبالت نمی آیم، همین جا آخر قصه ست
ندارم مطلقا من قصد پیگردی خداحافظ
#حمید_رضا_گلشن.. | 63 | 1 | Loading... |
23 Media files | 83 | 0 | Loading... |
24 سلامتی آن رفیقی که مجازے بمن
آموخت او ڪہ نہ با رنگ صدایم
آشناست نہ برق نگاهم و
نہ گرمے دستانم.....
بی هیچ چشمداشتے احوالم را میپرسد
و بــہ انتظار ســلام دوبــاره ام
می نشیند تقدیم تو
دوست مجازی من الهی همیشه لبت خندون تنوردلت داغ زندگیت بروفق مراد دل
•┈•✦✿《
🕊🤍✿✦•┈• | 84 | 3 | Loading... |
25 Media files | 66 | 0 | Loading... |
26 Media files | 71 | 0 | Loading... |
27 Media files | 82 | 0 | Loading... |
28 🥀🍁🍂
🍁🥀
🍂
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل من زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با چشم خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
#استاد_شهریار
🥀🍁🍂
🍁🥀
🍂
جواب روزبهانی به استاد شهریار از زبان
معشوقه اش " ثریا "
شیداچرا
آمدم قربان شوم گفتی ولی حالا چرا
گفتمت اکنون شوم قربان تو فردا چرا
بی وفایی کرده ام جبران آن جان من است
نوشدارو گر منم گردیده ام شیدا چرا
کس نپرسد در همه عمرم ز پنهانی من
بعد عمری گشته ام از کنج غم پیدا چرا
رفته بودم بعد تو در انزوای زندگی
چون به خودآمد دلم پرسیدمش اینجا چرا
گفتمش بعد از جدایی ها چه آمد بر سرم
می روم قربان شوم این بینوایی ها چرا
لحظه های بی تو بودن مُردنم را زد رقم
شهریارا آمدم دیگر نگو حالا چرا
ابراهیم_روزبهانی | 83 | 6 | Loading... |
29 Media files | 64 | 0 | Loading... |
30 ماییم و همین خاطر اَفگار و دگر هیچ
درساخته با راحتِ آزار و دگر هیچ
جز درد تو در خانۀ دل نیست متاعی
غم بر سرِ هم، ریخته بسیار و دگر هیچ
گفتی که به سر، کار دل خسته چه داری؟
رازی که دَوَد بر سر بازار و دگر هیچ!
کار دگری نیست گشادِ درِ بختم
یک ناله کند چاره ی این کار و دگر هیچ
آن عشق که در پرده بمانَد به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ
آنم که صبا بوی گلی افکنَدَم پیش
آن هم به زکات گل و گلزار و دگر هیچ
آن خاربُنم در چمن دهر، که دیدهست
آغوش و برِ سایه ی دیوار و دگر هیچ
از نیک و بد هر دو جهان نامزد ماست
یک سینه پر از حسرت دیدار و دگر هیچ
آبش اگر از چشمه ی خلد است «شفایی»
نخلِ طلبم خاردهد بار وُ دگر هیچ!
شفایی_اصفهانی | 73 | 0 | Loading... |
31 Media files | 70 | 0 | Loading... |
32 درست است که من همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام.
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام.....
درست است که طاقت تشنگی درمن نیست ...
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید.
ازجنوب که آمدم، لهجه ام شبیه سؤال ستاره بود،
من شمال و جنوب جهان را نمی دانستم،
هرکو که پیاله آبی می دادم
گمان ساده می بردم که از اولیای باران است....
سر آغاز تمام پهنه هافقط میدان توپخانه و کوچه های سر چشمه بود،
اصلا می ترسیدم از کسی بپرسم این همه پنجره برای چیست؟
یا این همه آدمی چرا به سلام آدمی پاسخ نمی دهند؟
از جنوب که آمدم حادثه هم بوی نماز و نوزاد سه روزه می داد و آسان ترین اسامی آدمیان واژگانی شبیه باران و بوسه بود.
زیر آن همه باران بی واهمه، هیچ کبوتری خیس و خسته به خانه باز نمی آمد...
روسپیان، خواهران پشیمان آب و آیینه بودند،
اما بااین همه کسی ازمن خیس ازمن خسته نپرسید که از نگاه نادرست و طعنه تاریک می ترسم یا نه؟
که از هجوم نا بهنگام لکنت و گریه می ترسم یا نه؟
که اصلاً هـــــــــــــــــی ساده....
تواهل کجایی؟
که خیره به آسمان ،
حتی پیش پای خود را هم نمی یابی؟؟؟
باز می رفتم ،می رفتم میدان توپخانه را دورمی زدم و باز می آمدم...
همانجا که زنی فال حافظ و عشوه ارزان می فروخت دل و دست بیدی در باد ....
دل و دست بیدی کنار فواره ها می لرزید......
ومن خودم بودم....
شناسنامه ای کهنه و پیراهنی پر از بوی پونه و پروانه های بنفش...
حالا هنوز گاه به گاه سراغ گنجه که می روم می دانم تمام آن پروانه ها مرده اند....
حالا پیراهن چرک آن سالها را به در می آورم،
می گذارم روبروی سهمی از سکوت آن سالها و می گریم......
مـــــــی گریم ....
مــــــــــــــــــــــــــــی گریم ...........
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی گـــــــــــــریم ....
چندان بلند بلند که باران بیاید و بدانم که همسایه ام باز مهمان و موسیقی دارد....
حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان، بغضم نمی گیرد،
حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنه تاریک نمی ترسم!!!!
حالا دیگر از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نمی ترسم...
حالا دیگر برای واژگان خفته در خمیازهٔ کتاب، غصه بسیار نمی خورم...
حالا به هر زنجیری که می نگرم بوی نسیم و ستاره می آید...
حال به هر قفلی که می نگرم
کلام، کلید و اشاره می بارد.....
هــــــِـــــــــــی .........
شاعر که می شوی خیال تو، یعنی «حکومت دوست».
باور کنید ،
من ساده ...
ساده به این ستاره رسیده ام،
من از شکستن طلسم و تمرین ترانه به سادگی های حیرت دوباره رسیده ام !
درست است....
من هم دعاتان می کنم تا دیگر ازهر نگاه نادرست نترسید ....
از هرطعنه تاریک نترسید...
از پسین و پرده خوانی غروب...
یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید...
دوستتان دارم ای ....
سادگان صبور
سادگان صبور
سیدعلی صالحی✍ | 90 | 1 | Loading... |
33 Media files | 67 | 0 | Loading... |
34 Media files | 72 | 0 | Loading... |
35 هر سر موی مرا با تو
هزاران کار است ...!
ما کجاییم و
ملامت گر بیکار کجاست ....
#حافظ | 91 | 3 | Loading... |
36 #کلیپ
#معین | 92 | 2 | Loading... |
37 چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده تا قبل افتادن بگیرم
تصمیمهایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّشان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حس سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
میترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو | 111 | 3 | Loading... |
38 درد یعنے ڪه فراموشش ڪُنے با قلبِ خسته
درد یعنی؛نیست! اما بر دلت مهرش نشسته
لابلاے خاطراتِ تلخ وُ شیرینِ گذشته
درد یعنی؛دیدنِ یک قابِ بے عڪس وشڪسته
پیشِ آن دریاے آبی و عمیقِ چشمهایش
درد یعنے ؛ ماهیِ تنها درونِ تُنگِ بسته
#شیوا_صالحـے
| 164 | 3 | Loading... |
39 .
شعر مے گویم ولے معٖشوقه اے در کار نیست
آه،مـن دیـوانـه ام،دیــــوانه بودن عار نیست
خواستم چـون مصـرع اول تـو را مخـفے کنم
باخـتـم دل را،حـقـیـقـت قابل انکـــــار نیست
| 162 | 5 | Loading... |
40 Media files | 150 | 1 | Loading... |
در کدامین شعر سعدی خویش را پیچیدهای
بوی عشق و عاشقی می آورد پیراهنت
حالو روز حیرتانگیزی است بودن پیش تو
گـریـهام میگیـرد از زیبـایی خندیدنت
باز امشب
ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان
نیامدی
شهریار
بهترین راه برای آرامش شب
و ساختن فردایـی زیبا
این است که:
قبل از خواب تصمیم بگیریم
فردا قلبی را شاد کنیم
تا شاهد لبخند زیبای خداوند باشیم
به امید فردایی بهتر
شبتون_بخیر💫🌚✨
رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست
«قل هو اللہ احد» گوید هر آن ڪس ڪافـَر است
انحناے ناب مژگانت «صراط المستقیم»
از نگاهت دل بریدن هم جهاد اڪبر است
خندههایت چون عسل حتا از آن شیرینترند
هر لبت تمثیل زیبایے ز حوض ڪوثر است
بوسههایت طعم حوّا میدهد با عطر سیب
بوسههایت یادگارے از جهان دیگر است
لب بہ خندہ وا ڪنی؛.. آرامشم پَر میڪشد
غنچہ میگردد لبت؛.. فریاد من بالاتر است
یڪ دو تار از ڪاڪلت دل را اسارت بردہ است
الامان از روسرے، زیرش هزاران لشڪر است
مهربان هستے، دلم در بند موهایت خوش است
مهربانے با اسیران شیوهے پیغمبر است
آیهالڪرسے ڪجا هم قدّ موهایت شود؟
گفتن از اعجاز مویت ڪار چندین منبر است
جد من قابیل و گندمزار مویت پرثمر
بهر من هر خوشهاش از هر دو دنیا سرتر است
یڪ گرہ بر بخت من زد یڪ گرہ بر روسری
هر ڪدامش وا شود، من روزگارم محشر است
خواهشے دارم... جسارت میشود... اما اگر
موے تو آشقتہ باشد دور گردن بهتر است
مهدی_ذوالقدر
👍 1👏 1
ازوفا دم نزن ای دوست که خود نامردی
عاشقم کردی و دنبال کسی می گردی
تو که از دفتر دل شعر و غزل آوردی
کمی ایکاش به این حرف عمل می کردی
عاشقت هستم و افسوس که صدروداری
من نباشم دگران را تو به پهلو داری
قبل تو عشق به پیشم چقدر عزت داشت
اینکه بازیچه ی مردم نشوی زحمت داشت؟
کمی ایکاش که چشمان توهم غیرت داشت
دلت افسوس به مهمان جدید عادت داشت
ولی ایکاش کمی زود بخود آیی تو
نگرانم که چنین درکف هر پایی تو
حرفم این نیست که همراه من و یارم باش
یا که در غصه و غم، مونس و غم خوارم باش
حرفم این نیست تو هم طالب دیدارم باش
تا ابد عاشق و دلداده و دلدارم باش
حرفم این است به هر رهگذری یار نشو
صاف و یک رنگ بمان شاعر دربار نشو
حرف من گوش کن وچاله ی هر راه نشو
قدرتت نیست که دریا بشوی؟ چاه نشو
شیر جنگل نشدی همدم روباه نشو
در شب تار بیابان زده گمراه نشو
نگران توام ای کاش خودت هم باشی
هرکسی لایق آن نیست که همدم باشی
مطمئنم که از این کار پشیمان هستی
خسته از مدعیان در پی جانان هستی
عاشقی کن تو اگر طالب درمان هستی
این جهان دار بقا نیست که مهمان هستی
با همه خوب و بدت باز تو را میخواهم
عاشقت هستم و در قلب تو جا می خواهم
احمد_صفرزاده
روزگاری عشق با امید خویشاوند بود
کوچه از حال و هوای دلبران خرسند بود
عشق بود و عزم در هنگامه ی تردیدها
جنگ عقل و عشق بی شک بر سر لبخند بود
مهربانی و وفاداری و پابندی به عهد
پرتوی از آذرخش عشق نیرومند بود
عشق ، راز سر بمهر خلوت خاموش بود
هیچ تردیدی ندارم عشق بی ترفند بود
اِژدَهای زهرناک بیشه ی دیجور شب
مثل دیوی در طلسم خویشتن دربند بود
"دوستت دارم " پیام رازناک دلبری ،
شرم و شوق چشم ها ، زیباترین سوگند بود
گوهر عشق از ازل یکدانه و نایاب بود
عشق مثل مهره ی الماس گردنبند بود
عشق مغرورانه و فارغ ز هر چه های و هوی
مثل شیر خفته ای در قله ی الوند بود
روزگاری عشق بی پروا و شهرآشوب بود
شعله های اشتیاق عشق ، بی مانند بود
سیل آمد عشق را تا قهقرای پوچ برد
عشق تنها آنچه در افسانه می جویند بود
یاد باد از اعتبار عشق ، یادش خیر باد
کوچه ها لبریز از عشاق غیرتمند بود
محمد_جوڪار