The service is also available in your language. For translation, pressEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندیمشخص نشده است
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics کانال گلچین : سخن بزرگان ، شعر ، حکایت ، ضرب المثل

گلچینی از پیام های زیبا ، آموزنده ، دارای بار و انرژی مثبت تقدیمتان می گردد. ادمین :  @taheriparviz  
565-1
~465
~60
82.30%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
2 942 431جایی
از 7 260 722
در کشور, ایران 
152 692جایی
از 399 302

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
🌹 معیار صادقانه بودن اخلاق شخص، اخلاق او با خانواده‌اش است، زیرا هر کس می‌تواند در برابر دیگران خودش را خلاف آنچه هست نشان دهد، اما اخلاق عادی و همیشگی‌اش را نمی‌تواند پنهان کند. حضرت پیامبر صلوات الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بهترینِ شما کسی است که با خانواده‌ی خود بهترین باشد». (استاد عبدالعزیز طریفی) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
91
2
مولوی*مثنوی معنوی*دفتر پنجم*بخش ۹۱ - یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبکان و کنیزکان شاه‌زاده از نصوح بعد از آن خوفی هلاک جان بده مژده‌ها آمد که اینک گم شده بانگ آمد ناگهان که رفت بیم یافت شد گم گشته آن در یتیم یافت شد واندر فرح در بافتیم مژدگانی ده که گوهر یافتیم از غریو و نعره و دستک زدن پر شده حمام قد زال الحزن آن نصوح رفته باز آمد به خویش دید چشمش تابش صد روز بیش می حلالی خواست از وی هر کسی بوسه می‌دادند بر دستش بسی بد گمان بردیم و کن ما را حلال گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال زانک ظن جمله بر وی بیش بود زانک در قربت ز جمله پیش بود خاص دلاکش بد و محرم نصوح بلک هم‌چون دو تنی یک گشته روح گوهر ار بردست او بردست و بس زو ملازم‌تر به خاتون نیست کس اول او را خواست جستن در نبرد بهر حرمت داشتش تاخیر کرد تا بود کان را بیندازد به جا اندرین مهلت رهاند خویش را این حلالیها ازو می‌خواستند وز برای عذر برمی‌خاستند گفت بد فضل خدای دادگر ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر چه حلالی خواست می‌باید ز من که منم مجرم‌تر اهل زمن آنچ گفتندم ز بد از صد یکیست بر من این کشفست ار کس را شکیست کس چه می‌داند ز من جز اندکی از هزاران جرم و بد فعلم یکی من همی دانم و آن ستار من جرمها و زشتی کردار من اول ابلیسی مرا استاد بود بعد از آن ابلیس پیشم باد بود حق بدید آن جمله را نادیده کرد تا نگردم در فضیحت روی‌زرد باز رحمت پوستین دوزیم کرد توبهٔ شیرین چو جان روزیم کرد هر چه کردم جمله ناکرده گرفت طاعت ناکرده آورده گرفت هم‌چو سرو و سوسنم آزاد کرد هم‌چو بخت و دولتم دلشاد کرد نام من در نامهٔ پاکان نوشت دوزخی بودم ببخشیدم بهشت آه کردم چون رسن شد آه من گشت آویزان رسن در چاه من آن رسن بگرفتم و بیرون شدم شاد و زفت و فربه و گلگون شدم در بن چاهی همی‌بودم زبون در همه عالم نمی‌گنجم کنون آفرینها بر تو بادا ای خدا ناگهان کردی مرا از غم جدا گر سر هر موی من یابد زبان شکرهای تو نیاید در بیان می‌زنم نعره درین روضه و عیون خلق را یا لیت قومی یعلمون 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
122
0
●‏ ‎بیشتر رسن‌ها را روزی كسانی که شايد خود ته چاه زندانی بوده‌اند بافته‌اند... مقاوم باشید و صبور! ○ چه زيبا مولانا ، قبل از هايدگر اين تعابير را در قالب شعر درآورد: آه کردم چون رَسَن شد آهِ من گشت آویزان رَسَن در چاهِ من آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم شاد و زَفت و فربه و گُلگُون شدم در بن چاهی همی‌بودم زبون در همه عالم نمی‌گنجم کنون آفرینها بر تو بادا ای خدا ناگهان کردی مرا از غم جدا گر سر هر موی من یابد زبان شکرهای تو نیاید در بیان 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
98
0
📚اصل بقای سختی📚 ■ مارتين هایدگر فیلسوف معاصر آلماني می گوید: ‌‎اگر بخواهم با شما رو راست باشم باید بگویم که زندگی به شکل گُریز ناپذیری سخت است و این ربطی به جایی که هستید و جوری که زندگی می‌کنید ندارد. ‌‎من به آن می‌گويم: "اصل بقای سختی". □‌‎یعنی سختی از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود ولی نابود نمی‌شود. ‌‎برای همین هم، در غرب در يک زندگیِ خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کسی به هیچ کسی به خاطر عقایدش شلیک نمی‌کند و همه چیز آرام است؛ آدمهای زیادی مُشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورند که بتوانند خودشان را هر روز صبح از داخل رختخواب بکشند بیرون! اينجا هم فراوانند آدم‌های پُف کرده، آدم‌های بد حال، آدم های روی لبه... ●‏ ‎خیلی‌ها معتقدند که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گِلوتِن، ما‌ها را اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودند. من می‌گويم بشنوید ولی باور نکنید. ○‏ ‎حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌‌ای هندی به نام سیزارتا یا همان بودا از قصر بلورين خود گريخت تا مفهوم زندگي را بيابد و در آخر گفت: "زندگی رنج است"؛ رنج، یا به زبان بودا "دوکا"... ■‏ ‎هایدگر خود اين مفهوم را به نحو ديگري بيان می‌كند: "اضطراب وجودی" و اضافه می‌کند: ‌‎اینها را نگفتم که ناامیدتان کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم در دنیا کم نیست كه هر وقت داشتید در چاه غم فرو می‌رفتید از آنها در راه کمک بگیرید و مثل "رَسَن"( علف های بلند ) به آن چنگ بیندازید و بياييد بیرون! □‏ ‎یکی از این "رَسَن"‌ها؛ موسیقی است. ‌‎اگر می‌توانيد سازی بزنید؛ اگر نتوانستید به آن گوش کنید. ‌‎وقت‌هایی که شاد هستید، موسیقی گوش کنید و وقتهایی که غمگین بودید بیشتر موسیقی گوش کنید. آنجا که از هر حرکتی عاجز ماندید؛ حرکات موزون انجام دهید ، بهترین و مفید‌ترین کاری است که می‌توانید برای روحتان بکنید. ●‏ ‎هر جا ریتمی شنیدید که می‌شود با آن هم آهنگ شد ، خودتان را تکان بدهید، حتی اگر ریتم چکیدن قطره‌های آب از شیروانی باشد. (سماع از نظر علمی، هم ارتعاش شدن با جریان هستی است،...) ○‏ ‎راستی اگر صدای خوبی داشتید موقع رقص و سماع (حرکات موزون) یک کم هم آواز بخوانید، اما اگر نداشتید هم مهم نیست. ■‏ ‎چیز دیگری که می‌توانید انجام دهيد کتاب خواندن است. ‌‎خواندن کتاب به شما کمک می‌کند در عالَم تصور، زندگی‌های دیگری را که هیچ وقت نمی‌توانستید آنها را عملا تجربه کنید را تجربه کنید. □‏ ‎فیلم هم همین کار را در ابعاد دیگری می‌کند اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلم است، چون قوهٔ تخیلتان رو به کار می‌گیرد و به تجربيات ذهنی عمیق تری دست خواهيد يافت. ● تا می‌توانيد کتاب بخوانید. وسط خواندن انواع کتابها حتما چند صفحه هم برای مطالعه در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها وقت بگذارید، چون کمکتان می‌کند که ابعاد چیز‌ها را بهتر درک کنید و یادتان نرود که در کل هستی در كجا ایستاده‌اید. ○‏ ‎برای همین، قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها، ستاره‌شناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید منجم بشوید، ولی همیشه می‌توانید وقت‌هایی که غمگین هستید به آسمان نگاه کنید و ببینید که غم‌هایتان در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچک است... ■‌‎"رَسَن" ‌های دیگری هم هست؛ چیزهایی مثل نقاشی کردن، عکاسی، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت... ‌‎ما برای نشستن خلق نشده‌ایم. صندلی یکی از خطرناک‌ترین اختراعات بشریست. □ به جای نشستن قدم بزنید؛ بدوید، شنا کنید.اگر مجبور شدید بنشینید برای خودتان، همنشین‌هایی پیدا کنید و از مصاحبتشان لذت ببرید. ‌‎دایرهٔ دوستانتان را به آدم‌های اطراف خود محدود نکنید. ● در ضمن، شما می‌توانید تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست شويد؛ ‌‎گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و بله حتی گربه‌ها. حیوان‌ها گاهی حتی از آدم‌ها هم دوست‌های بهتری می‌شوند. ○‏ ‎در زندگی چاه غم زیاد است ولی رَسن هم هست؛ سَرِ رَسَن‌ها را ول نکنید. ‌‎اما مراقب باشید که به رسن‌های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی غرور و موفقیت آویزان نشوید، چون نه تنها از داخل چاه بیرونتان نمی‌آورند بلكه بدتر ولتان می كنند ته چاه! ■‏ ‎بِگَرديد و رسن هاي خودتان را پیدا کنید و اگر نتوانستید پیدایشان کنید؛ "ببافیدشان". ‌‎آدمهای انگشت شماری "رسن بافی" بلدند؛ ‌‎دانشمند‌ها، کاشفها، مربی‌های فوتبال، کمدین‌ها، و هنرمندها همه رسن باف هستند و با رسن‌هایی كه می‌بافند آدمهای دیگر هم می‌توانند سَرشان را بگیرند و با آن از داخل چاه بیایند بيرون! □‏ ‎اگر ما امروز از سیاه سرفه نمی‌میریم برای این است که "رسني"را گرفته‌ايم که لویی پاستور سالها پیش بافته است. ‌‎"سمفونی شماره پنج" رَسَني است که بتهوون با نُت‌ها به هم پیوند زده است. ‌‎"صد سال تنهایی" رسنی است که گابريل مارکز با کلمه و خیال به هم بافته است. (برگرفته از پیام های کاربران تلگرام) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
92
1
1963-98 نقشه مراکز زلزله های ثبت شده در طی سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۹۸ کره زمین
68
0
با پیاده سازی زلزله‌های گذشته، مشاهده میشود که اغلب زلزله‌های جهان، منطبق بر مرز صفحات کره می­باشند. یعنی با جابجائی صفحات نسبت به هم، انرژی این جابجائی بدلیل وجود اصطکاک بین صفحات، ذخیره میگردد و لحظه­ای که این مقدار انرژی برای غلبه بر نیروی اصطکاک سنگ‌ها کافی بود، بصورت ناگهانی آزاد می­شود. علاوه بر این پدیده، عوامل مختلف دیگری نیز باعث ایجاد لرزش در زمین می­گردند
69
0
کانون و مرکز سطحی زلزله
68
0
 مولوی زلزله را جزیی جدایی نشدنی از فرایند طبیعی همانند گردش زمین به دور خورشید می داند.  به عنوان مثال در ابیات زیر که فقط قسمتی از شعری کامل است زلزله از ویژگی های جدایی ناپذیر زمین ذکر شده است:  طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را لابه گری می‌کنمت راه تو زن قافله را مست و خوش و شاد توام حامله داد توام حامله گر بار نهد جرم منه حامله را هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹 زلزله، لرزشهاى قوى و ضعيف در پوسته زمين ناشى از نيروهاى درونى آن. علاوه بر واژه عربى زلزله، در فارسى واژه زمين لرزه و نيز در پهلوى و فارسى، بومَهَن/ بومهين به اين معنى به كار رفته اند. بخش مهمى از قلمرو اسلامى بر روى كمربند بزرگ زلزله با نام آلپ ـ هيمالايا قرار دارد كه از كوههاى آلپ شروع مى شود و از طريق درياى اژه، آناتولى، زاگرس، مكران، آسياى ميانه، و افغانستان به رشته كوههاى هيمالايا و اندونزى، و استان سين كيانگ (تركستان شرقى) در چين و درنهايت به اقيانوس آرام و ژاپن مى رسد. 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
76
0
بیش از ۲۰۰۰ سال قبل، ارسطو  (فیلسوف یونانی) فکر میکرد که علت زلزله ها گازهایی هستند که در غارهای زیر سطح زمین محبوسند. او معتقد بود در اثر گرما این گازها منبسط میشوند و به دیواره های غارها فشار آورده و آنها را به حرکت درمی آورند و باعث زلزله می شوند! (این نظریه امروز مورد قبول متخصصان زمین شناسی نمی باشد!)
76
0
نزد آنکس که نداند عقلش این زلزله هست از بخارات زمین (مولانا) هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را (مولانا) هر که صحرایی بود ایمن بود از زلزله هر که دریایی بود کی غم خورد از جامه کن (مولانا) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹 چندان که زمیست مرز بر مرز خاکیست نهاده درز بر درز گه زلزله گاه سیل خیزد زین ساید خاک و زان بریزد چون زلزله ریزد آب ساید درزی زخریطه واگشاید وان درز به صدمه‌های ایام وادی کده‌ای شود سرانجام جوئی که درین گل خرابست خاریده باد و چاک آبست از کوی زمین چو بگذری باز ابر و فلک است در تک و تاز (نظامی) 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
85
1
نظامی*خمسه*لیلی و مجنون*بخش ۳ - برهان قاطع در حدوث آفرینش در نوبت بار عام دادن باید همه شهر جام دادن فیاضه ابر جود گشتن ریحان همه وجود گشتن باریدن بی‌دریغ چون مل خندیدن بی‌نقاب چون گل هرجای چو آفتاب راندن در راه ببدره زر فشاندن دادن همه را به بخشش عام وامی و حلال کردن آن وام پرسیدن هر که در جهان هست کز فاقه روزگار چون رست گفتن سخنی که کار بندد زان قطره چو غنچه باز خندد من کین شکرم در آستین است ریزم که حریف نازنین است بر جمله جهان فشانم این نوش فرزند عزیز خود کند گوش من بر همه تن شوم غذاساز خود قسم جگر بدو رسد باز ای ناظر نقش آفرینش بر دار خلل ز راه بینش در راه تو هر کرا وجودیست مشغول پرستش و سجودیست بر طبل تهی مزن جرس را بیکار مدان نوای کس را هر ذره که هست اگر غباریست در پرده مملکت بکاریست این هفت حصار برکشیده بر هزل نباشد آفریده وین هفت رواق زیر پرده آخر به گزاف نیست کرده کار من و تو بدین درازی کوتاه کنم که نیست بازی دیباچه ما که در نورد است نز بهر هوی و خواب و خورد است از خواب و خورش به اربتابی کین در همه گاو و خر بیابی زان مایه که طبعها سرشتند ما را ورقی دگر نوشتند تا در نگریم و راز جوئیم سررشته کار باز جوئیم بینیم زمین و آسمان را جوئیم یکایک این و آن را کاین کار و کیائی از پی چیست او کیست کیای کار او کیست هر خط که برین ورق کشید است شک نیست در آنکه آفرید است بر هر چه نشانه طرازیست ترتیب گواه کار سازیست سوگند دهم بدان خدایت کین نکته به دوست رهنمایت کان آینه در جهان که دید است کاول نه به صیقلی رسید است بی‌صیقلی آینه محال است هردم که جز این زنی وبال است در هر چه نظر کنی به تحقیق آراسته کن نظر به توفیق منگر که چگونه آفریده است کان دیده‌وری ورای دیده است بنگر که ز خود چگونه برخاست وآن وضع به خود چگونه شد راست تا بر تو به قطع لازم آید کان از دگری ملازم آید چون رسم حواله شد برسام رستی تو ز جهل و من ز دشنام هر نقش بدیع کایدت پیش جز مبدع او در او میندیش زین هفت پرند پرنیان رنگ گر پای برون نهی خوری سنگ پنداشتی این پرند پوشی معلوم تو گردد ار بکوشی سررشته راز آفرینش دیدن نتوان به چشم بینش این رشته قضا نه آنچنان تافت کورا سررشته وا توان یافت سررشته قدرت خدائی بر کس نکند گره گشائی عاجز همه عاقلان و شیدا کین رقعه چگونه کرد پیدا گرداند کس که چون جهان کرد ممکن که تواند آنچنان کرد چون وضع جهان ز ما محالست چونیش برون‌تر از خیالست در پرده راز آسمانی سریست ز چشم ما نهانی چندانکه جنیبه رانم آنجا پی برد نمی‌توانم آنجا در تخته هیکل رقومی خواندم همه نسخه نجومی بر هر چه از آن برون کشیدم آرام گهی درون ندیدم دانم که هر آنچه ساز کردند بر تعبیه‌ایش باز کردند هرچ آن نظری در او توان بست پوشیده خزینه‌ای در آن هست آن کن که کلید آن خزینه پولاد بود نه آبگینه تا چون به خزینه در شتابی شربت طلبی نه زهر یابی پیرامن هر چه ناپدیدست جدول کش خود خطی کشیدست وآن خط که ز اوج بر گذشته عطفیست به میل بازگشته کاندیشه چو سر به خط رساند جز باز پس آمدن نداند پرگار چو طوف ساز گردد در گام نخست باز گردد این حلقه که گرد خانه بستند از بهر چنین بهانه بستند تا هر که ز حلقه بر کند سر سرگشته شود چو حلقه بر در در سلسله فلک مزن دست کین سلسله را هم آخری هست گر حکم طبایع است بگذار کو نیز رسد به آخر کار بیرون‌تر ازین حواله گاهیست کانجا به طریق عجز راهیست زان پرده نسیم ده نفس را کو پرده کژ نداد کس را این هفت فلک به پرده سازی هست از جهت خیال بازی زین پرده ترانه ساخت نتوان واین پرده به خود شناخت نتوان گر پرده شناس ازین قیاسی هم پرده خود نمی‌شناسی گر باربدی به لحن و آواز بی‌پرده مزن دمی بر این ساز با پرده دریدگان خودبین در خلوت هیچ پرده منشین آن پرده طلب که چون نظامی معروف شوی به نیکنامی تا چند زمین نهاد بودن سیلی خود خاک و باد بودن چون باد دویدن از پی خاک مشغول شدن به خار و خاشاک بادی که وکیل خرج خاکست فراش گریوه مغاکست بستاند ازین بدان سپارد گه مایه برد گهی بیارد چندان که زمیست مرز بر مرز خاکیست نهاده درز بر درز گه زلزله گاه سیل خیزد زین ساید خاک و زان بریزد چون زلزله ریزد آب ساید درزی زخریطه واگشاید وان درز به صدمه‌های ایام وادی کده‌ای شود سرانجام جوئی که درین گل خرابست خاریده باد و چاک آبست از کوی زمین چو بگذری باز ابر و فلک است در تک و تاز هر یک به میانه دگر شرط افتاده به شکل گوی در خرط این شکل کری نه در زمین است هر خط که به گرد او چنین است هر دود کزین مغاک خیزد تا یک دو سه نیزه بر ستیزد وآنگه به طریق میل ناکی گردد به طواف دیر خاکی ابری که برآید از بیابان تا مصعد خود شود شتابان بر اوج صعود خود بکوشد از حد صعود بر نجوشد او نیز طواف دیر گیرد از دایره میل می‌پذیرد بینیش چو خیمه ایستاده سر بر افق زمین نهاده تا در نگری به کوچ و خیلش دانی که به دایره است میلش 👇👇
ادامه مطلب ...
75
1
هر جوهر فردکو بسیط است میلش به ولایت محیط است گردون که محیط هفت موج است چندان که همی‌رود در اوج است گر در افق است و گر در اعلاست هرجا که رود به سوی بالاست زآنجا که جهان خرامی اوست بالائی او تمامی اوست بالا طلبان که اوج جویند بالای فلک جز این نگویند نز علم فلک گره گشائیست خود در همه علم روشنائیست گرمایه جویست ور پشیزی از چار گهر در اوست چیزی اما نتوان نهفت آن جست کین دانه در آب و خاک چون رست گرمایه زمین بدو رساند بخشیدن صورتش چه داند وآنجا که زمین به زیر پی‌بود در دانه جمال خوشه کی بود گیرم که ز دانه خوشه خیزد در قالب صورتش که ریزد در پرده این خیال گردان آخر سببی است حال گردان نزدیک تو آن سبب چه چیز است بنمای که این سخن عزیز است داننده هر آن سبب که بیند داند که مسبب آفریند زنهار نظامیا در این سیر پابست مشو به دام این دیر (نظامی) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
76
1
زمین خوش است و زمان خوش، در این هوای بهاری هزار چشمه ی جوشان، ز هر کران شده جاری نهاده لاله به سر جام سرخ لاله عذاری رسد ز سوی گلستان، سرود سبز قناری به پاست،مجلس شادی به افتخار نزاری خوش آمدید حلا، سالکان وادی عرفان رها ز بند بلا، روحتان، کبوتر ایوان جدا ز حول و ولا، جامتان، ز رحمت رحمان زنید جمله صلا، ای سخنوران سخندان که بوستان سخن، گشته، نغمه سار نزاری چه مجلسی، چه صفایی، چه جلوه ای، چه جلایی! چه نغمه ای، چه نوایی، چه شور و حال و هوایی ز عاشقان ولایی، ز هر سریست صدایی چه رونقی چه غنایی، چه مجمع الادبایی خوش است، بزم ادب، چونکه در دیار نزاری غزلسرای زمانها، شکوه نام و نشانها صفای روح و روانها، دلیل خط امانها بود امیر لسانها، ز شعر شادی جانها کلام او به کرانها، شده چو نقد زبانها که شد تفاخر تاریخ،اعتبار نزاری خوشا به نقد کلامش، خوشا شکوه مقامش خوشا به طبع عظامش، خوشا به نظم و نظامش شراب شعر به کامش، چنانکه جرعه ی جامش خوشا به رفعت نامش، خوشا به عزت عامش خوشا به شوکت اشعار ماندگار نزاری ز طبع او که درخشید، شعرهای گل افشان دلش ز پرتو خورشید، شد چو آیینه رخشان ز نوش جرعه ی توحید، شد چو ساغر جوشان درون خویش، خروشید همچو سیل خروشان که شد صدای سخن، یاد و یادگار نزاری روانشاد استاد غلامحسین یوسفی (ناقوس) 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
65
3
74
2
76
2
غزل شمارهٔ ۱۳۹۸ دیوان شمس مولانا جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم ای که تو شاه چمنی سیرکن صد چو منی چشم و دلم سیر کنی سخره این خوان نشوم کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم ماه من آمد به زمین قاصد کیوان نشوم فربه و پرباد توام مست و خوش و شاد توام بنده و آزاد توام بنده شیطان نشوم شاه زمینی و زمان همچو خرد فاش و نهان پیش تو ای جان و جهان جمله چرا جان نشوم 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
85
2
ما ز بالاییم و بالا می‌رویم ما ز دریاییم و دریا می‌رویم ما از آنجا و از اینجا نیستیم ما ز بیجاییم و بیجا می‌رویم ناقوس عروج ملکوتی ناقوس شعر و ادب دیارمان، استاد شادروان غلامحسین یوسفی به صدا درآمد و طنین خبر درگذشت دردآلود و غمبار این شاعر دلسوخته همه جا پیچید. باری استاد ناقوس از تبار عاشقان و قلندرانی بود که عمر گران‌مایه‌اش را صرف معلمی و شاعری کرد که حاصل آن تربیت شاگردان و شاعرانی شد که هر کدام از آنها اینک خود از شاعران نامدار دیارمان هستند. ناقوس فرزند خصال خویشتن بود. او به معنای واقعی کلمه شاعر بود. عشق و معرفتی که از آن دم می‌زد زاییده‌ی شعر او نبود بلکه شعرش زاییده‌ی نفس پاک و معرفت او بود. اینک ناقوس در بین ما نیست؛ اما چه باک که او عاشق بود و عاشقان نمی‌میرند. او در تمام عمرش صدای سخن عشق سرداد و بهترین یادگار را از خود در این گنبد دوار بجا گذاشت. خداوند او را رحمت کناد و به بستگان، دوستان و شاگردانش اجر و صبر ارزانی داراد. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما 📚پیام جناب استاد دکتر محمد بهنام فر به مناسبت درگذشت شاعر گرانمایه استاد غلامحسین یوسفی (ناقوس)📚 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
96
2
76
1
مولوی*مثنوی معنوی*دفتر سوم*بخش ۲۲۲ جذب معشوق عاشق را من حیث لا یعمله العاشق و لا یرجوه و لا یخطر بباله و لا یظهر من ذلک الجذب اثر فی العاشق الا الخوف الممزوج بالیاس مع دوام الطلب آمدیم اینجا که در صدر جهان گر نبودی جذب آن عاشق نهان ناشکیباکی بدی او از فراق کی دوان باز آمدی سوی وثاق میل معشوقان نهانست و ستیر میل عاشق با دو صد طبل و نفیر یک حکایت هست اینجا ز اعتبار لیک عاجز شد بخاری ز انتظار ترک آن کردیم کو در جست و جوست تاکه پیش از مرگ بیند روی دوست تا رهد از مرگ تا یابد نجات زانک دید دوستست آب حیات هر که دید او نباشد دفع مرگ دوست نبود که نه میوه‌ستش نه برگ کار آن کارست ای مشتاق مست کاندر آن کار ار رسد مرگت خوشست شد نشان صدق ایمان ای جوان آنک آید خوش ترا مرگ اندر آن گر نشد ایمان تو ای جان چنین نیست کامل رو بجو اکمال دین هر که اندر کار تو شد مرگ‌دوست بر دل تو بی کراهت دوست اوست چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست صورت مرگست و نقلان کردنیست چون کراهت رفت مردن نفع شد پس درست آید که مردن دفع شد دوست حقست و کسی کش گفت او که توی آن من و من آن تو گوش دار اکنون که عاشق می‌رسد بسته عشق او را به حبل من مسد چون بدید او چهرهٔ صدر جهان گوییا پریدش از تن مرغ جان همچو چوب خشک افتاد آن تنش سرد شد از فرق جان تا ناخنش هرچه کردند از بخور و از گلاب نه بجنبید و نه آمد در خطاب شاه چون دید آن مزعفر روی او پس فرود آمد ز مرکب سوی او گفت عاشق دوست می‌جوید بتفت چونک معشوق آمد آن عاشق برفت عاشق حقی و حق آنست کو چون بیاید نبود از تو تای مو صد چو تو فانیست پیش آن نظر عاشقی بر نفی خود خواجه مگر سایه‌ای و عاشقی بر آفتاب شمس آید سایه لا گردد شتاب 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
122
0
همچو نیلوفر برو زین طرف جو همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو مرگ او آبست و او جویای آب می‌خورد والله اعلم بالصواب ای فسرده عاشق ننگین نمد کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان صد هزاران جان نگر دستک‌زنان جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز آب را از جوی کی باشد گریز آب کوزه چون در آب جو شود محو گردد در وی و جو او شود وصف او فانی شد و ذاتش بقا زین سپس نه کم شود نه بدلقا خویش را بر نخل او آویختم عذر آن را که ازو بگریختم (دفتر سوم‌ مثنوی معنوی مولوی) 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
102
0
مولوی*مثنوی معنوی*دفتر سوم*بخش ۱۳۷ - مکرر کردن قوم اعتراض ترجیه بر انبیا علیهم‌السلام قوم گفتند از شما سعد خودیت نحس مایید و ضدیت و مرتدیت جان ما فارغ بد از اندیشه‌ها در غم افکندید ما را و عنا ذوق جمعیت که بود و اتفاق شد ز فال زشتتان صد افتراق طوطی نقل شکر بودیم ما مرغ مرگ‌اندیش گشتیم از شما هر کجا افسانهٔ غم‌گستریست هر کجا آوازهٔ مستنکریست هر کجا اندر جهان فال بذست هر کجا مسخی نکالی ماخذست در مثال قصه و فال شماست در غم‌انگیزی شما را مشتهاست 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
120
1
 . ناقوس به صدا در نخواهد آمد   ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ آوای ناقوس از سال­های آغاز دهه ۱۳۵۰ در سراسر خراسان به صدا در آمده بود. کمتر کسی از اهل دل، از اهالی سخن بود که آوای ناقوس را نشنیده باشد و نام او را نشناسد. دهه ۱۳۵۰ که آغاز شد فرهنگ در ایران به جایگاهی رسید که پوسته خوش آب و رنگی از سیاست بر آن کشیده شد. باید از جوانان آن دوره بوده باشی تا بدانی چه سرهای سودایی پیدا شده بود و چه سوداها در سرها بود. ناقوس در آن میانه با سخن و آوای خودش آمد. آن سال­‌ها هیکل و پیکر ویژه­‌ای رایج شده بود: موی بلند سر، ریش نازک ستاری، یا ریش تراشیده با خط ریش­‌هایی که گاه تا زیر گوش پایین می­‌آمد، شلوار زانوتنگ و پاچه گشاد، ماشین ژیان یا پیکان جوانان، موسیقی روز؛ و اهل دل خراسان یکی چیز افزون بر همه این­‌ها داشتند و آن شعر یا سخن ناقوس بود. سر آن ندارم که زندگی نامه غلامحسین یوسفی را بنویسم. می‌خواهم چند خط به یادش بنویسم. او که آوای ادب پارسی بود و بیرجندیی ساده‌دل و مهربان. زاده ۱۳۲۶ در خوسف بود، اتاق بزرگ موسیقی و آواز و ... بیرجند، که من دوست­‌تر دارم همچنان آن را خوسپ بنویسم تا بوی ایران کهن بدهد. درس خوانده بود و معلم شده بود. اما دنیای شعر او را برده بود. برده بود، و تا همین امروز با شاعری ماند، و رفت. در دنیای خودش بود. چنان که یکی از دوستان قدیمش وصف می­‌کند، یکی قلندر بود، دلبسته تنهایی و سادگی. بیشتر رزوها و شب­‌هایش را در «رِچ» می­‌بود. آن‌جا باغ منزل کوچکی ساخته بود و در دامن طبیعت به سر می­‌برد. رچ را سخت دوست داشت. چنان که بارها پای پیاده از شهر به رچ شده بود. در محافل شعر و شاعری جایی والا داشت. به سخن سخنسرایان گوش می­‌داد و در همان دم آغاز سخن می­‌کرد و هر آنچه را در نظرش می­‌آمد بی پرده بر زبان می­‌راند. از خرده گیری تا ستایش. و بارها شده بود که این سخنان بی پیرایه­‌اش بر دلی گران آید. اما او راستی را برتر از مصلحت می­‌نشاند و رویه خود را دیگر نکرد. با زنده یاد جلیل مالکی که ویولون نوازی چیره دست بود دوستی داشت. با هم می­‌نشستند، مالکی می­‌نواخت و ناقوس می­‌خواند. نمی­‌دانم خودش فیلمی از آن نشست­‌های پرشور نگه داشته؟ یا کسی از دوستانش؟ شعر را به قالب­‌هایی سروده بود. سخنش استوار بود. زبان پارسی را ارج می­‌نهاد. خودش به گفتار بیرجندی­‌ها سخن می­‌گفت. گویشی دیگر نگرفته بود تا پوستی دیگر بر تن کند. همان بود که بود. در این سال­‌ها ناخوش بود. ریه­‌اش ناراحتش داشت و هم خودش می­‌گفت که بیماری پوستی دارد. بازپسین بار چند ماه پیش بود که او را به کانون هنرمندان استان دعوت کردند. رو برنتافت. به نشست کانون رفت و شعر خواند. اما گفت که امسال را به فرجامش نخواهم رساند. در دیدارهای اخیرش با دوستان پیوسته می­‌گفت که این آخرین دیدار ماست. گفته بود که همین یکی دو هفته می­‌روم. و روز ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ راهش را کشید و رفت. . . . ناقوس بیرجند دیگر به صدا درنخواهد آمد.
ادامه مطلب ...
دژنَپِشت
دژنپشت، کتاب‌خانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارت‌ها دهلیز نوشته‌های تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi
1 250
10
🔰ناقوس آسمانی شد. 🔸غلامحسین یوسفی ( متولد ۱۸ مرداد ۱۳۲۶) متخلص به ناقوس سابقه تدریس در مراکز آموش عالی بیرجند،گویندگی رادیو مشهد،نویسندگی روزنامه خراسان ،داوری چندین جشنواره شعری و نیز برگزاری نشست‌های مختلف شعری را در کارنامه خویش دارد. 🔸او از شاعران برگزیده اولین جشنواره بین المللی شعر فجر است. ( برگرفته از کانال خاوران ) ◾️🖤🖤🖤🖤◾️
102
1
استادِفقید یوسفی(ناقوس)، شاعرِ عارفِ دیارِ خراسانِ جنوبی ، روحشان شاد. یادشان گرامی باد.
104
2
روح استادِفقید یوسفی(ناقوس)، شاعرِ عارف دیار خراسان جنوبی شاد
1
0
115
0
🌈 ◾️️تنخواهِ دانشگاهِ بیرجند در دستانِ پاکِ دکتر محمّدحسن گنجی ✍ حسین افضلیان بیرجند - اسفند ماه ۱۴٠۱ ·•●✿●•· در زندگیِ زنان و مردان بزرگ، نکاتی ست که انسان را به کرنش در برابر آنان وامی دارد. یکی از این مردان بزرگ، دکتر محمّدحسن گنجی پدر علم جغرافیای نوین ایران است. مردی که "زخمیِ هزار دشنه از دستِ روزگارِ هیچ" بود اما شرافت و وطن دوستی اش را به حراج نگذاشت. آنچه در اینجا می آورم، بهره ای ست از مقاله ی آقای دکتر محمّدحسین پاپلی یزدی استاد بازنشسته ی دانشگاه تربیت مدرس و از دوستان و دوستدارانِ وفادارِ دکتر گنجی در کتابِ جشن نامه ی یکصد سالگیِ ایشان که به همتِ دکتر بدره ای منتشر شده است. «درست زمانی که [اولین سالهای پس از انقلاب ۵۷] او را از همه ی حقوق محروم کرده بودند [حتی از حقوق بازنشستگی] و ناچار بود برای گذرانِ زندگی در دارالترجمه کار ‌کند، حدود ۲ میلیون تومان از تنخواهِ ویژه ی رئیس دانشگاه بیرجند که زمانی (۱۳۵۴) رئیس آن بود، هنوز در دستش مانده بود. پولی که حساب و کتابی نداشت و کسی جز خودش از آن با خبر نبود. پولی که [در آن روز] معادل ۳٠٠ هزار دلار [نزدیک به ۱۵ میلیارد تومان امروز] بود. روزی او را دیدم که در ساختمان وزارت علوم راه افتاده که من این پول را باید به چه کسی تحویل بدهم؟! شاید اگر من جای ایشان بودم، آن پول را برداشته و از این مملکت می رفتم. دکتر محمّدحسن گنجیِ آن زمان، تحت فشار بود. نه پدری داشت و نه مادری و نه فرزندی که مانعِ رفتنش باشند. خودش بود و زنش. به هر گوشه ی جهان می توانست برود. در مراکز علمیِ اروپا و آمریکا دوستان زیادی داشت. اما در ایران ماند تا به ما درسِ وطن دوستی، پاکی و درستکاری بدهد. من در سال ۱۳۶۲ به مدّت ۱۶ ماه مدیر گروه جغرافیای دانشگاه مشهد بودم و حقوقم ماهی ۵ هزار تومان بود. ۲ میلیون تومان آن روز معادلِ ۴٠٠ ماه یا بعبارتی معادل ۳۳ سال حقوق من بود! باید روز امتحان پیش آید تا معلوم شود که چقدر درستکار هستیم. آن روز متوجه شدم این مرد که ۲۵ سال قبل به ما درسِ وطن دوستی می داد، خودش دارد وطن دوستی و عشقِ به وطن را به ما نشان می دهد.» ·•●✿●•· آری در چنین روزهای دشواری ست که می توان راستی و درستیِ مردان بزرگ را شناخت. انسانهای شریفی که فرومایگان سبب می شوند تا پایان عمر خونِ دل بخورند و شکسته شوند. نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد 📚
ادامه مطلب ...
33 Likes, 3 Comments - hossein afzalian (@h.afzalian) on Instagram‎: " ◾️️تنخواهِ دانشگاهِ بیرجند در دستانِ پاکِ دکتر محم�..."‎
2 319
35
🔴 جملاتی ناب و حکیمانه !! اگر کشتی را در آب ببینی طبيعي است، اما اگر آب را در کشتی ببینی خطرناک است. تو در قلب دنیا باش ولی دنیا  در قلب تو نباشد                                        🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🌾اگر چیزی از دست دادی که انتظارش را نداشتی، خداوند چیزی به تو خواهد داد که توقع به دست آوردنش را نداشتی. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 خوشبین و امیدوار باش وقتی کارهایت گره می خورد، زیرا خداوند دو بار قسم یاد کرده که به دنبال هر سختی آسانی است 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌾زندگی از مرگ پرسید : چرا من نزد انسان ها محبوب هستم ولی از تو نفرت دارند؟ مرگ جواب داد : برای اینکه تو دروغی زیبا و من حقیقتی دردناک هستم 🦋🦋🦋🦋 🦋 🦋 🌾 اگر معتقد بودی که بعد از هر شقاوتی سعادت و بعد از هر اشکی لبخند خواهد بود عبادت بزرگی را ادا کرده ای که همان، گمان نیکو به خداوند است. 🦋🦋🦋 🦋 🦋 🦋  🌾اگر آدرس رزق و روزیت را نمی دانی .... نترس... چون او آدرس تو را می داند... اگر تو به او نرسیدی ... حتما او به تو خواهد رسید. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌾اگر بدی را با بدی پاسخ دهیم ... کی بدی پایان خواهد یافت؟ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌾 به خاطر نعمت و دارایی به هیچ کس حسادت نکن زیرا نمی دانی خداوند در مقابل چه چیزی را از او ستانده است .... اندوهگین نباش اگر مصیبتی به تو رسید زیرا نمی دانی خداوند در مقابل چه چیزی را به تو خواهد داد" 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 هر سقوطی پایان نیست ... سقوط و نزول باران، زیباترین آغاز است. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌾حکیمی می‌گوید : من از اینکه بدون کفش راه می رفتم می گریستم ... اما وقتی مردی بدون پا دیدم، از گریستن دست کشیدم ... در هر وضعیتی، شاکر خداوند شدم. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌾اگر با پولت صدقه نمی دهی با لب و دندانت صدقه بده "سخن خوب ونیکو بگو" 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 از کارهای عجیب و غریب انسان است که از شنیدن نصیحت متنفر است ولی به رسوایی و بدیها گوش می دهد... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌾سعی کن مردم در تو فقط سعادت و خوشبختی سراغ داشته باشند و از تو فقط لبخند ببینند. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 هیچ کس از آخرین خداحافظی باخبر نیست ... قدر یکدیگر را بدانیم . 🌸💠🌸💠🌸💠 (برگرفته‌از پیام های کاربران‌ تلگرام) 🔴 خداوند خیر دنیا و آخرت به شما عطا نماید. التماس دعای خیر🙏 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
2 041
25
اول اندیشه پسین شمار هم سخنست این سخن اینجا بدار 📚نظامی گنجوی📚 نخستین فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار 📚فردوسی📚 فرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک پس نباشد مردم الا مردمک 📚مولانا📚 💠 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
1 632
5
به این نتیجه رسیده ام که یکی علل رایج خوشبخت نبودن افراد سرمایه گذاری روی آینده است. زندگی نمی کنند و از امروز خود لذت نمی برند و پیوسته منتظرند در آینده اتفاقی بیفتد.وقتی ازدواج کنم خوشبخت خواهم شد، وقتی شغل مورد نظرم را یافتم خوشبخت خواهم شد، وقتی پول خرید خانه را داشتم خوشبخت خواهم شد، وقتی بچه هایم را راهی دانشگاه کردم خوشبخت خواهم شد. درواقع وقتی کاری را به اتمام رساندند خوشبخت خواهد شد. این افراد بدون استثنا مایوس خواهند شد.(خوشبختی یک عادت ذهنی است،یک برداشت ذهنی است،اگر آن را یاد نگیریم و همین حالا روی آن تمرین نکنیم هرگز تجربه اش نخواهم کرد.) (رواشناسی تصویر ذهنی) 《ماکسول مالتز》 (برگرفته از پیام های کاربران تلگرام) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
ادامه مطلب ...
1 672
11
Last updated: ۱۰.۱۱.۲۲
Privacy Policy Telemetrio