cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

قلب سنگی

به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 خانوم معلم عروس نحس دیو و دلبر دختر دهاتی توکا ارباب زاده میانبر پارت اول🌿 https://t.me/c/1787718471/3542

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
3 709
Suscriptores
+1524 horas
+317 días
+40330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

دمب اسبی موهامو از پشت تو دستش گرفت و شروع به تلمبه زدن تو کون تنگم کرد ‌.. داشتم زیر پاش به گ*ا میرفتم که اون یکی دوستش از در اتاق سالار به دست داخل اومد و شروع به مالیدن مم*ه هام کرد . عربه رو به اون یکی دوستش گفت : _عجب هلوی صورتی داره این ج*نده خانم.. نوبت منه که زیر پام بره‌..💦🤤🔞 https://t.me/+0qrlnG40GL8zMTg0
Mostrar todo...
00:02
Video unavailable
💦❌شهوت خطرناک❌ دختر شهوتی که زن مرد پیری شده که مردونگی نداره‌. تا این که توسط دشمن شوهرش دزدیده میشه و اون مرد غول پیکر توی چندین راند چنان جرش میده که... https://t.me/+VCNNEZj9u_liMDFk #دارای‌صحنه‌ها‌‌ی‌مناسب‌بزرگسال 💦
Mostrar todo...
#تن_شهوتی35 _نیما دوست بابام اون هر وقت میاد میگه بیا خاله بازی، بعد ی چیزی تو پاهاش اون و میگه باید بره جایی که آمپول میزنن برای همین میزنه تو پشتم درد داره ولی خنده ام میاد. رفته رفته اخمام بیشتر تو هم رفت... _خب بچه جون انگار قبلا آموزش دیدی رو کن ببینم برا خاله بازی با من چی بلدی؟! سرشو تکون دادن و آروم آروم سمتم اومد لباسم و درآورد و زیپ شلوار و باز کرد... https://t.me/+0qrlnG40GL8zMTg0
Mostrar todo...
- بدید دکتر توشو بدوزه شب بیارینش. با هق هق کودکانه دستشو گرفتم. - اقا نکن‌. گناه من چیه؟ محکم فکمو گرفت و توی صورتم نگاه کرد. - شوهرت توی زنم بود. منم صدا مردونگی توی بهشتت جا میدم. ولم کرد که مرد گنده ای اومد سمتم و من جیغ کشیدم‌. - خودت ترتیبمو بده‌ خودت تنها! خشمگین بهم زل زد و کمربندشو باز کرد. -امشب پارت میکنم .‌‌.. https://t.me/+VCNNEZj9u_liMDFk ❌مردی که با زنش خوابید رو کشت و زن اونو گرفت تا بده دست نگهباناش، ولی چشمای مظلومش...
Mostrar todo...
Repost from دختر دهاتی
شهوت ناپدری💦🔞 https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 _خودتو جلو بابات لخت کردی که چی بشه سلیطه؟؟ با عشوه لرزی به سینه هام دادم و پاهامو بیشتر از هم باز کردم تا سوراخ باکرم هم معلوم بشه که حرصی نگاهشو دزدید ولی کم نیاوردم - آههه.....میبینی چه صورتیه باباجون؟؟ زودباش چو.چولمو لیسش بزن قول میدم از مزش خوشت بیاد.... -حیا کن دختر من شوهر مادرتم تو حالت خوب نیست.... خواست بره که فوری دستمو روی خشتکش گذاشتم که سریع پسم زدو به عقب هلم داد - واسه دختر زنت راست کردی!! آخخ شاهرخ، اگر یبار لیسش بزنی معتادش میشی، زبون داغتو روی #واژ.نم بلغزون💦👅 -ح‌شری پتیاره جوری جرت بدم که دیگه دلت هوس سک.س نکنه..... عصبی روی تنم خیمه زد و چکی به سینه های درشتم زد که آخم دراومد. - آخ و اوخت رو بزار واسه وقتی که داری زیرِ ناپدریت جر خوری. شورتشو پایین کشید که با دیدن کلفتی و سایزش نفسم رفت و مظلومانه لب زدم: - این خیلی کلفته شاهرخ میشه اول برام بخوریش؟.. - دختر کوچولو های ح‌شری مثل تو که برا شوهر مامانشون آبشار راه میندازن نیازی به خوردن ندارن - لنگاتو باز کن که قراره عقب جلوتو یکی کنم دختر بابا ترسیده خواستم فرار کنم که خودش و بین پام جا داد و اولین ضربه رو زد.. https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 https://t.me/+ndwjHlGA9cBkNzc0 ناپدری جوون و ح‌شری که معتادِ لاپای دختر کوچولوی زنشه.......❌😱
Mostrar todo...
Repost from دختر دهاتی
_ اون سینه میخواد که بمکه... مهم نیست توش شیر باشه یا نه... فقط میخواد سینه رو توی دهنش احساس کنه. با تعجب نگاهی به ساعی و نوزاد چند ماهه‌ی در آغوش‌اش انداختم و لب زدم: _ خ... خب؟ من... من چیکار کنم؟ مستاصل جلو آمد و همانطور که نوزاد گریانش را تکان میداد نالید: _ خدا لعنت کنه خالتو... تف به قبرش بیاد که نه تنها من... بلکه بچشو هم بدبخت کرد. ناراحت لب زدم: _ پشت سر مرده خوب نیست حرف زد... هرچی بوده تموم شده دیگه. خشمگین به سمتم چرخید و فریاد زد: _ تموم شده؟ منی که هم سن پسرش بودمو مجبور کرد عقدش کنم. بعد عقدم به بهونه باطل نشدن محرمیت و هزار کوفت و زهر مار مجبور کرد باهاش بخوابم. تهشم خود خاک تو سرم کاندوم نذاشتم فکر میکردم یائسه شده نگو خانوم دروغ گفته! سر پنجاه سالگیش یه بچه از من زایید و مرد! تموم شده؟ بچه من الان ممه میخواد و شیشه شیر نمیگیره، تموم شده؟ تازه اول بدبختی هامه! از روی تخه بلند شدم و به سمتش رفتم. نوزاد را از دستش گرفتم و همانطور که سعی داشتم آرامش کنم، رو به او گفتم: _ باشه آقا ساعی... خوبیت نداره. من میدونم حق با شماست. اما الان خاله منم دستش از دنیا کوتاهه... کاری نمیتونه بکنه که... شما یه دایه پیدا کنین واسه این کوچولو. مستقیم نگاهم کرد و کمی بعد دستی بین موهایش کشید عجیب بود که کارن کوچولو هم در آغوشم نسبتا آرام شده بود. _ تو تا کی تهرانی؟ سرم را بالا اوردم و معذب جواب دادم: _ من که بعد فوت خاله گفتم اجازه بدین برم خوابگاه.... الانم میگردم دنبال.... حرفم را با بی حوصلگی قطع کرد. _ بس کن گیلی! من بهت گفتم قبلا... اینجا رو خونه ی خودت بدون. نیاز نیست تعارف کنی. فقط میخوام بدونم تا کی هستی؟ سرم را پایین انداختم و نگاهی به کارن کردم. لب های کوچکش را نزدیک سینه هایم می آورد. همانطور که نگاهش میکردم جواب دادم: _ حدودا هشت ماهه دیگه... بعدش انتقالی میگیرم واسه شهرمون. صدایش آرام تر شد. انگار که برای گفتن حرفش، دو دل بود. _ محرم شو بهم... با تعجب و حیرت زده نگاهش کردم کلا توضیح داد: _ سینه هات.... کارن سینه میخواد... بمون و کمکم کن کارن و از آب و گل درآرم... میگمم محرمم شو چون ممکن مثل الان... کارن سینه بخواد و من کنارت باشم. مکثی کرد و خیره در نگاه خجالت زده و حیرانم ادامه داد: _ محرمم شو که کمکت کنم سینه تو بذاری دهنش... چون... میدونم یاد نداری... یواشکی... بین خودمون میمونه گیلی! فقط به خاطر کارن... قبل آن که پاسخی بدم، گرمای لب های کوچک کارن را دور سینه هایی که زیر پیراهنم بود حس کردم.... نگاه ساعی که روی سینه هایم نشست، ناخواسته زمزمه کردم: _ به خاطر کارن..... بخون صیغه رو! https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0 https://t.me/+mDwiQw6sxetmOWM0
Mostrar todo...
Repost from دختر دهاتی
مرا تا دل بود، دلبر تو باشی ز جان بگذر که جان پرور تو باشی... - نظامی |
Mostrar todo...
Repost from دختر دهاتی
-من زن خان نمی شم اقاجان، تو رو خدا جلوی خانم بزرگو بگیر! اخم تندی کرد و ترش کرده غرید: -ببند دهنتو دختر. حالیت نیست مثل اینکه، توی رعیت بدبخت داری می شی زن خان... نونمون تو روغنه. سر روی زانویم گذاشتم و هق زدم... مادرم دست پشتم گذاشت و غصه دار از اینکه دختر دسته گلش را دارد عروس می کند لب زد: -مرد این دختر بچس هنوز. خان سی سالشه، فلجه... دختر ما به دردش نمیخوره. رحم نداری مگه تو، دخترتو با پول داری معامله می کنی؟ بیرون امدن این حرف از دهان مامان همان و حمله کردن پدرم به سمتش همان. کمربندش را که دور دستش پیچید جیغ بلندی کشیدم و دست روی گوشم گذاشتم. -جای اینکه دخترتو واسه عروسیش اماده کنی رو حرف من حرف می زنی زنیکه؟ الان که سیاه و کبودت کردم می فهمی دیگه از این گوها نخوری! جلوی چشمانم مادرم را انقدر زد که زن بیچاره با صورت خونی روی زمین بیهوش شد! مجبور بودم عروسش شوم، اگر حرفشان را گوش نمی دادم مادر بیچاره ام را می کشتند! *** -با اجازه بزرگترا بله! زنان کل کشیدند و دست زدند... خان تور سفید را از جلوی صورتم کنار زد و نگاهش را توی صورتم گرداند اما من سر پایین انداختم. -دستمو ببوس عروس، هنوز بلد نیستی باید چکار کنی؟ دستش را با بغض بوسیدم و او نامحسوس بدون اینکه بقیه ببینند با ان یکی دستش کنار صورتم را نیشگون گرفت. -اخ! اخم وحشتناکی کرد و گفت -پاشو، باید بریم اتاق بکارتتو چک کنم -اما... اما من باکرم خانم بزرگ این را با خجالت گفتم اما گوشش بدهکار نبود که گوشت بازویم را کند و پشت ویلچر خان ایستاد. -حرف نباشه دنبالم بیا تو اتاق این جماعتی که اینجان واسه گل روی تو نیومدن اومدن فضولی که ببینن عروس خان پرده داره یا نه! اشک از گوشه ی چشمم ریخت و دنبالشان وارد اتاق شدم اما همین که سر بالا اوردم با دیدن عضو خان که از شلوارش بیرون بود چشمانم درشت شد -چیو نگاه می کنی ذلیل مرده ی غربتی؟ بیا بشین روش -چطوری بشینم روش، اون خیلی بزرگه خانم بزرگ پوزخندی زد و لباس عروسم را با خشونت از تنم در اورد لخت جلویشان ایستاده بودم که مرا کشید و وادارم کرد پایم را باز کنم و روی عضو خان بشینم -هیش نترس جوجه! شل کن دردت نیاد خب؟ با بغض و لب های برچیده سری تکان دادم و همین که خودش را وارد بدنم کرد از درد جیغ کشیدم و خانم بزرگ با دیدن خون بکارتم هلهله کرد و دستمال را بیرون برد! -کوچولوی تنگ پاشو ببینم چکارت کردم، الان کاری می کنم دردت از بین بره! دستمال را بین پایم فشرد و وقتی سینه ام را به دهان کشید ناله ی از سر لذتم بلند شد! فکر نمیکردم خان انقدر مهربان باشد! https://t.me/+aOyIYD2GxzNjZDQ8 https://t.me/+aOyIYD2GxzNjZDQ8
Mostrar todo...
پادزهرِ🍷من

به نام خداوند رنگین کمان نویسنده:گلبرگ_راد آثار:پادزهرمن✍️ رهایی✍️

Repost from دختر دهاتی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃 طغیــانگــــر⚘پارت 50به_شدت_توصیه_میشه 💥💯🔥 رمانی_عاشقانه_مخفی_بزرگسال 💏♥️ _ آخ ... چیکار می کنین خان الان یکی میبینه برای من بد میشه پشت سرم حرف میاد خان زانوی پای راستش رو بین پاهام گذاشت و نوک دماغشو آروم روی گونه ام کشید و گفت: _غلط میکنن پشت معشوقه_خان حرف در بیارن داغ کردم از فشار زانوش و هُرم نفسهاش روی گونه ام . کمرمو از روی دیوار قوس دادم و به خان چسبیدم. با حالی تب کرده ، صدای گرفته و پر عشوه‌ام بلند شد و با ناز گفتم: _من معشوقه ی هیّچ کس نیستم .من یه دختر آزاد و باکره ام که با هر کی میخوام میتونم زن بشم. پوست لطیف چونه ام بین دندونای خان اسیر شد و گاز_ریزی ازش گرفت . نفسهام تند شد و بدنم سست . خشن و متعصب گفت: _ تو فقط صیغه ی من میشی و توی تخت من زن میشی پدرسوخته _نمیشه . من هیچ وقت زن صیغه ای نمیشم . اصلا دیگه زن عقدی شما هم نمیشم . شما زن_دارین خان من... آخ ... #اووییی خاان ... تیزی چونه ام رو بین لبهاش گرفت و مکید . دستم ناخوداگاه دور گردن #کلفتش حلقه شد ‌. _انقدر سختش نکن توله سگ . قبول کن تا به زور نبردمت تو تخت پدر سوخته خان لبهاش و زبون ترش رو از چونه ام به سمت بالا و #لبم کشید. خواستم صورتم رو برگردنم که کف دست بزرگشو کنار گونه ام گذاشت و لبهام رو با ولع قفل لبهاش کرد و هوووومی گفت. با دیدن زن_خان که داشت با بهت بهمون نگاه میکرد وحشت زده خانو به عقب هل دادم که دریا جیغی کشید و .... #ادامه_دارد_در_کانال_زیر 👻👇🏽 #افراد_بی‌جنبه_وارد_نشن ❌😲🚫 #توجه_مهم ❌💢‼️ #این_رمان_برای_افراد_متاهل_است ⛔️🔞 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 دختری پرورشگاهی که توی #خواب توسط مردی #خشن و #زن_دار حامله میشه 🤰درحالیکه اصلا نمیدونه دیگه دختر نیست و ... 😱🤯🔥
Mostrar todo...