cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

کانال گلچین : سخن بزرگان ، شعر ، حکایت ، ضرب المثل

گلچینی از پیام های زیبا ، آموزنده ، دارای بار و انرژی مثبت تقدیمتان می گردد. ادمین : @taheriparviz

نمایش بیشتر
Advertising posts
663مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
+230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

الإسراء وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﺎﻃﻊ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ، ﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻨﻴﺪ ; ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻱ ﺭﺳﻨﺪ [ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻭﺭﻧﺪ ] ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍُﻑ ﻣﮕﻮﻱ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ [ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﺰﻥ ﻭ ] ﭘﺮﺧﺎﺵ ﻣﻜﻦ ، ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺨﻨﻲ ﻧﺮم ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ [ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻪ ] ﺑﮕﻮ .(٢٣) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
در عالم ریاضیات، یک عدد هست که باعث تعجب همگان شده!!! عدد ۲۵۲۰ که بر تمام اعداد از ۱ تا ۱۰ قابل تقسیم هست بدون اینکه هیچ اعشاری بیاره. عدد ۲۵۲۰ یک عدد طبیعی و ساده به نظر می رسد ، اینطور نیست. نکته عجیب و غریب این عدد این است که این عدد به تمام اعداد ۱ تا ۱۰ چه زوج و چه فرد قابل تقسیم است. وقتی که می‌گوییم قابل تقسیم است،یعنی بدون هیچ اعشاری!: ۲۵۲۰÷۱=۲۵۲۰ ۲۵۲۰÷۲=۱۲۶۰ ۲۵۲۰÷۳=۸۴۰ ۲۵۲۰÷۴=۶۳۰ ۲۵۲۰÷۵=۵۰۴ ۲۵۲۰÷۶=۴۲۰ ۲۵۲۰÷۷=۳۶۰ ۲۵۲۰÷۸=۳۱۵ ۲۵۲۰÷۹=۲۸۰ ۲۵۲۰÷۱۰=۲۵۲ ✖➕➖➗♾ نخبگان ریاضی به این نتیجه رسیدند که این عدد حاصلضرب 《۷×۳۰×۱۲》 است که با نگاه اول فکر می کنید که اعدادی تصادفی باشند، ولی نکته قابل تامل اینجا بود که این اعداد حاصلضرب روزهای هفته ۷ × روزهای ماه ۳۰ × ماه‌های سال ۱۲ است.. شب و روز و ماه و سال همانند سایر پدیده های طبیعی بر مبنای محاسبه بسیار دقیق بوجود آمده اند. (برگرفته از پیام های کاربران تلگرام ) 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
  ضرب المثل ،شعر یا مطلبی ست که در عمق جان و فکر عامه مردم نفوذ کرده است .  تعدادی ضرب المثل از اشعار شیرین سعدی:👇👇👇 ادب از که آموخت؛ از بی ادبان! (سعدی)   تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد (سعدی)   چگونه شکر این نعمت گزارم ، که زور مردم آزاری ندارم!! (سعدی)   خانه از پای بست ویران است ، خواجه در نقش ایوان است (سعدی) طریقت (عبادت) بجز خدمت خلق نیست (سعدی)  صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی (سعدی) امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان (سعدی) دیدار یار غایب، دانی که چه ذوقی دارد ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد (سعدی) سر گرگ را هم اول می‌باید برید نه چون گوسفندان مردم درید (سعدی) با سیه دل چه سود گفتن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ (سعدی) مشک آن است که خود ببوید ، نه آنکه عطار بگوید (سعدی) 💠 @golchinaz 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹  
نمایش همه...
سعدی*مواعظ* قصاید* قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح امیر انکیانو بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار ای که دستت می‌رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند رستم و رویینه‌تن اسفندیار تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلقست دنیا یادگار اینهمه رفتند و مای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر وقت دیگر طفل بودی شیرخوار مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین عذار همچنین تا مرد نام‌آور شدی فارس میدان و صید و کارزار آنچه دیدی بر قرار خود نماند وینچه بینی هم نماند بر قرار دیر و زود این شکل و شخص نازنین خاک خواهد بودن و خاکش غبار گل بخواهد چید بی‌شک باغبان ور نچیند خود فرو ریزد ز بار اینهمه هیچست چون می‌بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار سال دیگر را که می‌داند حساب؟ یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟ خفتگان بیچاره در خاک لحد خفته اندر کلهٔ سر سوسمار صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار هیچ دانی تا خرد به یا روان من بگویم گر بداری استوار آدمی را عقل باید در بدن ورنه جان در کالبد دارد حمار پیش از آن کز دست بیرونت برد گردش گیتی زمام اختیار گنج خواهی، در طلب رنجی ببر خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار چون خداوندت بزرگی داد و حکم خرده از خردان مسکین درگذار چون زبردستیت بخشید آسمان زیردستان را همیشه نیک دار عذرخواهان را خطاکاری ببخش زینهاری را به جان ده زینهار شکر نعمت را نکویی کن که حق دوست دارد بندگان حقگزار لطف او لطفیست بیرون از عدد فضل او فضلیست بیرون از شمار گر به هر مویی زبانی باشدت شکر یک نعمت نگویی از هزار نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت پایدار ملک بانان را نشاید روز و شب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار کام درویشان و مسکینان بده تا همه کارت برآرد کردگار با غریبان لطف بی‌اندازه کن تا رود نامت به نیک در دیار زور بازو داری و شمشیر تیز گر جهان لشکر بگیرد غم مدار از درون خستگان اندیشه کن وز دعای مردم پرهیزگار منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار با بدان بد باش و با نیکان نکو جای گل گل باش و جای خار خار دیو با مردم نیامیزد مترس بل بترس از مردمان دیوسار هر که دد یا مردم بد پرورد دیر زود از جان برآرندش دمار با بدان چندانکه نیکویی کنی قتل مار افسا نباشد جز به مار ای که داری چشم عقل و گوش هوش پند من در گوش کن چون گوشوار نشکند عهد من الا سنگدل نشنود قول من الا بختیار سعدیا چندانکه می‌دانی بگوی حق نباید گفتن الا آشکار هر کرا خوف و طمع در کار نیست از ختا باکش نباشد وز تتار دولت نوئین اعظم شهریار باد تا باشد بقای روزگار خسرو عادل امیر نامور انکیانو سرور عالی تبار دیگران حلوا به طرغو آورند من جواهر می‌کنم بر وی نثار پادشاهان را ثنا گویند و مدح من دعایی می‌کنم درویش‌وار یارب الهامش به نیکویی بده وز بقای عمر برخوردار دار جاودان از دور گیتی کام دل در کنارت باد و دشمن بر کنار 💠 @golchinaz 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
سعدی*مواعظ* قصاید* قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح امیر انکیانو بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار ای که دستت می‌رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند رستم و رویینه‌تن اسفندیار تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلقست دنیا یادگار اینهمه رفتند و مای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر وقت دیگر طفل بودی شیرخوار مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین عذار همچنین تا مرد نام‌آور شدی فارس میدان و صید و کارزار آنچه دیدی بر قرار خود نماند وینچه بینی هم نماند بر قرار دیر و زود این شکل و شخص نازنین خاک خواهد بودن و خاکش غبار گل بخواهد چید بی‌شک باغبان ور نچیند خود فرو ریزد ز بار اینهمه هیچست چون می‌بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار سال دیگر را که می‌داند حساب؟ یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟ خفتگان بیچاره در خاک لحد خفته اندر کلهٔ سر سوسمار صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار هیچ دانی تا خرد به یا روان من بگویم گر بداری استوار آدمی را عقل باید در بدن ورنه جان در کالبد دارد حمار پیش از آن کز دست بیرونت برد گردش گیتی زمام اختیار گنج خواهی، در طلب رنجی ببر خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار چون خداوندت بزرگی داد و حکم خرده از خردان مسکین درگذار چون زبردستیت بخشید آسمان زیردستان را همیشه نیک دار عذرخواهان را خطاکاری ببخش زینهاری را به جان ده زینهار شکر نعمت را نکویی کن که حق دوست دارد بندگان حقگزار لطف او لطفیست بیرون از عدد فضل او فضلیست بیرون از شمار گر به هر مویی زبانی باشدت شکر یک نعمت نگویی از هزار نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت پایدار ملک بانان را نشاید روز و شب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار کام درویشان و مسکینان بده تا همه کارت برآرد کردگار با غریبان لطف بی‌اندازه کن تا رود نامت به نیک در دیار زور بازو داری و شمشیر تیز گر جهان لشکر بگیرد غم مدار از درون خستگان اندیشه کن وز دعای مردم پرهیزگار منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار با بدان بد باش و با نیکان نکو جای گل گل باش و جای خار خار دیو با مردم نیامیزد مترس بل بترس از مردمان دیوسار هر که دد یا مردم بد پرورد دیر زود از جان برآرندش دمار با بدان چندانکه نیکویی کنی قتل مار افسا نباشد جز به مار ای که داری چشم عقل و گوش هوش پند من در گوش کن چون گوشوار نشکند عهد من الا سنگدل نشنود قول من الا بختیار سعدیا چندانکه می‌دانی بگوی حق نباید گفتن الا آشکار هر کرا خوف و طمع در کار نیست از ختا باکش نباشد وز تتار دولت نوئین اعظم شهریار باد تا باشد بقای روزگار خسرو عادل امیر نامور انکیانو سرور عالی تبار دیگران حلوا به طرغو آورند من جواهر می‌کنم بر وی نثار پادشاهان را ثنا گویند و مدح من دعایی می‌کنم درویش‌وار یارب الهامش به نیکویی بده وز بقای عمر برخوردار دار جاودان از دور گیتی کام دل در کنارت باد و دشمن بر کنار 💠 @golchinaz 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
. شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم _ مثالِ دنیا چون گولخن... (۲۴۴) هرکه در حَمّام شد، سیمایِ او          هست پیدا بر رُخِ زییایِ او هرکس که به درون حمّام رود. آثار پاکی و نظافت بر چهره زیبای او آشکار می‌شود. یعنی هرکس که به مقام تقوی و عبادت خالصانه برسد علائم علو روحی در ظاهرش نمایان می‌شود. (۲۴۵) تونیان را نیز سیما آشکار    از لباس و از دُخان و، از غبار کارگران آتش‌خانه حمّام نیز نشانه‌ها و علائمی دارند که از لباس و دود و گردوغبار چهره شان آشکار است. تیرگی روح دنیاپرستان هم در رخسار شان نمایان می‌شود. (۲۴۶) ور نبینی رُوش، بُویش را بگیر         بُو* عصا آمد برایِ هر ضَریر اگر نمی بینی که رخساره اهل دنیا به غبار شهوت و دود غفلت آلوده شده. لااقل بویش را استشمام کن، بو برای هر آدم نابینا راهنماست. *بو: در تعابیر مولانا اثر است. (۲۴۷) ور نداری بو، در آرَش در سخُن          از حدیثِ نو بدان رازِ کُهن و اگر از آثار و علائم، نمی توانی به جوهر اعمال او پی ببری، او را به ایراد سخن وادار کن تا از طریق کلام تازه او، راز دیرین و کهنه او را دریابی. (۲۴۸) پس بگوید تُو نیی صاحبْ ذَهَب       بیست سَلّه* چِرک بُردم تا به شب آنکس که در گلخن دنیا کار می کند و ثروتمند شده است می گوید: من تا به شب بیست سبد چركه و کثافت بّرده‌ام. *سَلّه: سبد (۲۴۹) حرص تو چون آتش است اندر جهان            باز کرده هر زبانه صد دهان ای دنیاپرست، حرص تو در اين جهان مانند آتشی است که هر زبانه اش صد دهان گشوده است تا تو را ببلعد. (۲۵۰) پیشِ عقل این زر چو سِرگین ناخوش‌ست         گرچه چون سِرگین فروغِ آتش‌ست در نظر عقلِ معاد و یا در نظر انسان کامل که دارای عقل معاد است، طلا و ثروت‌ مانند سرگین، ناخوشایند است، اگرچه مانند سرگین باعث شعله‌ور شدن آتش می‌شود. (۲۵۱) آفتابی که دَم از آتش زند        چِركِ تر را لايقِ آتش کند آفتاب که مانند آتش، دارای حرارت و سوزندگی است، سرگینِ نمناك را نیز می‌خشکاند و آماده شعله ور شدن می کند. (۲۵۲) آفتاب، آن سنگ را هم کرد زر      تا به تُونِ حرص افتد صد شُرّر ‏ آفتاب سنگ‌های معدن را به کانِ طلا تبدیل می‌کند تا به آتش‌خانه حرص آدمی، صد نوع شعله افتد. اموال و زخارف دنیوی باعثِ اشتعال حرص آدمی شود. (۲۵۲) آنکه گوید: مال گِرد آورده‌ام چیست؟ یعنی چِركِ چندین بُرده ام آنکس که می‌گوید: من مال و ثروتی جمع کرده ام، معنی این حرف چیست؟ درواقع یعنی من چرك و کثافت بسیاری جمع کرده ام. (۲۵۴) اين سخن گرچه که رُسوایی فزاست          در میانِ توتیان، زین، فخرهاست اگرچه این حرف در نزد مردم مایهُ رسوایی و سرشکستگی است. امّا در میان کارگران اتش‌خانه حمام،جمع کردن سرگین مایه مباهات است. (۲۵۵) که تو شش سَلّه کشیدی تا به شب         من کشیدم بیست سَلّه  بی‌ کُرَب* وقتی که تونیان در آخر شب دور هم جمع می‌شوند با افتخار به یکدیگر می گویند: اگر تو از صبح تا شب شش سبد سرگین حمل کرده‌ای، من بی آنکه احساس خستگی کنم بیست سبد سرگین حمل کرده ام پس مقام من از تو بالاتر است. کُرب : رنج و اندوه (۲۵۶) و انکه در تُون زاد و، پاکی را ندید          بویِ مُشك آرَد بر او رنجی پدید آن کس که در گلخن چرکین این دنیا زاده می شود و هیچوقت پاکی را ندیده است، بوی خوش مُشک، او را ناراحت می‌کند. 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
خیام*رباعیات* رباعی شمارهٔ ۱۸ این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت 💠 @golchinaz 💠 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
امیلی برونته نویسنده و شاعر مشهور بریتانیایی که رمان "بلندی‌های بادگیر" او از شهرت زیادی برخوردار است داستان جالبی دارد به نام "نگران نباش" که دانستن آن خالی از لطف نیست. او می نویسد: شخصی همیشه نگران آینده بود و هیچ استفاده ای از عمرش نمی کرد. یک روز درمی یابد که تقویم عمرش پر شده و دو روز دیگراز زندگی اش باقی مانده. نزد خدا می آید و شروع به داد و فریاد می کند جیغ و جنجال راه می‌اندازد، اما خدا سکوت می کند. آسمان و زمین را بهم می ریزد، خدا سکوت میکند. کفر می گوید و خدا سکوت می کند به پای  فرشتگان و انسان می پیچد و باز خدا سکوت میکند. دلش می گیرد و گریه می کند و به سجده می افتد. در این جا خدا سکوتش را می شکند و می گوید: اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را با نگرانی و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز باقی مانده است. بیا حداقل این یک روز را نگران نباش و زندگی کن. لابه لای هق هق گریه هایش می گوید این یک روز را چه کنم. خدا می گوید: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند و نگران چیزی نباشد، گویی هزار سال زیسته است ولی آنکه امروزش را درنمی یابد هزار سال دیگر هم به کارش نمی‌آید! آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستان مرد می ریزد و می گوید: حالا دیگر نگران نباش و برو زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه می کند که در گودی دستانش می‌درخشد اما می‌ترسد حرکت کند، می ترسد زندگی از لای دستانش بریزد آرام می ایستد و با خود می گوید وقتی نگران هستم نگه داشتن این زندگی چه فایده دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن می کند زندگی را می‌بوسد و می بوید چنان به وجد می آید که می بیند می تواند تا تهِ دنیا بال بزند و هر کاری که دلش می خواهد انجام دهد او در یک روز مالک هیچ چیز نمی شود و مقامی را بدست نمی آورد ولی در همان یک روز دست بر پوست درختی می کشد. روی چمن، کفشدوزکی را تماشا می‌کند. سرش را بالا می‌گیرد و ابرها را می بیند. به آنهایی که نمی‌شناختند سلام می گوید و برای آنها که دوستش نداشتند دعا می‌کند او در همان روز با همه آشتی می کند، می خندد و سبک می شود، لذت می برد، می بخشد، عاشق می شود و در همان یک روز، هیچ نگرانی به خود راه نمی دهد و زندگی می کند. فردای آنروز فرشته ها در تقویم خدا می نویسند: «او امروز درگذشت، کسی که هزار سال زیست!» درست است که زندگی همیشه بر وقف مراد نیست ولی توجه به عرض زندگی بهتر از اهمیت دادن به طول آن است. نگران آینده نبودن در واقع توجه به عرض زندگی ست چرا که از  فردا هیچ کس باخبر نیست. چایت را بنوش                           نگران فردایت نباش از گندم زارِ من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها ... سعدیِ بزرگ نیز بر نگران نبودن تاکید می کند و اعتقاد دارد که جز خداوند هیچ کس از فردا خبردار نیست. نداند به جز ذات پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار ▪️با سپاس از جناب حاج حسین آقا افضلیان، فرهیخته اهل دل 🌹🌷🌸🍁🌻🍁🌸🌷🌹
نمایش همه...
🌈 ▪️زندگی زیباست ✍ حسین افضلیان بیرجنـد - بهمـن مـاه ۱۳۹۳ ·•●✿●•· چه جای ناله؟ چه وقت گلایه؟ زندگی گر چه به کامَت اینک نیست ، اما ... ، زندگی زیباست! زندگی ، همان لحظه ی انتظارِ حلولِ مهربانی ست ، لحظه ی اشتیاقِ آب شدنِ برفِ کدورت! زندگی ، دستی به گرمی فشردن است ، و به مهربانی اشکی زدودن ! زندگی ، قافِ رفیعِ شانه های توست برای سیمرغ شدنِ کودکان معصومِ بی مأوا زندگی ، صدفِ با سخاوتِ دستان توست برای مروارید شدنِ زنانِ نجیبِ خیابان خواب! زندگی ، روییدن زنبقِ انسانیّت است در دشت آفت زده ی آدمی ! زندگی ، لحظه ی بعثتِ مسیحِ مهربان دل است ، لحظه ی نزول آیاتِ دوست داشتن ... !! 📚
نمایش همه...