معلّق با تشدید

توی کتابه یه‌جاش نوشته که: بعضی ها غم و غصه میخورن، ولی اصلا بلدنیستن خوب غصه‌بخورن. مثل احمق‌ها، روزی چند‌باری یاد رنج و غمشون میفتن و باز خودشونو به یه کاری مشغول‌میکنن. رنج‌کشیدن یعنی یه جوری غصه‌بخوری که دهنت‌سرویس‌شه و سعی‌کنی دیگه بابت این موضوع غصه‌نخوری.

همون‌روز برقا رفته‌بود، رفتم وسطشون گفتم: کار نیس، برق هم نیس، بیاین بریم فوتبال؛ رفتیم همون پارکه‌ فوتبال‌بازی‌کردیم. یه‌جا یکیشون خیلی معمولی روی من خطاکرد، یهو چندتاشون جمع‌شدن ببینن من چیزیم نشده باشه، انگار من کی ام. زیادی مهربونن.

پارک نزدیک‌ خوابگاهمون یه میدون بزرگ داره، چندروز‌ پیش تا صبح بیرون بودیم، برگشتنی دیدم دوباره کلی کارگر وایسادن که یکی بیاد اینارو ببره سر کار؛ همچین امسال کار هم نیست، هفت هشت‌تاشون که میرن سر کار، بقیه‌شون میشینن لب جدول، دستشونو میزنن زیر چونه‌شون، منتظر. از ظهر که میگذره جوون‌تر‌هاشون شروع‌میکنن کشتی‌میگیرن، بازی‌میکنن، کم‌کم میرن خونه، اون سن بالاهاشون وایمیستن؛ اونا که نمیتونن دست خالی خونه برن. تا عصر وایمیستن، با کسی هم حرف‌نمیزنن، همینجوری دستشونو میزنن زیر چونه، منتظر.

ترشی اسهال:))))))

دلتنگی شئ نیست‌ که یه‌جا باهات باشه یه‌جا نباشه، دلتنگی خودِ آدمه؛ آدم نمیتونه خودشو نبره که.

حالا اگه یه خارجی بیاد ایران، طبق کشور خودش دلش میگیره با کشور میزبان؟ anonymous poll خودش ▫️ 0% میزبان ▫️ 0% زمین بی‌طرف منتخب afc ▫️ 0% من اونی‌ام که گفتم اینا اصن دلشون نمیگیره ▫️ 0% 👥 Nobody voted so far.

خارجیا، غروب جمعه دلشون میگیره یا غروب یکشنبه؟ public poll اونا اصن دلشون نمیگیره – 4 👍👍👍👍👍👍👍 50% Fatima, ꜰᴀᴛᴇᴍᴇʜ, @hayaaaame, @mahyaz_2 سوال بعدی که تو ذهنت هست رو هم سریع ازمون‌ بپرس که دلمون‌میخواد:))) – 4 👍👍👍👍👍👍👍 50% @Melika_EH1528, :)), @Ahouedashtzangari, @Triangle9Z جمعه ▫️ 0% یکشنبه ▫️ 0% گزینه ۲ ▫️ 0% 👥 8 people voted so far.

خارجیا، غروب جمعه دلشون میگیره یا غروب یکشنبه؟ public poll جمعه ▫️ 0% یکشنبه ▫️ 0% اونا اصن دلشون نمیگیره ▫️ 0% سوال بعدی که تو ذهنت هست رو هم سریع ازمون‌ بپرس که دلمون‌میخواد:))) ▫️ 0% گزینه ۲ ▫️ 0% 👥 Nobody voted so far.

@vote خارجیا، غروب جمعه دلشون میگیره یا غروب یکشنبه؟

بخش یه پرستار طرحی داره، دیشب ساعت از دوازده گذشته‌بود، که یه ظرف میوه آورد بخوریم:))) انگار میوه‌هاش از بهشت اومده بود، انقدر‌ خوشمزه بود، انقدر‌ بوی خوبی میداد، از اینا بود که هی باعث می‌شد آب دهنتو قورت بدی، هی دهنتو کج و کوله‌ کنی، هی صدای ملچ‌ ملوچ در بیاری(خجالت بکش خب عه‌) خلاصه نمیدونم کی و چجوری‌ یه کفش دوزک‌ توش پیداکرد.(تو بهشت ولی میوه‌هارو میشورن) یه لبخند ملیحی داشت، همینطوری زل‌ زده بود به این بدبخت:)))) داشت باهاش بازی کرد، رو ‌دستش نگهش میداشت(متن یه جوری نشده؟) دیدم مشغوله، گفتم: میرم میخوابم‌ کارداشتی صدام‌‌بزن. ۶/۵ بیدارشدم:))) اومدم تو استیشن‌ دیدم هنوز با کفشدوزکه‌ داره بازی میکنه :| تو همون پوزیشنی‌ که داشت :| گفتم: خودت هیچی؛ این بسته‌زبون رو چرا دیگه بدخواب کردی؟ همونطوری که زل‌زده‌بود بهش، گفت: اِهِ اِهِ اِهِ میترسم میترسم منم اینجا بمونم، زندگیم‌ محدود‌بشه به چندتا خوشیِ‌کوتاه‌مدتِ‌سطحیِ کارمندی:((((