.
ناقوس به صدا در نخواهد آمد
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آوای ناقوس از سالهای آغاز دهه ۱۳۵۰ در سراسر خراسان به صدا در آمده بود. کمتر کسی از اهل دل، از اهالی سخن بود که آوای ناقوس را نشنیده باشد و نام او را نشناسد.
دهه ۱۳۵۰ که آغاز شد فرهنگ در ایران به جایگاهی رسید که پوسته خوش آب و رنگی از سیاست بر آن کشیده شد. باید از جوانان آن دوره بوده باشی تا بدانی چه سرهای سودایی پیدا شده بود و چه سوداها در سرها بود.
ناقوس در آن میانه با سخن و آوای خودش آمد.
آن سالها هیکل و پیکر ویژهای رایج شده بود:
موی بلند سر، ریش نازک ستاری، یا ریش تراشیده با خط ریشهایی که گاه تا زیر گوش پایین میآمد، شلوار زانوتنگ و پاچه گشاد، ماشین ژیان یا پیکان جوانان، موسیقی روز؛ و اهل دل خراسان یکی چیز افزون بر همه اینها داشتند و آن شعر یا سخن ناقوس بود.
سر آن ندارم که زندگی نامه غلامحسین یوسفی را بنویسم. میخواهم چند خط به یادش بنویسم. او که آوای ادب پارسی بود و بیرجندیی سادهدل و مهربان.
زاده ۱۳۲۶ در خوسف بود، اتاق بزرگ موسیقی و آواز و ... بیرجند، که من دوستتر دارم همچنان آن را خوسپ بنویسم تا بوی ایران کهن بدهد.
درس خوانده بود و معلم شده بود. اما دنیای شعر او را برده بود. برده بود، و تا همین امروز با شاعری ماند، و رفت.
در دنیای خودش بود. چنان که یکی از دوستان قدیمش وصف میکند، یکی قلندر بود، دلبسته تنهایی و سادگی.
بیشتر رزوها و شبهایش را در «رِچ» میبود. آنجا باغ منزل کوچکی ساخته بود و در دامن طبیعت به سر میبرد. رچ را سخت دوست داشت. چنان که بارها پای پیاده از شهر به رچ شده بود.
در محافل شعر و شاعری جایی والا داشت. به سخن سخنسرایان گوش میداد و در همان دم آغاز سخن میکرد و هر آنچه را در نظرش میآمد بی پرده بر زبان میراند. از خرده گیری تا ستایش. و بارها شده بود که این سخنان بی پیرایهاش بر دلی گران آید. اما او راستی را برتر از مصلحت مینشاند و رویه خود را دیگر نکرد.
با زنده یاد جلیل مالکی که ویولون نوازی چیره دست بود دوستی داشت. با هم مینشستند، مالکی مینواخت و ناقوس میخواند. نمیدانم خودش فیلمی از آن نشستهای پرشور نگه داشته؟ یا کسی از دوستانش؟
شعر را به قالبهایی سروده بود. سخنش استوار بود. زبان پارسی را ارج مینهاد. خودش به گفتار بیرجندیها سخن میگفت. گویشی دیگر نگرفته بود تا پوستی دیگر بر تن کند. همان بود که بود.
در این سالها ناخوش بود. ریهاش ناراحتش داشت و هم خودش میگفت که بیماری پوستی دارد.
بازپسین بار چند ماه پیش بود که او را به کانون هنرمندان استان دعوت کردند. رو برنتافت. به نشست کانون رفت و شعر خواند. اما گفت که امسال را به فرجامش نخواهم رساند. در دیدارهای اخیرش با دوستان پیوسته میگفت که این آخرین دیدار ماست. گفته بود که همین یکی دو هفته میروم.
و روز ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ راهش را کشید و رفت. . . .
ناقوس بیرجند دیگر به صدا درنخواهد آمد.
https://t.me/dejnapesht4000ادامه مطلب ...