یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
یادداشتهای خانم ف . • دلبستهٔ کلمهها و کوهها • دانشجوی دکتری رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی • روایتنویس . . پیغامگیر: @Fatemeh_behruz_bot . . [email protected] . . . . .
نمایش بیشتر4 245
مشترکین
-424 ساعت
-67 روز
+930 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 ▫️بیگرایشی:
رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در ایران، تخصصی و دارای زیرمجموعه و گرایش نیست. ضرورتِ داشتن رشتهٔ ادبیات کودک و نوجوان را جز چنددانشگاه محدود، بقیه بهرسمیت نشناختهاند. ما رشتهٔ ادبیات دینی، نویسندگی خلاق، ادبیات پایداری٫جنگ (فقط یک دانشگاه صاحب این رشته است) و... در دانشگاههای ایران نداریم.
در نتیجه، همهٔ ما با علایق و دغدغههای ادبی متفاوت، باید سر کلاسهای مشابه بنشینیم.
و اما آخرین چیزی که دانشگاه از ما دریغ میکند:
▫️ پای تحلیل لَنگ است:
کم پیش میآید که رویکرد اساتید در زمان تحصیل، کمک به پرورش مهارت تحلیل باشد. همچنان هر دانشجویی باید چیزهایی را حفظ کند و همانها را در برگهٔ امتحانی بنویسد. بااینحال، میتوان امیدوارانه گفت که شاید به تعداد انگشتان دست، استادانی در دانشگاه باشند که هموغم آنها پرورش نیروی متخصص در حوزههای علوم انسانی باشد؛ بهواسطهٔ رویکرد و مواجههٔ متفاوتشان نسبت به دانشجو و حتی امتحان. عکس ضمیمهشده به این یادداشت، سوالات امتحان «تحقیق در متون غنایی» است. دکتر احمد خاتمی شاید جزو همان استادهایی باشند که بیشاز تربیت دانشجوی خوشحافظه در پیِ تربیت دانشجویی است که بتواند چهارخط تحلیل بنویسد. و راستش اینطور امتحاندادن و تحلیلنوشتنی، تمام آنچیزی است که از دانشگاه و تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی میخواهم و حالا آن را در طراحی سؤالات امتحانی، مو به مو اجرا میکنم.
#دغدغهها | 489 | 5 | Loading... |
02 ▫️بیگرایشی:
رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در ایران، تخصصی و دارای زیرمجموعه و گرایش نیست. ضرورتِ داشتن رشتهٔ ادبیات کودک و نوجوان را جز چنددانشگاه محدود، بقیه بهرسمیت نشناختهاند. ما رشتهٔ ادبیات دینی، نویسندگی خلاق، ادبیات پایداری٫جنگ (فقط یک دانشگاه صاحب این رشته است) و... در دانشگاههای ایران نداریم.
در نتیجه، همهٔ ما با علایق و دغدغههای ادبی متفاوت، باید سر کلاسهای مشابه بنشینیم.
و اما آخرین چیزی که دانشگاه از ما دریغ میکند:
▫️ پای تحلیل لَنگ است:
کم پیش میآید که رویکرد اساتید در زمان تحصیل، کمک به پرورش مهارت تحلیل باشد. همچنان هر دانشجویی باید چیزهایی را حفظ کند و همانها را در برگهٔ امتحانی بنویسد. بااینحال، میتوان امیدوارانه گفت که شاید به تعداد انگشتان دست، استادانی در دانشگاه باشند که هموغم آنها پرورش نیروی متخصص در حوزههای علوم انسانی باشد؛ بهواسطهٔ رویکرد و مواجههٔ متفاوتشان نسبت به دانشجو و حتی امتحان. عکس ضمیمهشده به این یادداشت، سوالات امتحان «تحقیق در متون غنایی» است. دکتر احمد خاتمی شاید جزو همان استادهایی باشند که بیشاز تربیت دانشجوی خوشحافظه در پیِ تربیت دانشجویی است که بتواند چهارخط تحلیل بنویسد. و راستش اینطور امتحاندادن و تحلیلنوشتنی، تمام آنچیزی است که از دانشگاه و تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی میخواهم و حالا آن را در طراحی سؤالات امتحانی، مو به مو اجرا میکنم.
#دغدغهها | 162 | 8 | Loading... |
03 دانشگاه چه فرصتهایی را در اختیار ما قرار میدهد؟ چه چیزهایی را از ما دریغ میکند؟
این سوال را بارهاوبارها در موقعیتهای مختلف از زبان افراد زیادی -دوست و آشنا- مکرر شنیدهام: «اینهمه درس میخونی، چیزی هم عایدت میشه؟»
این سوال وقتهای زیادی باعث شده که به نسبتِ خودم با ادبیات و دانشگاه فکر کنم. این یادداشت مختصر، نتیجهٔ کلنجاررفتن با خودم، دغدغهها و اهدافم از تحصیل در دانشگاه است. برای همین قصد دارم از موهبتهای تحصیل در رشتهٔ ادبیات فارسی و کموکاستیهای آن بگویم.
اول از همه، مشتاقم که دربارهٔ فرصتها و موهبتهای تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی حرف بزنم؛ این احتمال را میدهم که بتوان این نقطههای روشن را در رشتههای دیگر علوم انسانی هم دید:
▫️ ساختارمندی ذهن:
یکی از نقطههای روشن حضور در مسیر دانشگاهی این است که از همان مقاطع اول تا رسیدن به مقاطع تحصیلات تکمیلی، براساس یک برنامهٔ آموزشی مدون، ذهن در آن حیطهٔ مشخص، نظم میگیرد و صاحب ساختار میشود. برای مثال با خواندن تاریخ ادبیات میتواند بسیاری از وجوه ادبیات را مبتنی بر زمان فهم کند. واحدهای دانشگاهی طوری تنظیم شدهاند که ذهن را از مبتلاشدن به شلختگی و آشفتگی نجات میدهد.
▫️حضور متفاوت در اجتماع:
واقعیت این است که همهٔ ما میدانیم تکهای کاغذ بهعنوان مدرک دانشگاهی و داشتن اسمورسم دکتری و استادی، تا وقتی همراه با آگاهی و تخصص نباشد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. بااینحساب، کتمانکردنی نیست که عنوان «دکتر» یا «استاد» یا «هیئت علمی» در روزگار پرهیاهوی رسانهها و تولید محتوا، برگِ برندهای را در اختیار صاحب این عنوانها قرار میدهد تا بهبانگِ رسا و صدای بلندتری دغدغههای علمی یا حتی غیرعلمی خود را بهگوش مخاطبان بسیاری برساند. این عنوانها صاحب آن را خواه یا ناخواه، یکسر و گردن از افراد مشابه بالاتر میبرد. درست یا غلط، خوشبختانه یا متأسفانه؛ واقعیت این است!
▫️آگاهی از جریانهای دانشگاهی:
جریانهای دانشگاهی ایران، هنوز پشت همان صندلیها و اتاق اساتید باقی مانده و نتایج آن به افراد علاقهمند و مستعدِ بیرون دانشگاه نمیرسد. ما درحالحاضر نمیتوانیم بیواسطه از آنچه که در دانشگاه درحالِ وقوع است، اطلاع پیدا کنیم؛ مگر با حضور مستقیم. ازآنجاکه هنوز پیوند بین دانشگاه و جامعهٔ بیرون دانشگاه، آنطور که بایدوشاید رقم نخورده است، برای آشنایی با جریانهای ادبی دانشگاهی، اطلاع از پژوهشها، فرصت آشنایی با اساتید و... باید که خود را مهمانِ فضای دانشگاه کرد.
▫️تعامل با صاحبنظران دانشگاهی:
کلاسهای دکتر شفیعی از پرمخاطبترین کلاسهای دانشگاه تهران است. پدرم تعریف میکند که سر کلاسهای پروفسور کردوانی، جای سوزنانداختن نبود. این یعنی برای آموختن از افراد صاحبتجربه و متخصص حوزه یا موضوعی خاص باید در دانشگاه و سر کلاس درس آنها حضور داشت. چراکه حرفهای دستاول آنها تنها در محیط دانشگاه و عموما در کلاسها شنیده میشود.
و اما تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی (و شاید رشتههای دیگر) چه چیزی را از ما دریغ میکند):
▫️کمکنکردن به خلاقیت:
تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی یاریرسانِ ما برای تقویت مهارتهای مبتنی بر خلاقیت نیست. بین خودمان بماند؛ حتی ممکن است ریشههای خلاقیت ما را هم بخشکاند. ما در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی واحدهای عملی بهمنظور تقویت مهارتهای نوشتاری یا تقویت شیوهٔ شاعری نداریم. شاید که چند واحد درسی مرتبط وجود داشته باشد، اما درکل، واحدهای دانشگاهی برای تقویت خلاقیت ادبی دانشجو درنظر گرفته نشده است.
بنابراین اگر کسی قصد دارد که داستاننویس صاحبنامی شود یا بهخوبی از عهدهٔ شعرگفتن بربیاید، جریانهای ادبی غیردانشگاهی پویاتر و آموزندهتر هستند. برای شاعرشدن یا داستاننویسشدن نباید روی دانشگاه حساب باز کرد.
▫️پیوندی که ندارد...
ادبیات دانشگاهی پیوندی با جریانِ زندگی ندارد. ادبیات نخبگانی است. جریان ادبی بیرون از دانشگاه پویاتر و بهروزتر از جریانهای دانشگاهی بهنظر میرسد. تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی جز برای تعداد کمی از افراد مستعد و صاحبذوقِ ذاتی، ضمانتی ندارد که افراد را با ذوق ادبی سرشار روانهٔ جامعه و زندگی روزمره کند. ازطرفی مهارتهایی هم در اختیار آنها قرار نمیدهد که بتوانند بهعنوان متخصص ادبیات جز مدرسه و دانشگاه، یاریرسان بخشهای دولتی، خصوصی و موسسات مختلف در حوزههای متنوع باشند.
[ادامه در فرستهٔ بعد]
• | 584 | 16 | Loading... |
04 :))
همین دیگه!
ما فاتح لیگِ برتر شدیم! تبریکهای زیاد!
. | 556 | 4 | Loading... |
05 همین اول بدون تعارف بگویم که با نخواندن این کتاب چیزی از دست نمیدهید اما خواندنش، شبیه تماشای یک عکس است! عکسی کمتردیدهشده از مردم فلسطین که برای معیشت و زنده ماندن باید به تکاپو و تقلا بیفتند.
چیزی که من را بهصرافت خواندن کتاب انداخت، واقعیبودن روایت و تلاشِ خانم سعاد العامری برای همراهی با گروهی از مردان فلسطینی است که برای معیشت مجبورند خود را به آن سوی دیوار -یعنی اسرائیل- برسانند تا بتوانند بهعنوان کارگر روزمرد برای اسرائیلیها کار کنند.
اگرچه نویسنده ادعا دارد که قرار است راوی مردان فلسطین و مصائب آنها در این مسیر باشد، اما کتاب بیش از هر چیزی روایت خودِ اوست: زنی که با گروهی از مردان همراه شده، مدام از آنها عقب میماند، باید حفظِ ظاهر کند، لحظههای زیادی برای رهایی از آن اضطراب کُشنده به دنیایِ خیال و رؤیا و خاطرات کودکی پناه میبرد و... .
و همه اینها باعث میشود که خواندن کتاب بهعنوان یک روایت مستند -که ظرفیت پختهترشدن را داشت- برای ساعتهایی دلچسب و البته همراه با تجربه اندوه و همدلی با مردمانی باشد که زندگی و استعمار، آنها را مدام در تقلای همیشگی میخواهد. | 1 408 | 28 | Loading... |
06 دربارهٔ سمت روشن حقیقت
مردی ایستاده است در میان آن هیاهو و شلوغی پارلمان ملی فرانسه و پرچم فلسطین را بالا برده است. در همین حین، زن و مردی با شتاب، سراسیمه و قدمهایی تند، پلههای کوتاه پارمان را بالا میآید تا دستشان را به پرچم برسانند و بهنشانه همراهی، شانهبهشانه مرد بایستند.
تو انگار کن که پارلمان فرانسه، همهی دنیاست و آن مرد، نمایندهی آزادیخواهان جهان. و آن دو نفر، نماینده همه ما که آسیمهسر با قلبهای تپنده برای گوشهای از خاورمیانه، پرشتاب قدم برمیداریم تا دست به آن پرچم برسانیم. انگار که بخواهیم نشانی از انسانیت را به هویت فردی و اجتماعی خود سنجاق کنیم.
کسی نوشته بود: «ما خیال میکردیم که قرار است فلسطین را نجات بدهیم، ولی این فلسطین است که دارد تمام دنیا را نجات میدهد.» شاید برای همین است که این روزها را دقیق مینویسم تا روزی –احتمالا نهخیلی دیر- برای فرزندانم بگویم که ما در زمانهای میزیستیم که برخلاف دورههایی که پشتسر گذاشتیم، معیار روشن، واضح و عیانی برای سنجش تمام آموزههای اخلاقی و پیداکردن نسبت خودمان با سمت روشن حقیقت و عدالت داشتیم.
برایشان میگویم که چطور مسئله فلسطین بهعنوان معیاری راستین خودش را از قیود تمام فیلسوفان اخلاق عصر مدرن، کلاس درس استادان انسانشناسی، بیانیههای بلندبالای سازمان ملل، محافظهکاری سیاستمداران، ادعاهای توخالی اکتیویتیستهای سیاسی، سکوت فمینیستهای سفید مدعی و... رهاند تا بهسلامت، عریان و زلال، مقابل چشمانِ ما حیوحاضر شود تا انسانِ معاصر امروزی، دستْخالی و بلاتکلیفِ چگونگیِ اندیشیدن به زندگی و مرگ، حق و حقیقت و واقعیت مسلم آزادی و آزادگی نباشد.
دور نیست صبحِ روشنی که از پسِ خون و رنج مردمان خاورمیانه میدمد برای پنهانکردن تاریکی این روزها تا ما بارِ دیگر، بهیاد آن نویسنده و شاعر عزیزِ شهید فلسطینی –رفعت العریر- با خود زمزمه کنیم:
در درون همه ما فلسطینی است؛ فلسطینی که باید آزاد شود.
#فلسطین #رفح | 2 905 | 52 | Loading... |
07 دربارهٔ سمت روشن حقیقت
مردی ایستاده است در میان آن هیاهو و شلوغی پارلمان ملی فرانسه و پرچم فلسطین را بالا برده است. در همین حین، زن و مردی با شتاب، سراسیمه و قدمهایی تند، پلههای کوتاه پارمان را بالا میآید تا دستشان را به پرچم برسانند و بهنشانه همراهی، شانهبهشانه مرد بایستند.
تو انگار کن که پارلمان فرانسه، همهی دنیاست و آن مرد، نمایندهی آزادیخواهان جهان. و آن دو نفر، نماینده همه ما که آسیمهسر با قلبهای تپنده برای گوشهای از خاورمیانه، پرشتاب قدم برمیداریم تا دست به آن پرچم برسانیم. انگار که بخواهیم نشانی از انسانیت را به هویت فردی و اجتماعی خود سنجاق کنیم.
کسی نوشته بود: «ما خیال میکردیم که قرار است فلسطین را نجات بدهیم، ولی این فلسطین است که دارد تمام دنیا را نجات میدهد.» شاید برای همین است که این روزها را دقیق مینویسم تا روزی –احتمالا نهخیلی دیر- برای فرزندانم بگویم که ما در زمانهای میزیستیم که برخلاف دورههایی که پشتسر گذاشتیم، معیار روشن، واضح و عیانی برای سنجش تمام آموزههای اخلاقی و پیداکردن نسبت خودمان با سمت روشن حقیقت و عدالت داشتیم.
برایشان میگویم که چطور مسئله فلسطین بهعنوان معیاری راستین خودش را از قیود تمام فیلسوفان اخلاق عصر مدرن، کلاس درس استادان انسانشناسی، بیانیههای بلندبالای سازمان ملل، محافظهکاری سیاستمداران، ادعاهای توخالی اکتیویتیستهای سیاسی، سکوت فمینیستهای سفید مدعی و... رهاند تا بهسلامت، عریان و زلال، مقابل چشمانِ ما حیوحاضر شود تا انسانِ معاصر امروزی، دستْخالی و بلاتکلیفِ چگونگیِ اندیشیدن به زندگی و مرگ، حق و حقیقت و واقعیت مسلم آزادی و آزادگی نباشد.
دور نیست صبحِ روشنی که از پسِ خون و رنج مردمان خاورمیانه میدمد برای پنهانکردن تاریکی این روزها تا ما بارِ دیگر، بهیاد آن نویسنده و شاعر عزیزِ شهید فلسطینی –رفعت العریر- با خود زمزمه کنیم:
در درون همه ما فلسطینی است؛ فلسطینی که باید آزاد شود.
#فلسطین #رفح | 1 | 0 | Loading... |
08 انتخابات به کنار، چرا دانشجویان تشکلی ایرانی نوشتن بلد نیستند؟ یادداشتهای حول انتخابات را که میخوانم سردرد میگیرم. یک متن روان و شیوا پیدا نمیکنی! بیشتر کتاب بخوانید، تمرین نوشتن کنید، روی متون ادبی وقت بگذارید و قلمتان را ارتقاء بدهید. وضعیت ناگواری است عجالتا. | 213 | 3 | Loading... |
09 برای هم
یا مصاحبه دکتری را چطور پشتسر بگذاریم؟!
سه سال پیش، اینموقعها بود که داشتم بهخاطر اضطراب کُشنده مصاحبههای دکتری، طفلکیترین روزهای خودم را میگذراندم.
رتبه تکرقمی، اعتمادبهنفس کاذبی به من داده بود که فکر میکردم، برای قبولی در دانشگاه موردعلاقهم، همین رتبه کافیست. اما اولین مصاحبه تمام معادلاتم را بههم ریخت. همهچیز در عینِ سادگی، پیچیدگی خاصی هم داشت که نیازمندِ آگاهی بود.
بعد از مصاحبه دوم، دانشجویِ بهتری بودم: سروسامانداده به اطلاعات ذهنیاش، با باوری منطقی نسبت به خودش و توکلکننده به خیربودن پیشامدها.
دستآخر
دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی شدم.
اینهمه قصه کردم که بگویم اگر کنکور دکتری ادبیات را پشتسر گذاشتید و روزهای مصاحبه را انتظار میکشید، اگر فکر کردید تجربه من میتواند کمکتان کند؛ خبرم کنید. آخرهفته میشود چندتا جلسه کوتاه آنلاین برای گپزدن درباره مصاحبه دکتری ترتیب داد.
اگر هم کسی از بینِ شما مصاحبه دکتری (در هر رشتهای) را با موفقیت پشتسر گذاشته بود و فرصت این را داشت از تجربههایش برای دیگری بگوید تا چراغِ راهِ (حتی اگر کمسو) کسی باشد، خبرم کند تا خیلی زود فهرستی درست کنم.
امید که روشنایی مسیری باشد...🌱
#نذر_فرهنگی | 1 760 | 15 | Loading... |
10 رنجِ طلبگیِ علوم انسانی
در دنیایِ تخصصها، متخصصشدن در علوم انسانی، رنج و تابآوری بیشتری میخواهد. حوزههای مختلف علوم انسانی چنان درهمتنیده شدهاند که نمیتوانی خودت را فارغ از فهم یک یا چندتایِ آنها بدانی. بودن در مسیر علوم انسانی میانهای ندارد. یا هیچچیزی یا همهچیز. برای همین، بودن در این مسیرِ صعب، فراغتهای زیاد و دغدغههای بزرگِ علمی میخواهد که تو را صبور و استوار در این مسیر نگه دارد. دانشجوی علوم انسانی بودن، کاری تماموقت است. شوخیبردار نیست. اینطور نیست که مشغول زندگی باشی و کنارِ آن، به فهم بخش یا حوزهای از علوم انسانی هم بپردازی. آکادمیسینهای این حوزه همانهایی هستند که تمام زندگیشان طلبگی و آموختن تماموقت است؛ با همهٔ رنجها و قدرناشناسیها.
در خوشبینانهترین حالتِ ممکن برای متخصصشدن در یکی از حوزههای علوم انسانی، باید سختیِ سالها مطالعه و پژوهش و نوشتن را بهجان بخری و از طرفی، نسبت به حوزههای دیگر علوم انسانی هم آگاهی تماموکمالی داشته باشی. در نهایت بعد از سالها مرارت و پُرخوانیهای باکیفیت میتوان انتظار داشت که حرفِ تازه، نظریه یا شیوهای بدیع از تو متولد شود.
کسی که در چنین جغرافیایی دل در گروِ علوم انسانی دارد، کنارِ همهٔ رنجهای بودن در این مسیر، باید دغدغهٔ معیشت را یا بهرسمیت نشناسد یا به کمترین سطح رفاهِ مالی رضایت بدهد. چراکه دغدغهٔ معیشت، راهزنِ عمر و انرژی جوانی فرد در مسیر خواندنهای زیاد و شبانهروزی است.
بااینکه خوب میدانم برای بودنِ باکیفیت در این مسیر باید دغدغههای دیگر را از سر رضایت نادیده گرفت، من هنوز جرئت و جسارتِ کمداشتن و بهکمقانعشدن محضِ خاطرِ دانشجوی تماموقتبودن را پیدا نکردهام. بههمیندلیل، دوستانِ من -همانهایی که طوری لحظههایشان را پای کتابها و پژوهشهایشان سپری میکنند- طوری درنظرم غبطهبرانگیز جلوه میکنند که بارها به خودم تشر میزنم «ببین چطور میشود به کم ساخت، اما در مسیر ماند و دوام آورد!؟»
این نوشته بیشتر یک روضهٔ شخصی بود از چیزیکه میخواهم، اما خودم را بهدلایلی از آن منع میکنم. داشتم فهرست جمعوجوری مهیا میکردم از چندکتاب در حوزهٔ کلام اسلامی. مدتهاست که فهمیدهام، فهمِ ادبیات بدون دانستنِ کلام، شوخیِ محض است. کلام اگر بدانی، حظ و فهمت اعتلای بیشتری پیدا میکند از ادبیات. بعد، با خودم فکر کردم «وقت خواندن هم پیدا میکنی با این حجم از کارکردنها؟» دیدم نه آنطور که باید و شاید.
شاید دور نباشد روزی که بیایم اینجا و بنویسم «همهچیز را رها کردم تا تماموقت خودم را صرف کتابهای تلنبارشده و فیشبرداریهای نیمهتمام کنم» و امید که آنروز خیلی دور و دریغ نباشد. چراکه این روزها، تمرکز و تأمل روی دغدغههایم که جواب همهٔ آنها از بودن در مسیرِ علوم انسانی حاصل میشود، عمیقترین چیزی است که میخواهم.
#خویشتن_نویسی | 1 942 | 33 | Loading... |
11 همهٔ ما در هر دفتر نشر یا در هر شرکت و محلکاری به حضور یک زنِ عزیزِ خوشذوق -مثل خانمدکتر پورآذر- نیاز داریم که وقتی همهٔ ما هنوز در رخوت و خوابآلودگیِ مانده در جانمان دستوپنجه نرم میکنیم، او از راه برسد با دستههای گل بهقرارِ اولهفتههای همیشگی و نانِ تازه و مهربانی خالصی که در یک چشمبرهمزدن، یک جریان آرام زندگی را بهجای خمودگی بنشاند.
همهٔ ما باید یک آدم عزیز را کنار خودمان داشته باشیم که ما را با جزئیات کوچک به جریان زندگی متصل کند.
#اطراف_ما | 1 559 | 17 | Loading... |
12 معنی سهلِ ممتنع را که میدانید؟
صفتی که بیشتر دربارهی اشعار جناب #سعدی به کار میرود.
یعنی اشعار او ظاهراً ساده و آسانخوان است واقعاً پیچیده و پررمز و راز است.
در دورهی برخطّ قول غزل سعدی پیچیدگیها و رمز و رازهای غزلیات ایشان را کشف میکنیم؛ از کشفهایمان لذت میبریم و از ذوق و شوق، سر به گردون میساییم!
اگر دوستدارید در این عیش جانفزای دو ماهه همراه و همسفر ما باشید به این نشانی تلگرام پیام بدهید. سایر نکات هم که در پوستر نوشته شده.
گوشم همه روز از انتظارت
بر راه و نظر بر آستان است
#سعدی_خوانی
#قول_غزل_سعدی
@shooreneveshtan | 1 088 | 14 | Loading... |
13 توسعه، حاصل تلاشهای کوچک برای حل مسائل مربوط به خودشان است.
در جایی از مسیر تدریس است که آدم باید بپذیرد اندوخته علمی و تجربیاش کفاف نمیدهد و اگر دانشجویان و همراهان پیگیر و علاقهمندی باشند که اهل تعامل و گفتوگو هستند، پس باید از افراد صاحبتجربه و صاحبنظر برای پویایی کلاسها کمک گرفت.
پنجشنبهٔ هفتهٔ پیش بود که میزبان آقای پیمان حقیقتطلب بودیم؛ مدیر اندیشکده دیاران که در زمینه مهاجرت دستاوردهای خوب و قابلتأملی داشته است.
اگرچه عمدهٔ توجه و گفتوگوی ما درباره شناخت مسائل افغانستان و چگونگی کنشگری قشر تحصیلکرده بود، اما همهٔ آن صحبتها و یادآوریها و توصیههای مهمان عزیزمان را میشد به زیستن در هر وطنی تعمیم داد:
انتظار این را نداشته باشیم که تلاشهایمان زودبازده باشد و پلهبهپله برای حل مسائل کشور با سعی و خطا پیش برویم.
#ما | 2 098 | 9 | Loading... |
14 خرمشهر را اگر دیده باشید، میدانید که تا همیشهٔخدا رد جنگ روی تنوبدن زخمی خانهها و دیوارهایش مانده است.
بهقول رضا براهنی:
«وجب به وجب خمپاره و انگشت به انگشت ترکش. اگر از ماه کسی آهنربای بزرگی به دست میگرفت، خوزستان میچسبید به ماه.»
[عکس از صفحه اینستاگرام Mirzahaamid]
امروز [سوم خرداد] خرمشهر آزاد شد.
#ما | 1 853 | 24 | Loading... |
15 دربارهٔ انسانِ ایرانی بودن!
هیچکس بهاندازهٔ داریوش شایگان در کتاب «پنج اقلیم حضور» تعریف مختصر و همهفهمی از مفهوم رند در جهانِ فکری و شعری حافظ ارائه نکرده است.
او رند را بهمعنایی که حافظ مراد میکند، خلاصهٔ تمام خصلتهای پیچیده و منحصربهفرد ایرانیان میداند و مینویسد: «اگر بهتعبیر بردیائف، داستایفسکی رساتر از همهٔ دیگر اندیشمندان روس هیستری مابعدالطبیعی روح روس را عیان میکند، رند حافظ هم رساترین نشانهٔ ابهام و ایهام وصفناپذیر خصال ایرانیان است. این ابهام نهفقط غربیان که حتی دیگر شرقیان را هم سردرگم میکند.»
وقتهایی که در مواجه با اتفاقات و رخدادها، احساساتم را میکاوم، اغلب به درماندگی میافتم. چراکه فهم وجوه خودِ انسانی آنقدرها هم سهلالوصول نیست. بهتازگی -شاید به برکتِ دههٔ سوم زندگی- دریافتهام که برای فهم خودم باید دایرهٔ تعریف عریضِ «انسانبودن» را تنگ کنم و بعد، تلاشم کنم تا بهقدر وُسع به درک درستی از «انسانِ ایرانی بودن» برسم.
آنچه که همهٔ ما بهفراخور زیستگاهمان -جغرافیایی بهنام ایران- تجربه میکنیم، تجربههای منحصربهفردی هستند که خواستگاه مشترکی با بقیه ندارد. ازاینرو، طبق گفته شایگان دیگران -حتی شرقیها- را هم به حیرت وا میدارد.
آنچه که بیرون رخ میدهد آنقدرها زور و اثرگذاری دارد که من را بیرمق، پرگریه و دلنگران و حیرتزده کند؛ آنقدر که در همان دیدارهای اولیه آشناییمان برایش گفتم که زنیام بیاندازه دستخوش نوسانهای خُلقی، در رفتوآمد بین غم و امید و متأثر از آنچه که در کشورش رُخ میدهد. گفتم متلاطمِ همیشگیام، چراکه این دیار، همیشه پرتلاطم و پرحادثه است. خوب است؟ نمیدانم. غلط است؟ نمیدانم. فقط میدانم که آن بیرون، جهانِ کوچکم را زیاد تکان میدهد.
دستآخر، این روزها، کمی با فاصله از تمام اتفاقات تراژیک یا حتی معمولی به تماشاکردن میایستم تا میانهٔ درستی را برای واکنش و ابرازگری بیابم و از طرفی مشاهدهگرِ پردقت انسانِ ایرانی باشم که منِ هموطنش را هم شگفتزده (از نوع شرم یا افتخار) میکند؛ چه برسد به دیگریِ آن سویِ مرزها.
#کتاب_نویسی #ما | 1 997 | 20 | Loading... |
16 استودیو هرف
با همکاری مرکز رشد و مرکز مهارتافزایی دانشگاه علامه طباطبائی برگزار میکند:
اولین بوتکمپ تخصصی تولید محتوا
«سفر از کلمات به کسبوکار»
📌 مدرسان:
◀️ سمیرا میرالماسی: مدیر مجله گردشگری علیبابا
◀️ متینه ایقائی: کپیرایتر ارشد دکترنکست
◀️ فاطمه بهروزفخر: مدیر محتوای شرکت نویان (راهبر پروژه ملی اپلیکیشن شاد)
🔍 سرفصلهای دوره:
1️⃣ بازاریابی محتوایی
2️⃣ مبانی کپی رایتینگ
3️⃣ مبانی یوایکس رایتینگ
4️⃣ نوشتن از خود در رسانههای شخصی (برندسازی شخصی)
و
شش کارگاه انتقال تجربه عملی
🔖این دوره برای چه افرادی مناسبتر است:
🖌برای همه علاقهمندان کار در حوزههای مختلف تولید محتوا (بازاریابی محتوایی، استراتژی محتوا، کپی رایتینگ، یوایکس رایتینگ، نگارش سناریو و..)
🗓 مدت و زمان برگزاری:
۵۰ ساعت، پنجشنبهها ساعت ۱۰ تا ۱۷
به صورت حضوری و آنلاین همراه منتورینگ
(بخش اول: ۳ خرداد تا ۲۴ خرداد/ بخش دوم: ۱۴ تیر تا ۲۸ تیر)
📣 با تخفیف ویژه برای دانشجویان و امکان پرداخت به شکل اقساط
🔗 راههای ثبتنام:
➡️ @studio_harf
☎️ 09332833680 | 2 352 | 24 | Loading... |
17 دربارهٔ چندتا چیز مختلفِ روزمره
یکم: نمایشگاه کتاب تمام شد. موقع خداحافظی، پایِ رفتن نداشتم. دِلدِل میکردم قدم از قدم بردارم. نگاه میکردم به کتابها و ردیف آدمهای پشت میزها. همکاران و مخاطبها. شبیه روز آخر ماه رمضان بود انگار. یکجور خوشحالی و غمِ توأمان که هیچ اسمی هم ندارد تا رویش بگذاری برای شرحِ حالت.
نمایشگاه هم تمام شد و تجربهٔ این چند روز رفت در فهرستِ تجربههای عزیز و ارزشمندی که هروقت یادش کنم، قلبم برایش میتپد.
دوم: حالا برگشتهام به خانهای که هیچ کم از بازار شام ندارد. گوشه گوشهاش هوار میکشد که صاحبخانه شبها دیر برگشته و جز خوردن یک چای و نمازخواندن کار دیگری نکرده است. یک جلسهٔ آنلاینِ کوتاه را تمام کردهام. بعد، چون همیشه دقیقهنودی بودهام، چندعنوان کتاب ضروری را از نمایشگاه مجازی سفارش میدهم و برمیگردم سَرْوقتِ خانه. برای نجاتدادنش از این حجم آشفتگی. خانه که سامان میگیرد، یادم میافتد که فردا باید برگردم به کار. به اکوسیستم استارتاپی. به دنیای عددها و رقمها. به دستگاه انگشتزنی و ثبت مرخصی. به دنیای «آقا، پس حقوق ما رو کِی میدن» (که البته با همهٔ این ساختارها و عددبازیها دوستش دارم). فردا دوباره روز از نو، روزی از نو. بعد از نجات خانه، کوله کوچکم را برای سفرِ فرداشب مهیا میکنم. آخرین بار کِی برای یک سفر تنهایی کوله جمع کردم؟ آهان! افغانستان.
سوم: هجدهساله بودم. دانشجوی ادبیات داستانیِ دانشگاه خوارزمی. خیال میکردم دنیا زنِ نجاتدهندهای میخواهد که منم. و راه نجات دنیا چیزی جز نوشتن و ادبیات نیست. همینقدر معصوم و غیرواقعبینانه. حالا اما سیسالهام. چای ریختهام تا بعد از نماز مغرب، آنقدری خنک شده باشد که به آدم بچسبد و دارم به این فکر میکنم شاید بد نباشد دنیا زنی را بخواهد که خانهاش را از آشفتگی نجات بدهد، روزگارش را از ملال و تجربه به او ثابت کرده باشد که چای بین دونماز مغرب و عشا آنقدری خنک است که با خیال راحت بنوشی اما بین دو نماز ظهر و عصر، نه!
#خویشتن_نویسی | 2 299 | 13 | Loading... |
18 حضور در نمایشگاه کتاب، اینبار نه بهعنوان مخاطب، که بهعنوان کسی که باید روایتگر کتابها باشد و به آدمها در انتخاب کتابهای نشر کمک کند، شبیه گذراندن چندواحد جامعهشناسی بود. دیدن تیپها، آدمها، ادبیاتها، نوع مواجهشان با کتاب و دستاندرکاران نشر و... هر کدامشان طوری بود که میشد یادداشتی تحلیلی یا حتی مقالهای مفصل را به آنها اختصاص داد. بنا داشتم هر شب، یادداشت کوچکی بنویسم با عنوان وقایعنگاری نمایشگاه. خستگی مجال نداد و این نوشتن هم رفت در فهرست ننوشتهشدههای بسیار.
امروز و فردا باقی مانده. من بروم سرِ کلاس درسم! :)
#اطراف_ما | 698 | 2 | Loading... |
19 غم را باید تکاند. غم نباید بیاید و بماند. باید بیاید و برود. غمهای سُکنیگزیده، آدم را رنجور و خسته میکنند. ما را غمگینِ همیشگی بار میآورند. باید غم را پذیرفت و بعد برایش راه باز کرد تا به امان خدا برود. بااینحال اما بعضی غمها تِکاندنی نیستند. اینها را باید تا به ابد پیشِ خود نگه داشت. غمهای عزیزیاند. غمهای محترم. غمهای خاصِ ما. غمهایی که باید آنها را بهجان پَروَرد و نگذاشت از خانهشان راه به جایی ببرند. غمهایی که رقیقاند، نابسامانی و آشوب به پا نمیکنند. آرام و بیبَلوا حضور دارند و گاهی، بیاینکه انتظارش را داشته باشی وسط شلوغی، کاروبار، گپوگفت، مواجهه با یک چیز آشنا و... یکهو از راه میرسند تا خودشان را بنشانند بیخِ گلو یا راه باز کنند پشت پلکها تا تو قوهٔ خویشتنداریات را به کار بگیری که نشان بدهی آب از آب تکان نخورده است. این غمها را نباید زُدود. باید نگهشان داشت. این غمها، همانهایی هستند که اعتبار میبخشند و کیفیت زندگیات را از روزمرگی و بیدردی هزار پله ارتقا میدهند.
آدم به بعضی غمهاست که به خوشی زندگی میکند.
#خویشتن_نویسی | 3 214 | 68 | Loading... |
20 اگر سری به نمایشگاه زدید، اهالی #اطراف را میتوانید با این کارتهای پرسنلی بشناسید.
زحمت نقاشی و تدارک این کارتها را زهرا آیت کشیده است. همه را با توجه به جزئیات ظاهریشان و از روی مهربانی خودش به تصویر درآورده است.
میبینید چقدر تَشَخُّص و فردیت داریم؟ چقدر قشنگتر و لطیفتر از یک اسم خالی هستیم!؟
#اطراف_ما | 3 132 | 18 | Loading... |
21 از صفحه لینکدین خانم مرشدزاده
فراخوان تیم فروش نمایشگاهی ندادیم. هیچسالی این کار را نمیکنیم. خودمان میرویم. همه. از مترجم و نویسنده و ویراستار تا دبیرهای ترجمه و تالیف و پژوهشگران و گرافیست و صفحهآرا. تمامقد میرویم به استقبال. این میزبانی بیشتر از روبرویی با مشهورترین آدمها برایمان دغدغه دارد و دلمان میخواهد آبرومند برگزار شود. هیچ وکیل و وزیر و سلبریتی و منتقد و مدیرشرکت و رییس و پولداری اندازهی مخاطبانی که در این ده روز میبینیم برایمان مهم نیستند.
آنها همان مردمانی هستند که کتابها را میخوانند.
کتاب را برای شرکت و کتابخانهی مدیریتی و ترکیببندی عکس و سلفی یا مصرف بودجهی مصوب فرهنگی و مسئولیت اجتماعی و هدیهی از سربازکردنی و فانتزی نمیخرند.
آنها کتابها را میخوانند.
آنها همان مردمانی هستند که ما یکسال تمام در شب و روز دفتر به سلیقه و فکرشان و اجزای کتابی که قرار است به دستشان برسد، فکر میکنیم و کلمهها و عکسها و فاصلههایی را با وسواس برایشان تنظیم میکنیم چون میدانیم که آنجا هستند و قدر جزئیات سنجیدهشده را میدانند.
در گروه تلگرامی که برای نمایشگاه ساختیم هرشب دهها عکس از دستها و ورقها میگذاریم. بدون چهره. هرکداممان از یک دستی که کتابی را ورق میزند عکس گرفتهایم چون این دستها برای ما مهم هستند. دستهایی که کلمهها را بعد از آن همه زحمت بهشان میسپاریم. باید بدانیم که این روزها به چه فکر میکنند، چه رنجها و خوشیهایی دارند. کدام عنوان و متن و جلد را دوست داشتهاند. باید از احوال آن طرف ورقها خبر داشته باشیم.
ما برای گفتگو آمدهایم نمایشگاه. برای دیدن کسی که آن طرف ورقهاست. کسی که ما هیچوقت حتی وقتی خودمان تنها هستیم مشتری صدایش نکردهایم. آنها مردمان محترمی هستند که در روزگار شتاب و سطحینگری و ترندهای شبکهای هنوز فکر کردن و جستجوگری و آرامش را انتخاب میکنند.
این مردمان محترم دست برقضا اصلا از طبقات مرفه نیستند و ما امسال برایمان از همه وقت مهمتر است که کتابی را اشتباه انتخاب نکنند. امسال اهمیت حیاتی دارد که توضیح و معرفیها دقیق و هوشمندانه باشد تا مخاطب با این بودجهی ناچیزی که دارد همانی را بخرد که مناسب فکر و احوالش است. به گروه اطراف افتخار میکنم وقتی میبینم به مخاطبی که کتاب گرانی برداشته توضیح میدهند که اگر این و آن را نخواندهای یا علاقمند به فلان موضوع نیستی این مناسب شما نیست.
دوستان غرفهی اطراف این روزها این قدر خوب مضامین را توضیح میدهند که میبینم مخاطب تا آخر راهرو نگاه پرحسرتش به کتاب میماند و دهها بار این روزها دیدم که بر میگردند. یکیشان برگشت و برای همکارمان از غرفهای دیگر کتابی خریده بود و هدیه آورده بود و اولش نوشته بود بهخاطر گفتگوی شیرینی که باهم کردیم. اینقدر حرفها برایش باارزش بودند.
سکوت باوقار کتابها، انگار بستری فراهم میکند که گفتگو در کنار کتابها و لابلای سکوت آنها هیجانانگیزتر باشد و ما همه سعیمان را میکنیم که این مواجهه و گپ به یاد بماند. شبها در گروه توضیحات و نکتهها و کردارهایمان را بررسی میکنیم و تصحیح میکنیم. چون مهم است. چون مهمید.
قدمتان روی چشم: سالن ناشران عمومی. راهروی ۴. نشر اطراف.
#اطراف_ما | 3 374 | 24 | Loading... |
22 پنجشنبهای که گذشت، ما اولین دورهمی حلقه مطالعاتی زناندیشیمان را در سال ۱۴۰۳ برگزار کردیم.
در سالِ تازه، کنار دو رویکرد جامعهشناختی و نگاه دینی به مسائل زنان، قرار است خواننده روایتهای زنانه هم باشیم.
اولین چراغ را با کتاب «گورهای بیسنگ» دربارهٔ نازایی نوشتهٔ خانم بنفشه رحمانی روشن کرد. این جلسه یک تفاوت دلچسب هم داشت: از نویسندهٔ کتاب دعوت کردیم و بهمهر پذیرفتند.
تنوع و تکثر این جمعِ عزیز بیش از هر چیزی برای ما ارزشمند و مایهٔ مباهات است. با این جمع متکثر و نویسندهٔ عزیز کتاب، دربارهٔ مادری (نه از منظر فرزندپروری، از حیث تنانه یا همان تجربه بارداری) حرف زدیم و بیاینکه بخواهیم حرفهایمان رنگوبوی الاهیاتی هم به خودش گرفت.
عکسها و فیلمهای کوتاهی از این نشست را بهاشتراک گذاشتم که نماینده گوشهٔ از لحظههای خوب پنجشنبه ماست.
#زن_اندیشی #زن_ایرانی | 3 003 | 23 | Loading... |
23 یک کتاب تازه داریم که بدون تعارف، آنتیکترین چیزی است که منتشر شده. یک سفرنامهٔ متفاوت. و کلی کتاب که تجدید چاپ شدهاند و خاطرخواههای زیادی دارند. ادامه (واحد کودک و نوجوان) هم که در سالن کودک و نوجوان برای اولینبار در نمایشگاه حضور دارد. ما هستیم. با مرور و بهیادسپاری سفارشهای عزیز و ارزشمند مدیر نازنینمان. و بهشوق و بهامید دیدار آدمهایی که در این روزگار، هنوز کتاب را از لحظههایشان جدا نکردهاند.
آدرس غرفه اطراف:
سالن اصلی، راهرو ۴، غرفه ۱۰۲
#اطراف_ما | 2 453 | 11 | Loading... |
▫️بیگرایشی:
رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در ایران، تخصصی و دارای زیرمجموعه و گرایش نیست. ضرورتِ داشتن رشتهٔ ادبیات کودک و نوجوان را جز چنددانشگاه محدود، بقیه بهرسمیت نشناختهاند. ما رشتهٔ ادبیات دینی، نویسندگی خلاق، ادبیات پایداری٫جنگ (فقط یک دانشگاه صاحب این رشته است) و... در دانشگاههای ایران نداریم.
در نتیجه، همهٔ ما با علایق و دغدغههای ادبی متفاوت، باید سر کلاسهای مشابه بنشینیم.
و اما آخرین چیزی که دانشگاه از ما دریغ میکند:
▫️ پای تحلیل لَنگ است:
کم پیش میآید که رویکرد اساتید در زمان تحصیل، کمک به پرورش مهارت تحلیل باشد. همچنان هر دانشجویی باید چیزهایی را حفظ کند و همانها را در برگهٔ امتحانی بنویسد. بااینحال، میتوان امیدوارانه گفت که شاید به تعداد انگشتان دست، استادانی در دانشگاه باشند که هموغم آنها پرورش نیروی متخصص در حوزههای علوم انسانی باشد؛ بهواسطهٔ رویکرد و مواجههٔ متفاوتشان نسبت به دانشجو و حتی امتحان. عکس ضمیمهشده به این یادداشت، سوالات امتحان «تحقیق در متون غنایی» است. دکتر احمد خاتمی شاید جزو همان استادهایی باشند که بیشاز تربیت دانشجوی خوشحافظه در پیِ تربیت دانشجویی است که بتواند چهارخط تحلیل بنویسد. و راستش اینطور امتحاندادن و تحلیلنوشتنی، تمام آنچیزی است که از دانشگاه و تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی میخواهم و حالا آن را در طراحی سؤالات امتحانی، مو به مو اجرا میکنم.
#دغدغهها
▫️بیگرایشی:
رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در ایران، تخصصی و دارای زیرمجموعه و گرایش نیست. ضرورتِ داشتن رشتهٔ ادبیات کودک و نوجوان را جز چنددانشگاه محدود، بقیه بهرسمیت نشناختهاند. ما رشتهٔ ادبیات دینی، نویسندگی خلاق، ادبیات پایداری٫جنگ (فقط یک دانشگاه صاحب این رشته است) و... در دانشگاههای ایران نداریم.
در نتیجه، همهٔ ما با علایق و دغدغههای ادبی متفاوت، باید سر کلاسهای مشابه بنشینیم.
و اما آخرین چیزی که دانشگاه از ما دریغ میکند:
▫️ پای تحلیل لَنگ است:
کم پیش میآید که رویکرد اساتید در زمان تحصیل، کمک به پرورش مهارت تحلیل باشد. همچنان هر دانشجویی باید چیزهایی را حفظ کند و همانها را در برگهٔ امتحانی بنویسد. بااینحال، میتوان امیدوارانه گفت که شاید به تعداد انگشتان دست، استادانی در دانشگاه باشند که هموغم آنها پرورش نیروی متخصص در حوزههای علوم انسانی باشد؛ بهواسطهٔ رویکرد و مواجههٔ متفاوتشان نسبت به دانشجو و حتی امتحان. عکس ضمیمهشده به این یادداشت، سوالات امتحان «تحقیق در متون غنایی» است. دکتر احمد خاتمی شاید جزو همان استادهایی باشند که بیشاز تربیت دانشجوی خوشحافظه در پیِ تربیت دانشجویی است که بتواند چهارخط تحلیل بنویسد. و راستش اینطور امتحاندادن و تحلیلنوشتنی، تمام آنچیزی است که از دانشگاه و تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی میخواهم و حالا آن را در طراحی سؤالات امتحانی، مو به مو اجرا میکنم.
#دغدغهها
دانشگاه چه فرصتهایی را در اختیار ما قرار میدهد؟ چه چیزهایی را از ما دریغ میکند؟
این سوال را بارهاوبارها در موقعیتهای مختلف از زبان افراد زیادی -دوست و آشنا- مکرر شنیدهام: «اینهمه درس میخونی، چیزی هم عایدت میشه؟»
این سوال وقتهای زیادی باعث شده که به نسبتِ خودم با ادبیات و دانشگاه فکر کنم. این یادداشت مختصر، نتیجهٔ کلنجاررفتن با خودم، دغدغهها و اهدافم از تحصیل در دانشگاه است. برای همین قصد دارم از موهبتهای تحصیل در رشتهٔ ادبیات فارسی و کموکاستیهای آن بگویم.
اول از همه، مشتاقم که دربارهٔ فرصتها و موهبتهای تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی حرف بزنم؛ این احتمال را میدهم که بتوان این نقطههای روشن را در رشتههای دیگر علوم انسانی هم دید:
▫️ ساختارمندی ذهن:
یکی از نقطههای روشن حضور در مسیر دانشگاهی این است که از همان مقاطع اول تا رسیدن به مقاطع تحصیلات تکمیلی، براساس یک برنامهٔ آموزشی مدون، ذهن در آن حیطهٔ مشخص، نظم میگیرد و صاحب ساختار میشود. برای مثال با خواندن تاریخ ادبیات میتواند بسیاری از وجوه ادبیات را مبتنی بر زمان فهم کند. واحدهای دانشگاهی طوری تنظیم شدهاند که ذهن را از مبتلاشدن به شلختگی و آشفتگی نجات میدهد.
▫️حضور متفاوت در اجتماع:
واقعیت این است که همهٔ ما میدانیم تکهای کاغذ بهعنوان مدرک دانشگاهی و داشتن اسمورسم دکتری و استادی، تا وقتی همراه با آگاهی و تخصص نباشد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. بااینحساب، کتمانکردنی نیست که عنوان «دکتر» یا «استاد» یا «هیئت علمی» در روزگار پرهیاهوی رسانهها و تولید محتوا، برگِ برندهای را در اختیار صاحب این عنوانها قرار میدهد تا بهبانگِ رسا و صدای بلندتری دغدغههای علمی یا حتی غیرعلمی خود را بهگوش مخاطبان بسیاری برساند. این عنوانها صاحب آن را خواه یا ناخواه، یکسر و گردن از افراد مشابه بالاتر میبرد. درست یا غلط، خوشبختانه یا متأسفانه؛ واقعیت این است!
▫️آگاهی از جریانهای دانشگاهی:
جریانهای دانشگاهی ایران، هنوز پشت همان صندلیها و اتاق اساتید باقی مانده و نتایج آن به افراد علاقهمند و مستعدِ بیرون دانشگاه نمیرسد. ما درحالحاضر نمیتوانیم بیواسطه از آنچه که در دانشگاه درحالِ وقوع است، اطلاع پیدا کنیم؛ مگر با حضور مستقیم. ازآنجاکه هنوز پیوند بین دانشگاه و جامعهٔ بیرون دانشگاه، آنطور که بایدوشاید رقم نخورده است، برای آشنایی با جریانهای ادبی دانشگاهی، اطلاع از پژوهشها، فرصت آشنایی با اساتید و... باید که خود را مهمانِ فضای دانشگاه کرد.
▫️تعامل با صاحبنظران دانشگاهی:
کلاسهای دکتر شفیعی از پرمخاطبترین کلاسهای دانشگاه تهران است. پدرم تعریف میکند که سر کلاسهای پروفسور کردوانی، جای سوزنانداختن نبود. این یعنی برای آموختن از افراد صاحبتجربه و متخصص حوزه یا موضوعی خاص باید در دانشگاه و سر کلاس درس آنها حضور داشت. چراکه حرفهای دستاول آنها تنها در محیط دانشگاه و عموما در کلاسها شنیده میشود.
و اما تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی (و شاید رشتههای دیگر) چه چیزی را از ما دریغ میکند):
▫️کمکنکردن به خلاقیت:
تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی یاریرسانِ ما برای تقویت مهارتهای مبتنی بر خلاقیت نیست. بین خودمان بماند؛ حتی ممکن است ریشههای خلاقیت ما را هم بخشکاند. ما در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی واحدهای عملی بهمنظور تقویت مهارتهای نوشتاری یا تقویت شیوهٔ شاعری نداریم. شاید که چند واحد درسی مرتبط وجود داشته باشد، اما درکل، واحدهای دانشگاهی برای تقویت خلاقیت ادبی دانشجو درنظر گرفته نشده است.
بنابراین اگر کسی قصد دارد که داستاننویس صاحبنامی شود یا بهخوبی از عهدهٔ شعرگفتن بربیاید، جریانهای ادبی غیردانشگاهی پویاتر و آموزندهتر هستند. برای شاعرشدن یا داستاننویسشدن نباید روی دانشگاه حساب باز کرد.
▫️پیوندی که ندارد...
ادبیات دانشگاهی پیوندی با جریانِ زندگی ندارد. ادبیات نخبگانی است. جریان ادبی بیرون از دانشگاه پویاتر و بهروزتر از جریانهای دانشگاهی بهنظر میرسد. تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی جز برای تعداد کمی از افراد مستعد و صاحبذوقِ ذاتی، ضمانتی ندارد که افراد را با ذوق ادبی سرشار روانهٔ جامعه و زندگی روزمره کند. ازطرفی مهارتهایی هم در اختیار آنها قرار نمیدهد که بتوانند بهعنوان متخصص ادبیات جز مدرسه و دانشگاه، یاریرسان بخشهای دولتی، خصوصی و موسسات مختلف در حوزههای متنوع باشند.
[ادامه در فرستهٔ بعد]
•
:))
همین دیگه!
ما فاتح لیگِ برتر شدیم! تبریکهای زیاد!
.
4_5906510296146510189.mp36.85 KB
Photo unavailableShow in Telegram
همین اول بدون تعارف بگویم که با نخواندن این کتاب چیزی از دست نمیدهید اما خواندنش، شبیه تماشای یک عکس است! عکسی کمتردیدهشده از مردم فلسطین که برای معیشت و زنده ماندن باید به تکاپو و تقلا بیفتند.
چیزی که من را بهصرافت خواندن کتاب انداخت، واقعیبودن روایت و تلاشِ خانم سعاد العامری برای همراهی با گروهی از مردان فلسطینی است که برای معیشت مجبورند خود را به آن سوی دیوار -یعنی اسرائیل- برسانند تا بتوانند بهعنوان کارگر روزمرد برای اسرائیلیها کار کنند.
اگرچه نویسنده ادعا دارد که قرار است راوی مردان فلسطین و مصائب آنها در این مسیر باشد، اما کتاب بیش از هر چیزی روایت خودِ اوست: زنی که با گروهی از مردان همراه شده، مدام از آنها عقب میماند، باید حفظِ ظاهر کند، لحظههای زیادی برای رهایی از آن اضطراب کُشنده به دنیایِ خیال و رؤیا و خاطرات کودکی پناه میبرد و... .
و همه اینها باعث میشود که خواندن کتاب بهعنوان یک روایت مستند -که ظرفیت پختهترشدن را داشت- برای ساعتهایی دلچسب و البته همراه با تجربه اندوه و همدلی با مردمانی باشد که زندگی و استعمار، آنها را مدام در تقلای همیشگی میخواهد.
دربارهٔ سمت روشن حقیقت
مردی ایستاده است در میان آن هیاهو و شلوغی پارلمان ملی فرانسه و پرچم فلسطین را بالا برده است. در همین حین، زن و مردی با شتاب، سراسیمه و قدمهایی تند، پلههای کوتاه پارمان را بالا میآید تا دستشان را به پرچم برسانند و بهنشانه همراهی، شانهبهشانه مرد بایستند.
تو انگار کن که پارلمان فرانسه، همهی دنیاست و آن مرد، نمایندهی آزادیخواهان جهان. و آن دو نفر، نماینده همه ما که آسیمهسر با قلبهای تپنده برای گوشهای از خاورمیانه، پرشتاب قدم برمیداریم تا دست به آن پرچم برسانیم. انگار که بخواهیم نشانی از انسانیت را به هویت فردی و اجتماعی خود سنجاق کنیم.
کسی نوشته بود: «ما خیال میکردیم که قرار است فلسطین را نجات بدهیم، ولی این فلسطین است که دارد تمام دنیا را نجات میدهد.» شاید برای همین است که این روزها را دقیق مینویسم تا روزی –احتمالا نهخیلی دیر- برای فرزندانم بگویم که ما در زمانهای میزیستیم که برخلاف دورههایی که پشتسر گذاشتیم، معیار روشن، واضح و عیانی برای سنجش تمام آموزههای اخلاقی و پیداکردن نسبت خودمان با سمت روشن حقیقت و عدالت داشتیم.
برایشان میگویم که چطور مسئله فلسطین بهعنوان معیاری راستین خودش را از قیود تمام فیلسوفان اخلاق عصر مدرن، کلاس درس استادان انسانشناسی، بیانیههای بلندبالای سازمان ملل، محافظهکاری سیاستمداران، ادعاهای توخالی اکتیویتیستهای سیاسی، سکوت فمینیستهای سفید مدعی و... رهاند تا بهسلامت، عریان و زلال، مقابل چشمانِ ما حیوحاضر شود تا انسانِ معاصر امروزی، دستْخالی و بلاتکلیفِ چگونگیِ اندیشیدن به زندگی و مرگ، حق و حقیقت و واقعیت مسلم آزادی و آزادگی نباشد.
دور نیست صبحِ روشنی که از پسِ خون و رنج مردمان خاورمیانه میدمد برای پنهانکردن تاریکی این روزها تا ما بارِ دیگر، بهیاد آن نویسنده و شاعر عزیزِ شهید فلسطینی –رفعت العریر- با خود زمزمه کنیم:
در درون همه ما فلسطینی است؛ فلسطینی که باید آزاد شود.
#فلسطین #رفح
attach 📎
دربارهٔ سمت روشن حقیقت
مردی ایستاده است در میان آن هیاهو و شلوغی پارلمان ملی فرانسه و پرچم فلسطین را بالا برده است. در همین حین، زن و مردی با شتاب، سراسیمه و قدمهایی تند، پلههای کوتاه پارمان را بالا میآید تا دستشان را به پرچم برسانند و بهنشانه همراهی، شانهبهشانه مرد بایستند.
تو انگار کن که پارلمان فرانسه، همهی دنیاست و آن مرد، نمایندهی آزادیخواهان جهان. و آن دو نفر، نماینده همه ما که آسیمهسر با قلبهای تپنده برای گوشهای از خاورمیانه، پرشتاب قدم برمیداریم تا دست به آن پرچم برسانیم. انگار که بخواهیم نشانی از انسانیت را به هویت فردی و اجتماعی خود سنجاق کنیم.
کسی نوشته بود: «ما خیال میکردیم که قرار است فلسطین را نجات بدهیم، ولی این فلسطین است که دارد تمام دنیا را نجات میدهد.» شاید برای همین است که این روزها را دقیق مینویسم تا روزی –احتمالا نهخیلی دیر- برای فرزندانم بگویم که ما در زمانهای میزیستیم که برخلاف دورههایی که پشتسر گذاشتیم، معیار روشن، واضح و عیانی برای سنجش تمام آموزههای اخلاقی و پیداکردن نسبت خودمان با سمت روشن حقیقت و عدالت داشتیم.
برایشان میگویم که چطور مسئله فلسطین بهعنوان معیاری راستین خودش را از قیود تمام فیلسوفان اخلاق عصر مدرن، کلاس درس استادان انسانشناسی، بیانیههای بلندبالای سازمان ملل، محافظهکاری سیاستمداران، ادعاهای توخالی اکتیویتیستهای سیاسی، سکوت فمینیستهای سفید مدعی و... رهاند تا بهسلامت، عریان و زلال، مقابل چشمانِ ما حیوحاضر شود تا انسانِ معاصر امروزی، دستْخالی و بلاتکلیفِ چگونگیِ اندیشیدن به زندگی و مرگ، حق و حقیقت و واقعیت مسلم آزادی و آزادگی نباشد.
دور نیست صبحِ روشنی که از پسِ خون و رنج مردمان خاورمیانه میدمد برای پنهانکردن تاریکی این روزها تا ما بارِ دیگر، بهیاد آن نویسنده و شاعر عزیزِ شهید فلسطینی –رفعت العریر- با خود زمزمه کنیم:
در درون همه ما فلسطینی است؛ فلسطینی که باید آزاد شود.
#فلسطین #رفح
attach 📎
Repost from بیگانه
انتخابات به کنار، چرا دانشجویان تشکلی ایرانی نوشتن بلد نیستند؟ یادداشتهای حول انتخابات را که میخوانم سردرد میگیرم. یک متن روان و شیوا پیدا نمیکنی! بیشتر کتاب بخوانید، تمرین نوشتن کنید، روی متون ادبی وقت بگذارید و قلمتان را ارتقاء بدهید. وضعیت ناگواری است عجالتا.
برای هم
یا مصاحبه دکتری را چطور پشتسر بگذاریم؟!
سه سال پیش، اینموقعها بود که داشتم بهخاطر اضطراب کُشنده مصاحبههای دکتری، طفلکیترین روزهای خودم را میگذراندم.
رتبه تکرقمی، اعتمادبهنفس کاذبی به من داده بود که فکر میکردم، برای قبولی در دانشگاه موردعلاقهم، همین رتبه کافیست. اما اولین مصاحبه تمام معادلاتم را بههم ریخت. همهچیز در عینِ سادگی، پیچیدگی خاصی هم داشت که نیازمندِ آگاهی بود.
بعد از مصاحبه دوم، دانشجویِ بهتری بودم: سروسامانداده به اطلاعات ذهنیاش، با باوری منطقی نسبت به خودش و توکلکننده به خیربودن پیشامدها.
دستآخر
دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی شدم.
اینهمه قصه کردم که بگویم اگر کنکور دکتری ادبیات را پشتسر گذاشتید و روزهای مصاحبه را انتظار میکشید، اگر فکر کردید تجربه من میتواند کمکتان کند؛ خبرم کنید. آخرهفته میشود چندتا جلسه کوتاه آنلاین برای گپزدن درباره مصاحبه دکتری ترتیب داد.
اگر هم کسی از بینِ شما مصاحبه دکتری (در هر رشتهای) را با موفقیت پشتسر گذاشته بود و فرصت این را داشت از تجربههایش برای دیگری بگوید تا چراغِ راهِ (حتی اگر کمسو) کسی باشد، خبرم کند تا خیلی زود فهرستی درست کنم.
امید که روشنایی مسیری باشد...🌱
#نذر_فرهنگی
رنجِ طلبگیِ علوم انسانی
در دنیایِ تخصصها، متخصصشدن در علوم انسانی، رنج و تابآوری بیشتری میخواهد. حوزههای مختلف علوم انسانی چنان درهمتنیده شدهاند که نمیتوانی خودت را فارغ از فهم یک یا چندتایِ آنها بدانی. بودن در مسیر علوم انسانی میانهای ندارد. یا هیچچیزی یا همهچیز. برای همین، بودن در این مسیرِ صعب، فراغتهای زیاد و دغدغههای بزرگِ علمی میخواهد که تو را صبور و استوار در این مسیر نگه دارد. دانشجوی علوم انسانی بودن، کاری تماموقت است. شوخیبردار نیست. اینطور نیست که مشغول زندگی باشی و کنارِ آن، به فهم بخش یا حوزهای از علوم انسانی هم بپردازی. آکادمیسینهای این حوزه همانهایی هستند که تمام زندگیشان طلبگی و آموختن تماموقت است؛ با همهٔ رنجها و قدرناشناسیها.
در خوشبینانهترین حالتِ ممکن برای متخصصشدن در یکی از حوزههای علوم انسانی، باید سختیِ سالها مطالعه و پژوهش و نوشتن را بهجان بخری و از طرفی، نسبت به حوزههای دیگر علوم انسانی هم آگاهی تماموکمالی داشته باشی. در نهایت بعد از سالها مرارت و پُرخوانیهای باکیفیت میتوان انتظار داشت که حرفِ تازه، نظریه یا شیوهای بدیع از تو متولد شود.
کسی که در چنین جغرافیایی دل در گروِ علوم انسانی دارد، کنارِ همهٔ رنجهای بودن در این مسیر، باید دغدغهٔ معیشت را یا بهرسمیت نشناسد یا به کمترین سطح رفاهِ مالی رضایت بدهد. چراکه دغدغهٔ معیشت، راهزنِ عمر و انرژی جوانی فرد در مسیر خواندنهای زیاد و شبانهروزی است.
بااینکه خوب میدانم برای بودنِ باکیفیت در این مسیر باید دغدغههای دیگر را از سر رضایت نادیده گرفت، من هنوز جرئت و جسارتِ کمداشتن و بهکمقانعشدن محضِ خاطرِ دانشجوی تماموقتبودن را پیدا نکردهام. بههمیندلیل، دوستانِ من -همانهایی که طوری لحظههایشان را پای کتابها و پژوهشهایشان سپری میکنند- طوری درنظرم غبطهبرانگیز جلوه میکنند که بارها به خودم تشر میزنم «ببین چطور میشود به کم ساخت، اما در مسیر ماند و دوام آورد!؟»
این نوشته بیشتر یک روضهٔ شخصی بود از چیزیکه میخواهم، اما خودم را بهدلایلی از آن منع میکنم. داشتم فهرست جمعوجوری مهیا میکردم از چندکتاب در حوزهٔ کلام اسلامی. مدتهاست که فهمیدهام، فهمِ ادبیات بدون دانستنِ کلام، شوخیِ محض است. کلام اگر بدانی، حظ و فهمت اعتلای بیشتری پیدا میکند از ادبیات. بعد، با خودم فکر کردم «وقت خواندن هم پیدا میکنی با این حجم از کارکردنها؟» دیدم نه آنطور که باید و شاید.
شاید دور نباشد روزی که بیایم اینجا و بنویسم «همهچیز را رها کردم تا تماموقت خودم را صرف کتابهای تلنبارشده و فیشبرداریهای نیمهتمام کنم» و امید که آنروز خیلی دور و دریغ نباشد. چراکه این روزها، تمرکز و تأمل روی دغدغههایم که جواب همهٔ آنها از بودن در مسیرِ علوم انسانی حاصل میشود، عمیقترین چیزی است که میخواهم.
#خویشتن_نویسی