مولوی و عرفان
مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید، معرفی عرفان ها ادمین @MolaviAdmin کانال @MolaviPoet . لینک ابتدا کانال t.me/molavipoet/1 . اینستاگرام Molavipoet . خیریه کانال @hayatmolavi
نمایش بیشتر32 385
مشترکین
-1724 ساعت
-687 روز
-34830 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 🔊 فایل صوتی
💬چقدر از مشکلات ما در جامعه روانشناسنه است ؟
🎙سید جواد میری
حجم :3,9MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 568 | 16 | Loading... |
02 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
ابن عربی در زمینه نَفَس رحمانی به آیات قرآنی متعددی اشاره میکند که در آنها، از عمل خلقت توسط خداوند، به تکلم خدا یاد میشود و یا به "کلمات نامحدود خدا" اشاره میگردد. این کلمات نامحدود عبارتاند از اعیان و یا مخلوقات متفرد. رحمان هنگام دمیدن، تکلم میکند و در نَفَس او، کل عالم شکل میگیرد. از آنجا که کلمات خدا متفرد و متمایزند، کثرت واقعیت دارد. اما نَفَسِ خدا تنها واقعیتِ وجودِ کیهانی است. همه اشیا، نظر به آنکه در دلِ عالم یافت میشوند، از این واقعیت برخوردارند. کلمات به نَفَس، وابستگی مطلق دارند ولی نَفَس هیچ نیازی به کلمات ندارد. تکلم خدا به خاطر این نیست که عاملی بیرونی او را به تکلم وا میدارد بلکه به این خاطر است که وی ذاتاً رحیم و کریم است و میخواهد همه چیز را به وجود آورد. بنابراین، وجودِ مطلق و نامحدود، از طریق فیض بخشی و به وجود آوردنِ «غير»، صفات ذاتی خدا از قبیل رحمت و رأفت را آشکار میسازد.
اگر تشبیه نَفَس خدا با نَفَس انسانی را کمی بیشتر پی بگیریم، با یکی دیگر از تعالیم اساسی ابن عربی مواجه میشویم. آیا نَفَس عین انسان است یا غیر آن؟ به این پرسش تنها میتوان پاسخی دو پهلو داد. از یک حیث، نَفَس یک شخص خودِ او نیست. چرا که او اوست و نَفَسش نَفَسِ اوست. اما انسان بدون نَفَس، نعشی بیجان است و نَفَس بدون انسان، هوایی مرطوب. پس در واقع، دو واژۀ انسان و نَفَس از یک حیث، غیر قابل انفکاکاند. به همین سان، نَفَس الرحمن عين خدا، و در همان حال، غیر خداست. و کلماتی که در نَفَس ادا میشوند، هم عینِ نَفَساند و هم غیر آن. بنابراین، بین یک شیء موجود و خدا، نه عینیتِ محض در کار است و نه غیریتِ محض. رابطه واقعی آنها به خدا به
صورت یک سِرّ باقی میماند. هر چند با کاوش عقلی و مدد الهی میتوانیم شناختی از آن پیدا کنیم.
[اسماء الله و کمال انسان]
ما از وجود بما هو وجود چه میدانیم؟ در وهله اول، هیچ نمیدانیم. یا به عبارت دقیقتر، میدانیم که وجود غیر قابل شناخت و غیر قابل دسترس است زیرا که وجود را تنها تا آنجا میشناسیم که واجد آن باشیم و از طرفی، هیچ چیز از وجود را واجد نیستیم چرا که ما اعیان معدومهایم. به عبارت دیگر، کلمات چگونه میتوانند بر متکلم محیط شوند؟ یک رنگ مرئی چگونه میتواند حقیقت نور نامرئی را درک کند؟ یا چنان که ضربالمثل عربی میگوید: «خاک کجا و رب الارباب کجا) (اینالتراب و رب الارباب؟). در عین حال، علیرغم دسترس ناپذیری وجود، ما شناختی درباره آن داریم چرا که به خودمان و جهان اطرافمان علمی خاص داریم و این علم، اشاراتی در باب حقِ مطلق، که همه چیز از او نشئت میگیرد، به دست میدهد.
تحلیل اشیای عالم به منظور شناخت صفات و خصوصیات وجود، منطبق بر رویکرد روش شناختی خاصی است که نوعاً در میان فلاسفه اسلامی یافت میشود. هرچند شیخ از این رویکرد غافل نیست، تعلق خاطر بسیار بیشتری به کاوش در تجلی خودِ وجود از طریق انبیا، یعنی از طریق متون وحیانی (scripture) دارد. «وحی» عملاً قرآن و حدیث است (هرچند نظراً چنین نیست چرا که شیخ مانند دیگر مسلمانان به حقانیت کتب سایر ادیان اعتراف دارد). وجود ـ یعنی خودِ خدا _ از طریق وحی و با شیوهای زبانی، خود را بر انسانها متجلی میسازد تا آنان را به ذات خودش معرفت بخشد.
پیامی که از طریق متون مقدس دریافت میشود در قالب اسماءالله خلاصه میگردد که طبق نقل، به نود و نه اسم بالغ میشود. هر اسمی از خدا که در قرآن و حدیث ذکر شده مبیّن چیزی از حقیقت وجود است، هر چند که به حقیقت فرجامین وجود نمیتوان پی برد. بیشترِ آثار شیخ به توضیح قرآن و حدیث میپردازد. دغدعه دائمی وی، یافتنِ "اصول (ریشههای) الهی" و یا "مستندات (پشتوانههای) الهیِ" همه پدیدههای عالم است به کمک متون مقدس.
📗 عوالم خیال ابنعربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۳۱ تا ۳۳
✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 557 | 3 | Loading... |
03 لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی (7)
💬تاریخ ایران
آق قویونلوها
از امپراتوری کوتاه مدت آق قویونلوها چه می دانید؟
🎙 آرمان
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 924 | 24 | Loading... |
04 لینک جلسه قبل👈 اینجا
🔊فایل صوتی _ 11
💬شرح مثنوی دفتر اول
🎙 دکتر عبدالحمید
ضیایی
حجم : 11,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 117 | 32 | Loading... |
05 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
درباره نسخههای خطی مقالات و روشی که ما در تصحیح و تنقیح آنها به کار بستهایم به قدر کافی در جای خود بحث کردهایم (مقالات، پیشگفتار مصحح، صص ۱ تا ۶۶) و تکرار آن را جایز نمیدانیم. اما بخشی از مطالبی را که در معرفی مقالات در مقدمه خمی از شراب ربّانی آوردهایم در اینجا نقل میکنیم:
رسم چنان بود که شاگردان و مریدان در مجلسها از سخنان مشایخ و پیران یادداشت بر میداشتند. مقالات شمس مجموعه چنین یادداشتهایی است. این قبیل یادداشتهای شتابآلود و درهم و برهم را معمولاً پس از تنظیم و تنقیح در وقت فراغت بازنویسی میکردند و آن را به نظر خود شیخ یا استاد میرسانیدند. مقالات شمس این بخت را نداشته، یعنی هیچگاه از سواد به بیاض نینجامیده، و ترتیب و تنقیح نیافته است. مقالات، به صورتی که به دست ما رسیده، مجموعههایی از همان یادداشتهای تندنویس نامنظم است مشتمل بر بسیاری عبارتهای گسسته پاره و ناتمام. افلاکی نسخهای از همین مجموعهها را در دست داشته و گزیدهای از آن را در فصل چهارم از کتاب خود، و پارهای را در فصول مختلف دیگر، نقل کرده است. ولی بعدها در کمتر کتابی نام و نشانی از مقالات میتوان یافت. در میان محققان ایرانیِ عصر ما مرحوم بديعالزمان فروزانفر نخستین کسی است که نسخه عکسی یکی از مجموعههای مقالات را، به شرحی که در مقدمه کتاب خود رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلالالدين محمّد نوشته است، به دست آورد و مجذوب "لطف عبارات و دلپسندی و زیبایی الفاظ"( زندگانی مولانا، چاپ دوم، ص ۹۰) آن شد. فروزانفر مقالات را "یکی از گنجینههای ادبیات و لغت فارسی" میداند و نیز اهمیت و ارزش آن را از این نظر که کلید آشنایی با اندیشههای مولاناست گوشزد میکند و اهل تحقیق را به تکرار مطالعه و توجه و تأمل در مضامین آن فرامیخواند: خواننده به یک بار مطالعه از مزایا و فواید این کتاب برخوردار نمیگردد و ناچار باید با امعان و انعام نظر مدت متوالی از آغاز تا به انجام مطالعه کند... چون اکثر مطالب کتاب مربوط است به جزئیات زندگانی و افکار مولانا و شمسالدين، بالضروره کسانی که از تاریخ حیات این دو بزرگ و تعلیمات عقلانی آنان اطلاع کافی ندارند از خواندن مقالات حظّ وافی نمیبرند ولی پس از آگاهی لازم خویش را هنگام مطالعه در بوستانی آراسته و دلگشا خواهند یافت. (زندگانی مولانا، چاپ دوم ، ص ۹۰)
تا مقالات پیدا نشده بود مشکل بود که سخنی از روی تحقیق دربارۀ شمس تبریز گفته شود. برخی اصلاً وجود خارجی برای شمس قائل نبودند و او را مولود خیال مولانا میپنداشتند و میگفتند که مولانا با مخلوق خیال خود نرد عشق باخته و دیوانی به نام او پرداخته است. ایرانشناس معروف ادوارد براون در تاریخ ادبیات خود به نقل از نیکلسون (مترجم انگلیسی مثنوی و گزیده دیوان شمس) شمس را پیری صاحبدل ولی بیسواد معرفی میکند.
مقالات رقم بطلان بر این اقوال میکشد و معلوم میدارد که او همچنانکه در شعر سلطان ولد آمده است اهل "فضل و علم و عبارت و تحریر"( سلطان ولد، ولد نامه، ص ۷۱) بوده است.
انس و الفتِ ذهنی شمس با قرآن و نکته سنجیهای هوشمندانه و تسلّط وی در تفسیر عرفانی کتاب مجید اعجابانگیز است. کوتاه کلام؛ او از علوم مرسوم زمان خود بهره کافی داشت. در جوانی فقه خوانده بود. در آن روزگار که اوج شکوفایی عرفان اسلامی است با سرامدان معاصر نشست و برخاست کرده بود. حتی افلاکی به نقل از مولانا میگوید که در ریاضیات و نجوم هم دستی داشت...
📗 شمس تبریزی_صفجه ۲۴۱ تا ۲۴۳
✍ محمد علی موحد
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 032 | 1 | Loading... |
06 Media files | 1 149 | 3 | Loading... |
07 🔊 فایل صوتی
💬 پادکست عزت نفس بر اساس کتاب عزت نفس،منبع "شش ستون عزت نفس"
✍ ناتانیل براندن _ترجمه دکتر مهدی قراچه داغی
🎙 پری
حجم : 3,8MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 250 | 47 | Loading... |
08 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
در میان مشایخ عصر بسیاری را آزمود و ظاهراً نزد هیچیک از انها چیزی را که او طالب آن بود نیافت. در تبریز یکچند مرید شیخ ابوبکر سلّهباف شد اما مدتی بعد او را رها کرد، چرا که میپنداشت "شیخ را مستی از خدا هست لیکن
آن هشیاری که بعد از آن است نیست". فقدان همین هشیاری سبب شده کہ بود تا شیخ هم چیزی را که در وی بود نبیند و وی با ناخرسندی از صحبت او اعراض نماید. اینکه بعد از آن در طول سفرهای دور و دراز، که او را از خراسان و ماوراءالنهر تا عراق و شام به هر سو برد، به صحبـت مشایخ دیگر هم رسیده باشد با توجه به عشقی که او را از سالهای خردگی به جستجوی حق و مردان حق واداشته بود غرابتی ندارد. رکنالدین سجاسی و باباکمال جندی ممکن است هر کدام یکچند علاقه او را جلب کرده باشند، با این همه از صحبت آنها هم گشایشی را که انتظار داشت حاصل نکرد، از این رو، چنانکه خود او خاطر نشان میکند، تا از تبریز بیرون آمد هرگز هیچ شیخی ندید، لاجرم ناخرسندی از صحبت صوفیان او را با اکراه به صحبت فقیهان کشانید. اما با شور و سودایی که او بدان سبب خانه پدر را ترک کرده بود این صحبتها خاطرش را آرام و سکون نمیداد. او ورای این مشایخ ظاهر که میان خلق مشهور بودند و در منبرها و محفلها ذکر ایشان میرفت طالب دیدار اولیای مستور بود که "از مشهوران تمامتر بودند" اما هیچ کس آنها را نمیشناخت. بعد از سالها آوارگی که در جستجوی مردان حق گذراند ظاهراً در مشایخ عصر آنچه را نشان مرد خداست و آن «عشق» واقعی است نیافت و سرانجام این اندیشه در خاطرش نقش بست که: این شیوخ همه راهزنان دین محمد بودند، همه شان موشان دیوار خانه (نسخه: خانه دیو) و خراب کنندگان.
حتی از صحبتی که با شیخ اوحدالدین کرمانی (وفات ۶۳۵) و با شیخ محيىالدين ابن عربی (وفات ٦٣٨) داشت در حق آنها ارادتی نیافت. از محییالدین در قونیه به عنوان شیخ محمد یاد میکرد و تصریح داشت که اگر فایده یی هم از صحبت او عایدش شد به اندازه فایده یی که از صحبت مولانا یافت نبود دعویهای او را که شطح آمیز و ناشی از بلند پروازیهای خودنگرانه به نظر میرسید نمیپسندید و خطاهایی را که شیخ در خود نمیدید و همانها را در نزد دیگران مورد اعتراض مییافت گه گاه به رخ وی میکشید. در اوحدالدین کرمانی و طریقه او نیز به نظر انتقاد مینگریست، او را بدان جهت که به قول خود جمال حق را در آینه طلعت خوبرویان معاینه میکرد مستحق ملامت مییافت و بدان سبب که توجه به ردّ و قبول عام احوالش را از اخلاص در عمل دور میداشت در خور طعن و انکار میدید.
در مورد پارهیی آداب و تقالید اهل خانقاه هم شمس به نظر انتقاد مینگریست. ریاضت چلهداران را که بر اشارت فحوای قرآن (۵۱/۲) در باب میقات خداوند با موسی مبتنی بود، متابعت از موسی میخواند و بر سبیل انکار و تعجب میپرسید: "یکی که چهل روز او را در خانه یی باید رفت تا او خیالی بیند، او آدمی باشد یا او را کسی گویند؟" در پیش یک شیخ صوفی که مرید خویش را تعلیم میداد تا ذکر را از ناف برآرد، به طنز و اعتراض به این مرید خاطرنشان میکرد که" نه، ذکر از ناف برمیاور، از میان جان برآور". سماع را مایۀ رهایی از خودی و نیل به مرتبه رؤیت و تجلی میخواند و بدان اهمیت بسیار میداد. اما شرکت در آن را مستلزم تعلق به خانقاه و سلسلهیی خاص، یا تلقی ذکر و خرقه از مشایخ ظاهر و مشهور عصر هم نمیدید. هیچیک از مشایخی که دیده بود به وی خرقه صحبت نداده بود. یا از آنها خرقه طلب نکرده بود یا خود خرقه از آنها نپذیرفته بود. مدعی بود که خرقه خود را در خواب از رسول خدا دریافت داشته است و آن را نه از آن خرقهها میدید که بعد از دو روز بِدرّد و ژنده شود، بلکه خرقه صحبتی میخواند که آن صحبت نه همه کس را در فهم گنجد.
تظاهر به زهد و قدس و انتساب به خرقه و سلسله را دوست نداشت. با آنکه هم صوفی و هم فقیه محسوب میشد، در سفرهای خویش نه در خانقاه فرود میآمد نه در مدرسه. به کاروانسراهای بازار وارد میشد که به قول خود او جای غریبان آنجا بود. در حجره های کاروانسراها بر روی حصیر میغنود، به اندک غذا اکتفا میکرد، فقر خود را از انظار مستور میداشت و از احوال و عوالم روحانی خود نیز چیزی بروز نمیداد. هر وقت هم حقیقت حالش کشف میشد از شهری که بود غیبت میکرد. تا حرمت و اعتقاد خلق اوقاتش را مشوّش ندارد. در بعضی اوقات برای نان روزانه خویش به فعلگی (=فاعلی) میرفت، مواردی هم پیش میآمد که او را بدان سبب که زیاده ضعیف به نظر میرسید به کار نمیگرفتند.
📗 پلهپله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلالالدینرومی_صفحه ۱۵۰ تا ۱۵۲
✍ عبدالحسین زرینکوب
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 101 | 3 | Loading... |
09 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
*عوالم هستی: شریعت، طریقت، و حقیقت
بخش پایانی*
ممکن است کسی در گوشه مسجد سکنی گزیند اما از نظر حالات و اطوار درونی در عالم میخانه یا حتی خرابات باشد، و ممکن است در خانقاه منزل گزیده باشد ولی چنان گرفتار قشر و احکام ظاهر باشد که رفتارش با متشرعین مسجد نشین تفاوتی نکند. *شیخ عزیز الدین نسفی،* سالهای پایان عمر خود را در مسجد جامع ابرقو گذرانده و چنان که خود ذکر کرده است، رسایل *انسان الکاملش* را، همان جا نوشته است؛ پس اگر بر ظاهر بخواهیم حکم کنیم باید بگویم که شیخ عزیز الدین چون در موقع نوشتن انسان کامل در مسجد سکنی گزیده، بنابر این هنوز در عالم شریعت منزل داشته…استدلال بی پایه و کودکانه و سطحی است. *مولانا،* این پیر سوختگان و سر حلقه عاشقان، در بیت زیر، خود به صراحت می گوید که اگر چه ظاهرا در لباس *اهل شرع* هستم اما این تلبیسی بیش نیست و برای این است که دهان اهل ظاهر را ببندم، ولی درونم همچون دل ادریس پیامبر نورانی است:
*هر چند به تلبیسم در ظاهر قسیسم*
*نور دل ادریسم، آهسته که سر مستم*
به همین دلیل که ابتدا *حافظ* به *مسجد* می رفته است و سپس به *خانقاه* پناه می اورد و در انجا نیز با عجب….صوفیان روبرو میشود و به *میخانه* و سپس به *خرابات* روی می برد….تفسیر کسانی است که گذر حافظ را در زندگی از نظر بیرونی و مکانی دنبال می کنند نه از حالات درونی و سلوک باطنی، و بدین وسیله می خواهند تناقضات شعری او را حل کنند. همین دیدگاه اشتباه، سال ها بسیاری از پژوهندگان را به جست و جوی این موضوع کشانده که در متون صوفیانه به دنبال رد پای، *«خرقه سوزی»* بگردند….
درگیری و ستیز *عاشقان و رندان،* با *زاهدان* خشک اندیش و گران جان نیز درست از همین جا اغاز می شود. *زاهد* در مرتبه قشر جا خوش کرده است و به *عبادات و طاعات تقلیدی و بی روح* پشت گرم و دل مشغول است.و به مواعید و نعمت های *بهشتی* دل خوش است. اما *روندگان حق جوی* که از این مرتبه رسته اند و از حالات معنوی حی و حاضر سرمستند از روی شفقت برانند تا این خفتگان وادی بی شر و شور *زهد* را، به *جرس های* هشدار دهنده بیدار کنند. تا به امید *حوران بهشتی* عمر در گوشه *صومعه و مسجد و خانقاه* تباه نسازند و به آن شاهد زیبا روی *زنده*
***
*دل، نفس و روح*
*در ره نفس کز و سینه ی ما بتکده شد*
*تیر آهی بگشاییم و غزایی بکنیم*
برای روشن تر شدن بحث ناگزیریم از *عالم نفس* شناختی هر چند محدود و مختصر بیابیم که بدون آگاهی به آن دیگر اطوار وجود ادمی، یعنی *دل و روح* نیز ناشناخته می ماند. هر کسی که در باره *نفس* سخنی گفته است در باره *صفات* آن بوده است نه شناخت *ذات* آن . *عز الدین کاشانی* رسیدن به شناخت *ذات نفس* را همان قدر ناممکن می داند که رسیدن به کنه *ذات باری تعالی* :«….چه او *(نفس)* صفت *بوقلمون* دارد و دم به دم رنگی دیگر نماید و ساعت به ساعت به شکلی دراید….هر لحظه نقشی دیگر بر آب بزند و *نفس نیرنگی دیگر اغاز کند* و در اشتراک معرفت الهی به معرفت او ، اشارتی است، بدانک او را شناختن یه جمیع اوصاف و رسیدن به کنه معرفتش مقدر هیچ آفریده نیست. هم چنانکه رسیدن به کنه معرفت *الهی….»*
در خصوص منقاد و مطیع نگشتن نفس ، *امیر مومنان* تمثیلی نغز بیان داشته اند: *«ما انا و نفسی الا کراعی غنم کلما ضمها من جانب انتشرت من جانب».* ( من همانند چوپانم و نفس گله گوسفند چوپان هر چند گوسفندان را از یک سوی گرد کند از سوی دیگر پراکنده شوند).
📗سلوک باطنی حافظ
وادی های سلوک_صفحه ۲۵ و ۲۶
عوالم هستی (۲)
✍استاد منصور پایمرد
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 314 | 15 | Loading... |
10 🔊 فایل صوتی_1
💬 مولانا و هنر زیستن با
دیگری
🎙 دکتر ناصر مهدوی
حجم :7MB
🆔 @ MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 370 | 52 | Loading... |
11 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل👈 اینجا
شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم _ قصّه یاری خواستنِ حلیمه از بُتان، چون عَقیبِ فِطام...
(۹۱۵) قصّه رازِ حلیمه گویمت
تا زُداید داستانِ او غَمت
برای تو اسرارحکایت حلیمه را بازگو میکنم تا شنیدن آن غم و اندوه تو را پاک کند.
(۹۱۶) مصطفی را چون ز شیر او باز کرد
بر کَفَش برداشت چون رَیحان و وَرد*
وقتی که حلیمه محمد مصطفی (ص) را از شیر گرفت او را مانند ریحان و كُل به دست گرفت(= مراقبت کرد).
*وَرد: گُل
(۹۱۷) میگُریزانیدَش از هر نيك و بَد
تا سپارَد آن شَهنشَه را به جَد
حلیمه او را از نیک و بد روزگار مواظبت میکرد تا محمد (ص) را به دست جدش برساند.
(۹۱۸) چون همی آورد امانت را ز بیم
شد به کعبه و، آمد او اندر حَطیم*
حلیمه امانت (=محمد مصطفی (ص) را با بیم و هراس آورد و به سوی کعبه آمد و داخل حَطیم شد.
*حَطیم: یکی از مکانهای با فضیلت است که زیارت آن دارای آداب است. در مورد محل آن بین فقها اختلاف است، گفته شده محلی بین حجرالاسود و در کعبه است.
(۹۱۹) از هوا بشنید بانگی، کای حَطیم
تافت بر تو آفتابی بس عظیم
حلیمه در این حال بود که ناگهان از آسمان صدایی شنید که می گفت: ای حَطیم آفتایی بسیار بزرگ بر تو تابید.
(۹۲۰) ای حَطیم امروز آید بر تو زود
صد هزاران نور از خورشیدِ جود
ای حَطیم امروز هر چه زودتر صدها هزار پرتو از آفتابِ جُود و بخشش بر تو خواهد تابید.
(۹۲۱) ای حَطیم امروز آرَد در تو رخت*
مُحتشم شاهی که پيكِ اوست بخت
ای حَطیم، شاهی باشکوه و جلال که بخت و اقبال پيك اوست، امروز در تو مُقام مینماید و نورافشانی میکند.
رخت شعاع پرتو
(۹۲۲) ای حَطیم امروز بيشك از نَوى
منزلِ جانهایِ بالایی* شَوی
ای حَطیم امروز بدون شکّ براثر این رویداد تازه، جایگاه ارواح ملکوتی خواهی شد.
*جانهای بالایی: روحهای عالم ملکوت
(۹۲۳) جانِ پاکان، طُلب طُلب* و جَوق جَوق*
آیَدَت از هر نواحی مستِ شَوق
روح های ملکوتی، دسته دسته و گروه گروه از هر ناحیه با اشتیاقی فراوان به سوی تو خواهند آمد.
*طُلب: گروه
*طُلب کننده :گروهی که در یک جا جمع شوند.
*جَوق: دسته_گروه
(۹۲۴)گشت حَیران آن حلیمه ز آن صدا
نه کسی در پیش، نه سویِ قفا
حلیمه از شنیدن آن صدا حیرت کرد، زیرا نه کسی را در جلوی خود دید و نه در پُشت خود.
(۹۲۵) شش جهت* خالی ز صورت وین ندا
شد پیاپی آن ندا را جان فدا
وقتی حلیمه همۀ جهات را با دقت نگاه کرد کسی را ندید اما آن ندا که جان فدایش باد مکرّراً به گوش میرسید.
(۹۲۶) مصطفی را بر زمین بنهاد او
تا کُند آن بانگ خوش را جست وجو
حلیمه، محمد(ص) را بر زمین گذاشت تا صاحب آن ندای زیبا را جستجو کند.
(۹۲۷) چشم میانداخت آن دَم سو به سو
که کجا اَست آن شَهِ اسرار گو؟
حلیمه در آن لحظه به هر سو نظر میانداخت تا ببیند آن شاهِ رازگو کجاست؟
(۹۲۸) کین چنین بانگِ بلند از چپّ و راست
میرسد، یا رَب رساننده کجاست؟
حلیمه گفت : خداوندا این صدای بلند که در همه جهت بهگوش میرسداز کجاست؟
(۹۲۹)چون ندید او، خیره و نومید شد
جسم، لرزان همچو شاخِ بید شد
چون صاحب آن ندا را ندید حیران و نومید شد و وجودش مانند شاخه های بید لرزیدن گرفت.
(۹۳۰) باز آمد سویِ آن طفلِ رشید
مصطفی را بر مکانِ خود ندید
حلیمه به سوی آن کودک رشید بازگشت ولی محمد(ص) را سر جای خود ندید.
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 364 | 4 | Loading... |
12 🔊 فایل صوتی
💬نیایش در اسلام و
مسیحیت
🎙دکتر عباس اشرفی
حجم : 5,6MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 428 | 29 | Loading... |
13 🌹🌹
@MolaviPoet
حساسیت اهل ایمان به زشتیها
نایب* گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند و سجود میکردند، ما در این زمان همان میکنیم! این چه میرویم و مغول را سجود و خدمت میکنیم* و خود را مسلمان میدانیم؟! و چندین بتان* دیگر در باطن داریم از حرص و هـوی و کین و حسد، و ما مطیع این جملهایم پس ما نيز ظاهراً و باطناً همان کار میکنیم و خویشتن را مسلمان میدانیم!
فرمود: اما اینجا چیز دیگر هست. چون شما را این در خاطر میآید که این بد است و ناپسند است. قطعاً دیده دل شما چیزی بیچون و بیچگونه و چیزی عظیم دیده است که این او را زشت و قبیح مینماید. آب شور، شور کسی را نماید که او آب شیرین خورده باشد: و بضدّها تَتَبَيِّنُ الأَشياء *.
پس حق تعالی در جان شما نور ایمان نهاده است که این کارها را زشت میبینید. آخِر، در مقابله نغزی، این زشت نماید، و اگر نی، دیگران را چُون این درد نیست؟! در آنچه هستند شادند و میگویند: خود کار این دارد!
حق تعالی شما را آن خواهد دادن که مطلوب شماست و همّت شما آنجا که هست شما را آن خواهد شدن که: الطَّيْرُ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ وَ الْمُؤْمِنُ يَطِيرُ بِهِمَّتِهِ.*
شرح:
یکی از حضار مجلس مولانا از غلبهٔ مغول و اطاعت بیچون و چرای مسلمانان از آنان گله آغاز میکند و مولانا در پاسخ او نکتهای عارفانه میگوید بدین مضمون که پی بردن به زشتی غلبه مغول و اطاعت مسلمانان از ایشان کار هر کس نیست. کسی بدین زشتی و شناعت آگه است که نور حقیقی ایمان در دل او تابیدن گرفته باشد. والّا کسی که حسّاسیّت ایمانی نداشته باشد این زشتی را زشت نخواهد دید.
*نایب: احتمالاً همان امیر نایب (پروانه) است.
*سجود و خدمت میکنیم: سراپا تسلیم و خدمت و تعظیم هستیم.
*و چندین بتان دیگر در باطن داریم از ... :
مادرِ بتها بت نفس شماست
زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست
(دفتر اول ۷۷۲)
*بضدّها تَتَبَيَّنُ الأَشياءُ: اشياء با ضدّشان آشکار آیند. ضربالمثل رایج، برگرفته از اشعار متنبّى شاعر.
*الطير يطير ... :این جمله در مرزبان نامه بدین صورت آمده: المَرْهُ يطير بهمَّتِهِ كَالطَّير يطير بجَناحيه. "آدمی به همّت خویش پرواز کند چنان که پرنده به دو بال خود." (حواشی فروزانفر، ص ۲۹۱ ).
📗 شرح کامل فیهمافیه
صفحه ۲۲۸ و ۲۲۹
✍ استاد کریم زمانی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 408 | 3 | Loading... |
14 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک قسمت قبل 👈 اینجا
عوالم هستی: شریعت، طریقت، و حقیقت
بخش سوم
در متون صوفیه این عوالم سه گانه به نام های گوناگون دیگری نیز یاد شده است. مثلا *شریعت* با اسامی دیگری چون: *علم الیقین، عالم ظاهر، عالم ناسوت، عالم ملک، سرای طبیعت، عالم زهد و قشر….* هم یاد کرده اند؛ هم چنان که از *طریقت* نیز با تعبیراتی چون: *عالم ملکوت، عین الیقین، عالم عشق، وادی دل و….* سخن رفته است؛ اما *«حقیقت»* چون عالم بی نشانی ست، کمتر تعبیری می تواند بیان کننده ی آن باشد، بنابر این در مورد آن اصطلاح کمتری به کار رفته است. در اشعار عرفانی گاه با تعبیر *«دیر مغان»* به آن اشاره کرده اند که این اصطلاح هم به تمامی گویای این عالم نمی تواند باشد و تنها به مرتبه ای از مراتب حقیقت، که گذر از مرحله ی فنا ست، اشاره دارد.
اما عرفای در اشعار عرفانی خویش، گاهی به جای اشاره مستقیم به این عوالم از شخصیت هایی که به نوعی نماینده آن مرحله خاص هستند بهر می گیرند. *زاهد، عابد، واعظ، صوفی غیر صافی، فقیه، مدعی و….* نمایند
گان *عالم شریعت اند.* و *عاشق، رند، لاابالی، مست، قلاش، قلندر، عیار و….* چهره هایی اند که در *کوی طریقت* گذر دارند: *خراباتی، خراب، عارف سالک، پیر مغان، پیر میخانه، پیر خرابات و…..* شخصیت هایی هستند که به انتهای مسیر *طریقت* و در حال رسیدن به کما اند و یا به *حقیقت* واصل شده و به قول *حافظ* سر حلقه ی رندان جهان گشته اند.
عرفا از نمادهای دیگری هم برای اشاره به هر کدام از این عوالم بهره می گیرند. *مثلا از مسجد، و محراب، صومعه، مدرسه، و خانقاه* به عنوان نمادهای مکانی *عالم شریعت* و از *تسبیح، سجاده، خرقه، دلق، جبه، دستار و ….* به عنوان وسایلی که *زاهد* در عالم *شریعت* به نوعی با انها سرو کار دارد، نام می برد.
الفاظ و اصطلاحاتی که به باده گساری و مجالس مربوط می شود همچون: *می، جام، میخانه، میکده، ساغر، قدح، مصطبه، ساقی، مغبچه و….* و هم چنین تعبیراتی که به چهره ی محبوب اشاره دارد چون: *زلف، خط، خال، رخ، ابرو، لب، میان، طره و…* نمادهایی اند که بیانگر گذر سالک از وادی *طریقت یا عالم دل* است و هر کدام از این الفاظ به مرتبه ای از مراتب این عالم اشاره دارد.
بنابر این فرد جویای حق و حقیقت تا زمانی که مسیر روحانی اش در *عالم ملک* است و وسیله شناختش حواس پنجگانه، و به ظاهر و صور این عالم مشغول است و از عبادات و طاعات تنها به شکل ظاهری آن ها دل خوش، و از روح و معنای عبادت و گرمی و جذبه ی طاعات نصیبی نیافته است و در بند اوامر و احکام اسیر، در مرتبه *شریعت* منزل دارد…. کسی که در این مرحله بماند و هیچ انگیزه و حرکتی برای گذر از این پوسته و رسیدن به *مغز و معنا* نداشته باشد، مسلما از *هدف و مقصود* اصلی *سلوک* که رسیدن به *حق و حقیقت* است باز مانده است.بنابر این تا توجه و همت *رهرو* روی به عالم *ظاهر* دارد و می پندارد که صرفا می تواند با تکیه بر *زهد و پارسایی،* حتی اگر خالصانه و دور از چشم داشت به *خلق* باشد راهی به *حقیقت* بیابد گرفتار *اوهام و خیالات* است.
📗سلوک باطنی حافظ
وادی های سلوک_صفحه ۲۰ و ۲۱
عوالم هستی (۲)
✍استاد منصور پایمرد
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 475 | 18 | Loading... |
15 لینک جلسه قبل👈 اینجا
🔊فایل صوتی _ 10
💬شرح مثنوی دفتر اول
🎙 دکتر عبدالحمید
ضیایی
حجم : 9MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 495 | 43 | Loading... |
16 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
خواجه عبدالله انصاری راجع به ذوالنون میگوید: "و پیش از وی مشایخ بودند ولیکن وی پیشین کسی بود که اشارت با عبارت آورد و از این طریق سخن گفت و چون جنید پدید آمد در طبقه دیگر این علم را ترتیب نهاد و بسط کرد و کتب ساخت و چون شبلی پدید آمد این علم را به سر منبر برد و آشکارا کرد. جنید گفت ما این علم را در سردابها و خانهها میگفتیم پنهان. شبلی آمد و آن را بر سر منبر برد و بر خلق آشکارا کرد. ذوالنون گفت سه سفر کردم و سه علم آوردم در سفر اول علمی آوردم. که خاص پذیرفت و عام پذیرفت و در سفر دوم علمی آوردم که خاصّ پذیرفت و عام نپذیرفت و در سفر سوم علمی آوردم که نه خاص پذیرفت و نه عام. "فبقيت شريداً طريداً وحيداً". اوّل علم، توبه بود که آن را خاصّ و عام قبول کنند و دوم علم، توکلّ و معاملت و محبت بود که خاصّ قبول کند نه عام و سوم علم حقیقت بود که نه به طاقت علم و عقل خلق بود، در نیافتند. وی را مهجور کردند و بر وی به انکار برخاستند تا آنگاه که از دنیا برفت در سنه خمس و اربعین و مأتين." (نفحات الانس، صفحه ۳۳_ چاپ هند.)
ذوالنون اهل کیمیا و فلسفه بوده و به طوری که گفته خواهد شد، از فلسفه نو افلاطونی اقتباس بسیار کرده و با تصوف آمیخته است. بایزید بسطامی از ذوالنون مصری و جنید بغدادی تندتر است و با تهوّر فکری مخصوصی افکار وحدت وجود را بیان نموده تا آنجا كه "ليس في جبتى سوى الله" میگوید و مؤسس فرقه مخصوصی در تصوّف میشود که طريقة «سُكر» نامیده میشود در حالی که دسته معتدل مثل جنید و امثال او از اصحاب طریقه «صحو» محسوبند.
حسين بن منصور حلّاج در طریقه وحدت وجود راه افراط میپیماید و آشکارا "اناالحق" میسراید و بالاخره به جرم هویدا کردن اسرار، بر سر این دعوی جان میبازد حسین بن منصور حلّاج به شکل منظّم و مرتبی از اتّحاد خدا و انسان سخن میراند و سخنان او است که بعدها مدار صحبت ابنالعربی و غیره شد.
حاصل آن که تصوّف واقعی، به دست مردمان این عهد تأسیس شد و اساس محکمی پیدا کرد. البته در طول زمان تغییرات دیگری یافت که بیشتر آن راجع به تعبیرات و اصطلاحات و رسوم و ظواهر و چگونگی مقامات سیر و سلوک و امثال آن است.
جنبه فلسفی تصوّف به دست جماعتی از قبیل غزالی و ابنالعربی و سهروردی انجام یافت.
توفيق بين شرع و تصوّف و دستورهای سیر و سلوک و تعیین مقاماتی که سالک باید بپیماید و قوانین و اصول آن، با رعایت اصول شرع و استناد به قرآن و حدیث به همت مردمی از قبیل قشیری و ابونصر سراجّ و هجویری و غزالی صورت پذیرفت که در فصول آینده این کتاب گفته خواهد شد.
فعلاً نکتهیی که در ضمن صحبت از خصوصیات تصوّف قرن سوم تذكرش لازم است، این است که سه صفت اساسی مخصوص، تصوّف قرن سوم را که مرحله پختگی و کمال آن محسوب است، از تصوّف قرن دوم متمایز می سازد:
اول آن که در این عهد، تصوّف به تفکر و تدبّر و امعان نظر بیشتر اهمیت میدهد تا به ریاضات شاقه، به این معنی که زندگی سخت و پر مشقتی را که صوفیان عهد دوم، از قبیل ابراهیم ادهم و رابعه عدویه و امثال آنها اساس نجات میدانستند، صوفیان این دوره از قبیل جنید و پیروانش کنار میگذارند، یا لااقل کمتر مهم میشمرند. به اضافه زهد و ترک دنیا و طاعت و عبادت، وسیله است نه غایت و مقدمه وصول به منظور عالیتری است، نه مطلوب و مقصود نهایی. چنان که جنید به لباس علما در میآید و به گفته عطار در تذكرةالاوليا ابوبکر شبلی و ابوحفص حداد با تجمل و تکلف از یکدیگر پذیرایی میکنند.
بایزید به ادامه ریاضت و زهد قایل نیست و معتقد است که سالک باید از دنیا و آخرت و خود بگذرد و به اصل موضوع و منظور پردازد و ابوسعید خراز میگوید: " جوع طعام مرتاضین و تفکر خوراک عرفا است."
📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_صفحه ۵۹ تا ۶۱
✍ دکتر قاسم غنی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 469 | 8 | Loading... |
17 🔊فایل صوتی
💬 پادکست زندگینامه
سعدی
📗 حدیث خوش سعدی
✍ عبدالحسین زرینکوب
🎙 آرمان
حجم :4,5MB
🆔 @MolaviPoet
🆑کانال مولوی وعرفان | 1 485 | 69 | Loading... |
18 Media files | 1 412 | 3 | Loading... |
19 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
سِفْر أَوّل
«كانت الأرحام أوطاننا فَاغتربنا عنها بالولادة»
زهدانها، وطنِ ما بودند و با زاده شدن، از آنها دور شدیم.
(ابنعربی)
خداوند به من دو برزخ داد؛ یکی پیش از تولّد و دیگری بعد از آن. در دردِ اوّلی، مادری را دیدم که مرا میزایَد و در دردِ دوّمی، پسری که دفنم میکند. پدرم را دیدم خندانِ مژدهی پسر بودنِ نخستین فرزند؛ و همسرم را بیتاب دوباره بیوه شدنِ خویش. شعلهی دولت مُرابطین را دیدم که موحدین در مرسیه ، پیش از ولادتِ من، آن را خاموش میکنند و تاتار، که پس از مرگم، بغداد را زیر سُمِ اسبانشان ویران میسازند. اولیاء را دیدم که مژدهی ولادت سلطانالعارفين و الفقهاء را میدهند و مردمی را که به خاطرِ مرگ امامِ زندیقان الله اکبر میگویندا. تمام اینها را با کشفِ بی پایانِ خداوندی و نورِ درخشان او در این سالها دیدم در آن دو برزخ و تمامیّتِ من، تنها، سطری بود در رسالتِ او و پرتویی بود از آسمان ولایتش و ردّ پایی بر گسترهی خاکش .
و امّا برزخِ نخستین من در ماهِ رمضان پایان یافت؛ با دردهای زایمان مادرم.
با دستانش، دو سوی بستر را چنگ میزد؛ عرق کرده و تب زده. دهان به سوی خداوند گشوده بود و به عربده تقاضا میکرد فرزندش پسر باشد! «فاطمه»، عرق زایمان را از پیشانی و ترسِ درد را از دِلِ مادرم سترد و آنگاه که زاده شدم چهرهی این قابله نخستین چیزی بود که دیدم. او را با هزار هزار چهره که در برزخِ خود دیده بودم قیاس کردم. چهرهی اولیاء، پارسایان، زاهدان. چهرهی او اما از جنسی دگر بود. تصویرِ یک حقیقت، برابرِ چشمانِ من. مادرم به محضِ وضع حمل از هوش رفت و فاطمه نتوانست به رسم معمول، مرا بر سینه ی او بگذارد. خودش تنم را شستشو داد و تیمارم کرد. بعد چهرهام را مادرانه نوازش داد و من، نخستین دلبستگیِ خود را يافتم: قابلهام فاطمه.
از همان آغاز، مرا چون پسری تَنی گرامی میداشت و از لطفِ بیکران مادرانهی خود لبریز میکرد. فراقِ آن برزخِ نخستین، آن زهدان گرم و خلوت، ماتمِ اوّل من بود و توشهی آغازِ سفرم. چه ماتمی بالاتر از این که از آن برزخِ کشف در کشف به دنیایی بیایی که یکسره جهل در جهل است؟! آری! انتقال من از برزخِ حقیقت به دنیای شبهات، با دستِ پاکِ قابلهام فاطمه صورت گرفت. فاطمه؛ سزاوارِ بالاترین درجاتِ نیکی، و بود تا در اشبیلیه، مدفنِ اولیای نیک و صاحبان کرامات، به گاهِ پیری وفات یافت. زیباتر و شادابتر از آن پیرزن در تمام عمر ندیدم. روزی نبود که انگشت بر سینهام نگذارد و به قلبم اشاره نکند که:
_این را پاک نگهدار!
باری، تا مادرم به هوش آمد زنان همسایه و قابلهگانِ دیگر او را دریافتند و هلهلهها کردند و بوسهها دادند و گفتند: «آزادیات مبارک باد!». زنان، دور و نزدیک، برای عرضِ تبریک به خانهی ما میآمدند مادرم پسر زاییده بود پس شایستهی هزاران مبارک باد بود! میهمانان، یکان یکان بالای سَرِ من میآمدند و با صورت هایی که از چشمِ منِ طفل، بسیار بزرگ بودند، خندان و شادان، الله اکبر و سبحانالله لا اله الا الله میگفتند. فاطمه آن شب مرا به پدرم نشان داد و شادمانش کرد. تا چشمم به صورتِ گِردِ او افتاد فهمیدم تولّدِ من، تعبیرِ آن خالِ سیاهی است که تمامِ عمر، زیرِ چشمِ چپِ پدرم بوده است. پیشتر، فاطمه چندین بار به پدرم مژده داده بود که:
_ای علی! این خالِ سیاه که زیر چشمِ چپ داری نشانِ آن است که در آینده صاحب پسری خواهی شد و آن پسر، نامِ تو را بلند خواهد کرد و بر قدرِ تو خواهد افزود اما....
📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محیالدّینعربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۷ تا ۹
✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 407 | 6 | Loading... |
20 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
عوالم هستی: شریعت، طریقت، و حقیقت
بخش دوم
در متون صوفیه این عوالم سه گانه به نام های گوناگون دیگری نیز یاد شده است. مثلا *شریعت* با اسامی دیگری چون: *علم الیقین، عالم ظاهر، عالم ناسوت، عالم ملک، سرای طبیعت، عالم زهد و قشر….* هم یاد کرده اند؛ هم چنان که از *طریقت* نیز با تعبیراتی چون: *عالم ملکوت، عین الیقین، عالم عشق، وادی دل و….* سخن رفته است؛ اما *«حقیقت»* چون عالم بی نشانی ست، کمتر تعبیری می تواند بیان کننده ی آن باشد، بنابر این در مورد آن اصطلاح کمتری به کار رفته است. در اشعار عرفانی گاه با تعبیر *«دیر مغان»* به آن اشاره کرده اند که این اصطلاح هم به تمامی گویای این عالم نمی تواند باشد و تنها به مرتبه ای از مراتب حقیقت، که گذر از مرحله ی فنا ست، اشاره دارد.
اما عرفای شاعر در اشعار عرفانی خویش، گاهی به جای اشاره مستقیم به این عوالم از شخصیت هایی که به نوعی نماینده آن مرحله خاص هستند بهر می گیرند. *
طریقت رفتن از حادث به قدیم است که بعد از آن که از مقام فنا به مرتبت بقا رسید، گویند از طریقت به حقیقت رسیده است».*
*شیخ محمد لا هیجی* تا مرتبه *فنا* را جز عالم *طریقت* به حساب اورده است و سالکی که این توفیق را داشته باشد که از *مقام فنا به بقا بالله نایل اید* از طریقت خود را به حقیقت می رساند.
*شیخ سید حیدر آملی* که عارفی است شیعه مذهب، در کتابی تحت عنوان *«اسرار شریعت و اطوار طریقت و انوار حقیقت»* اصول پنجگانه توحید، عدل ، نبوت ، امامت و معاد را تحت مراتب سه گانه شریعت ، طریقت و حقیقت مورد بررسی قرار می دهد و در تعریف هر کدام از این عوالم چنین می گوید:
«شریعت این است که *عبادت کنی او را و طریقت این است که حاضر شوی او را و حقیقت این است که شهود کنی و شاهد باشی او را* .»
اکثر عرفا برای بیان بهتر موضوع عوالم سه گانه، معمولا از تمثیل مشترکی بهره می برند و این سه عالم را به *گردو* یا جوز یا فندقی تشبیه می کنند؛ *پوست آن را شریعت می دانند و مغز آن را طریقت و روغن و عصاره آن حقیقت.* و بعضی عرفا این سه عالم را با *تعابیر علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین یاد می کنند* اما شیخ محی الدین ابن عربی با دیدی وسیع تر به این مراتب نگریسته است و همه هستی از *غیب و شهود* را مندرج در این سه طور می دانند:«….هر طوری که *میان ناسوت و ملکوت* است اطوار *شریعت* و هر طوری که میان *ملکوت و جبروت* است آن *طریقت* است و هر طوری که میان *جبروت و لاهوت* است، آن طور *حقیقت* است.»
📗سلوک باطنی حافظ
وادی های سلوک_صفحه ۲۰ و ۲۱
عوالم هستی (۲)
✍استاد منصور پایمرد
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 612 | 27 | Loading... |
21 🔊 فایل صوتی
💬 تصویرهای خدا در
دنیای اسلام
🎙 دکتر ایرج شهبازی
حجم : 7,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 545 | 74 | Loading... |
22 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
دریا و آفتاب در شعر مولوی
وسعت دنیای هنرمندان به وسعت نمادهای آنان است و آدمیان را بیش از زبان، در هنرشان میتوان شناخت. آفرینش هنری محصول لحظههای خواب و غفلت میمونی است که بر هنرمند سایه میافکند. و در این مراتب خواب برتر از بیداری است که هنرمندان، با نمادین کردن اشیاء آشنا، هوّیت مستور خویش را باز مینمایند. واقعیتها در خواب، چهره دیگری به خود میگیرند و لذا محتاج تأویلاند و هنرشناسان، در مقام تاویل، کاری جز کشف دنیای هنرمند ندارند. میکوشند تا بدانند آفتاب و دریا و ابر و آب و گُل و سرشک در آن دنیا، آیا هماناند که در این دنیایند. هر چه دنیای هنرمند به دنیای بیرون نزدیکتر و مانندهتر باشد، حظّ او از هنر اندکتر است و هر چه از عینّیات فراتر رود، و بر ابعاد و اجزایش افزونتر گردد، و رنگ و بانگ و صوت و صورتش دگرگونی بیشتر یابد، و هر چه موزونیّت و غنا و انحنای آن متفاوت تر باشد، شک نیست که هنریتر و متعالیتر است. فيلسوفان گفتهاند که آدمیان را توانایی آن نیست که از خود «تصورّی» بنا کنند و معنایی را بیاخذ و اقتباس از عالم واقع، بر سازند. اما البته میتوانند معنایی را از قالب صورتی در آورند و بر آن قالب دیگر بپوشانند. میان دو صورت که نسبتی ندارند نسبتی بیفکنند. و یا دو معنای یگانه را بیگانه كنند. در دنياى جاودانه و فراخ هنرمندان، با رشتههای پیوند که گسسته است و بسا گسلها که پیوسته است. و چه قالبهای نازک که آبستن چه معانی فربهاند. و آنجا: "سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت."
این ها همه تخیّل است که گوهر هنر است. امّا فقط کاملاناند که خاک را زر میکنند و تنها پیل است که خواب هندوستان را میبیند و فقط پاکیزه جاناناند که در آب صاف، ماه و اختر را در طواف میبینند. بلی، هنر، خواب دیدن است. امّا آنکه به هندوستان گذری و سفری نکرده، کجا خواب آن دیار را خواهد دید؟ و آنکه دل به صحبت کیمیاگری نبسته و از او فنون ساحری و قلب اعیان را نیاموخته، چگونه بر مس صورت زر تواند پوشاند؟ و آنکه آینه جانش به زنگار هزار پلیدی آلوده است، عکس مهرویان بستان خدا را در دایره تنگ نظر چگونه تواند آورد؟ چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد. تا برق عشق پشمینهپوشی را نسوزاند، و تا خال جمال یاری، پوست بیقراری را نشکافد، و تا وصالی و لقائی و دیدار و پرهیزی کسی را نیفتاده باشد، اندوه نمکین فراق، زخم سینهاش را نخواهد گزید، و در پیاله عکس رخ یار نمیتواند دید.
منوچهری "مرد شراب است و کباب است و رباب است" و در دنیای تنگ او، جز این اسباب لهو و غفلت چیزی نمیگنجد. وی از دنیا به همین قناعت کرده است که با نوای موسیقی شراب بنوشد و کمتر از اسبی نباشد که صفیر میشنود و آب میخورد. امّا حافظ، طراح و طالب "عــالـمـی نــو و آدمی نو" است و هندسه فلکی دیگری را پرداخته و پسندیده است. بیدلیل نیست که یکی در این عالم نمیگنجد و دیگری به حظّـی اندک از ایــن طبیعت خرسند است. بی دلیل نیست که یکی جـز بـه صـنایع لفظی و شیرین کاریهای صوری نمیپردازد و دیگری از دست قافیه و مفعله شکایت میکند و عقابوار، از این که پر و پایش را به بند سجع و وزن بستهاند، آزردگی مینُماید. هر بیاعتنایی، نشان آن است که آدمی به چیزی دیگر در جایی دیگر اعتنا ورزیده است، و هر بی مهری، دلیل مهر بستن به محبوبی دیگر است. و هر غفلتی فرزند تنّبهی است نسبت به امری دیگر. دلی را که یاد خدا نکند، عشق به طبیعت خواهد آکند و مرغی را که آب زلال ندیده است، در آب ،شور شعفها نشان خواهد داد. و تا باطنی بـه کسی روی ننموده باشد، همچنان چنگ در حلقه ظواهر باقی خواهد ماند. آخر خواب را وقتی تأویل میکنند که به عالم بیداری رسیده باشند. و نماد را وقتی دالّ میخوانند که مدلولی در میان باشد. این جهان، مثال عالمی دیگر است، به شرط آنکه آدمی در عالمی دیگر زیسته باشد، و خبر از حقایقی برتر میدهد، به شرط آنکه آدمی بدان حقایق نگریسته باشد و تداعی معانی دیگر میکند، اگر آن معانی دیگر بر آدمی مکشوف افتاده باشد. هنر، خود "عالمی" دیگر است و آنکه عالمی دیگر ندارد هنر ندارد. و اگر جدّی مینماید و تعبی میبرد و نقشی مینگارد و سجعی میپردازد و خاطری را میرباید، باری بر آن نام "مهارت" باید نهاد به نام «هنرورزی» و آفرین از آن آن است که بدیع آفرین است.
📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا
صفحه ۲۱۱ تا ۲۱۴
✍دکتر عبدالکریم سروش
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 571 | 10 | Loading... |
23 لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊فایل صوتی _3
💬 هویت و سامان اجتماعی از دیدگاه زروان
(سبک)
🎙شروین وکیلی
حجم: 7,5MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 691 | 13 | Loading... |
24 🌹🌹
@MolaviPoet
ایات ۷۵ تا ۷۹ سوره انعام
_وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ(۷۵)
[و ما بدین سان ملكوت و غیب آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین گردد._۷۵]
_فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلینَ(۷۶)
[پس هنگامی که او را شب فرا رسید ستاره ای درخشان دید. گفت: پروردگار من این است. اما وقتی آن ستاره غروب کرد گفت: من غروب کنندگان را دوست نمی دارم._۷۶]
_فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبِّی لاَ َکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ(۷۷)
[پس هنگامی که ماه را روشن و درخشان در آسمان دید گفت پروردگار من این است و باز هنگامی که ماه غروب کرد گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند هر آینه در شمار گمراهان خواهم بود _۷۷]
_فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ(۷۸)
[پس هنگامی که خورشید نورافشان را مشاهده کرد گفت این است پروردگار من که از آنها بزرگتر است. اما باز چون خورشید افول کرد :گفت ای، مردمان من از آنچه شما برای خدا شریک میآورید بیزاری میجویم._۷۸ ]
_ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ (۷۹)
بلکه من روی خود را یک دل و یک جهت به جانب آن کس کردهام که آفریدگار آسمانها و زمین است و من در شمار مشرکان نیستم._۷۹]
[] این آیات گویی محفل درسی است که ابراهیم در حلقه آن تعلیم توحید میدهد. ابراهیم با منکران به شیوه "جدل احسن" سخن میگوید. در اصطلاح اهل منطق جدل به نوعی از استدلال گفته میشود که در آن شخص ابتدا عقيدة خصم يا طرف مقابل را که در نظرش نادرست است به ظاهر میپذیرد و سپس وجه بطلان آن عقیده را به او نشان میدهد. ابراهیم در آغاز ستاره درخشانی در آسمان میبیند و چون ستاره پرستان میگوید این پروردگار من است اما وقتی او و ستارهپرستان میبینند که آن ستاره افول کرد میگوید من موجودی را که افول کند دوست ندارم و به خدایی نمیپذیرم تا ستارهپرستان نیز متوجه شوند که آنچه غروب میکند نمیتواند پروردگار عالمیان باشد و همین استدلال را در مورد ماه و خورشید ادامه میدهد و وقتی همه متوجه شدند که ستاره و ماه و خورشید جملگی در رفت و آمد و طلوع و غروبند و گاه هستند و گاه نیستند از آنچه گفته است باز میگردد و اعلام میکند که من روی خود را یکدل و یک جهت به جانب کسی میکنم که آسمان و زمین ( ماه و ستارهگان و خورشید) را آفریده است پیام حضرت ابراهیم اینست که آفلان و غروب کنندگان را دوست مدارید که آنها بین دو نیستی قرار دارند از آنکه نیستند. کسی را باید دوست داشت که بین دو هستی است یعنی هست و بوده است و خواهد بود.
بود و نبود آنچه بلند است و پست
باشد و این نیز نباشد که هست
(نظامی)
[] لذّات این جهان را نیز میتوان به آفل و باقی تقسیم کرد. هر لذتی که مایه رشد اندیشه و تخیل و عواطف آدمی است اثر مطلوبش در آدمی میماند و جزو سرمایه وجود شخص میشود مانند مطالعۀ ادبیات و شعر و شنیدن موسیقیهای برجسته جهان و مشاهده آثار هنری از نقاشی و معماری و غیره و نیز کار خوب کردن که خوبترینش ایجاد شادی و برآوردن آرزوها و ایجاد آسایش و آوردن لبخندی بر لبهای کودکی محروم است. اما چه بسیار لذتها که میآیند و میروند و نشانی از خود به جای نمیگذارند مگر خاطرهای برای حسرت خوردن و دریغ بردن مانند اكثر لذتهای عامه مردمان که جز اتلاف وقت و ضایع کردن عمر سودی ندارد.
[] شیخ محمود شبستری این آیات را چنین تفسیر کرده که ستارگان رمز حواس ظاهرند و ماه قوت تخیّل و خورشید کنایه از عقل است و از این هر سه باید گذشت.
[]نظامی در اسکندر نامه پیامبر اکرم را با دیگر انبیا از آدم تا عیسی مقایسه کرده و اینکه چرا هیچ یک از پیامبران به مقام رسول ص نرسیدند گوید که هر یک به نقصانیاز کمال فرو ماندند. مثلاً :حضرت آدم به دنبال خوشه گندم رفت و نوح گرفتار بلای طوفان شد و سلیمان مملکتدار بود و داوود در پی همسر صدمین خود آه میکشید و ابراهیم ظاهرآ سه بار با منکران مدارا کرده و ستاره و ماه و خورشید را پروردگار ،خوانده که هر چند برای تعلیم بوده است اما از دیدگاه نظامی دمی از توحید غافل مانده است. (او از حق به خلق رسیده.)
[] ابونصر فارابی با نظر به عبارت «لا أُحِبُّ الأفلین» همگان را به گوهر یگانه حکمت فراخوانده: «اگر تو اول حق را که عالم وحدت است بشناسی، هم حق را شناختی و هم آنچه را حق نیست، اما اگر اول باطل را شناختی، حق را در نیافتهای پس نظر به سوی حق گردان.
📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن
صفحه ۲۲۶ تا ۲۲۹
✍ الهی قمشهای
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 652 | 8 | Loading... |
25 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
نگاهی به کتاب ارزشمند سلوک باطنی حافظ
*وادی های سلوک ۲ *
در تقسیم بندی *خواجه عبدالله انصاری *میدان اول از توبه* اغاز می شود و به *بقا* که صدمین میدان است خاتمه می یابد. *عز الدین کاشانی* در کتاب مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه به تبع از *شهاب الدین سهروردی* در عوارف المعارف، مقامات دهگانه ای برای روندگان طریق حق منظور داشته است:
*۱- توبه ۲-ورع ۳-زهد ۴-فقر ۵-صبر ۶-شکر ۷-خوف ۸-رجا ۹-توکل ۱۰-رضا*
و به دنبال آن ، احوال سالکان را نیز به ده مورد تقسیم می کند و به شرح آن می پردازد. درحالی که پیش از این *ابو نصر سراج در کتاب «اللمع»* از هفت مقام نام می برد. این مقامات عبارتند از: *توبه ، ورع ، زهد ، فقر ، صبر ، توکل ، رضا*
اما معروفترین تقسیم بندی از این مراحل را *عطار* در قرن ششم به دست می دهد. او با آشنایی ژرفی که با عرفان قبل از اسلام دارد و با تاسی از *هفت خوان های حماسی، در منطق الطیر* که حرکت نمادین پرندگان است برای رسیدن به *سیمرغ* انها را از هفت وادی گذر می دهد.این تقسیم بندی از آن جهت اهمیت دارد، که نسبت به تقسیم بندی های قبلی که از *تصوف زاهدانه* سر چشمه می گرفت، بر گرفته از *تصوف عاشقانه* خراسان است که از پایان قرن پنجم شروع به رشد و شکوفایی کرده بود. مراحل هفتگانه *عطار* عبارتند از:
*۱-طلب ۲-عشق ۳-معرفت ۴-استغنا ۵-توحید ۶-حیرت ۷-فقر*
توصیفات زنده و زیبای که *عطار* از هر وادی در کتاب *منطق الطیرش* به دست می دهد، چنان تازه و تاثیر گذار بود که جا را برای دیگر تقسیم بندی های قبلی، تنگ می کند و انها را به فراموشی می سپارد چنان که حافظ با توجه به همین میراث عارفانه عطار است که می سراید:
*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه*
*قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم*
*عوالم هستی :
شریعت، طریقت، و حقیقت*
قسمت اول
در کنار این تقسیم بندی ها، یک تقسیم بندی کلی تر و عام تری نیز وجود داشته است که می توان گفت تقریبا تمام متصوفه و عرفا آن را پذیرفته و به آن اشاره کرده اند. و می توان گفت آن چه به نام *مقامات و احوال* می شناسیم، در حقیقت در بطن این تقسیم بندی و زیر مجموعه ی آن به حساب می اید. این تقسیم بندی، همه ی عوالم ظاهری و باطنی وجود را تحت عناوین *«شریعت، طریقت و حقیقت»* جای می دهد.
خواجه عبدالله انصاری در همان مقدمه صد میدان، به این عوالم سه گانه اشاره می کند و در باره آن می نویسد: *«هر چند شریعت همه حقیقت است و حقیقت همه شریعت و بنای حقیقت بر شریعت است و شریعت بی حقیقت بی کار است وحقیقت بی شریعت بی کار، و کار کننده جز میان این دو بیکار است»* و اشاره خواجه عبدالله در عبارت «میان این دو »=[«شریعت و حقیقت»]، به طریقت است و این عبارت نشان دهنده ی آن است که خواجه عبدالله انصاری، میدان های صدگانه را در بطن این عوالم سه گانه فرض کرده است.
*عزیز الدین نسفی در کتاب انسان کامل* اورده است:
«شریعت گفت انبیاست و طریقت کرد انبیاست و حقیقت دید انبیاست. *سالک باید که اول از علم شریعت انچه مالابد است بیاموزد و یاد بگیرد و انگاه از عمل طریقت انچه مالابد است بکند و به جای اورد تا از انوار حقیقت به قدر سعی و کوشش وی روی نماید».*
📗وادی های سلوک_صفحه ۱۸ و ۱۹
عوالم هستی
✍استاد منصور پایمرد
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 703 | 18 | Loading... |
26 لینک جلسه قبل👈 اینجا
🔊فایل صوتی _ 9
💬شرح مثنوی دفتر اول
🎙 دکتر عبدالحمید
ضیایی
حجم : 9MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 707 | 49 | Loading... |
27 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
_به همین دلیل باید فوراً دست به کار شویم. میتوانی همین الآن بیایی نزد من.
* باید بروم مدرسه. جشن کوچکی در کلاسمان داریم و بعد نمراتمان را میگیریم."
_ولش کن. اگر ما وَهم و خیالیم، پس خوشمزگی شربت و شیرینی مهمانی هم خیالی بیش نیست.
"ولی نمره های مدرسه ام.... "
_سوفی، از دو حال خارج نیست یا ما در جهانی شگفت آسا بر سیارهای کوچک در میان یکی از صدها و صدها میلیارد کهکشان به سر میبریم - یا آنکه فقط تکانهای الکترو مغناطیسی از ذهن یک سَرگُردیم. و تو داری جوش نمراتت را می زنی! خجالت بکش، دختر.
"ببخشید."
_با این همه بهتر است اول بروی مدرسه و بعد بیایی پیش من. اگر روز آخر مدرسهات را غیبت کنی، این ممکن است بر هیلده اثر بگذارد. هیلده حتماً حتى روز تولدش هم میرود مدرسه. دخترک فرشته است.
"پس مدرسه که تمام شد یکراست میآیم پهلوی شما."
_میتوانیم در کلبه سَرگُرد همدیگر را ببینیم.
"کلبه سرگرد؟"
... صداى تقِ تلفن!
هیلده پوشه را روی زانویش گذاشت. پدرش داشت وجدان او را قلقلک میداد - هیلده روز آخر مدرسه را غیبت کرده بود. پدرش چه بلاست!
مدتی در فکر فرو رفت آلبرتو چه نقشهای در سر دارد. چطور است دزدکی نگاهی به صفحه آخر بیندازد؟ نه، این تقلب میشود. بهتر است عجله کند و تا آخر بخواند.
اما قبول داشت که در موردی مهم آلبرتو درست میگوید. و آن این بود که پدرش خوب میدانست عاقبت بر سر سوفی و آلبرتو چه خواهد آمد. ولی در حین نوشتن، چه بسا از هر آنچه روی خواهد داد آگاه نبود. شاید در شتاب زیادی که دارد چیزی از قلمش بیفتد، و او تا مدتها بعد متوجه آن نشود. و در اینجاست که سوفی و آلبرتو تا حدی آزادی عمل دارند.
بار دیگر عقیدهاش دگرگون شد باور کرد سوفی و آلبرتو واقعاً وجود دارند. پیش خود اندیشید، آبهای راکد پر عمق است.
این اندیشه برای چه به ذهنش آمد؟
بی شک مدتی در اعماق ذهنش بوده است.
در مدرسه همه به سوفی توجه داشتند، چون روز تولدش بود. همکلاسیهایش غرق هیجانِ تعطیلات تابستان و نمرات و نوشیدنیهای روز آخر مدرسه بودند.
آموزگار، ضمن آرزوی تعطیلاتی خوب برای همۀ آنان، کلاس را مرخص کرد و سوفی بیدرنگ به سوی خانه دوید. یووانا کوشید جلو او را بگیرد، ولی سوفی رو گرداند و بلند گفت کار دارد و باید عجله کند.
در صندوق پستخانه دو کارت از لبنان، و هر دو تبریک تولد بود: <سالروز ۱۵ سالگیات مبارک.> یکی برای (هیلده مولرکناگ، توسط سوفی آموندسن....) و دیگری برای خود سوفی بود. هر دو کارت مُهر <گُردان سازمان ملل - ۱۵ ژوئن> داشت.
سوفی اول کارت خود را خواند:
سوفی آموندسن عزیز، امروز برای تو هم کارتی میفرستم. تولدت مبارک، سوفی، و سپاس فراوان برای همه کارهایی که برای هیلده کردهای. با بهترین آرزوها، سَرگُرد آلبرت کناگ.
📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه_صفحه ۳۶۱ تا ۳۶۳
✍ یوسِتین گُردِر_ ترجمه حسن کامشاد
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 678 | 3 | Loading... |
28 🔊 فایل صوتی
💬 حکایت 16 گلستان
✍ سعدی
🎙 آرش
حجم:4,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 831 | 40 | Loading... |
29 👇👇👇
معنی لغات حکایت 16 گلستان
*کفاف اندک : روزی کم
*فاقه: نیازمندی، تنگدستی
*شماتت: سرزنش_شاد شدن به غم دشمن
قفای من: پشت سر من، در نبود من
عدم مروت: ناجوانمردی
محاسبات: حسابداری
به جاه شما..: به مدد مقام و منزلت شما راهی پیدا شود
جمعیت خاطر: آسودگی خیال
عملِ پادشاه: شغل دیوانی
غماز : سخن چین
روسپی: زن بدکار
بیخویشتن: از خود بی خود شده
بسُخره: بیگاری، کار بی مزد
تخلیص: خلاص کردن، رهاندن
تریاق: پادزهر
متعنّتان: عیب جویان
تقریر کنند: بیان کنند
و در معرض خطاب ...: در آن حالت که در جایگاه بازخواست و عتاب و سرزنش واقع شوی به چه کسی فرصت سخن گفتن می دهند؟
کفایت : کافی بودن _ هوشمندی
متغیّرشدن: دگرگون شدن، خشمگین شدن
معرفتی: آشنایی
اهلیت : شایستگی
لطف طبع: نیکو سرشتی
اوج ارادت: بالاترین درجه دلخواه
مشارالیه: مورد مشورت
مُعتمد علیه: مورد اعتماد
الا لایجان ...: هان تا گرفتار بلا فریاد و زاری نکند چون خداوند مهربان را لطف هایی نهان است
استقصا: کوشش تمام کردن و به نهایت چیزی رسیدن
دوستان حمیم: صمیمی
مژده سلامت حجاج ...: مژده تندرستی حج گزاران که به پادشاه رسید مرا از زنجیر سنگین رهایی بخشید و ملک موروث مرا مصادره فرمود.
ریش درون: جراحت دل
اختصار کردم: سخن را مختصر و کوتاه کردم
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 689 | 10 | Loading... |
30 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار فاقه نمیآرم، بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی کرده شود کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست
باز از شماتت اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند و گویند:
مبین آن بی حمیّت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی
و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم اگر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد بقیت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم. گفتم: عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امید نان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن.
کس نیاید به خانه درویش
که خراج زمین و باغ بده
یا به تشویش و غصه راضی باش
یا جگربند پیش زاغ بنه
گفت: این مناسب حال من نگفتی و جواب سؤال من نیاوردی. نشنیدهای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد؟
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست
و حکما گویند: چهار کس از چهار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ
تو پاک باش و مدار از کس ای برادر باک
زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ
گفتم: حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و بیخویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش: چه آفت است که موجب مخافت است؟ گفتا: شنیدهام که شتر را به سخره میگیرند.
گفت: ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم، که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند؟ و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بوَد. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمینند و مدّعیان گوشهنشین؛ اگر آن چه حسن سیرت توست به خلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت که را مجال مقالت باشد؟ پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی.
به دریا در منافع بیشمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است
رفیق این سخن بشنید و به هم بر آمد و روی از حکایت من در هم کشید و سخنهای رنجشآمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت است و فهم و درایت قول حکما درست آمد که گفتهاند: دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دیدم که متغیّر میشود و نصیحت به غرض میشنود به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند چندی بر این بر آمد لطف طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسید و مقرّب حضرت و مشارٌ الیه و معتمدٌ علیه گشت بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم:
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکی است
الا لا یجأرَنَّ اخو البلیّة
فللرّحمنِ الطافٌ خَفیّه
منشین ترش از گردش ایام که صبر
تلخ است ولیکن بر شیرین دارد
در آن قربت مرا با طایفهای یاران اتفاق سفر افتاد چون از زیارت مکه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان. گفتم چه حالت است؟ گفت: آن چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و ملک دام مُلکُه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.
نبینی که پیش خداوند جاه
نیایشکنان دست بر بر نهند
اگر روزگارش در آرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند
فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژده سلامت حجاج برسید، از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. گفتم: آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند، یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افکندش مرده بر کنار
مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن بدین کلمه اختصار کردم:
ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشت نیامد پند مردم
دگر ره چون نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم
📗 گلستان _ صفحه ۴۱ تا ۴۵
✍سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
👇👇 | 1 506 | 10 | Loading... |
31 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
نگاهی به کتاب ارزش مند سلوک باطنی حافظ
وادی های سلوک
یکی از مباحث مهم و اصلی که از اغاز پیدایش تصوف، در آثار به جا مانده از عرفا مورد شرح و تفسیر قرار گرفته است، مراحل و احوال سلوکی رهروان، از ابتدای گام زنی شان در این مسیر روحانی تا نهایت راه و وصول به حق بوده است این موضوع معمولا تحت عنوان مقامات و احوال طرح شده است…
دکتر سید حسین نصر، علت تعاریف متفاوتی را که از حال و مقام در آثار صوفیه شده است چنین گزارش می کند:
«از انجا که هر عارفی، بر حسب تجارب و احوال خود این احوال و مقامات را توصیف کرده لذا گزارش های انان ظاهرا با یکدیگر معارض شده است…چنان که شبستری می گوید:
در این ره اولیا باز از پس و پیش
شانی داده اند از منزل خویش
سخن ها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد
تعاریف تخصصی حال و مقام و اختلاف ما بین این دو، به کرات در متون کلاسیک تصوف امده است…
جرجانی در اثر مشهور خود، التعریفات، تاکید می کند که مقام اکتسابی حال موهبتی است. حال در زبان اهل حق (صوفیان) ، موهبتی که بدون جهد و طلب بر قلب انسان وارد شود مثل حزن، قبض، بسط، هیبت و….حال با ظهور صفات نفس از میان می رود.حال هنگامی که ادامه یابد و ملکه شود، مقام نامیده می شود… احوال، مواهب اند و مقامات، مکاسب نام دارند. احوال، از چشمه جود و مقامات با تلاش فراوان به دست می اید.
یکی از کهن ترین رسایل صوفیانه ای که تاکنون به دست ما رسیده است و در آن مقامات سیر سالکان در مسیر ال الله پرداخته است، از شقیق بلخی یکی از مشایخ بزرگ خراسان در قرن دوم هجری است، به نام «اداب العبادت»او در این رساله چهار منزل برای اهل صدق، که همان سالکان طریق اند منظور می دارد:
۱-زهد ۲-خوف۳-شوق بهشت۴-محبت خدا
و همان گونه که مصحح این رساله «پل نو یا» متذکر شده است، در قرن دوم، عرفان اسلامی در ابتدای نشو و نمای خود بوده و هنوز صوفیه برای احوال و تجربه های خود چیزی جز قرآن در اختیار نداشته اند و اصطلاحات و تعابیر صوفیانه که در قرون بعد چنان گسترش و وسعتی می یابد که خود علم خاصی را به وجود می اورد، رایج نگشته بوده است.
خواجه عبدالله انصاری که در قرن پنجم که اوج بالیدن و گسترش تصوف است، می زیسته است این مراتب را تا هزار مقام می رساند و در این باره می نویسد:…وان هزار مقام را منازل ست که روندگان را به سوی حق هم منزل است هم مقام؛ تا بنده را درجه درجه بر می گذرانند و به قبول و قرب حق تعالی مشرب می شود، یا خود منزل منزل قطع می کند تا منزل آخرین که آن منزل، ایشان را «مقام قرب» است…. و هر یکی از آن هزار مقام،رونده «منزل» است و پاینده را «مقام»
خواجه عبداله «منزل»را معادل «حال» گرفته است که در صورت ثبات و دوام رونده در آن حال به مقام تبدیل می گردد. خواجه عبدالله انصاری سپس این هزار مقام را در صد میدان خلاصه می کند و در باره آن چنین می گوید:
«از آشنایی تا دویست هزار مقام است و از آگاهی (تا به) گستاخی هزار منزل است و این جمله بر صد میدان نهاده امد».
📗وادی های سلوک_صفحه۱۶تا۱۷
✍استاد منصور پایمرد
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 799 | 14 | Loading... |
32 🔊 فایل صوتی
💬پادکست مُنیاز - ترس
ترس چیست؟
از چه مسائلی در زندگی میترسیم؟
🎙محمد مصطفی ابراهیمی
حجم : 3,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 757 | 62 | Loading... |
33 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
قصّۀ یاری خواستنِ حلیمه از بُتان، چون عَقیبِ* فِطام،* مصطفی را علیهالسّلام گُم کرد، و لرزیدن و سجده بُتان و گواهی دادنِ ایشان بر عظمتِ کارِ مصطفى صلّىالله عليه وسلّم
عَقیب: آنکه به دنبال کسی رود، در اینجا "عقیبِ فِطام" یعنی پس از آنکه محمّد(ص) را از شیر بازگرفت.
*فِطام: از شیر گرفتن كودك.
خلاصه داستان
حليمه سعدّيه دایه مهربان حضرت محمد (ص) وقتی که او را از شیر بازگرفت همراه خود آورد تا به جدّ بزرگوارش عبدالمطّلب بسپارد. همینکه قدم به محوطه کعبه نهاد، هاتفی غیبی او را مورد خطاب قرار داد. حلیمه هر چه اطراف را نگریست تا صاحب ندا را پیدا کند توفیق نیافت و همچنان در بهت و حیرت فرورفته بود. امّا ندا قطع نمیشد سرانجام محمّد را بر زمین نهاد و به جستجو پرداخت باشد که منشأ ندا را بیابد. این بار نیز موفق نشد. ناچار به سوی محمّد بازگشت تا او را در آغوش بگیرد و به سوی خانه عبدالمطلب حرکت کند. امّا با کمال تعجب محمّد را در آنجا ندید. او واقعاً گم شده بود. حلیمه سرآسیمه و مضطرب شد، بیاختیار به این سو و آن سو میدوید و شیون میكرد. يك به يك درِ منازل مردم مکّه را میکوفت و سراغ محمّد را میگرفت و آنها نیز اظهار بیاطلاعی میکردند. در این اثنا پیرمردی عصازنان پیش حلیمه آمد و گفت: چه اتفاقی رخداده است؟ حلیمه ماجرا را نقل کرد. آن پیرمرد به حلیمه دلداری داد و گفت: هیچ اندوهگین مباش که من بزرگی را به تو نشان میدهم که فوراً به تو میگوید که این طفل هم اکنون کجاست حلیمه شادمان شد آن پیر مرد، حلیمه را پیش بتِ عُزی بُرد و سپس خود در برابر آن بت سجده کرد و خطاب به آن گفت: ای خداوند عرب، ای دریایِ فضل و کرم، این حلیمه طفلی گم کرده که نامش محمّد است. همینکه نام محمّد بر زبان پیرمرد جاری شد همه بتها سر خم کردند و گفتند: ای پیر مرد چه میگویی ؟! ما خود به وسیله آن شخص سرنگون خواهیم شد و بساطمان برچیده خواهد شد.هیچ میدانی که از ظهور چه کسی خبر دادی؟ وقتی که پیرمرد این صحنه را دید از هول بدنش لرزید و عصا از دستش بر زمین افتاد. و حلیمه نیز خود را بکلّی باخته بود. بطوری که از شگفتی این صحنه برای دقایقی غم گم شدن طفل از یادش رفت. از آن طرف وقتی که خبر گم شدن محمّد به عبدالمطّلب رسید سینه زنان و شیون کنان به کعبه درآمد و با خداوند به راز و نیاز پرداخت و از درگاه الهی درخواست کرد که محمّد را به او نشان دهد. دعای او مقبول درگاه خداوندی افتاد و ناگهان ندا آمد که محمّد هم اکنون در فلان صحرا در زیر یک درخت مشغول بازی است.
بسیاری از تفاسیر قرآن کریم در آیه ۷ سوره ضُحى( خداوند، تو را در حالی که گم شده بودی، راه بنمود) ماجرای گم شدن پیامبر (ص) را به دورانِ خُردسالی آوردهاند. به گفته مفسّران محمّد چندبار در دوران کودکی گم شده، يك بار در درّههای مکّه، و بار دیگر وقتی که حلیمه سعدیّه او را از شیر باز میگیرد (حکایت مذکور نیز اشاره به این ماجرست). و سوّمین بار وقتی که همراه عموی خود (ابوطالب) همراه کاروانی به سوی شام میرفت. منتهی ابوالفتوح در تفسیر خود حکایتی آورده که به حکایت مثنوی بسيار نزديك است.
مولانا میگوید: زمانیکه بُت پرستان معبود حقیقی را گم کردهاند به معبودهای آفل و زوالپذیر روی میکنند و از این خبر ندارند که "پرستش" امری فطری و جبلّی است و این فطرت را حضرت حق در آدمی پدید آورده است. پس بایسته اینست که آدمی معبود حقیقی را پرستش کند، چه اوست قاضیالحاجات گرچه از سر لطف به مؤمن و غیر مؤمن احسان میکند و حوایج انان را برطرف میکند.
✍ استاد کریم زمانی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 2 043 | 10 | Loading... |
34 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک قسمت قبل👈 اینجا
[ لذت ]
مولانا مخالف لذّتجویی انسان نیست. منتهی تفسیر او از لذّت به گونهای دیگر است. او لذّت را به حقیقی و مجازی تقسیم میکند و میگوید: لذّتی که شایسته آدمی است همانا لذّت حقیقی است که تعالی بخش و پایدار است. و لذت مجازی آدمی را به نشیب تباهی در میغلطاند.
مولانا سرچشمه خوشی و ناخوشیها را درونی میشمرد نه برونی. او میگوید منبع جميع خوشیها دل و ضمیر آدمی است و این ضمیر اوست که سایه و آثارش را بر اشیاء و امور خارجی میاندازد و باعث مطلوبیت آنها میشود. اما آدمی از سر جهل و نابخردی، ابزار خوشی را با سرچشمه خوشی در هم میآمیزد و در نتیجه ابزار خوشی را منشأ خوشی میپندارد. او در تبیین این قضیه، شخص گرسنه را مثال می آورد که ساده ترین غذا بیشترین لذّت را برای او به بار میآورد. و چون سیر شد، رنگینترین غذاها در نظر او لذت نمیآفریند و چه بسا نفرت هم برانگیزد. بـر ایــن قیاس کامجوییهای جنسی نیز از همان میل درونی سرچشمه میگیرد. هرگاه اخگر خواهشِ جنسی زبانه برکشد آدمی، عفریتگان را حوری وش بیند. و چون لهيب خواهش فرو خسبد، حوری وشان سیم ساق و سمن بر در نظر او شهوتی نمیانگیزند و چه بسا کسالت و انزجار انگیزند. پس اصل لذت در اندرون ماست و سایه آن بر موجودات خارجی میافتد و کشش بدان سوی پدید میآید. هرگاه آدمی بدین حقیقت واقف نباشد اصل و فرع را در هم میآمیزد و به بیراهه میرود.
[سرچشمه لذّت در درون آدمی است ]
راهِ لذّت از درون دان، نه از برون
ابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون
آن یکی در کُنجِ مسجد، مست و شاد
و آن دگر در باغ، تُرش و بی مراد
قصر چیزی نیست، ویران کن بدن
گنج در ویرانی است ای میـرِ من
این نمی بینی که در بزمِ شراب
مست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟
(دفتر ششم ۳۴۲۳-۳۴۲۰)
صورتِ شهری که آنجا میروی
ذوقِ بی صورت کشیدت ای روی
پس به معنی میروی تا لامکان
که خوشی، غیرِ مکان است و زمان
صورتِ یاری که سویِ او شوی
از برایِ مونسیّاش میروی
پس به معنی، سویِ بیصورت شدی
گر چه زآن مقصود، غافل آمدى
(دفتر ششم ۳۷۵۴-۳۷۵۱)
[لذّت طعام به گرسنگی است]
لذّت از جُوع است، نه از نُقلِ نو
با مَجاعت از شکر بِه، نانِ جو
پس ز بیجوعی است وز تخمه تمام
آن ملالت، نه ز تکرارِ کلام
(دفتر ششم ۴۲۹۷-۴۲۹۶)
[خواهان لذّتهای مجازی مباش]
مَی چه باشد یا سماع و یا جماع
تا بجویی زو نشاط و انتفاع؟
آفتاب از ذرّهای شد وام خواه
زُهرهیی از خمرهیی شد جام خواه
جانِ بیکیفی شده محبوس کیف
آفتابی حبسِ عقده، اینت حیف
(دفتر پنجم ۳۵۸۲_۳۵۸۰)
[لذّتهای مجازی، راهزن معانی است]
خاک بر سَر استخوانی را که آن
مانعِ این سگ بود از صیدِ جان
سگ نه یی، بر استخوان چون عاشقی؟
دیوچهوار از چه بر خون عاشقی؟
(دفتر دوم ۴۷۵و ۴۷۶)
📗 میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی_صفحه ۳۲۳ و ۳۲۴
✍ استاد کریم زمانی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 654 | 18 | Loading... |
35 لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊فایل صوتی _2
💬 هویت و سامان اجتماعی از دیدگاه زروان
(سبک)
🎙شروین وکیلی
حجم: 9,1MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 911 | 18 | Loading... |
36 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک قسمت قبل 👈 اینجا
نگاهی به کتاب ارزش مند سلوک باطنی حافظ
پیشگفتار
(از خرقه رهن می نهادن…تا خرقه سوزی)
بیت مبهم و ابهام دار و بغرنج خواجه ی شیراز
ماجرا کم کن بازا که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در اورد به شکرانه بسوخت
سال هاست که اتش خرقه سوزی را در میان حافظ پژوهان و محققان روشن کرده است و هر پژوهنده ی حافظ دوستی، معنای این بیت را به گونه ای گزارده و گزارش کرده است. اما «خرقه سوزی» که آیینی رمز ناک است و شاید متاثر از آیین باستانی گذار از اتش برای اثبات بی گناهی و پاکی باشد، چنان که در داستان سیاوش در شاهنامه چنین است، اشاره به پایان راه صعبناک رهروی و مرحله فنای عارفانه است، و تا کسی از مراحل و مقامات سالکان و رمز و رازهای طریقت آگاهی نداشته باشد، پی بردن به رمز «خرقه سوزی» برایش مشکل حتی ممکن است ممتنع بنماید.
در این جستار، دست یابی به معنای این بیت بهانه ای شده است "تا همپای حافظ در اطوار دل و وادی ها و مقامات و حالات سالک از ابتدای راه تا نهایت کار که منجر به خرقه سوزی می گردد، سفر کنیم"زیرا بدون دانستن و آگاهی از رمز و راز های این سفر درونی، رسیدن به معنای *«خرقه سوزی»* ممکن نیست.
در این کتاب، از منظر عرفانی به شعر خواجه نگاه شده و الفاظ کلیدی که در بر دارنده بن مایه های فکری و عرفانی خواجه است، شرح و گزارش گشته است. در شرح هر اصطلاحی در حد مقدر سعی شده است که پیشنه آن لفظ و تعبیر به دست داده شود.
"خواننده هم پای حافظ،به سفری در وادی ها و مقامات و حالات سالکان برده می شود و او با معانی درونی و باطنی الفاظ عاشقانه پر بسامد خواجه…. آشنا می شود*
خواننده را در این جستار از مسجد به میخانه و از میخانه به خرابات و از خرابات به دیر مغان می بریم و با آیین های نمادینی چون *«خرقه رهن می نهادن»…." آشنا می سازیم و از تعبیرات و رمزهای عرفانی پر کاربرد در شعر حافظ هم چون: *شراب،مستی، خرابی، ترسایی، توبه کردن، توبه شکستن، روح القدس و….* رمز گشایی می شود….هر موضوع در هییت یک مقاله مطرح شده است و هر مقاله خود کامل و مستقل است….
اگر در بعضی از مقالات مبحث و نکته ای تکرار شده،از سر ناگریزی است، زیرا شعر حافظ بر پایه تکرار بسیاری از مضامین، که هر بار به صورت و لونی تازه به عشوه می اید….
چند مبحث کتاب، در پاسخ به نقد
نوشته محققان دیگر است….
در مباحث پیش روی در ضمن شرح و تفسیر بیتی، به شرح ابیات دیگری از حافظ که همان مضمون را داشته اند نیز اشاره رفته است که خود به خود به گونه ای به این کتاب وجه شرح ابیات یا غزلیات عرفانی را هم می بخشد….
این نوشته ها حاصل چند ماه و یا یک دو سال
، که فراهم امده ی سال ها تحقیق و تدریس و از همه مهمتر زندگی لحظه لحظه با حافظ و اشعار اوست و بسیاری از این نکته ها و مستوران شعرش، جز با هم دلی وانس با حافظ نقاب از رخ بر نمی کشید.
کوشش بر آن بوده است که مطالب ارایه شده تازه باشد….
در حد مقدر و آگاهی هر نکته ای را که از جایی ذکر کرده ام مرجع آن را به دست داده ام…..
مرجع ما در گزارش بیت ها، حافظ قزوینی-غنی بوده است…..
همان گونه که پیش از این گفته شد،مباحث این کتاب حوزه معنایی شعر حافظ را در بر می گیرد….
در خاتمه مقدمه
دیده ی بدبین بپوشان، ای کریم عیب پوش
زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
✍استاد منصور پایمرد*
📗پیشگفتار _ صفحه ۱۱تا۱۴
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 820 | 18 | Loading... |
37 لینک جلسه قبل👈 اینجا
🔊فایل صوتی _ 8
💬شرح مثنوی دفتر اول
🎙 دکتر عبدالحمید
ضیایی
حجم : 10,4MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 886 | 54 | Loading... |
38 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک قسمت قبل👈 اینجا
[ لذت ]
مولانا مخالف لذّتجویی انسان نیست. منتهی تفسیر او از لذّت به گونهای دیگر است. او لذّت را به حقیقی و مجازی تقسیم میکند و میگوید: لذّتی که شایسته آدمی است همانا لذّت حقیقی است که تعالی بخش و پایدار است. و لذت مجازی آدمی را به نشیب تباهی در میغلطاند.
مولانا سرچشمه خوشی و ناخوشیها را درونی میشمرد نه برونی. او میگوید منبع جميع خوشیها دل و ضمیر آدمی است و این ضمیر اوست که سایه و آثارش را بر اشیاء و امور خارجی میاندازد و باعث مطلوبیت آنها میشود. اما آدمی از سر جهل و نابخردی، ابزار خوشی را با سرچشمه خوشی در هم میآمیزد و در نتیجه ابزار خوشی را منشأ خوشی میپندارد. او در تبیین این قضیه، شخص گرسنه را مثال می آورد که ساده ترین غذا بیشترین لذّت را برای او به بار میآورد. و چون سیر شد، رنگینترین غذاها در نظر او لذت نمیآفریند و چه بسا نفرت هم برانگیزد. بـر ایــن قیاس کامجوییهای جنسی نیز از همان میل درونی سرچشمه میگیرد. هرگاه اخگر خواهشِ جنسی زبانه برکشد آدمی، عفریتگان را حوری وش بیند. و چون لهيب خواهش فرو خسبد، حوری وشان سیم ساق و سمن بر در نظر او شهوتی نمیانگیزند و چه بسا کسالت و انزجار انگیزند. پس اصل لذت در اندرون ماست و سایه آن بر موجودات خارجی میافتد و کشش بدان سوی پدید میآید. هرگاه آدمی بدین حقیقت واقف نباشد اصل و فرع را در هم میآمیزد و به بیراهه میرود.
[سرچشمه لذّت در درون آدمی است ]
راهِ لذّت از درون دان، نه از برون
ابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون
آن یکی در کُنجِ مسجد، مست و شاد
و آن دگر در باغ، تُرش و بی مراد
قصر چیزی نیست، ویران کن بدن
گنج در ویرانی است ای میـرِ من
این نمی بینی که در بزمِ شراب
مست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟
(دفتر ششم ۳۴۲۳-۳۴۲۰)
صورتِ شهری که آنجا میروی
ذوقِ بی صورت کشیدت ای روی
پس به معنی میروی تا لامکان
که خوشی، غیرِ مکان است و زمان
صورتِ یاری که سویِ او شوی
از برایِ مونسیّاش میروی
پس به معنی، سویِ بیصورت شدی
گر چه زآن مقصود، غافل آمدى
(دفتر ششم ۳۷۵۴-۳۷۵۱)
[لذّت طعام به گرسنگی است]
لذّت از جُوع است، نه از نُقلِ نو
با مَجاعت از شکر بِه، نانِ جو
پس ز بیجوعی است وز تخمه تمام
آن ملالت، نه ز تکرارِ کلام
(دفتر ششم ۴۲۹۷-۴۲۹۶)
[خواهان لذّتهای مجازی مباش]
مَی چه باشد یا سماع و یا جماع
تا بجویی زو نشاط و انتفاع؟
آفتاب از ذرّهای شد وام خواه
زُهرهیی از خمرهیی شد جام خواه
جانِ بیکیفی شده محبوس کیف
آفتابی حبسِ عقده، اینت حیف
(دفتر پنجم ۳۵۸۲_۳۵۸۰)
[لذّتهای مجازی، راهزن معانی است]
خاک بر سَر استخوانی را که آن
مانعِ این سگ بود از صیدِ جان
سگ نه یی، بر استخوان چون عاشقی؟
دیوچهوار از چه بر خون عاشقی؟
(دفتر دوم ۴۷۵و ۴۷۶)
📗 میناگر عشق شرح موضوعی مثنوی معنوی_صفحه ۳۲۳ و ۳۲۴
✍ استاد کریم زمانی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 818 | 23 | Loading... |
39 🔊فایل صوتی _1
💬 هویت و سامان اجتماعی از دیدگاه زروان
(سبک)
🎙شروین وکیلی
حجم: 9,1MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 1 925 | 22 | Loading... |
40 🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
ادراک ما از اشیا در وجود، شبیه به چیزی است که هنگام عبور نور از یک منشور، ادراک میکنیم. هر چند رنگهای مختلف متعددی در کار است، ما فقط نور را درک میکنیم، چرا که فقط نور وجود دارد. بنابراین، از دیدگاه شیخ، مظاهر خدا به خاطر کثرت احکام و آثاری که ظاهر میسازند، کثیرند، ولی به خاطر وحدت وجودی که در آنها ظاهر است، واحدند. وحدت در ظهور اشیا_ ظهوری که همان وجود است_ قرار دارد، در حالی که کثرت در اعیان آنها، که از خود وجودی ندارند، باقی است. لذا خدا در وحدت خويش، عينِ وجود اشیاست ولی عین خود اشیا نیست.
شیخ در چندین فقره از فقرات بیشماری که در آنها رابطه بین وجود و اعیان را توضیح میدهد، تمثیل نور رنگی را به کار میبرد. مثلاً در توصیف نحوه ظاهر شدن وجود در مظاهر، بدون آنکه گردِ محدودیتهای ممکنات بر دامنش بنشیند، چنین مینویسد:
حق تعالى عين مظهر است. آنچه ظاهر است احکام اعیان ممکنهای است که اولاً ثابتاند. وجود نمیتواند به آنها تعلق گیرد. لذا حق تعالی منزه است از اینکه از احکام متغیر ممکنات در عین وجود حق، رنگ پذیرد. به عبارت دیگر، خدا در ذات خویش بسیار بلند مرتبه تر و منزه تر از آن است که خودش به خاطر تغییر این احکام، تغییر کند.
شبیه این را در مورد شیشهای میگوییم که هنگام تابش نور در آن، به الوان مختلفی متلون میشود. شعاع نور به خاطر احکام مختلفِ رنگ پذیری شیشه، به صورت رنگهای مختلف پراکنده میشود. هر چند ادراک حسی ما به متلوّن شدن نور به رنگهای مختلف گواهی میدهد، میدانیم که نور به هیچ رنگی از رنگها در نیامده است. لذا آن نور، فینفسه، منزه تر از آن است که در ذات خویش تلون را بپذیرد. بلکه برعکس، شهادت میدهیم که از این امر مبراست. ولی این را نیز میدانیم که آن نور را غیر از همین طریق (متلون بودن)، به هیچ طریق دیگری نمیتوانیم درک کنیم (۶/۲۰۲/۱۷).
هر چند همه اشیا از حیث ذاتشان معدوماند، نظر به اینکه حق تعالی به آنها وجود می بخشد، یعنی نظر به اینکه خدا با آنها و در آنها یافت میشود، میتوانیم آنها را در جهان بیابیم. اگر ابنعربی از یک منظر ،بر این امر تأکید میکند که همه اشیا معدوماند، از منظری دیگر، اذعان مینماید که آنها واقعاً نحوه خاصی از هستی را واجدند که ما را مجاز میکند متناسب با آن، از یافت شدن این اشیا سخن گوییم. وی غالباً از این دیدگاه دوم، اشیا را در قالب "نَفَس الرحمن" توضیح میدهد. در لسان قرآنی، خدا رحمان است و رحمتش «در برگیرنده همه چیز است» (۱۵۶/۷) (۲). این همان رحمتی است که بر غضب خدا سبقت دارد، آن چنان که بدون رحمت، خود غضب هم نمیتواند وجود پیدا کند.
شیخ خاطر نشان میسازد که تنها حقیقتی که همه چیز را در عالَم در بر میگیرد، وجود است. لذا وجود رحمت خداست. خدا از طریق آن، همه چیز را از حالت عدمی که در متن علم او دارند_ یعنی از حالتی که از هیچ موهبتی برخوردار نیستند _ به حالت وجودِ در عالم میآوَرد که در آنجا میتوانند حقایق خاص خود را ادراک کنند، از آن برخوردار شوند و آن را بچشند. شیخ با ابتنا بر احادیثی که پیامبر (ص) به «نَفَس» الرحمن اشاره دارد و آیاتی که در آنها "تنفس" خدا ذکر شده، فرآیندِ وجود دادنِ خدا به عالم را به تنفس تشبیه میکند. نَفَس رحمانی جوهر بنیادین همه اشیاست. آنها در نَفَس رحمانی به ویژگیهای خاص خود متحقق میشوند. به واسطه این نَفَس، "اعیان ثابته" به "اعیان موجوده" تبدیل میشوند (بدون آنکه ثبوتشان را در علم خدا از دست بدهند و بدون وجود حقیقی را کسب کنند).
📗عوالم خیال، ابنعربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۲۹ تا ۳۱
✍ ویلیام چیتیک_ ترجمه قاسم کاکایی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان | 2 051 | 18 | Loading... |
🔊 فایل صوتی
💬چقدر از مشکلات ما در جامعه روانشناسنه است ؟
🎙سید جواد میری
حجم :3,9MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
👍 1
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
ابن عربی در زمینه نَفَس رحمانی به آیات قرآنی متعددی اشاره میکند که در آنها، از عمل خلقت توسط خداوند، به تکلم خدا یاد میشود و یا به "کلمات نامحدود خدا" اشاره میگردد. این کلمات نامحدود عبارتاند از اعیان و یا مخلوقات متفرد. رحمان هنگام دمیدن، تکلم میکند و در نَفَس او، کل عالم شکل میگیرد. از آنجا که کلمات خدا متفرد و متمایزند، کثرت واقعیت دارد. اما نَفَسِ خدا تنها واقعیتِ وجودِ کیهانی است. همه اشیا، نظر به آنکه در دلِ عالم یافت میشوند، از این واقعیت برخوردارند. کلمات به نَفَس، وابستگی مطلق دارند ولی نَفَس هیچ نیازی به کلمات ندارد. تکلم خدا به خاطر این نیست که عاملی بیرونی او را به تکلم وا میدارد بلکه به این خاطر است که وی ذاتاً رحیم و کریم است و میخواهد همه چیز را به وجود آورد. بنابراین، وجودِ مطلق و نامحدود، از طریق فیض بخشی و به وجود آوردنِ «غير»، صفات ذاتی خدا از قبیل رحمت و رأفت را آشکار میسازد.
اگر تشبیه نَفَس خدا با نَفَس انسانی را کمی بیشتر پی بگیریم، با یکی دیگر از تعالیم اساسی ابن عربی مواجه میشویم. آیا نَفَس عین انسان است یا غیر آن؟ به این پرسش تنها میتوان پاسخی دو پهلو داد. از یک حیث، نَفَس یک شخص خودِ او نیست. چرا که او اوست و نَفَسش نَفَسِ اوست. اما انسان بدون نَفَس، نعشی بیجان است و نَفَس بدون انسان، هوایی مرطوب. پس در واقع، دو واژۀ انسان و نَفَس از یک حیث، غیر قابل انفکاکاند. به همین سان، نَفَس الرحمن عين خدا، و در همان حال، غیر خداست. و کلماتی که در نَفَس ادا میشوند، هم عینِ نَفَساند و هم غیر آن. بنابراین، بین یک شیء موجود و خدا، نه عینیتِ محض در کار است و نه غیریتِ محض. رابطه واقعی آنها به خدا به
صورت یک سِرّ باقی میماند. هر چند با کاوش عقلی و مدد الهی میتوانیم شناختی از آن پیدا کنیم.
[اسماء الله و کمال انسان]
ما از وجود بما هو وجود چه میدانیم؟ در وهله اول، هیچ نمیدانیم. یا به عبارت دقیقتر، میدانیم که وجود غیر قابل شناخت و غیر قابل دسترس است زیرا که وجود را تنها تا آنجا میشناسیم که واجد آن باشیم و از طرفی، هیچ چیز از وجود را واجد نیستیم چرا که ما اعیان معدومهایم. به عبارت دیگر، کلمات چگونه میتوانند بر متکلم محیط شوند؟ یک رنگ مرئی چگونه میتواند حقیقت نور نامرئی را درک کند؟ یا چنان که ضربالمثل عربی میگوید: «خاک کجا و رب الارباب کجا) (اینالتراب و رب الارباب؟). در عین حال، علیرغم دسترس ناپذیری وجود، ما شناختی درباره آن داریم چرا که به خودمان و جهان اطرافمان علمی خاص داریم و این علم، اشاراتی در باب حقِ مطلق، که همه چیز از او نشئت میگیرد، به دست میدهد.
تحلیل اشیای عالم به منظور شناخت صفات و خصوصیات وجود، منطبق بر رویکرد روش شناختی خاصی است که نوعاً در میان فلاسفه اسلامی یافت میشود. هرچند شیخ از این رویکرد غافل نیست، تعلق خاطر بسیار بیشتری به کاوش در تجلی خودِ وجود از طریق انبیا، یعنی از طریق متون وحیانی (scripture) دارد. «وحی» عملاً قرآن و حدیث است (هرچند نظراً چنین نیست چرا که شیخ مانند دیگر مسلمانان به حقانیت کتب سایر ادیان اعتراف دارد). وجود ـ یعنی خودِ خدا _ از طریق وحی و با شیوهای زبانی، خود را بر انسانها متجلی میسازد تا آنان را به ذات خودش معرفت بخشد.
پیامی که از طریق متون مقدس دریافت میشود در قالب اسماءالله خلاصه میگردد که طبق نقل، به نود و نه اسم بالغ میشود. هر اسمی از خدا که در قرآن و حدیث ذکر شده مبیّن چیزی از حقیقت وجود است، هر چند که به حقیقت فرجامین وجود نمیتوان پی برد. بیشترِ آثار شیخ به توضیح قرآن و حدیث میپردازد. دغدعه دائمی وی، یافتنِ "اصول (ریشههای) الهی" و یا "مستندات (پشتوانههای) الهیِ" همه پدیدههای عالم است به کمک متون مقدس.
📗 عوالم خیال ابنعربی و مسئله اختلاف ادیان_ صفحه ۳۱ تا ۳۳
✍ ویلیام چیتیک _ ترجمه قاسم کاکایی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی (7)
💬تاریخ ایران
آق قویونلوها
از امپراتوری کوتاه مدت آق قویونلوها چه می دانید؟
🎙 آرمان
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
👍 5
لینک جلسه قبل👈 اینجا
🔊فایل صوتی _ 11
💬شرح مثنوی دفتر اول
🎙 دکتر عبدالحمید
ضیایی
حجم : 11,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
❤ 2
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
درباره نسخههای خطی مقالات و روشی که ما در تصحیح و تنقیح آنها به کار بستهایم به قدر کافی در جای خود بحث کردهایم (مقالات، پیشگفتار مصحح، صص ۱ تا ۶۶) و تکرار آن را جایز نمیدانیم. اما بخشی از مطالبی را که در معرفی مقالات در مقدمه خمی از شراب ربّانی آوردهایم در اینجا نقل میکنیم:
رسم چنان بود که شاگردان و مریدان در مجلسها از سخنان مشایخ و پیران یادداشت بر میداشتند. مقالات شمس مجموعه چنین یادداشتهایی است. این قبیل یادداشتهای شتابآلود و درهم و برهم را معمولاً پس از تنظیم و تنقیح در وقت فراغت بازنویسی میکردند و آن را به نظر خود شیخ یا استاد میرسانیدند. مقالات شمس این بخت را نداشته، یعنی هیچگاه از سواد به بیاض نینجامیده، و ترتیب و تنقیح نیافته است. مقالات، به صورتی که به دست ما رسیده، مجموعههایی از همان یادداشتهای تندنویس نامنظم است مشتمل بر بسیاری عبارتهای گسسته پاره و ناتمام. افلاکی نسخهای از همین مجموعهها را در دست داشته و گزیدهای از آن را در فصل چهارم از کتاب خود، و پارهای را در فصول مختلف دیگر، نقل کرده است. ولی بعدها در کمتر کتابی نام و نشانی از مقالات میتوان یافت. در میان محققان ایرانیِ عصر ما مرحوم بديعالزمان فروزانفر نخستین کسی است که نسخه عکسی یکی از مجموعههای مقالات را، به شرحی که در مقدمه کتاب خود رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلالالدين محمّد نوشته است، به دست آورد و مجذوب "لطف عبارات و دلپسندی و زیبایی الفاظ"( زندگانی مولانا، چاپ دوم، ص ۹۰) آن شد. فروزانفر مقالات را "یکی از گنجینههای ادبیات و لغت فارسی" میداند و نیز اهمیت و ارزش آن را از این نظر که کلید آشنایی با اندیشههای مولاناست گوشزد میکند و اهل تحقیق را به تکرار مطالعه و توجه و تأمل در مضامین آن فرامیخواند: خواننده به یک بار مطالعه از مزایا و فواید این کتاب برخوردار نمیگردد و ناچار باید با امعان و انعام نظر مدت متوالی از آغاز تا به انجام مطالعه کند... چون اکثر مطالب کتاب مربوط است به جزئیات زندگانی و افکار مولانا و شمسالدين، بالضروره کسانی که از تاریخ حیات این دو بزرگ و تعلیمات عقلانی آنان اطلاع کافی ندارند از خواندن مقالات حظّ وافی نمیبرند ولی پس از آگاهی لازم خویش را هنگام مطالعه در بوستانی آراسته و دلگشا خواهند یافت. (زندگانی مولانا، چاپ دوم ، ص ۹۰)
تا مقالات پیدا نشده بود مشکل بود که سخنی از روی تحقیق دربارۀ شمس تبریز گفته شود. برخی اصلاً وجود خارجی برای شمس قائل نبودند و او را مولود خیال مولانا میپنداشتند و میگفتند که مولانا با مخلوق خیال خود نرد عشق باخته و دیوانی به نام او پرداخته است. ایرانشناس معروف ادوارد براون در تاریخ ادبیات خود به نقل از نیکلسون (مترجم انگلیسی مثنوی و گزیده دیوان شمس) شمس را پیری صاحبدل ولی بیسواد معرفی میکند.
مقالات رقم بطلان بر این اقوال میکشد و معلوم میدارد که او همچنانکه در شعر سلطان ولد آمده است اهل "فضل و علم و عبارت و تحریر"( سلطان ولد، ولد نامه، ص ۷۱) بوده است.
انس و الفتِ ذهنی شمس با قرآن و نکته سنجیهای هوشمندانه و تسلّط وی در تفسیر عرفانی کتاب مجید اعجابانگیز است. کوتاه کلام؛ او از علوم مرسوم زمان خود بهره کافی داشت. در جوانی فقه خوانده بود. در آن روزگار که اوج شکوفایی عرفان اسلامی است با سرامدان معاصر نشست و برخاست کرده بود. حتی افلاکی به نقل از مولانا میگوید که در ریاضیات و نجوم هم دستی داشت...
📗 شمس تبریزی_صفجه ۲۴۱ تا ۲۴۳
✍ محمد علی موحد
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
👍 3
🔊 فایل صوتی
💬 پادکست عزت نفس بر اساس کتاب عزت نفس،منبع "شش ستون عزت نفس"
✍ ناتانیل براندن _ترجمه دکتر مهدی قراچه داغی
🎙 پری
حجم : 3,8MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
👍 6❤ 1
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
در میان مشایخ عصر بسیاری را آزمود و ظاهراً نزد هیچیک از انها چیزی را که او طالب آن بود نیافت. در تبریز یکچند مرید شیخ ابوبکر سلّهباف شد اما مدتی بعد او را رها کرد، چرا که میپنداشت "شیخ را مستی از خدا هست لیکن
آن هشیاری که بعد از آن است نیست". فقدان همین هشیاری سبب شده کہ بود تا شیخ هم چیزی را که در وی بود نبیند و وی با ناخرسندی از صحبت او اعراض نماید. اینکه بعد از آن در طول سفرهای دور و دراز، که او را از خراسان و ماوراءالنهر تا عراق و شام به هر سو برد، به صحبـت مشایخ دیگر هم رسیده باشد با توجه به عشقی که او را از سالهای خردگی به جستجوی حق و مردان حق واداشته بود غرابتی ندارد. رکنالدین سجاسی و باباکمال جندی ممکن است هر کدام یکچند علاقه او را جلب کرده باشند، با این همه از صحبت آنها هم گشایشی را که انتظار داشت حاصل نکرد، از این رو، چنانکه خود او خاطر نشان میکند، تا از تبریز بیرون آمد هرگز هیچ شیخی ندید، لاجرم ناخرسندی از صحبت صوفیان او را با اکراه به صحبت فقیهان کشانید. اما با شور و سودایی که او بدان سبب خانه پدر را ترک کرده بود این صحبتها خاطرش را آرام و سکون نمیداد. او ورای این مشایخ ظاهر که میان خلق مشهور بودند و در منبرها و محفلها ذکر ایشان میرفت طالب دیدار اولیای مستور بود که "از مشهوران تمامتر بودند" اما هیچ کس آنها را نمیشناخت. بعد از سالها آوارگی که در جستجوی مردان حق گذراند ظاهراً در مشایخ عصر آنچه را نشان مرد خداست و آن «عشق» واقعی است نیافت و سرانجام این اندیشه در خاطرش نقش بست که: این شیوخ همه راهزنان دین محمد بودند، همه شان موشان دیوار خانه (نسخه: خانه دیو) و خراب کنندگان.
حتی از صحبتی که با شیخ اوحدالدین کرمانی (وفات ۶۳۵) و با شیخ محيىالدين ابن عربی (وفات ٦٣٨) داشت در حق آنها ارادتی نیافت. از محییالدین در قونیه به عنوان شیخ محمد یاد میکرد و تصریح داشت که اگر فایده یی هم از صحبت او عایدش شد به اندازه فایده یی که از صحبت مولانا یافت نبود دعویهای او را که شطح آمیز و ناشی از بلند پروازیهای خودنگرانه به نظر میرسید نمیپسندید و خطاهایی را که شیخ در خود نمیدید و همانها را در نزد دیگران مورد اعتراض مییافت گه گاه به رخ وی میکشید. در اوحدالدین کرمانی و طریقه او نیز به نظر انتقاد مینگریست، او را بدان جهت که به قول خود جمال حق را در آینه طلعت خوبرویان معاینه میکرد مستحق ملامت مییافت و بدان سبب که توجه به ردّ و قبول عام احوالش را از اخلاص در عمل دور میداشت در خور طعن و انکار میدید.
در مورد پارهیی آداب و تقالید اهل خانقاه هم شمس به نظر انتقاد مینگریست. ریاضت چلهداران را که بر اشارت فحوای قرآن (۵۱/۲) در باب میقات خداوند با موسی مبتنی بود، متابعت از موسی میخواند و بر سبیل انکار و تعجب میپرسید: "یکی که چهل روز او را در خانه یی باید رفت تا او خیالی بیند، او آدمی باشد یا او را کسی گویند؟" در پیش یک شیخ صوفی که مرید خویش را تعلیم میداد تا ذکر را از ناف برآرد، به طنز و اعتراض به این مرید خاطرنشان میکرد که" نه، ذکر از ناف برمیاور، از میان جان برآور". سماع را مایۀ رهایی از خودی و نیل به مرتبه رؤیت و تجلی میخواند و بدان اهمیت بسیار میداد. اما شرکت در آن را مستلزم تعلق به خانقاه و سلسلهیی خاص، یا تلقی ذکر و خرقه از مشایخ ظاهر و مشهور عصر هم نمیدید. هیچیک از مشایخی که دیده بود به وی خرقه صحبت نداده بود. یا از آنها خرقه طلب نکرده بود یا خود خرقه از آنها نپذیرفته بود. مدعی بود که خرقه خود را در خواب از رسول خدا دریافت داشته است و آن را نه از آن خرقهها میدید که بعد از دو روز بِدرّد و ژنده شود، بلکه خرقه صحبتی میخواند که آن صحبت نه همه کس را در فهم گنجد.
تظاهر به زهد و قدس و انتساب به خرقه و سلسله را دوست نداشت. با آنکه هم صوفی و هم فقیه محسوب میشد، در سفرهای خویش نه در خانقاه فرود میآمد نه در مدرسه. به کاروانسراهای بازار وارد میشد که به قول خود او جای غریبان آنجا بود. در حجره های کاروانسراها بر روی حصیر میغنود، به اندک غذا اکتفا میکرد، فقر خود را از انظار مستور میداشت و از احوال و عوالم روحانی خود نیز چیزی بروز نمیداد. هر وقت هم حقیقت حالش کشف میشد از شهری که بود غیبت میکرد. تا حرمت و اعتقاد خلق اوقاتش را مشوّش ندارد. در بعضی اوقات برای نان روزانه خویش به فعلگی (=فاعلی) میرفت، مواردی هم پیش میآمد که او را بدان سبب که زیاده ضعیف به نظر میرسید به کار نمیگرفتند.
📗 پلهپله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلالالدینرومی_صفحه ۱۵۰ تا ۱۵۲
✍ عبدالحسین زرینکوب
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
❤ 7👍 1👏 1
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
*عوالم هستی: شریعت، طریقت، و حقیقت
بخش پایانی*
ممکن است کسی در گوشه مسجد سکنی گزیند اما از نظر حالات و اطوار درونی در عالم میخانه یا حتی خرابات باشد، و ممکن است در خانقاه منزل گزیده باشد ولی چنان گرفتار قشر و احکام ظاهر باشد که رفتارش با متشرعین مسجد نشین تفاوتی نکند. *شیخ عزیز الدین نسفی،* سالهای پایان عمر خود را در مسجد جامع ابرقو گذرانده و چنان که خود ذکر کرده است، رسایل *انسان الکاملش* را، همان جا نوشته است؛ پس اگر بر ظاهر بخواهیم حکم کنیم باید بگویم که شیخ عزیز الدین چون در موقع نوشتن انسان کامل در مسجد سکنی گزیده، بنابر این هنوز در عالم شریعت منزل داشته…استدلال بی پایه و کودکانه و سطحی است. *مولانا،* این پیر سوختگان و سر حلقه عاشقان، در بیت زیر، خود به صراحت می گوید که اگر چه ظاهرا در لباس *اهل شرع* هستم اما این تلبیسی بیش نیست و برای این است که دهان اهل ظاهر را ببندم، ولی درونم همچون دل ادریس پیامبر نورانی است:
*هر چند به تلبیسم در ظاهر قسیسم*
*نور دل ادریسم، آهسته که سر مستم*
به همین دلیل که ابتدا *حافظ* به *مسجد* می رفته است و سپس به *خانقاه* پناه می اورد و در انجا نیز با عجب….صوفیان روبرو میشود و به *میخانه* و سپس به *خرابات* روی می برد….تفسیر کسانی است که گذر حافظ را در زندگی از نظر بیرونی و مکانی دنبال می کنند نه از حالات درونی و سلوک باطنی، و بدین وسیله می خواهند تناقضات شعری او را حل کنند. همین دیدگاه اشتباه، سال ها بسیاری از پژوهندگان را به جست و جوی این موضوع کشانده که در متون صوفیانه به دنبال رد پای، *«خرقه سوزی»* بگردند….
درگیری و ستیز *عاشقان و رندان،* با *زاهدان* خشک اندیش و گران جان نیز درست از همین جا اغاز می شود. *زاهد* در مرتبه قشر جا خوش کرده است و به *عبادات و طاعات تقلیدی و بی روح* پشت گرم و دل مشغول است.و به مواعید و نعمت های *بهشتی* دل خوش است. اما *روندگان حق جوی* که از این مرتبه رسته اند و از حالات معنوی حی و حاضر سرمستند از روی شفقت برانند تا این خفتگان وادی بی شر و شور *زهد* را، به *جرس های* هشدار دهنده بیدار کنند. تا به امید *حوران بهشتی* عمر در گوشه *صومعه و مسجد و خانقاه* تباه نسازند و به آن شاهد زیبا روی *زنده*
***
*دل، نفس و روح*
*در ره نفس کز و سینه ی ما بتکده شد*
*تیر آهی بگشاییم و غزایی بکنیم*
برای روشن تر شدن بحث ناگزیریم از *عالم نفس* شناختی هر چند محدود و مختصر بیابیم که بدون آگاهی به آن دیگر اطوار وجود ادمی، یعنی *دل و روح* نیز ناشناخته می ماند. هر کسی که در باره *نفس* سخنی گفته است در باره *صفات* آن بوده است نه شناخت *ذات* آن . *عز الدین کاشانی* رسیدن به شناخت *ذات نفس* را همان قدر ناممکن می داند که رسیدن به کنه *ذات باری تعالی* :«….چه او *(نفس)* صفت *بوقلمون* دارد و دم به دم رنگی دیگر نماید و ساعت به ساعت به شکلی دراید….هر لحظه نقشی دیگر بر آب بزند و *نفس نیرنگی دیگر اغاز کند* و در اشتراک معرفت الهی به معرفت او ، اشارتی است، بدانک او را شناختن یه جمیع اوصاف و رسیدن به کنه معرفتش مقدر هیچ آفریده نیست. هم چنانکه رسیدن به کنه معرفت *الهی….»*
در خصوص منقاد و مطیع نگشتن نفس ، *امیر مومنان* تمثیلی نغز بیان داشته اند: *«ما انا و نفسی الا کراعی غنم کلما ضمها من جانب انتشرت من جانب».* ( من همانند چوپانم و نفس گله گوسفند چوپان هر چند گوسفندان را از یک سوی گرد کند از سوی دیگر پراکنده شوند).
📗سلوک باطنی حافظ
وادی های سلوک_صفحه ۲۵ و ۲۶
عوالم هستی (۲)
✍استاد منصور پایمرد
خلاصه نویسی: خسروافشار
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
👍 6❤ 3
🔊 فایل صوتی_1
💬 مولانا و هنر زیستن با
دیگری
🎙 دکتر ناصر مهدوی
حجم :7MB
🆔 @ MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
❤ 5