cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

°• جِـرآحَتـــــ •°

❁﷽❁ ••°• جـرآحتـــــ •°•• "ﻫاﻧﻳ زﻧﺩ"

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
22 387
Suscriptores
-10024 horas
-2967 días
-75830 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
Mostrar todo...
من بیکینیم سیاه بود خجالت میکشیدم و به همه خواستگارام جواب منفی میدادم جوری که دیگه کلا از ازدواج زده شده بودم  یه روز خیلی اتفاقی یه چنلیو دیدم که نوشته بود درمان تیرگی واژن ،خدا خیز بده ادمینشو بعد از اون مشکلم حل شد و الان یه بچه ۲ ساله دارم،آدرسشو میزارم شاید به دردتون خورد @roshani
Mostrar todo...
Photo unavailable
بعد زایمانم واژنم انقدر گشاد شده بود که شوهرم بهم بی میل شده بود خیلی ناراحت بودممم گفتم الان میره بهم خیانت میکنه 😭😭😭 رومم نمیشد به مامانم بگم حیام اجازه نمیداد اما بالاخره تونستم یه درمان پیدا کنم الان انقدر تنگ شده انگار یه دختر ۱۸ساله باکره ام>_< مدیون اینجام : @toseyeh🐸
Mostrar todo...
آقا من عفونت داشتم کل لباس زیرام همیشه خدا کثیف بودن و بو میدادن روم هم نمیشد به کسی بگم و سوال بپرسم یه روز که رفتم خونه عمم دیدم داره تو ی چنل یه چیزایی مینویسه یواشکی خوندم دیدم راه های رفع عفونت و کیست و خلاصه تمام تجربه هایی که تو طول ۸۰ سال سنش داشته رو نوشته ... ماشالا به این همه خلاقیتاش.منم یواشکی جوین دادم و شمام جوین بدین تا پیرزن نفهمیده و بدش نیومده بپاکم @tosiyeame
Mostrar todo...
sticker.webp0.24 KB
_حاجی یه نظر حلاله چی تو فرشای‌ خونته‌ که نگام نمیکنی همونطور که به پیشونی خیسش دست می‌کشید رگ گردنش بیشتر خودنمایی کرد _پروا خانوم خواهش میکنم رعایت کنید این پوشش برای خونه ای که زیر سقفش یه مرد هست اصلا مناسب نیست خنده ی اغواگرانه‌ ای کردم و همونطور که پامو رو پام انداخته بودم نوک انگشتم و به مچ پاش کشیدم که از جاش پرید _استغفرالله توبه ..توبه از شیطان رجیم به خدا قهقهه ای زدم و منم مثل خودش از جام بلندشدم و سینه به سینش وایستادم که نگاهشو به چپ برگردوند _چیکار کنم که نگام کنی حاج کیسان شما امر کن من الساعه همون کاروانجام میدم نفس بریده دوباره قدمی عقب رفت _پروا خانوم لطفا قفل درو باز کنید میخوام برم دستی به بازوش کشیدم که نفس بریده و شتابان عقب رفت و صدای بلندش تنمو داغ کرد _نکنید‌..نکنید ...اینکار صحیح نیست نگاه خماری بهش کردم و لب زدم _صحیحش‌ چطوره همونو انجام بدیم!من امشب میخوام زیر تو باشم حاجی با حالت زاری دستی به سرش گرفت _ما محرم نیستیم پروا خانوم به والله دارین مارو جهنمی میکنید اونقدر جلو رفتم که به دیوار پشتش چسبید اغواگرانه نگاهش کردم _بخونید.... با قبلتُ ای که گفتم تشنه لبهاشو‌ به کام کشیدم که شوکه مکثی کرد و با فشردن کمرم تو دهنش آخی گفتم که آروم و سرخ شده رو لبم غرید _کاری میکنم فردا نتونی از جات بلند بشی با هول دادنم رو تخت و اومدنش روم شوکه به روی جدیدش‌ نگاه کردم که با رفتن دستش ..... https://t.me/+J9fv57oQ2WsyODRk https://t.me/+J9fv57oQ2WsyODRk https://t.me/+J9fv57oQ2WsyODRk https://t.me/+J9fv57oQ2WsyODRk https://t.me/+J9fv57oQ2WsyODRk پروا دختر هاتی که از شوهر سابقش یه حاجی معتقدی پناه میاره که استاد دانشگاهشه‌ ولی با اغوا کردنش...
Mostrar todo...
قهقرا

جدیدترین رمان سامان شکیبا ✨ آثار دیگر: ریکاوری (فایل رایگان) بی‌هیچ‌دردان (فایل فروشی) تو رو در بازوان خویش خواهم دید (فایل فروشی) قلب‌تزار ( آنلاین) هویان (آنلاین) لینک همه رمان‌های نویسنده: @samanshakiba_novels کپی نکنید❌

- عمو یه لحظه وایسا دالم جیش می‌کنم. کامیار با تعجب به برادرزاده دو ساله اش نکاه کرد که در مقابلش ایستاده و زور میزد. وحشت زده داد کشید: - بیایین این بچه رو ببرین دستشووووویی. الان میرینه رو فرش! قبل از اینکه کسی به فریادش برسد، کیارا با قیافه ‌ای راحت شده، نفس عمیقی کشید. - آخیش... کامیار با چندش نگاهش کرد‌. - الان ریدی رو فرش؟ کیارا قیافه‌ی عاقل اندر سفیهی به خودش گرفت و گفت: - نگلان نباش عمو... من پوشک دالم. رو زمین نمیریژه. و بلندتر داد کشید: - ماماااان... بیا من پی پی کردم. بیا عوضم کن! کامیار چشم گرد کرد. دست به کمر زده و طلبکار پرسید: - توله سگ تو شش متر زبون داری! بعد جیشتو نمیتونی بگی؟؟؟ چرا نمیگی دستشوییی داری؟ دنیا با خنده از آشپزخانه خارج شد. روی مبل نشست و پرسید: - چی شده باز می‌زنید تو سر و کله هم شما دوتا عمو و برادر زاده؟ همان لحظه کیان هم از اتاق بیرون آمد و آن طرف دنیا نشست. کامیار با حرص گفت: - بحث این توله سگ شماس که زبونش دومتره، ولی هنو میشاشه به خودش! کیارا دوباره پررو پررو نگاهش کرد. - چیه مگه؟ من هنوز دو سالمه! مامانم که این همه گنده‌س هنوز به خودش پوشک میذاره.‌‌ تازشم مال مامانم گل گلیه بو عطر هم میده، مال من سفیده فقط... هرچی هم میگم برا منم از پوشکا خودت بذار خوشگلن قبول نمیکنه نامرد تنها تنها پوشک خوشکلا رو تموم می‌کنه! میگه تو هنوز بچه ای اینا مال بزرگاست.... چشم کامیار و کیان یک ضرب گرد شد و دنیا بهت زده صورتش را چنگ زد. - خدا مرگم بده با این بچه تربیت کردنم! زبون به دهن بگیر بچه. من چه گناهی کردم مادر تو شدم اعجوبه؟ کامیار لبش را گاز گرفت و ریز ریز خندید. کیان با حرص نگاه غضبناکی حواله ی برادرش کرد و بعد کیارا را مواخذه کرد: - صددفعه گفتم تو کارای مامانت فضولی نکن توله سگگگک! بیا برو دستشویی مامان بشورتت ریدی.‌‌.. و با چشم و ابرو به دنیا اشاره کرد قبل از اینکه بیش از این آبروریزی کند از جلوی چشمش دورش کند. دنیا هم سریع کیارا را بغل زد. - آره مامانی بیا ببرم بشورمت. کیارای وزه هم کم نیاورد و دقیقه نود هم زهر خودش را ریخت‌ و ناراحت غر زد: - ازون سوتین قرمز توریا که برام نمیخرین، پوشک گل گلی هم نمیخرین، منو تو سطل ماست پیدا کردید؟ و بعد مظلومانه و بی توجه به چشم غره های پدر و مادرش، رو به کامیار سرخ از خنده گفت: - عموووو... تو برام ازون پوشک گل کلیا میخری؟ اگه برام ازون سوتین قرمز توریای مامان دنیا بخری هم قول میدم جیشمو بگم دیگه! دنیا حرصی دستش را کشید و سمت سرویس بهداشتی بردش‌ - کم حرف بزن بچه... بعد از رفتن دنیا و کیارا، کیان با زاری گفت: - خدایا چه گناهی کردم من به درگاهت؟ کامیار با خنده روی شانه‌اش کوبید و جواب داد: - داداش حالا اینا که عادیه چیزی نیست... شکر خدا کاندوماتون و ندیده بگه عمو برام بادکنک خاردار بخر! https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0 https://t.me/+livKk9cCWzxiNTM0
Mostrar todo...
#پارت‌یک -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+2jf6d--8E-I0ODVk https://t.me/+2jf6d--8E-I0ODVk https://t.me/+2jf6d--8E-I0ODVk چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
Mostrar todo...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

دستمالی که بین پام کشیدم رو روی میز گذاشتم. یکم خون روش بود. - کی این قطع میشه همش نجسم. شیشه شیر رو توی دهن بچم گذاشتم که با ولع ملچ ملوچ کرد. - بعد زایمانت ماما لای پاتو بخیه زد؟ سریع برگشتم. مهزاد بود. خجالت زده زده گفتم: - سلام اقا. کی اومدین؟ با غرور خاصش نگاهم کرد و بعد با نوک انگشتاش دستمال رو بالا گرفت. - دوماهه زایمان کردی هنوز خون ریزی داری؟ پمادایی که میخرم رو نمیزنی؟ از خجالت سرخ شدم. مهزاد مرد کرد غیرتی بود و من حتی روم‌ نمیشد موقع پریودی پیشش برم. ولی اون ماه به ماه واسم پماد میگرفت. - منو نگاه کن. - خب، وقتی میزدم یکم میسوخت منم دیگه نزدم. اخم هاش وحشت ناکش رو توی هم کشید و نزدیکم شد. با صدای ملچ ملوچ بچه نگاهش به اون خورد و از بغلم بلندش کرد. روی مبل گذاشتش و گفت: - لخت شو ببینم. نباید سوزش داشته باشی. از حرارتی که بینمون ایجاد شد سوختم. زیر داغی نگاهش داشتم ذوب میشدم. - نه نمی...خواد. من خودم چک میکنم. - تو اگه بلد بودی این دوماه رو اینجوری نمیومدی. زود دراز بکش ببینم چرا زنم اینجوریه. بغض کردم، من فقط زن صوریش بودم و دوستش داشتم. اون مرد با غیرتی بود. ولی مثل یه مریض باهام رفتار میکرد. - من مریضتون نیستم. استین هاش رو بالا داد. اروم دراز کشیدم و دامنم رو تا رون هام دادم بالا. بین پام اومد. - شورت پات نمیکنی؟ - نه. خیلی میسو... با خوردن نوک ناخنش بهم با درد صورتم جمع شد. انگشتش بالا پایین شد که حرارتم بیشتر شد. نگاه معناداری بهم انداخت و دستشو برداشت، دستمالی برداشت و بین پام کشید که از خجالت هلاک شدم. با برخورد نوک انگشتش خیس شده بودم. - به خاطر بخیه هاست دارن جوش میخورن. خوب میشی‌. سرش رو کج کرد که نفسش بهم خورد و ناله کردم. - ممنون من پماد می...زنم. ایستاد که با دیدن خشتکش مات موندم. - بهت پناه دادم، خونه دادم و ابروتو خریدم. بهت حس دارم یا میای تو تختم و زنم میشی. یا صیغه باطل. من مردم. نه میتونم خودمو نگه دارم و نه با داشتن تو با یکی دیگه باشم. تصمیمت رو بگیر. قدم های محکمش روبه سمت اتاق برد. لبمو گاز گرفتم، بچه خوابیده بود.اروم بلند شدم. یقه ی لباسم رو باز کردم و به سمت اتاق رفتم که... https://t.me/+Mtv5PBWMfq41ZWM0 https://t.me/+Mtv5PBWMfq41ZWM0 https://t.me/+Mtv5PBWMfq41ZWM0 ❌کرد زاده ی باغیرت اصیل که به دختر بی ابرویی پناه بده و میشه خونه و کاشانه ی نیلرام، دختر بداقبال روستا که...
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.