cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

زندگی روزانه

ابراهیم موسی‌پور بِشِلی

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
945
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
-130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailableShow in Telegram
ژتون ناهار جمعه ۱۸ تیر ۱۳۷۸ کوی دانشگاه تهران
نمایش همه...
علم به قیمت ز گهر بیشتر قدرِ معلّم ز پدر بیشتر
عموهای ما را نکشید! #روزگار_سپری‌نشده‌ی_کودکی_ما ۳ #ابراهیم_موسی_پور_بشلی به یاد معلمم و عمویم؛ زنده‌یاد دبیر سیف‌الله موسی‌پور بشلی لبالب می‌شود گاهی جامِ رنج، وقتهایی که روزهای سخت به روزهای تلخ پیوند می‌خورند. قبل‌از این، مرگ استادانم را تجربه کرده بودم اما مرگ معلمم را نه. تازه معلمی که عموی من هم بود. جهان زیسته‌ی ما کودکان در دهه‌ی ۱۳۶۰، بسیار کوچک بود با درودیوارهایی به‌غایت تنگ. روز اول دبستان به ما گفتند که مجاهدین و جنگلیها و اقلیت و اکثریت چه شکلی هستند و چطور لباس می‌پوشند؛ گفتند به غریبه‌ها سلام نکنید، چیزی ازشان نگیرید، چیزی بهشان ندهید، اگر درباره‌ی کسی چیزی پرسیدند، جوابشان را ندهید... شهرستان ما محل درگیری و تسویه‌حسابهای نیروهای انقلابی و معارضان مسلح بود و دود این منازعات البته به چشم ما کودکان می‌رفت. شرایط انقلابی و البته جنگی هم مانع می‌شد که بشود آزادانه برای آموزش و ورزش و تفریحهای کودکانه از محله خارج شد. این بود که همیشه باید یک آشنا، یک فامیل نزدیک از ما مراقبت می‌کرد. عموسیف‌الله اما همه کار بلد بود. با او خیال‌مان راحت بود... ... با ماشین عموحسن رفتیم لفور برای سقف خانه‌ای که می‌ساختیم، الوار سفارش بدهیم. شش‌ساله بودم. در ایست‌بازرسی پادگان ژاندارمری، افسر فرمانده گفت کجا می‌روید؟ عمو گفت بشل. افسر گفت باید سربازی همراه شما بفرستم، چون جاده ناامن است، شما هم ریش داری، هم اورکت خاکی. عمو گفت نیاز نیست. افسر گفت با این قیافه، سالم تا بهشهر نمی‌رسی، بچه‌ی‌کوچک هم که توی ماشین هست. عمو گفت: "بهشهر نه؛ بشل، بشل همین نزدیکی‌هاست... نیروها را برای موارد مهم‌تر بفرستید". یاد گرفتم که برای موارد غیرضروری، آدمها را نباید خرج کرد. بنا بر رسم برای خرید الوار سقف خانه، باید شیرینی داد. عمو یادش رفته بود. سر راه از دکان کوچکی یک بسته‌ی بیسکوییت گرجی بزرگ گرفت و گفت: "اصل، شیرینی است، مهم نیست که حتما از قنادی بخریمش". یاد گرفتم که برای رعایت آیینها و پاسداشتهای نمادین، نباید خود را به تکلّف انداخت. شش سال بعد، در مدرسه‌ی راهنمایی مدرّس، عمو، مربی آزمایشگاه و تکنیسین کارگاه فنی ما بود. عمو از پس هر کاری بر می‌آمد. عمو الگوی مطلق ما بود: اول زمین را مسّاحی می‌کرد، بعد روی کاغذ با خودکار نقشه می‌کشید، بعد خودش زمین را با گچ خطکشی می‌کرد، پی‌کنی می‌کرد، قالب می‌بست، آرماتور می‌گذاشت، بتون می‌ریخت، جوشکاری می‌کرد، ستونها را برمی‌افراشت. دیوارها را می‌چید، سقف می‌زد، نجاری می‌کرد، حلب می‌زد و گچ می‌کشید و سیم‌کشی و لوله‌کشی می‌کرد و دروپنجره‌ها را کار می‌گذاشت و شیشه می‌انداخت و تمام. خانه‌ی ما را همین‌طوری ساخت. من هم کنار دستش؛ فقط نگاه می‌کردم، و حیف از آن همه دانش و مهارتش چیز زیادی نیاموختم. اما یاد گرفتم که تمام روزهای هفته را و تمام ساعتهای روز را چگونه هدر ندهم. عمو استاد استفاده از وقت بود. لحظه‌ای را به بطالت نمی‌گذراند. عموسیف‌الله هم مثل عموامرالله از جنگ عراق زنده و سالم برگشت. مثل او هیچ‌وقت در محیط کارهای سخت و خطرناک فنی و کار با ابزارهای برش و جوش و کار در ارتفاع، دچار هیچ حادثه‌ای نشد. هر دو حتی از بیماریهای مختلف هم به سلامت گذشتند. اما هر دو قربانی ارابه‌های مرگ شدند. هر دو جنگجوی مبارز، پیاده، بدون سلاح، بی‌دفاع، در جریان سوانح رانندگی جان باختند. در مملکتی که گویا مسوولانش فرق خیابان و جاده را نمی‌فهمند. در مملکتی که جاده‌ی بین‌المللی‌اش از وسط محیطهای مسکونی بسیار متراکم عبور می‌کند. آقایان مسوول! جاده‌ی فیروزکوه از وسط شهر دماوند، از وسط شهر فیروزکوه، از وسط شهر زیراب، از وسط دهها محیط مسکونی روستایی و شهری می‌گذرد و عموهای ما را می‌کشد. فکری بکنید؛ جاده با خیابان فرق دارد. @AndoneMila ۱۶ تیر ۱۴۰۳ بشل شیرگاه
نمایش همه...

Photo unavailableShow in Telegram
این زمین از حلمِ حق دارد اثر تا نجاست بُرد و گل‌ها داد بَر تا بپوشد او پلیدی‌های ما در عوض بر روید از وی غنچه‌ها (#مولوی) درختچه‌ی که زشتی فاضلاب را به زیبایی تبدیل کرده‌است... عکس از #داریوش_سرلک تهران @AndoneMila
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
چو از این کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه‌ها، به باران... (شفیعی‌کدکنی) عکس از #سمیرا_بختیاری @AndoneMila
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
کتابخانه پارسی کلگری (IGSA) جلسه بررسی و گفتگو درباره‌ی کتاب تاریخ علت‌شناسی انحطاط و عقب‌ماندگی ایرانیان و مسلمانان از آغاز دورۀ قاجاریه تا پایان دورۀ پهلوی با حضور نویسنده: داریوش رحمانیان دبیر گفتگو: حامد کاظم‌زاده 📗درباره کتاب: متفکرانی که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته‌اند بیشتر در مورد جریان تجددگرایی و نوخواهی و نواندیشی در ایران است و به طور کلی می‌توان در چهار گروه دسته‌بندی کرد: الف) گروه متجددان مسلمان یا نمایندگان جریان تجددگرایی اسلامی یا نوگرایی دینی؛ ب) گروه نواندیشان و روشنفکران تجددگرای غیردینی و غرب‌گرا؛ ج) گروه اندیشه‌گران ناسیونالیست و باستان‌گرا؛ د) گروه اندیشه‌گران مارکسیست یا متأثر از مارکسیسم. کتاب در کتابخانه موجود است. برای خواندن مقدمه آن به این لینک مراجعه کنید. مکان📍: دانشگاه کلگری، Craigie Hall block D, room 401 زمان🗓: پنجشنبه 4 ژوئیه، ساعت ۶ تا ۸ عصر (بوقت کلگری) زمان🗓: جمعه 15 تیر، ساعت ۳:۳۰ تا ۵:۳۰ صبح (بوقت تهران) لینک حضور مجازی از گوگل میت: https://meet.google.com/xpz-gbtu-zgm 💬Telegram 📷Instagram
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
#تازه‌های_نشر 🆔 @naqshine
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
_با دیدن صندوق رای، یاد چی میفتی؟ _این‌که برم کارتن خالی بخرم... "هر که آمد بارِ خود را بست و رفت"* ما پیِ پول کرایه‌ی قاطریم کار و نان و آشیان، مِلک شماست ما همه در این وطن مستاجریم بازی و میدان و گوی آنِ شماست ما تماشا می‌کنیم و ناظریم گر شما گیر زدوبندید، ما دایماً در بندِ بارِ خاطریم ما اسیر بندوبَست خویش با جعبه و گونی و چسب و کاتریم #خنگ_دزوی_حکیم #درحال_اسباب‌کشی ۹ تیر ۱۴۰۳ *مصرع اول از مهدی اخوان ثالث
نمایش همه...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
نشر سنگلج دومین کتاب از مجموعه سفر به ایران را منتشر کرد: سفرنامه آبه‌کاره در ایران آبه دو دومينوس بارتلمه كاره دو چامبون، سیاح و مامور سیاسی دولت فرانسه است که چندین بار برای انجام ماموریت‌های سیاسی به ایران و هند سفر کرده است. در مورد زندگی او اطلاعات دقیقی در دست نداریم. از محتوای گزارش او چنین برمی‌آید که در سفرهایش اختیارات فراوانی داشته است. بیشتر این سفرها برای جمع‌آوری اطّلاعات نظامی و سیاسی بوده است. کتاب سفرنامه آبه کاره در ایران حاصل یکی از این ماموریت‌ها است که در سال‌های ۱۶۷۴ - ۱۶۷۶م/ ۱۰۵۱ - ۱۰۵۳ خ انجام شده است. کاره در طی سفرش از کرانه شمالی خلیج فارس و سواحل ایران عبور کرده، مسیری که کمتر سیاحی در دوره صفویه از آن بازدید کرده است. این سفرنامه افزون بر موضوعات سیاسی، حاوی گزارش‌های جغرافیایی و مردم شناسی است که در کمتر اثری از آن عصر می‌توان یافت. https://t.me/sanglajpublication
نمایش همه...
آدم‌ها و تصویرها ۳ علی پاکباز نوار اندی را از توی ضبط‌صوت مینی‌بوس در می‌آورد و به من هدیه می‌دهد؛ حاجی‌ذات‌الله با وانتش از ییلاق بار لبنیات را به شاهی می‌برد؛ ناطق‌الله و افراسیاب از جاده‌ی دکانسر می‌گذرند؛ افراسیاب هیکل و قیافه‌ی پهلوانی دارد؛ حاجی‌رضا خیس عرق، با شور و حرارت نوحه‌ی مخصوص شب تاسوعایش را می‌خواند؛ استاد‌قربان با کت گشادش با چهره‌ای غرق در فکر جواب سلامم را می‌دهد و حال خواهرش، مادربزرگم را می‌پرسد؛ علی ابراهیمی دارد توی حیاط خانه‌ی مهدی‌داش که تازه شهید شده، سخنرانی می‌کند، و رباعیِ در مسلخ عشق... را می‌خواند؛ جان‌ننه دارد ردپای گاوها را توی زمین گلی معاینه می‌کند؛ خانم طلایی دارد از کنار غازهای نگهبان حیاط خانه‌ی گنّا عبور می‌کند؛ زلیخا کل نوار سخنرانی پسرش، شهید علی، را که از بس گوش داده، سخنرانی را حفظ شده، برای من و مادرم تکرار می‌کند؛ باب‌علی، دازی را از پشت کمرش بین دو تا ساعد دست‌هاش نگه داشته و توی جاده‌ی ده قدم می‌زند؛ خانم معصومه هاشمی، دستکش مشکی دستش کرده و دارد دم دروازه‌ی خانه‌ی جان‌برار با مشتی‌خیرون صحبت می‌کند؛ عذراخاله و علی‌خان‌عمو دارند با پدرم نیشکر درو می‌کنند؛  نجیبه‌آبجی به ما می‌گوید روز قتل (عاشورا) نباید بازی کنید و بخندید؛ ابوالقاسم که در گرمای وسط مرداد دارد توی باغ پرتقالش بیل می‌زند، وارد حیاط می‌شود و برایش آب سرد می‌آورم، پشت سر هم لیوان را جلوی پارچ می‌گیرد که آب بریزم، می‌نوشد، از گرما صورتش سرخ سرخ است؛ رمضان قاسمی، بیل‌به‌دوش به سمت مزار می‌رود؛ بموندی‌خاله و حاجی‌امیر سر سفره نشسته‌اند، بموندی‌خاله دارد توصیه‌های غذایی می‌کند که آدمی با طبع سرد باید چه بخورد، حاجی‌امیر دست‌هایش را روی دو زانویش گذاشته و به افاضات طب سنتی همسرش گوش می‌دهد؛ آقای جعفری به پدرم توصیه می‌کند که توی باغ قلم‌های اونشو بکارد، یافا به درد نمی‌خورد؛ صادق از تحلیل‌ برنامه‌ی رادیوهای بیگانه حرف می‌زند؛ ماه‌روزه‌خاله مثل هر سال یک جوراب پشمی برایم بافته؛ مش‌ساره چارزانو روی زمین کنار خانه‌ی گلی‌اش نشسته تا ازش عکس بگیرم؛ علی جوادی به مادرم توضیح می‌دهد که گوسفندتان چگونه از دره افتاد پایین؛ دایی‌احمد درباره‌ی زعیم عالی‌قدر می‌گوید که مملکت را خراب کرده؛ دایی‌صمد، برایم شعر مادر را می‌خواند؛ اصغر اسدی، با اندام ورزیده و با سینه‌ی سپر وارد حیاط می‌شود و با تامل به اطراف نگاه می‌کند و بعد از پله‌ها پایین می‌آید؛ زندایی‌فاطمه توی پستو شیرینی می‌پزد و بلند‌بلند می‌خندد؛ زندایی‌صدیقه دارد خاطرات سفر سوریه‌اش را تعریف می‌کند؛ نوابه‌خاله، کیک درست کرده و حلوای برنجی سفید؛ گنّا به الهام می‌گوید ندو، زمین می‌خوری (دوو نَی وچه بِنه خِنّی)؛ پدرم دارد قرآن می‌خواند: الرحمن، علّم القرآن،... فبای آلاء ربکما تکذبان... .
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.