cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

کانال مَدّ و مِهْ

سایت اصلی: madomeh.com دفتری برای فرهنگ، ادب و هنر زیر نظر: حمیدرضا امیدی سرور تماس با ادمین: @hamidomidis پیج رسمی اینستاگرام: https://instagram.com/madomeh_com?igshid=1ksb65t31kyrk

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 765
مشترکین
+124 ساعت
-17 روز
+230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

زندگی وزمانه‌ی روبرتو بولانیو؛ پرچم‌دار موج نوی ادبیات آمریکای لاتین پس از خدایان زاده‌ شد و پیش از آنان درگذشت پرتو مهدی‌فر ادبیات آمریکای لاتین از آغاز تا جنبش بوم پیشینه‌ی ادبیات مکتوب در آمریکای لاتین به دوران استعمار برمی‌گردد و عقب‌تر از آن صرفا با ادبیات شفاهی بومیان منطقه تعریف می‌شود‌. مسیر شکوفایی و عملی شدن پتانسیل‌های ادبیِ شگفت در این سرزمین شامل چند مرحله بلوغ و دگردیسی است. نخست «ادبیات استعمار» که در قرن پانزدهم با ورود دریانوردان اسپانیایی به قاره‌ی آمریکا آغاز شد، و شامل وقایع‌انگاری‌هایی از مواجهه‌ی استعمارگران با ساکنان منطقه بود؛ گزارشاتی که عموما توسط مبلغان مسیحی نگاشته می‌شد. با گذر زمان و نفوذ هنر و ادبیات باروک از اروپا به مستعمره‌ها و ادغام‌اش با فرهنگ بومی منطقه، ادبیاتی به نام «باروک سرخ‌پوستی» در قرن هفدهم پدید آمد. سپس دغدغه‌های هویتی و نوع‌آوری‌هایی که ارمغان جنبش‌های استقلال‌طلبانه در قرن نوزدهم بود، آمریکای لاتین را به سمت ادبیاتی مستقل سوق داد و نهایتا در قرن بیست به دوران شکوفایی و برآمدن «جنبش بوم» (مدرنیسمو در شعر) انجامید؛ ادبیاتی پرکشش و نسبتا دشوار که انقلاب کوبا مهم‌ترین عامل محرک‌اش بود، از معضلاتِ استعمار، جنگ ودیکتاتوری‌ تغذیه می‌شد، و رگه‌های غلیظی از باورها و اسطوره داشت. ادبیات بوم زندگی شهروند آمریکای لاتین را که به تعبیر اوکتاویو پازهمواره در حاشیه‌ی تاریخ و حومه‌ی غرب زیسته بود و قرن‌ها خارج از حوزه‌ی اهمیت و ارزشمندی به‌سر می‌برد، به مرکز توجه جهان منتقل کرد. شاید میگل آنخل آستوریاس در جمله‌ی کوتاه خود کامل‌ترین تعریف را از این وضعیت ارائه داده باشد: «اکنون شما بنشینید، این ماییم که می‌خواهیم برای‌تان از بسی چیزها حکایت کنیم». جنبش بوم، ظهور چندین استعداد ادبی از کشورهای مختلف، اما با وجوهی مشترک بود. جریانی که از دل رئالیسم سنتی بیرون آمد، خود را از قید کلیشه‌های رایج رها کرد و طیف وسیعی از نویسندگان با ملیت‌ها، سبک‌ها و شخصیت‌های مختلف را در حوزه‌ی فرهنگی-زبانی مشترکی به نام «آمریکای لاتین» گرد هم آورد؛ غول‌های ادبیِ عمیقا‌ سیاسی و بی‌تکراری که ازیک نویسنده‌‌ی جدی و ساختارمند.ِ راست (یوسا) تا شخصیت شهودیِ چپ (مارکز) متفاوت بودند والبته گاه بی‌اعتنا به سیاست، به انتزاع وپیچیدگی‌های متافیزیک میل می‌کردند (بورخس). جنبش بوم، مهم‌ترین جریان ادبی آمریکای لاتین که با «لی‌لی بازی» خولیو کورتاسار شروع شد و با «صد سال تنهایی» مارکز به اوج رسید، عنوان خود را مدیون خوزه‌دونوسو، نویسنده‌ی شیلیایی بود و طنین انفجاری را تداعی می‌کرد که موجب جلب نگاه جهان به ادبیات آمریکای لاتین شد. بوم، ادبیات منحصر‌به‌فردِ سرزمینی بود که با اسطوره‌ و باورهای کهن خویش هم‌زیستی داشت، به تناوب، دیکتاتوری ژنرال‌های نظامی یا چریک‌ها را میزبانی می‌کرد. تا سه دهه‌ی آخر قرن بیست، هیچ نویسنده‌ای در مقابل نویسندگان این جریان توان عرض اندام نداشت. ◾موج نوی ادبیات آمریکای لاتین و جریان پُست‌بوم تشخیصِ این‌که دقیقا چه شخصی و درچه زمانی از جریان ادبی غالب جدا می‌شود معمولا کار دشواری است، مگر نویسنده‌ای شاخص یا شا‌‌‌هکاری مسلم نخستین حلقه‌ی زنجیره‌ی جدید را پدید آورده باشد. بنابر این جنبش ادبی «پست‌بوم» را هم می‌توان به یک تاریخ تقریبی نسبت داد. دهه‌ی هشتاد نویسندگان جوان آمریکای لاتین دیگر تمایل به تبعیت از قواعد رئال جادو و زیبایی‌شناسی مدرنیستی بوم نداشتند. ترجیح آن‌ها ارائه‌ی تصویری جهانی‌شده و متاثر از عناصر فرهنگی و رسانه‌ای غرب در آمریکای لاتین بود. دغدغه‌‌ی هویتِ‌ این نویسندگان بیشتر معطوف به فرد بود تا تاریخ، و گلوبالیسمی را نشانه می‌گرفت که فردیت شهروند لاتین را در سیطره‌ی خود داشت. آثار این نویسندگان عاری از فضا‌های محلی شگفت و جذابیت‌‌های جادویی بود. و به‌جای دیکتاتورهای سفاک، ازخودبیگانگی و عصیان انسان‌ معاصر را به تصویر می‌‌کشید. و گاه در اهداف خود چنان بی‌مهابا عمل می‌کرد که نمادهای شاخص دوران شکوفایی را به سخره می‌گرفت. ◾بولانیوی شاعر و اینفرارئالیسم روبرتو بولانیو پیش از تبدیل شدن به رسا‌ترین صدای ادبیات معاصر آمریکای لاتین و تنها کسی که به اعتبار و شهرتی هم‌پایه‌ی رمان‌نویسان بوم دست یافت، مسیر ناهمواری طی کرد. او در سال ۱۹۵۳ در سانتیاگو متولد شد. مادرش معلم و پدرش یک راننده کامیون فقیر بود، این شغل هم‌چون یک فراخوان، سرگردانی را به سرنوشت خانواده دعوت کرد. پس از ۱۵ سال‌ آوارگی در شیلی آن‌ها بالاخره به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. این شهر برای روبرتوی جوان با اشتیاق و آزادی و تجربه‌های جدید همراه شد، مطلب کامل.... https://madomeh.com/1403/04/13/7507r8976r/
نمایش همه...
زندگی وزمانه‌ی روبرتو بولانیو؛ پرچم‌دار موج نوی ادبیات آمریکای لاتین / پرتو مهدی‌فر

روبرتو بولانیو پیش از تبدیل شدن به رسا‌ترین صدای ادبیات معاصر آمریکای لاتین و  تنها کسی که به اعتبار و شهرتی هم‌پایه‌ی رمان‌نویسان بوم دست یافت، مسیر ناهمواری طی

Photo unavailableShow in Telegram
زندگی وزمانه‌ی روبرتو بولانیو؛ پرچم‌دار موج نوی ادبیات آمریکای لاتین پس از خدایان زاده‌ شد و پیش از آنان درگذشت پرتو مهدی‌فر https://madomeh.com/1403/04/13/7507r8976r/
نمایش همه...
بیرون از کوران زمان با نگاهی به «زندگی و زمانه مایکل ک» نوشته جی. ام. کوتسیا / از نشر نو با ترجمه مینو مشیری هوشمند مشایخی جان مکسول کوتسیا جایی می‌‌گوید «تاریخ ما به گونه ای است که به ناگاه مردم عادی باید تصمیم های سخت بگیرند اما آنها به چنین موقعیتهایی عادت ندارند.» زندگی و زمانه مایکل ک از همین تصمیم سخت آغاز می-شود. مایکل «ک» یکی از همین مردمان عادی است، یک مرد عادی با لب‌‌های شکری که توجه قابله‌‌اش را در اولین نگاه جلب می‌‌کند. «لب [مایکل]مثل شکم حلزون تاب خورده بود». مایکل حتی چیزی کمتر از عادی. او در سی و یکمین سال زندگی‌‌اش ناگهان با تصمیم مادرش همراه می‌‌شود: رفتن. مایکل دیگر سر کارش حاضر نمی-شود. «اسکناسهای مادرش را لوله کرد و در جوراب‌‌هایش چپاند و به ایستگاه راه آهن رفت که بلیط بگیرد.» تصمیم سخت مایکل همین بود. سختی این تصمیم به خاطر بداهتی است که زندگی به شیوه‌‌ای که جریان دارد به ما تحمیل می‌‌کند. زندگی تحت سیطره قانون‌‌های خشونت بار، تحت پیگرد نگاه های مزاحم. در وحشت از اختلالی هر چند خفیف در روند جاریِ از پیش معین. برای مایکل «ک» به خاطر ترس از بیرحمی جنگ‌‌های داخلی این تصمیم سختی بود اما برخلاف آنچه از قول کوتسیا آمد، مایکل این تصمیم سخت را آسان می‌‌گیرد. شاید به خاطر اینکه «به چنین موقعیت هایی عادت ندارد» شاید هم این تصمیم است که مایکل را می‌‌گیرد. آن وقت، «…پلیس برای ساکت کردن او با دست روی پیشخوان کوبید…وقت منو نگیر . برای دفعه آخر میگم اگه با در خواستت موافقت شده باشه میفرستن …وقت منو نگیر…نمیفهمی؟… زبون سرت نمیشه؟»، گواهی خروج از محدوده‌‌های جنگی در پیچ و خم زمان کثافت ادارات گم و گور می‌‌شود. اما همین مایکل کمتر از عادی هم سرشت این دایره‌‌های مقرر را می‌‌فهمد. برای همین زبان سرش نمی‌‌شود. سفرش را از میان همین زمان‌‌های بسته لوله وار آغاز می‌‌کند. مادرش را بر می‌‌دارد و سبکبار به سمت مرزها پیش می‌‌رود. آغاز سفر برگذشتن از اجبار زمانی است که نبضش در گُم‌‌گُم جنگ می‌‌زند. مادر تحمل این پیچ در پیچ طاعون زده را ندارد. به غبار تبدیل می‌‌شود، به خاکستری که به باد می‌‌رود و در بی‌‌زمانی محض گم‌‌ می‌‌شود و جز روحی معلق و سرگردان با موهای گُرگرفته چیزی از او باقی نمی‌‌ماند. مایکل هم در هیچ زمان درست و درمانی جا نمی‌‌گیرد، نه گذشته سایه‌‌وار پدرش، نه آینده‌‌ای بیمارستانی که از پس جنگ خواهد آمد. حتی بی شکلی صورتش تن به معنای زمانی که در اردوگاه برایش قاب گرفته‌‌اند نمی‌‌دهد و کلمات مبهم و بی ضرباهنگش هر مخاطب زمان به گرده‌‌ای را کلافه می‌‌کنند. ادامه.... https://madomeh.com/1403/03/29/89897674/
نمایش همه...
بیرون از کوران زمان / هوشمند مشایخی

«زندگی و زمانه مایکل ک» نوشته جی. ام. کوتسیا / از نشر نو با ترجمه مینو

بیرون از کوران زمان با نگاهی به «زندگی و زمانه مایکل ک» نوشته جی. ام. کوتسیا / از نشر نو با ترجمه مینو مشیری هوشمند مشایخی جان مکسول کوتسیا جایی می‌‌گوید «تاریخ ما به گونه ای است که به ناگاه مردم عادی باید تصمیم های سخت بگیرند اما آنها به چنین موقعیتهایی عادت ندارند.» زندگی و زمانه مایکل ک از همین تصمیم سخت آغاز می-شود. مایکل «ک» یکی از همین مردمان عادی است، یک مرد عادی با لب‌‌های شکری که توجه قابله‌‌اش را در اولین نگاه جلب می‌‌کند. «لب [مایکل]مثل شکم حلزون تاب خورده بود». مایکل حتی چیزی کمتر از عادی. او در سی و یکمین سال زندگی‌‌اش ناگهان با تصمیم مادرش همراه می‌‌شود: رفتن. مایکل دیگر سر کارش حاضر نمی-شود. «اسکناسهای مادرش را لوله کرد و در جوراب‌‌هایش چپاند و به ایستگاه راه آهن رفت که بلیط بگیرد.» تصمیم سخت مایکل همین بود. سختی این تصمیم به خاطر بداهتی است که زندگی به شیوه‌‌ای که جریان دارد به ما تحمیل می‌‌کند. زندگی تحت سیطره قانون‌‌های خشونت بار، تحت پیگرد نگاه های مزاحم. در وحشت از اختلالی هر چند خفیف در روند جاریِ از پیش معین. برای مایکل «ک» به خاطر ترس از بیرحمی جنگ‌‌های داخلی این تصمیم سختی بود اما برخلاف آنچه از قول کوتسیا آمد، مایکل این تصمیم سخت را آسان می‌‌گیرد. شاید به خاطر اینکه «به چنین موقعیت هایی عادت ندارد» شاید هم این تصمیم است که مایکل را می‌‌گیرد. آن وقت، «…پلیس برای ساکت کردن او با دست روی پیشخوان کوبید…وقت منو نگیر . برای دفعه آخر میگم اگه با در خواستت موافقت شده باشه میفرستن …وقت منو نگیر…نمیفهمی؟… زبون سرت نمیشه؟»، گواهی خروج از محدوده‌‌های جنگی در پیچ و خم زمان کثافت ادارات گم و گور می‌‌شود. اما همین مایکل کمتر از عادی هم سرشت این دایره‌‌های مقرر را می‌‌فهمد. برای همین زبان سرش نمی‌‌شود. سفرش را از میان همین زمان‌‌های بسته لوله وار آغاز می‌‌کند. مادرش را بر می‌‌دارد و سبکبار به سمت مرزها پیش می‌‌رود. آغاز سفر برگذشتن از اجبار زمانی است که نبضش در گُم‌‌گُم جنگ می‌‌زند. مادر تحمل این پیچ در پیچ طاعون زده را ندارد. به غبار تبدیل می‌‌شود، به خاکستری که به باد می‌‌رود و در بی‌‌زمانی محض گم‌‌ می‌‌شود و جز روحی معلق و سرگردان با موهای گُرگرفته چیزی از او باقی نمی‌‌ماند. مایکل هم در هیچ زمان درست و درمانی جا نمی‌‌گیرد، نه گذشته سایه‌‌وار پدرش، نه آینده‌‌ای بیمارستانی که از پس جنگ خواهد آمد. حتی بی شکلی صورتش تن به معنای زمانی که در اردوگاه برایش قاب گرفته‌‌اند نمی‌‌دهد و کلمات مبهم و بی ضرباهنگش هر مخاطب زمان به گرده‌‌ای را کلافه می‌‌کنند. ادامه.... https://madomeh.com/1403/03/29/89897674/ https://madomeh.com/1403/03/29/89897674/
نمایش همه...
بیرون از کوران زمان / هوشمند مشایخی

«زندگی و زمانه مایکل ک» نوشته جی. ام. کوتسیا / از نشر نو با ترجمه مینو

÷
نمایش همه...
نگاهی به «لنگرگاهی در شن روان» شش مواجهه با سوگ و مرگ نیلوفر نیک سیر درجغرافیایی که مرگ از شش جهتش می ریزد و سوگ، خبر هر روزه اش هست، آدم ها عادت می کنند به شنیدن خبر درد و مرگ. با از دست دادن راحت تر روبرو میشوند و دیدن تصاویر جنازه و مثله شدن برایشان بسیار طبیعی ست. در جاییکه مرگ عادی هست و رنج کشیدن دیگران برایت اهمیتی ندارد، همانجاست که فاجعه ی انسانی رخ میدهد. وقتی تو از چیزی دیگر تکان نمیخوری. وقتی خبر انفجار و انتحار به گوشت میخورد و تو به تعداد کشته شده گان دقت میکنی که اگر زیاد بود و چشمگیر، کمی ترا ناراحت میکند و اگر کم بود، راحت از کنارش میگذری. در جایی که تکه های گوشت همنوعانت روی شاخه های درختان پریده است، از بس که شدت انفجار قوی بوده. تو می بینی که تکه هایشان را روی پارچه ی سفید جمع میکنند. تو همین ها را از پشت پنجره می بینی درجغرافیایی که مرگ از شش جهتش می ریزد و سوگ، خبر هر روزه اش هست، آدم ها عادت می کنند به شنیدن خبر درد و مرگ. با از دست دادن راحت تر روبرو میشوند و دیدن تصاویر جنازه و مثله شدن برایشان بسیار طبیعی ست. در جاییکه مرگ عادی هست و رنج کشیدن دیگران برایت اهمیتی ندارد، همانجاست که فاجعه ی انسانی رخ میدهد. وقتی تو از چیزی دیگر تکان نمیخوری. وقتی خبر انفجار و انتحار به گوشت میخورد و تو به تعداد کشته شده گان دقت میکنی که اگر زیاد بود و چشمگیر، کمی ترا ناراحت میکند و اگر کم بود، راحت از کنارش میگذری. در جایی که تکه های گوشت همنوعانت روی شاخه های درختان پریده است، از بس که شدت انفجار قوی بوده. تو می بینی که تکه هایشان را روی پارچه ی سفید جمع میکنند. تو همین ها را از پشت پنجره می بینی و چیزی در درونت اتفاق نمی افتد.خود میدانی که این عادی نیست. اما حاصل زندگی در جغرافیایی این چنینی، همین است.، جغرافیایی که در آن تجارب تلخ خیلی بیشتر از تجارب مثبت و شیرین است. از دست دادن بیشتر است و به دست آوردن، هیچ. ادامه... https://madomeh.com/1403/03/25/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%84%d9%86%da%af%d8%b1%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%b4%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d8%b4-%d9%85%d9%88%d8%a7%d8%ac/
نمایش همه...
نگاهی به «لنگرگاهی در شن روان» / شش مواجهه با سوگ و مرگ

درجغرافیایی که مرگ از شش جهتش می ریزد و سوگ، خبر هر روزه اش هست، آدم ها عادت می کنند به شنیدن خبر درد و مرگ. با از دست دادن راحت تر روبرو میشوند و دیدن تصاویر جنازه و مثله شدن برایشان بسیار طبیعی ست. در جاییکه مرگ عادی هست و رنج کشیدن دیگران

919-4-1.jpg1.76 KB
Repost from الفِ کتاب
راهنمای کتاب/ در جست‌وجوی رؤیاهای تحقق‌نیافته لیلا زارعی «گورهای بی‌سنگ» (نُه جستار درباره‌ی نازایی) نوشته: بنفشه رحمانی ناشر: چشمه، 1402 131صفحه، 110000 تومان #نشرچشمه #ناداستان #کتاب انسان در طی زندگی همواره نگاهی به راهی که پیموده و دستاوردهایی که داشته می‌افکند و بر مبنای آن ثمربخش بودن زیستِ خود را ارزیابی می‌کند و اغلب هم بر همین اساس است که خود را موجودی مولد و مفید یا ناکارآمد و بی‌کفایت توصیف می‌نماید. معیارهای بسیار گسترده‌ای برای سنجش درجه‌ی ارزشمندی زندگی می‌توان یافت که گاه اهمیتی حیاتی دارند و زمانی اولویت پایین‌تری به آن‌ها داده می‌شود. در میان این معیارها، تولید نسل ممکن است برای بسیاری از افراد جایگاهی ویژه پیدا کند. آدمی به شکلی غریزی تمایلی شدید به تحقق رؤیاهای خویش در فرزندانش دارد. گویی انسان با فرزندآوری رسیدن به اهداف و آرزوهایی را که خود از آن‌ها بازمانده، ممکن می‌سازد و فرصتی دوباره برای زیستن می‌یابد. به همین خاطر است که گاه احساس مثمر ثمر بودن با چنین معیاری برای آدم‌ها معنا پیدا می‌کند. اما اگر انسان توان تولید نسل را نداشته باشد، این مسأله برای او چه شکلی پیدا خواهد کرد؟ بنفشه رحمانی در مجموعه جستاری که در کتاب «گورهای بی‌سنگ» گرد آورده به این موضوع از ابعاد مختلف نگریسته است. مجموعه‌ی «گورهای بی‌سنگ» به سلسله تجاربی اختصاص دارد که نویسنده در مسأله‌ی ناباروری با آن‌ها مواجه شده و جنبه‌های مختلفی از زندگی شخصی، اجتماعی و حرفه‌ای او را تحت تأثیر قرار داده است. این‌که انسان امتداد وجود خود را در فرزندش می‌بیند و برای هر کسی ممکن است در برهه‌ای از زندگی‌اش این مسأله چنان اهمیتی پیدا کند که بسیاری از ضروریات زندگی‌اش را زیر سایه‌‌ی آن قرار گیرد. گاه از آن به راحتی عبور می‌کند و برخی اوقات برای مدتی طولانی و به شکلی عمیق درگیر آن می‌شود و نمی‌تواند به سادگی از آن بگذرد. بخش آغازین کتاب به مواجهه‌های اول با مسأله‌ی نازایی اختصاص دارد و آن را از منظر زنی نشان می‌دهد که در ابتدا با پیشینه‌های ذهنی و احساساتی گاه متناقض با مسأله برخورد می‌کند. بیش از هر چیز مفهوم زنانگی و زن توانمند برای او چالش‌برانگیز می‌شود، شاید چون یکی از معیارهای کهن و سنتی ارزیابی یک زن، قدرت زایش اوست. نویسنده در شروع بحث از تصویری می‌گوید که هم جامعه و هم خودِ زنان درباره‌ی مولد بودن دارند. او این پرسش‌ها را نیز مطرح می‌نماید که آیا اگر زنی نتواند صاحب فرزند شود باید احساس شکست و بی‌کفایتی کند؟ باید به هر ترتیبی که شده راهی برای مادر شدن بیابد؟ باید غریزه‌ی تولید نسل را نادیده بگیرد و این مسأله را به کلی فراموش کند؟ باید جایگزین‌هایی برای احساس مفید بودن در زندگی بیابد؟ کدام راه است که بهترین پاسخ برای حل مسأله‌ی نازایی است؟ نویسنده که راوی تجارب دست اول خود است، در آغاز از فعالیتی می‌گوید که کوشیده آن را جایگزین مادر شدن کند؛ پرداختن به نوعی ورزش به نام اریال که سخت است و کسب مهارت در آن می‌تواند به انسان حس توانمندی و موفقیت بسیار بالایی بدهد. اما آن‌قدر موضوعاتی متعدد حول مسأله‌ی تولید نسل برای او شکل می‌گیرد که ناگزیر به اندیشیدن و غور در این باره می‌شود و به عرصه‌ای پا می‌گذارد که دیدگاه متفاوت و متکاملی درباره‌ی نازایی به او می‌دهد. مسأله‌ای که در آغاز صرفاً به عنوان یک فقدان دیده شده بود، به تدریج و در طی مسیر روایت، اشکال دگرگونه‌ای پیدا می‌کند و دامنه‌ی آن تمام جهان‌بینی راوی را در برمی‌گیرد و او را به گونه‌ای به یک مسیر تحولی سوق می‌دهد . ارتباط نزدیک با مادران، متخصصان و افرادی که در این موضوع سوابق ذهنی و تجارب متفاوتی دارند نیز به شکل‌دهی و قوام بخشیدن این تحول کمک شایانی می‌کند و این اتفاقی است که در این مجموعه در مقیاسی گسترده رخ می‌دهد. https://www.alef.ir/news/4030318069.html
نمایش همه...
«گورهای بی‌سنگ»؛ بنفشه رحمانی ؛ نشر چشمه در جست‌وجوی رؤیاهای تحقق‌نیافته

«گورهای بی‌سنگ»

Repost from الفِ کتاب
راهنمای کتاب/ در جست‌وجوی رؤیاهای تحقق‌نیافته لیلا زارعی «گورهای بی‌سنگ» (نُه جستار درباره‌ی نازایی) نوشته: بنفشه رحمانی ناشر: چشمه، 1402 131صفحه، 110000 تومان #نشرچشمه #ناداستان #کتاب انسان در طی زندگی همواره نگاهی به راهی که پیموده و دستاوردهایی که داشته می‌افکند و بر مبنای آن ثمربخش بودن زیستِ خود را ارزیابی می‌کند و اغلب هم بر همین اساس است که خود را موجودی مولد و مفید یا ناکارآمد و بی‌کفایت توصیف می‌نماید. معیارهای بسیار گسترده‌ای برای سنجش درجه‌ی ارزشمندی زندگی می‌توان یافت که گاه اهمیتی حیاتی دارند و زمانی اولویت پایین‌تری به آن‌ها داده می‌شود. در میان این معیارها، تولید نسل ممکن است برای بسیاری از افراد جایگاهی ویژه پیدا کند. آدمی به شکلی غریزی تمایلی شدید به تحقق رؤیاهای خویش در فرزندانش دارد. گویی انسان با فرزندآوری رسیدن به اهداف و آرزوهایی را که خود از آن‌ها بازمانده، ممکن می‌سازد و فرصتی دوباره برای زیستن می‌یابد. به همین خاطر است که گاه احساس مثمر ثمر بودن با چنین معیاری برای آدم‌ها معنا پیدا می‌کند. اما اگر انسان توان تولید نسل را نداشته باشد، این مسأله برای او چه شکلی پیدا خواهد کرد؟ بنفشه رحمانی در مجموعه جستاری که در کتاب «گورهای بی‌سنگ» گرد آورده به این موضوع از ابعاد مختلف نگریسته است. مجموعه‌ی «گورهای بی‌سنگ» به سلسله تجاربی اختصاص دارد که نویسنده در مسأله‌ی ناباروری با آن‌ها مواجه شده و جنبه‌های مختلفی از زندگی شخصی، اجتماعی و حرفه‌ای او را تحت تأثیر قرار داده است. این‌که انسان امتداد وجود خود را در فرزندش می‌بیند و برای هر کسی ممکن است در برهه‌ای از زندگی‌اش این مسأله چنان اهمیتی پیدا کند که بسیاری از ضروریات زندگی‌اش را زیر سایه‌‌ی آن قرار گیرد. گاه از آن به راحتی عبور می‌کند و برخی اوقات برای مدتی طولانی و به شکلی عمیق درگیر آن می‌شود و نمی‌تواند به سادگی از آن بگذرد. بخش آغازین کتاب به مواجهه‌های اول با مسأله‌ی نازایی اختصاص دارد و آن را از منظر زنی نشان می‌دهد که در ابتدا با پیشینه‌های ذهنی و احساساتی گاه متناقض با مسأله برخورد می‌کند. بیش از هر چیز مفهوم زنانگی و زن توانمند برای او چالش‌برانگیز می‌شود، شاید چون یکی از معیارهای کهن و سنتی ارزیابی یک زن، قدرت زایش اوست. نویسنده در شروع بحث از تصویری می‌گوید که هم جامعه و هم خودِ زنان درباره‌ی مولد بودن دارند. او این پرسش‌ها را نیز مطرح می‌نماید که آیا اگر زنی نتواند صاحب فرزند شود باید احساس شکست و بی‌کفایتی کند؟ باید به هر ترتیبی که شده راهی برای مادر شدن بیابد؟ باید غریزه‌ی تولید نسل را نادیده بگیرد و این مسأله را به کلی فراموش کند؟ باید جایگزین‌هایی برای احساس مفید بودن در زندگی بیابد؟ کدام راه است که بهترین پاسخ برای حل مسأله‌ی نازایی است؟ نویسنده که راوی تجارب دست اول خود است، در آغاز از فعالیتی می‌گوید که کوشیده آن را جایگزین مادر شدن کند؛ پرداختن به نوعی ورزش به نام اریال که سخت است و کسب مهارت در آن می‌تواند به انسان حس توانمندی و موفقیت بسیار بالایی بدهد. اما آن‌قدر موضوعاتی متعدد حول مسأله‌ی تولید نسل برای او شکل می‌گیرد که ناگزیر به اندیشیدن و غور در این باره می‌شود و به عرصه‌ای پا می‌گذارد که دیدگاه متفاوت و متکاملی درباره‌ی نازایی به او می‌دهد. مسأله‌ای که در آغاز صرفاً به عنوان یک فقدان دیده شده بود، به تدریج و در طی مسیر روایت، اشکال دگرگونه‌ای پیدا می‌کند و دامنه‌ی آن تمام جهان‌بینی راوی را در برمی‌گیرد و او را به گونه‌ای به یک مسیر تحولی سوق می‌دهد . ارتباط نزدیک با مادران، متخصصان و افرادی که در این موضوع سوابق ذهنی و تجارب متفاوتی دارند نیز به شکل‌دهی و قوام بخشیدن این تحول کمک شایانی می‌کند و این اتفاقی است که در این مجموعه در مقیاسی گسترده رخ می‌دهد. https://www.alef.ir/news/4030318069.html
نمایش همه...
«گورهای بی‌سنگ»؛ بنفشه رحمانی ؛ نشر چشمه در جست‌وجوی رؤیاهای تحقق‌نیافته

«گورهای بی‌سنگ»

وقتی خلاقیت کافکا ته کشید نامه‌ای نادر به قلم «فرانتس کافکا» که در آن به نداشتن ایده جدید برای ادامه خلق آثار ادبی اعتراف می‌کند، در حراجی ساتبیز به فروش گذاشته می‌شود. این نویسنده بزرگ متولد پراگ که بیشتر به خاطر رمان کوتاه «مسخ» در سال ۱۹۱۵ شناخته شد، در طول زندگی کوتاه خود با اضطراب، ناامیدی و انزوا دست و پنجه نرم کرد، مضامینی که در آثار او نیز تجلی یافته اما اطلاعات کمی درباره روند خلاقیت او وجود دارد. بر اساس اعلام خانه حراج ساتبیز، نامه‌ای به قلم و امضای فرانتس کافکا قرار است به فروش گذشته شود که در آن نامه، کافکا خطاب به دوست و ناشر آلمانی‌اش «آلبرت ارنشتاین» ابراز تاسف می‌کند که «سه سال است که چیزی ننوشته است و با پدیده‌ به اصطلاح سد نویسنده دست و پنجه نرم می‌کند.» سد نویسنده، وضعیتی مرتبط با خلق اثر و نوشتن است که در طی آن نویسنده توانایی تولید اثر جدید را از دست می‌دهد یا کندروی در خلاقیتش را تجربه می‌کند. این شرایط از دشواری در یافتن ایده‌های اصیل تا عدم توانایی در تولید یک اثر تا چندین سال متغیر است. به گزارش الف کتاب، ایسنا به نقل از گزارش سی‌ان‌ان، نوشت: انتظار می‌رود این نامه یک صفحه‌ای بین ۷۰ تا ۹۰ هزار پوند (۸۹ تا ۱۱۵ هزار دلار) در ساتبیز لندن به فروش برسد، نامه‌ای که در بهار سال ۱۹۲۰ میلادی نوشته شده است. این نامه زمانی نوشته شده که کافکا در حال درمان بیماری سل بود؛ از سال ۱۹۱۷ بیماری‌اش تشخیص داده شده بود. کافکا به طور متناوب از کار خود در یک شرکت بیمه مرخصی استعلاجی می‌گرفت و اغلب دوره‌هایی را در آسایشگاه می‌گذراند. کافکا در این نامه شکایتی می‌کند که سه سال است نتوانسته چیزی بنویسد و آنچه اکنون از او منتشر می‌شود پیش از این نوشته شده است. او درباره توقف توانایی‌اش در نوشتن می‌نویسد: «وقتی نگرانی‌ها به لایه خاصی از وجود درونی نفوذ کرد، نوشتن آشکارا متوقف می‌شود، در واقع مقاومت من چندان قوی نبود». «گابریل هیتون» متخصص کتاب‌ها و دست‌نوشته‌های حراجی ساتبی در این باره گفت: «زندگی و آثار فرانتس کافکا مدت‌ها منبع جذابی در سراسر جهان بوده است.این نامه نشان می‌دهد که نوشتن چه انرژیی فراوانی از او می‌گرفته و به ذخایر عمیقی از نیروی درونی نیاز داشته، زیرا کافکا با ناامنی عمیق و نگرانی درباره بیهودگی کارش دست و پنجه نرم می‌کرد. همه ما می‌توانیم قدردان این باشیم که کافکا علی‌رغم محدودیت‌های نویسنده فلج‌کننده‌اش، همچنان به نوشتن ادامه داد». در زمان نگارش نامه، کافکا همچنین رابطه عاشقانه شدیدی را با روزنامه‌نگار و نویسنده چک، «میلنا یسنسکا» آغاز کرده بود. بنابراین، علیرغم این‌که سلامت جسمانی او رو به افول بود، با حمایت جسنسکا دوباره اعتماد به نفس پیدا کرد و توانست آخرین تلاش‌های ادبی خود از جمله داستان کوتاه «هنرمند گرسنگی» و رمان «قصر» را آغاز کند. هر دوی این کتاب‌ها پس از «مرگوی» به ترتیب در سال‌های ۱۹۲۴ و ۱۹۲۶ منتشر شدند، علی‌رغم اینکه کافکا درخواست کرده بود که دست‌نوشته‌های منتشر نشده‌اش پس از مرگش از بین بروند. اگرچه در طول زندگی کافکا، ناشران پیشرو به دنبال آثار او بودند، اما بزرگترین تحسین‌های ادبی کافکا پس از مرگش به رقم خورد. آثار او که همگی به زبان آلمانی نوشته شده بودند، پس از سال ۱۹۴۵ در آلمان و اتریش دوباره کشف شدند و تأثیر عظیمی بر ادبیات آلمانی گذاشت و تا دهه ۱۹۶۰ در سطح جهانی گسترش یافت. این آثار به طور گسترده منبع اقتباس برای سینما، تلویزیون و تئاتر شده‌اند. فشارهای اجتماعی و افسردگی‌های کافکا موجب شد تا او به بیماری‌های متعددی مانند سل، میگرن و بی‌خوابی مبتلا شود. وضعیت وخیم او این اجازه را به او نمی‌داد تا بتواند به اندازه‌ کافی غذا بخورد و از آن‌جایی ‌که آن زمان درمان داخل وریدی هنوز کشف نشده بود، هیچ راهی برای تغذیه‌ او نبود، تا این‌که سرانجام در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در آسایشگاهی در منطقه‌ کرلینگ نزدیک وین درگذشت. پیکر این نویسنده روز یازدهم ژوئن پس از انتقال به پراگ به خاک سپرده شد. داستان‌های زیادی از کافکا به ‌جا مانده‌اند که از جمله‌ آن‌ها می‌توان به «توصیف جنگ» (۱۹۰۴)، «مقدمات عروسی در ییلاق» (۱۹۰۷)، «تفکر» (۱۹۱۲)، «در تبعیدگاه» (۱۹۱۴)، «رییس آرامگاه» (۱۹۱۷)، «دیوار بزرگ چین» (۱۹۱۷)، «پیامی از سوی امپراتور» (۱۹۱۹) و «محاکمه» (۱۹۲۵). «قصر» (۱۹۲۶) و «آمریکا» (۱۹۲۷) اشاره کرد. https://www.alef.ir/files/post/lg/2024/23/458735.jpg
نمایش همه...

یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.