cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ɴᴏᴠᴇʟ•||•𝗞𝗵𝗮𝗻𝘇𝗮𝗱𝗲𝗵

‹رُمٰآنـٖ خٰآنٰزآدٖهٰ› برای نابودے اܩ هیچ سلاحـے نیاز نیست فقط!. اگر دلت می آید؛برو..🥀 📌ایٰٖنـ رمٰانٖـ بَٖرـ اَسآسٰٖـ وآقٖعیٰتٰـ نٖیسٰتـ... "𝒦ℴ𝓈𝒶𝓇"𝒻𝒶𝓉ℯ𝓂ℯℎ" 🕸️http://t.me/HidenChat_Bot?start=5617068388

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
487
Suscriptores
-124 horas
-77 días
-1930 días
Distribuciones de tiempo de publicación

Carga de datos en curso...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Análisis de publicación
MensajesVistas
Acciones
Ver dinámicas
01
#‌همتا مهرابی بدجوری دل استادش #‌حا‌مد سلطانی رو برده،حالا کسی حق نداره سمت همتا چپ نگاه کنه. همین پارت اولش رو بخونی #‌جذ‌بت میکنه. رمان #‌استا‌د‌و‌دا‌نشجو‌یی متفاوت و جذاب اولین اثر موفق نویسنده. https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 ۹صبح
80Loading...
02
من محمدم! ....به بازجوی عراقی مرموز و مغرور! کسی که در همه ماموریتهاش پیروزی تو‌ مشتش  بوده، مردی که از همه زن‌ها متنفره حتی از مادر خودش اماااا.... وقتی برای جاسوسی از یه بیمارستان وارد ایران شدم با خانم دکتری روبرو شدم که بهترین راه ورود برای اجرای نقشه من بود. دختری که مثل اسمش ماه بود.  مشکل اصلی از روزی شروع شد که ماهی اسیر شد و در اتاق بازجویی مجبور بودم از اعتراف بگیرم.🔞🔥 https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8 https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8 صب بپاک
230Loading...
03
من محمدم! ....به بازجوی عراقی مرموز و مغرور! کسی که در همه ماموریتهاش پیروزی تو‌ مشتش  بوده، مردی که از همه زن‌ها متنفره حتی از مادر خودش اماااا.... وقتی برای جاسوسی از یه بیمارستان وارد ایران شدم با خانم دکتری روبرو شدم که بهترین راه ورود برای اجرای نقشه من بود. دختری که مثل اسمش ماه بود.  مشکل اصلی از روزی شروع شد که ماهی اسیر شد و در اتاق بازجویی مجبور بودم از اعتراف بگیرم.🔞🔥 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 صب بپاک
10Loading...
04
سلامم به عزیزان دلم اول بگم بخاطر این بی‌نظمی‌ها معذرت میخوام چون همش بخاطر من بوده ولی جبران میشه دوم از فاطمه عزیزم تشکر میکنم که تو نبود من تموم کار های چنل پیچ افتاد رو دوشش انشالله جبران کنم براش بریم برای ترکوندن خانزاده😉 مگه نه؟ @miu_fati
940Loading...
05
زن حامله رو بدون آب و غذا زندونی کرده، دختره طاقت نمیاره و میخواد...🫠‼️ https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 - تورو خدا یکم آب بهم بده! - هنوز دوساعت از تنبیهت مونده! - نامرد این بچه‌ی تو شکمم بچه ی توام هست چرا انقدر بی رحمی؟ - هرزگی تو از وضع ننه بابات معلوم بود. نباید اون توله‌ی حرومیتو به ریش من می‌بستی! روشو اونور کرد و مشغول پک زدن به سیگار گردن قیمتش بود، با تموم بی جونی بلند شدم و سمت پنجره‌ی تراس رفتم سریع بازش کردم که برگشت طرفم و غرید - چیکار میکنی؟ بیا اینور دلوین! برگشتم سمتش، اومد جلوتر که داد زدم - نیا...نیا نزدیک به جون بچم خودمو میندازم پایین ترسیده قدمی به عقب برداشت - بیا اینور حرف میزنیم بیشتر عقب رفتم و لب زدم - بدنیا نمیارم بچه‌ای رو که باباش انقدر عوضیه! لحظه‌ای بعد صدای برخورد جسم بی جون دخترک به کف زمین اومد و فریاد مرد درحالیکه خیلی دیر شده بود.💔 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 8پاک
570Loading...
06
من! ماتیلدا... دختری بودم که تو یه عمارت بزرگ شد... وسرنوشت منو به اغوش پسری سپرد که دنیاش با من متفاوت بود🏴‍☠ من! آدریان... پسری بودم که تو یه کشتی پرشکوه به دنیا اومد... و سرنوشت دختری روبه روم قرار داد که به دست اوردنش غیرممکن بود❤️‍🔥 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 دزدای دریایی و اشراف⚜☠ رمانی سراسر هیجان🔥 این داستان به دست اوردن ۲۴
240Loading...
07
#پسری‌که‌زنشو‌قاتل‌میدونه‌ولی‌متوجه‌نمیشه‌که‌خودش‌قاتل‌بچه‌اش‌میشه با کمربند به جونم افتاده بود! دستمو حائل شکمم کردم تا بچم آسیبی نبینه.هنوز نمیدونست #حاملم. _لعنتی تو باعث شدی زنم بره تو باعث شدی زندگیم نابود بشه. حرف‌ها رو با داد میگفت و ضربه های محکم و پی در پی به پشتم میزد +خواهش میکنم آرمان ولم کن من کاری نکردم که،من... _ساکت شو ببند دهنتو به چه جرأتی اسم منو صدا میزنی؟ با هق هق ازش میخواستم تموم کنه ولی گوشش بدهکار نبود ضربه ی محکمی به کمرم زد که سگگش به استخون پشتم خورد تیری شدیدی گرفت که جری تر شد و بهم حمله کرد به جونم افتاده بود با مشت و لگد به بدنم میکوبید و ضربه میزد _صدات‌و‌ببر،فکر کردی من تورو زن خودم حساب میکنم؟تو فقط کنیز این خونه ای فهمیدی؟ مشت محکمش روی شکمم فرو اومد....نفسم بند اومد انگار دنیا جلوی چشمام سیاه شد حس میکردم لباسمو بین پاهام خیس شد،فقط صدای داد آرمان شنیدم... _آرمان...بچم.... دستمو رو شکمم گذاشتم سرگیجه امونمو بریده بود و باعث شد بیوفتم. _ترنم؟ترنم این خون چیه؟تو حامله ای؟ چشمام داشت بسته میشد که.... https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 #‌دختر‌ه‌بیچا‌ره‌حا‌مله‌بود‌😱💯 ۱۷
130Loading...
08
من دلوینم بچگی نکردم، آزار و اذیت دیدم از نزدیک‌ترین کسم لز عموی خودم... من شکنجه شدم، تحقیر شدم، مقصر شناخته شدم و زیر کتکا جون دادم! آخر سر هم فروخته شدم، به یه مافیای ناشناس به خاطر چی؟ به خاطر یه شب سرخوشیِ پدر قمار بازم جوونیم همون شب تباه شد، نابود شدم اما من فقط و به این فکر میکردم که کمی قبل تر از من تن مادرم حراج زده شد اونم به خاطر بی غیرتی پدرم! نمی دونستم سرنوشت اینبار برام چه خوابی دیده و کسی که منو از بابام خریده درواقع...🔞🔥 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 3پاک
410Loading...
09
#خلاصه رمان جنایی تله شیطان⚖🔞 قاتلی که بعد از به قتل رسوندن قربانیاش یکی از اعضای بدن‌شون رو به دلخواه قطع میکنه و باخودش میبره🔞🔪 دختری‌ کاراگاه پرونده میشه و با سه نفر دیگه میرن سراغ سرنخ ها و... و میفهمن سه از مقتول ها باهم در ارتباط بودن‼ و قاتل تنها نیست‼ https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 ❌عضویت محدود❌ ۱۵
290Loading...
10
#‌همتا مهرابی بدجوری دل استادش #‌حا‌مد سلطانی رو برده،حالا کسی حق نداره سمت همتا چپ نگاه کنه. همین پارت اولش رو بخونی #‌جذ‌بت میکنه. رمان #‌استا‌د‌و‌دا‌نشجو‌یی متفاوت و جذاب اولین اثر موفق نویسنده. https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 ۹صبح
240Loading...
11
درسا یه دختر خوشگل و خیلی شیرینه که میتونه هر پسری رو با زیباییش خیره کنه! مهربون، سخت کوش و با وقاره، توی یه خانواده‌ی خیلی متعصب بزرگ شده و قید خیلی از خوش گذرونیا رو از بچگی زده اما با باز شدن پای استاد دانشگاهش محمد به زندگیش، زندگیش از این رو به اون رو میشه و بیخیال خط قرمزای خانوادگیش باهاش وارد یه رابطه‌ی آتیشین میشه و حاصل این رابطه یه بچه‌ی نامشروعه که وقتی خانوادش قضیه‌ رو می‌فهمن با اینکه حامله‌ست اونو...😱💔 https://t.me/+81Rmz8ssnV8xZTA8 https://t.me/+81Rmz8ssnV8xZTA8 از خوندن داستان زندگی درسا پشیمون نمیشی، چون نویسنده دیالوگ به دیالوگ رو با حوصله نوشته و هیچ کلیشه‌ای به کار نبرده، داستانی از دل اجتماع امروزه❤️‍🔥 صبح پاک
430Loading...
12
من کوروشم، صاحب بزرگترین هولدینگای تجاری تهران! کافیه تو شرکت یه اخم کنم تا همه ی کارمندام از ترس خودشونو خیس کنن برای همین هیچکس حق هیچ اشتباهی نداره و تو دنیای من بخششی وجود نداره! دل دادم به دختر کوچولوی چشم رنگی‌ای که تازگیا توی شرکتم استخدام شده بود، بهم محل نمیداد و از جمع فاصله میگرفت، نمیدونستم مشکلش چیه، نمیدونستم چی آزارش میده اما اونم نمیدونست آزاری که قراره از طرف من ببینه خیلی بدتره! تاوان منو نخواستن به این سادگیا نیست، دلوین هر جوری شده مال من میشه حتی مونده اینکه بدزدمش و برای نگه داشتنش یه شب...!🔥🔞 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 صب بپاک
490Loading...
13
محمد حسینی‌ یه استاد دانشگاه جدی و خیلی مغروره که هیچکس نمی‌تونه روی حرفش حرف بزنه! به دانشجوهاش الالخصوص دخترا روی خوش نشون نمیده و همیشه‌ی خدا یه اخم غلیظ روی صورتشه تا اینکه سر و کله‌ی دانشجوی جدیدی به اسم درسا پیدا میشه، دخترمون انقدر خوشگل و دلبره که به یه ماه نکشیده آقا محمد عنان از کف میده و به دانشجوی لوندش نزدیک میشه و قصد دوستی باهاش رو داره! حالا قضیه به اینجا ختم نمیشه چون این آقا محمد انقدر هاته که دختره رو میبره خونه و همون بار اول باهاش...🤣🔞 https://t.me/+81Rmz8ssnV8xZTA8 https://t.me/+81Rmz8ssnV8xZTA8 از دست ندید این رمان استاد دانشجوییِ جدید و متفاوتو😍 ۱۲ شب پاک
491Loading...
14
من! ماتیلدا... دختری بودم که تو یه عمارت بزرگ شد... وسرنوشت منو به اغوش پسری سپرد که دنیاش با من متفاوت بود🏴‍☠ من! آدریان... پسری بودم که تو یه کشتی پرشکوه به دنیا اومد... و سرنوشت دختری روبه روم قرار داد که به دست اوردنش غیرممکن بود❤️‍🔥 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 دزدای دریایی و اشراف⚜☠ رمانی سراسر هیجان🔥 این داستان به دست اوردن ۲۴
340Loading...
15
من آیسوام دختر شیطون و دردسر سازی که اصالتا ایرانیه اما توی ترکیه به دنیا اومده و بزرگ شده، عاشق یکی از مدلینگای شرکتی که توش کار می‌کردم شدم ولی درست همون‌روزا بود که اون برای همیشه برگشت ایران... چندسال بعد به دلیل مرگ مادرم مجبور شدم برم ایران و حین آشنا شدن با خانواده‌ی پدریم اون مرد جدی و خیلی هات رو دوباره دیدم اما خیلی طول نکشید که فهمیدم عشق دختر عممه و باهم قول‌و قرار ازدواج گذاشتن💔 خیلی با خودم کلنجار رفتم اما نتونستم بی‌خیالش بشم، هر جوری شده پامو به خونش باز کردم و با دلبریام کاری کردم اون وحشیِ جذاب هرشب...🤭🔞 https://t.me/+APyJ1DNnxqw3ZTc8 https://t.me/+APyJ1DNnxqw3ZTc8 ۷پاک
380Loading...
16
- دلم واست تنگ شده، هوای تورو کردم میفهمی؟ پر حرص نالیدم - استاااد - آی کوفت و استاد، محمد! بگو محمد دهنت عادت کنه! - روم نمیشه خب آخه اینجا تو دانشگاه بقیه یه... با قرار گرفتن انگشتش روی لبم حرفم نصفه موند - دلم میخواد بخورمت می‌دونی؟ وقتی اونجوری تو بغلم ازم میخواستی بیشتر ببوسمت روت میشد الان روت نمیشه؟ ولی ایول بهت خوب دل مارو پاتوق کردی دختر! نگفتی دلت واسم تنگ شده یا نه! با ناز خندیدم و انگشتش که روی لبم بود رو بوسیدم - تنگ شده، خیلیم تنگ شده! دستش رو برداشت و فاصله‌ی بین‌مون رو پر کرد... https://t.me/+81Rmz8ssnV8xZTA8 https://t.me/+81Rmz8ssnV8xZTA8 ۱۹ پاک
560Loading...
17
#پسری‌که‌زنشو‌قاتل‌میدونه‌ولی‌متوجه‌نمیشه‌که‌خودش‌قاتل‌بچه‌اش‌میشه با کمربند به جونم افتاده بود! دستمو حائل شکمم کردم تا بچم آسیبی نبینه.هنوز نمیدونست #حاملم. _لعنتی تو باعث شدی زنم بره تو باعث شدی زندگیم نابود بشه. حرف‌ها رو با داد میگفت و ضربه های محکم و پی در پی به پشتم میزد +خواهش میکنم آرمان ولم کن من کاری نکردم که،من... _ساکت شو ببند دهنتو به چه جرأتی اسم منو صدا میزنی؟ با هق هق ازش میخواستم تموم کنه ولی گوشش بدهکار نبود ضربه ی محکمی به کمرم زد که سگگش به استخون پشتم خورد تیری شدیدی گرفت که جری تر شد و بهم حمله کرد به جونم افتاده بود با مشت و لگد به بدنم میکوبید و ضربه میزد _صدات‌و‌ببر،فکر کردی من تورو زن خودم حساب میکنم؟تو فقط کنیز این خونه ای فهمیدی؟ مشت محکمش روی شکمم فرو اومد....نفسم بند اومد انگار دنیا جلوی چشمام سیاه شد حس میکردم لباسمو بین پاهام خیس شد،فقط صدای داد آرمان شنیدم... _آرمان...بچم.... دستمو رو شکمم گذاشتم سرگیجه امونمو بریده بود و باعث شد بیوفتم. _ترنم؟ترنم این خون چیه؟تو حامله ای؟ چشمام داشت بسته میشد که.... https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 #‌دختر‌ه‌بیچا‌ره‌حا‌مله‌بود‌😱💯 ۱۷
330Loading...
18
هفتا #دختر_اشراف‌زاده که خوشی زیر دلشون رو میزنه و دزد دریایی میشن دزدان دریایی به این خوشگلی هیچ جایی ندیدی و نخوندی🤭 #خوشگل و #مهربون که حسابی دل میبرن خودشون گنجن و دنبال گنجم میگردن💎 ولی این دزد دخترا میشن #کراش یه مشت پسر #جذاب و #مغرور😎 و یه عاشقانه‌ی #جنجالی میسازن درست وقتی تو یه #جزیره‌ی دور افتاده گیر میوفتن..😉 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 ۱۲
90Loading...
19
من هاکانم❤️‍🔥 دورگه‌ی ایرانی ترک تباری که مدل معروف برندای مده و عکساش همیشه رو جلد مجله‌هاست، فن زیاد دارم و خیلیا بهم پیام میدن که حتی سین نمیخوره اما وقتی اون دختر ناشناس بهم ویس داد و برای اولین بار صداشو شنیدم عجیب دلم براش رفت!🥹 اون خیلی چیزا ازم می‌دونست ولی یه عکسم تو اینستاگرامش نداشت، دلم می‌خواست ببینمش اما نشد و هیچ جوره پا نمی‌داد، خیلی دنبالش گشتم اما هیچی به هیچی و انگار عمدا می‌خواست ناشناس بمونه... بعد چند سال اتفاقی توی ایران دیدمش! می‌خواست انکار کنه همون دختریه که مدتها باهم تو فضای مجازی حرف زدیم، صورتشو هیچوقت بهم نشون نداده بود و همیشه از زیرش در می‌رفت اما منی که در به در دنبالش گشته بودم محال بود صداشو یادم بره... بد موقعی اومده بود؛ من وسط یه انتقام قدیمی گیر کرده بودم، داشتم با دخترعمش ازدواج می‌کردم و با اومدنش آتیش عشقی که ناتموم مونده بود رو توی دلم شعله‌ور کرد، به خاطر محافظت از خودشم که شده سعی کردم ازش دور بمونم اما اون فنچِ لوند با دلبریاش کاری کرد نتونم دوریشو تحمل کنم و کشوندمش خونم تا دم به دم خفتش کنم...🔞🤤 https://t.me/+APyJ1DNnxqw3ZTc8 صب بپاک
470Loading...
20
دختره میفهمه هیچ کدوم از اطرافیانش انسان نیستن😱😱 #میراث_تاریکی 🖤 با احتیاط، سرمو عقب کشیدم و دستمامو از پشت گردناشون به جلو کشیدم و روی شاهرگاشون نگه داشتم! با حس نکردن نبضی زیر دستم، نگاه ترسیدمو بینشون چرخوندم که علیحان مچ دستمو گرفت و از خودش جدا کرد! علیحان: لیلی... لیلی: شما چرا نبض ندارین؟ لیلی: آدمای زنده نبض دارن... شما چرا نبض ندارین؟ علیحان: لیلی... خیلی چیزا هست که نمیدونی... لیلی: مثلا اینکه شما آدمای عادی نیستین؟ لیلی: شما کی هستین؟ چی هستین؟ نکنه بلایی سر پسر عموهای من ... "... پدرت، عموت..." با یادآوری دوباره حرفای اون زن، حرفمو نصفه گذاشتم! لیلی: بابام و عموم... مهدی: بذار توضیح بدیم لیلی... آره... ما آدمای عادی نیستیم ... ولی همونایی هستیم که همیشه پیشت بودیم و باهم بزرگ شدیم... سرمو به طرفین تکون دادم! علیحان: فقط از یه جایی به بعد تغییر کرد... ما هیولا نیستیم لیلی! https://t.me/+fN95Xiwo3r0zMzBk https://t.me/+fN95Xiwo3r0zMzBk ۱۲ شب پاک
530Loading...
21
#رمان_معجزه_من یه رمان هات و طنز متفاوت پرستاری میخوای؟ بیا اینجا 👇 یه دختر خل و چل داریم به اسم نیلوفر که نیاز به کار داره! یه جناب سرگرد  خشک و افسرده و ناامید داریم به اسم اردلان که از دنیا بریده! چرا چون تو تصادف همسرش و از دست داده و خودشم ویلچر نشین شده! الانم از دار دنیا یه پسر کوچولوی شیطون  به اسم امیر سام داره! خب حالا چی میشه اگه دخترمون بشه پرستار این آقا؟؟ نیلوفر ِ خل و چل خوش خنده کجا؟ اردلان ِ بداخلاقی که خنده رو یادش رفته کجا؟ حالا این وسط ماجرا ها داریم با امیرسام و مادر بزرگش که از روستا میاد و میخوان هر طور شده  نیلوفر رو شوهرش بدن به اردلان.... https://t.me/+VQUNYZ7NC8ZkMGQ0 https://t.me/+VQUNYZ7NC8ZkMGQ0 ۱۹
201Loading...
22
به دختره میگه جیغ بزن بقیه پیدامون کنن🤦‍♀😂😂😂 آرن: جیغ بزن!! چپ چپ بهش نگاه کردم! نرگس: خدا بیامرزتت، کاملا از دست رفتی! کلافه چشم بست و خودشو تکون داد ولی ذره ای تکون نخورد! آرن: جیغ یه خوناشام، حکم ناقوس مرگو برا گرگینه ها داره چون بقیه خوناشاما رو هم اینجا میکشونه و ابن یعنی... آغاز یه جنگ! نرگس: تموم‌شد؟ خیلی تاثیرگذار بود! حالا یه تکونی به تن لشت بده؛ مثلا گرگینه است نمیتونه خودشو نجات بده! غرشی از ته گلوش کرد و با تکونی، زنجیرای دورشون به رخم کشید! آرن: چه انتظاری ازن داری؟ با هر تکونم این زنجیرای نقره، تا مغز استخونم میسوزونه! تنها راه نجاتمون تویی که به هیچ جات گرفتی! نرگس: یعنی من جیغ بزنم، همه چی حله؟؟ آرن: ارههه فقط زود باش زوووددد!! https://t.me/+fN95Xiwo3r0zMzBk https://t.me/+fN95Xiwo3r0zMzBk ۱۹ پاک
530Loading...
23
#رمان_معجزه_من دختره خنگ میره پرستار مرد معلولِ هات و جذابی میشه 🔞🔞🔞🔞🔞 لباشو عمیق تر بوسیدم و گفت: خنگول منی تو 😍 با حرص گفت : من خنگم؟ + این یکیو هستی بخدا. - خـــــــیلی بدی من کجا خنگم. به پهلو خوابیدم و دستم و گذاشتم روی مردون..گیم و گفتم: این چیه؟ + شلوار. بلند خندیدم و گفتم: خب زیرش چیه؟ - شورت. + داری نزدیک میشی،بعدش چیه؟ - خب پاهات. + خنگی دیگه. میگم اینجا چیه؟ - آهــــا اینجا همونجاس که جیش میکنی. نتونستم جلو خندم و بگیرم و بلد زدم زیر خنده و گفتم: خب اسم اونجایی که جیش میکنم چیه؟ - اممم خب همسایمون بچه کوچیک داشت بعد میخواست بهش یاد بده که جیش کنه میگفت اگه جیش نکنه دودولشو هاپو میبره. فکر کنم اسمش دودوله. پوکر نگاهش کردم و گفتم : جان ِمن واقعنی مشنگ میزنی یا خودتو به مشنگی میزنی؟ - وا یعنی چی؟ + کلا اندازه گاو سرت نمیشه از زندگی زناشویی. https://t.me/+VQUNYZ7NC8ZkMGQ0 ۱۵
240Loading...
24
وقتی حال نداری و نمیتونی پارت بنویسی ، میشینی پارتای آینده رو تصور میکنی و قند تو دلت آب میشه>>>>💓🐥😂
2160Loading...
25
قرار بود پارت داشته باشیم ولی من از معده درد زیر سرمم...🫠💔بازم شرمنده
1610Loading...
26
..•دُختَرَایِ مِهرَبونَم•.. ..•تاجِ سَرَا•.. روزِتون مُبارَک باشِه [🐚🫠]
2400Loading...
27
•دُختَرَایِ مِهرَبونَم•.. تاجِ سَرَا روزتون مبارک باشه
10Loading...
28
چی میشه پسری لقب لوسیفر بهش داده بودن حالا مجنون بشه جنونی که زندگیش رو زیر و رو میکنه صبح پاک
420Loading...
29
نفسی اسوده‌کشید و گفت : _آ...آره من الهه ام .. باید در اولین فرصت به دکتر دایان زنگ می زد ، چرا با دیدن چاقو پریشان نشد .... انگار در افکارش غوطه ور شده باشد ، انگار نه انگار که دیوانه بود یا مجنون ، انگار در قالب یک انسان عادی که عشقش را از دست داده با یک نفر درد و دل می کرد . _ می دونی ...من اصلا الهه رو مثل یه زن ندیدم ...خیلی اذیتش کردم خیلی زیاد ....وقتی که برام شام یا ناهار می پخت ازش تعریف نمی کردم ...بیشتر اوقات اصلا ازش نمی خوردم ...من دستپخت نفسو دوسداشتم .... نفس با کنجکاوی گفت : _. نفس ؟! دایان با بغض  گفت: اره نفس ...اون ...باعث شد که الهه رو نبینم ...باعث شد که ...من به خاطر نفس به الهه بد کردم ...اخه مگه تقصیر من بود ؟! من نفسو دوست داشتم ...اون مرده بود ...من اونو کشتم ..نفسو من کشتم ...از ماشین پرت شد پایین ... به خاطر اون العان الهه با من قهره ... نفس پوف کلافه ای کشید .... دایان واقعا مجنون شده بود ...تا کی می خواست با او سر کند .....تا کی می توانست تحمل کند ... https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk یک هفته ای که نفس وقت دکتر داشت این هفته نفس وقت دکتر داشت و باید دایان را جایی می برد که از او نگهداری کنند ...نمی توانست او را تنها بگذارد و از طرفی نمی توانست او را با خودش ببرد به عاطی زنگ زده بود اما مودبانه از او عذر خواهی کرده بود و گفته بود مسئولیت دایان را نمی پذیرد ... به دیار زنگ زده بود اما کیمیا گوشی را از او گرفته بود و گفته بود نمی تواند اعتماد کند که دایان بلایی سر خانه زندگیش نیاورد .... نفس با بغض سرش را روی فرمان گزاشته بود و اشک می ریخت ... دایان در این عالم نبود و داشت با بند سویی شرتش ور می رفت و پاهاش را هیستریک تکان می داد .... https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk ۱۲ شب پاک
730Loading...
30
من دیانلام بازیگری که مردم بهش لقب روح سینما رو داده بودند ان هم بخاطر ناپدید شدند یهوییم به دلیل به قتل رسیدن پدرم توسط مشهورترین فرد که … https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 ۱۶
20Loading...
31
#پارت_۳۴۷ دایان با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می امد گفت : _ داری میگی برگردم به نفس ؟! نمیتونم ...نفس از من یه تصویر کدر و تار داره ....فک میکنی دل من خوشه این گوشه دنیا غریب افتادم و دارم واسه عجنبیا حمالی می کنم ؟! نه به جون رابینم ...نه ! ولی خودمو دیدم ...اون شیطان پستو دیدم که چجوری رحم نکرد به نفسش .... من خودمو دیدم آرمین ...نفس عادت کرده بهم ...عاشقم نشده .... https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk آرمین با حال بدی گفت : میخوای از دور بشینی و نگاه کنی که زن دیار بشه ؟! غیرتت کجاست دایان ؟! باورم شه همون پسر کوردی ؟! اشک های سوزانش روی گونه و ته ریشش غلطیدند ! _ نمی تونم بیام آرمین ...نمی تونم ! آرمن با بغض گفت : حرومه دایان ! حرومه ...زنت با دیار عقد کنه باید بری بمیری میفهمی ...دیگه باید از روی زمین واقعا محو بشی دایان با بغض گفت : _ نزار ... نزار زنش بشه .... فکری در ذهن آرمین جرفه زد : برگرد دایان ...برگرد ولی نه به اسم دایان ...به اسم یه غریبه برگرد و از نو بساز اون عشقی که نفس لایقشه .... دو هزاری دایان پر سر و صدا افتاد ! بر می گشت ؟! به اسم یک غریبه !!!!؟؟؟؟ https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk https://t.me/+p1H0sP8LWnxjYzRk ۱۹ پاک
890Loading...
32
┊ای‍‌ن‍‌ت‍‌روداک‍‌ش‍‌ن🧛‍♂️┊ سلام.. این صدایی که می‌شنوید متعلق به یک آدم مرده است که قلب ندا.. چشم باز می‌کنم و ادامه‌ی جمله‌ام را از یاد می‌برم، چرا همه‌چیز قرمز است؟ گیج پلک می‌زنم، کجا بودم؟ آها، بله؛ یادم آمد. دستم را روی قلبم می‌گذارم و تپشی حس نمی‌کنم، چه می‌خواستم بگویم؟ فکر کنم دچار فراموشی شده‌ام! می‌خندم و خون از انتهای دندان‌های نیشم چکه می‌کند. واژه‌ای پیدا نمی‌کنم تا با آن داستانم را شروع کنم، اصلا شروع این قصه از کجا بود؟ ردِ خون را روی لب‌هایم دنبال می‌کنم و در انتهای آن به یک صدای زخمی و خش‌دار می‌رسم: - تو متعلق به منی! چرا، یادم آمد! شروع من از این‌جا بود، شروعی که با یک فاجعه آغاز شد، یک تملکِ خونین! https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 جدال نفس‌گیر یه کارگردان شرور و بازیگر سر به هواش🤭❗️ " آیور آندریف ، کارگردان مشهوری که برای پروژه‌ی جدیدش به بازیگری پیشنهاد همکاری میده که به دلیل غیب شدن ناگهانیش بهش لقب روح سینما رو دادن ! ۱۶
220Loading...
33
من دیانلام بازیگری که مردم بهش لقب روح سینما رو داده بودند ان هم بخاطر ناپدید شدند یهوییم به دلیل به قتل رسیدن پدرم توسط مشهورترین فرد که … https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 ۱۲
80Loading...
34
|| ܟܿߊ‌ࡅ߭ܝ‌‌ߊ‌ܥ‌‌ܘ امیر:با بغل؟؟.... مکث کرد و ادامه داد:بغلت کنم زندگیم؟... 🥹🥹
2650Loading...
35
جدال نفس‌گیر یه کارگردان شرور و بازیگر سر به هواش🤭❗️ " آیور آندریف ، کارگردان مشهوری که برای پروژه‌ی جدیدش به بازیگری پیشنهاد همکاری میده که به دلیل غیب شدن ناگهانیش بهش لقب روح سینما رو دادن ! https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 ۲۴
120Loading...
36
من مهدی ام! مهدی احمدوند یه خواننده معروف که خواستم برای فرار از ازدواجی که پدرم برام در نظر گرفته بود، با دختر جوونی که تازه جایگزین مدیر برنامه ام شده بود، ازدواج کنم بی خبر از اینکه تقدیر هر چقدر بپیچه اون دو نفری که خودش میخواد و بهم وصل میکنه! پارتی از رمان #میلیاردر_بد_من : رو به روی زنی که روزی حس میکردم عاشقشم وایستاده بودم! کسی که میگفتم شریک زندگیمه ولی اون... اون با من بد کرد و حالا... مهدی: چطور تونستی اینکارو بکنی؟ آیلین: مهدی من... مهدی: یکم ... فقط یکم دلت نسوخت؟ صدامو بالا بردم و سرش فریاد زدم! مهدی: لعنتی بچه خودت به دنبال نیومده اونوقت بچه بدنیای نیومده منو کشتی؟ چطور تونستی؟ اخم کرد و دستشو روی شکم برجسته اش گذاشت. آیلین: این بچه هم بچه توعه مهدی! دستم سمت گلدون کنار دستم رفت و روی زمین پرتش کردم! مهدی: خواستی منو بکشی نتونستی حالا بچمو کشتی! چطور انتظار داری بچه توعه قاتل و بچه خودم بدونم؟؟ https://t.me/+W2UWLcS9zhQzZjk8 https://t.me/+W2UWLcS9zhQzZjk8 ۱۲ شب پاک
470Loading...
37
#جـنـحـالـی_تـریـن_رمـان❗️ ڪرنسیا داستان یه کارگردان مشهور که اخلاق عجیب و غریبش همه رو مشکوک کرده، حالا بازیگر معروف سینما که بهش لقب روح سینما رو دادن ماموریت داره این آدم رو به تله بندازه😈🚫 . . https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 ۲۳
110Loading...
38
#میلیاردر_بد_من 💰❤️‍🔥 رمانی که قراره به زودی چاپ بشه رو از دست ندین!!😍🤩 با استرس توی سالن قدم رو میرفتم. شیرین خانوم و آبجی دنیا هم طبق گفته آقا علی،تو آشپزخونه مشغول درست کردن ناهار بودن! با باز شدن در،سرمو چرخوندم که دیدم کسری اومد! نرگس: کسری؟؟ داییت کو؟ همون لحظه آبجی دنیا از آشپزخونه اومد. کسری: سلام! سلام! عه سلام مامان! دنیا: خوش اومدی پسرم! کسری: ممنون؛ زندایی شما هم انقد استرس نداشته باشین براتون خوب نیست! با حرص چشم بستم. نرگس: من غلط کنم این داییتو برا چیزی بفرستم! همون موقع داداش محمد با خنده اومد و در و کامل باز کرد! منو دنیا با تعجب بهش نگاه می کردیم که با ظاهر شدن مهدی با کلی بادکنک و یه خرس بزرگ و چندتا پاکت توی دستش، بیشتر چشمام گرد شد! نرگس: مهدی؟؟ با یه لبخند بزرگ جلو تر اومد که آقا علی هم از پله ها پایین اومد! مهدی: مبارکمونه؛ جواب آزمایش مثبته!! https://t.me/+W2UWLcS9zhQzZjk8 ۱۹ پاک
470Loading...
39
کرنسیا، داستان کارگردان مشهوری که یه روح شبگرده! مردی که با چشم‌های عجیب و نگاه نافذش وادارت می‌کنه توی انتخاب کلمات دقت کنی! کارگردان حرفه‌ای و قهاری که با وجود سن کم و جوون بودنش خاک خورده‌ی سینمای ملبورن محسوب میشه... آدمی که همه معتقدن سناریوهای وحشتناک و خونینش برگرفته از خواب و کابوس‌هاییِ که می‌بینه! اما این‌بار قراره بزرگ‌ترین کابوسشو به همه نشون بده؛ سناریویی که یه اسپین آف و برگرفته از داستان زندگی عجیب و تاریک خودشه! ⸂ https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 ⸃ جدال یه کارگردان شرور و بازیگری که به روح سینما معروفه🫢 . . ۱۷
160Loading...
40
#جـنـحـالـی_تـریـن_رمـان❗️ ڪرنسیا داستان یه کارگردان مشهور که اخلاق عجیب و غریبش همه رو مشکوک کرده، حالا بازیگر معروف سینما که بهش لقب روح سینما رو دادن ماموریت داره این آدم رو به تله بندازه😈🚫 . . https://t.me/+fJmZe4Xs8Hc5NDY0 ۱۲ظهر
280Loading...
Repost from N/a
#‌همتا مهرابی بدجوری دل استادش #‌حا‌مد سلطانی رو برده،حالا کسی حق نداره سمت همتا چپ نگاه کنه. همین پارت اولش رو بخونی #‌جذ‌بت میکنه. رمان #‌استا‌د‌و‌دا‌نشجو‌یی متفاوت و جذاب اولین اثر موفق نویسنده. https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 ۹صبح
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
من محمدم! ....به بازجوی عراقی مرموز و مغرور! کسی که در همه ماموریتهاش پیروزی تو‌ مشتش  بوده، مردی که از همه زن‌ها متنفره حتی از مادر خودش اماااا.... وقتی برای جاسوسی از یه بیمارستان وارد ایران شدم با خانم دکتری روبرو شدم که بهترین راه ورود برای اجرای نقشه من بود. دختری که مثل اسمش ماه بود.  مشکل اصلی از روزی شروع شد که ماهی اسیر شد و در اتاق بازجویی مجبور بودم از اعتراف بگیرم.🔞🔥 https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8 https://t.me/+2WqBw9LUSjI2OGE8 صب بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
من محمدم! ....به بازجوی عراقی مرموز و مغرور! کسی که در همه ماموریتهاش پیروزی تو‌ مشتش  بوده، مردی که از همه زن‌ها متنفره حتی از مادر خودش اماااا.... وقتی برای جاسوسی از یه بیمارستان وارد ایران شدم با خانم دکتری روبرو شدم که بهترین راه ورود برای اجرای نقشه من بود. دختری که مثل اسمش ماه بود.  مشکل اصلی از روزی شروع شد که ماهی اسیر شد و در اتاق بازجویی مجبور بودم از اعتراف بگیرم.🔞🔥 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 صب بپاک
Mostrar todo...
سلامم به عزیزان دلم اول بگم بخاطر این بی‌نظمی‌ها معذرت میخوام چون همش بخاطر من بوده ولی جبران میشه دوم از فاطمه عزیزم تشکر میکنم که تو نبود من تموم کار های چنل پیچ افتاد رو دوشش انشالله جبران کنم براش بریم برای ترکوندن خانزاده😉 مگه نه؟ @miu_fati
Mostrar todo...
22😍 2🤣 1😎 1
Repost from N/a
زن حامله رو بدون آب و غذا زندونی کرده، دختره طاقت نمیاره و میخواد...🫠‼️ https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 - تورو خدا یکم آب بهم بده! - هنوز دوساعت از تنبیهت مونده! - نامرد این بچه‌ی تو شکمم بچه ی توام هست چرا انقدر بی رحمی؟ - هرزگی تو از وضع ننه بابات معلوم بود. نباید اون توله‌ی حرومیتو به ریش من می‌بستی! روشو اونور کرد و مشغول پک زدن به سیگار گردن قیمتش بود، با تموم بی جونی بلند شدم و سمت پنجره‌ی تراس رفتم سریع بازش کردم که برگشت طرفم و غرید - چیکار میکنی؟ بیا اینور دلوین! برگشتم سمتش، اومد جلوتر که داد زدم - نیا...نیا نزدیک به جون بچم خودمو میندازم پایین ترسیده قدمی به عقب برداشت - بیا اینور حرف میزنیم بیشتر عقب رفتم و لب زدم - بدنیا نمیارم بچه‌ای رو که باباش انقدر عوضیه! لحظه‌ای بعد صدای برخورد جسم بی جون دخترک به کف زمین اومد و فریاد مرد درحالیکه خیلی دیر شده بود.💔 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 8پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من! ماتیلدا... دختری بودم که تو یه عمارت بزرگ شد... وسرنوشت منو به اغوش پسری سپرد که دنیاش با من متفاوت بود🏴‍☠ من! آدریان... پسری بودم که تو یه کشتی پرشکوه به دنیا اومد... و سرنوشت دختری روبه روم قرار داد که به دست اوردنش غیرممکن بود❤️‍🔥 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 دزدای دریایی و اشراف⚜☠ رمانی سراسر هیجان🔥 این داستان به دست اوردن ۲۴
Mostrar todo...
Repost from N/a
#پسری‌که‌زنشو‌قاتل‌میدونه‌ولی‌متوجه‌نمیشه‌که‌خودش‌قاتل‌بچه‌اش‌میشه با کمربند به جونم افتاده بود! دستمو حائل شکمم کردم تا بچم آسیبی نبینه.هنوز نمیدونست #حاملم. _لعنتی تو باعث شدی زنم بره تو باعث شدی زندگیم نابود بشه. حرف‌ها رو با داد میگفت و ضربه های محکم و پی در پی به پشتم میزد +خواهش میکنم آرمان ولم کن من کاری نکردم که،من... _ساکت شو ببند دهنتو به چه جرأتی اسم منو صدا میزنی؟ با هق هق ازش میخواستم تموم کنه ولی گوشش بدهکار نبود ضربه ی محکمی به کمرم زد که سگگش به استخون پشتم خورد تیری شدیدی گرفت که جری تر شد و بهم حمله کرد به جونم افتاده بود با مشت و لگد به بدنم میکوبید و ضربه میزد _صدات‌و‌ببر،فکر کردی من تورو زن خودم حساب میکنم؟تو فقط کنیز این خونه ای فهمیدی؟ مشت محکمش روی شکمم فرو اومد....نفسم بند اومد انگار دنیا جلوی چشمام سیاه شد حس میکردم لباسمو بین پاهام خیس شد،فقط صدای داد آرمان شنیدم... _آرمان...بچم.... دستمو رو شکمم گذاشتم سرگیجه امونمو بریده بود و باعث شد بیوفتم. _ترنم؟ترنم این خون چیه؟تو حامله ای؟ چشمام داشت بسته میشد که.... https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 #‌دختر‌ه‌بیچا‌ره‌حا‌مله‌بود‌😱💯 ۱۷
Mostrar todo...
Repost from N/a
من دلوینم بچگی نکردم، آزار و اذیت دیدم از نزدیک‌ترین کسم لز عموی خودم... من شکنجه شدم، تحقیر شدم، مقصر شناخته شدم و زیر کتکا جون دادم! آخر سر هم فروخته شدم، به یه مافیای ناشناس به خاطر چی؟ به خاطر یه شب سرخوشیِ پدر قمار بازم جوونیم همون شب تباه شد، نابود شدم اما من فقط و به این فکر میکردم که کمی قبل تر از من تن مادرم حراج زده شد اونم به خاطر بی غیرتی پدرم! نمی دونستم سرنوشت اینبار برام چه خوابی دیده و کسی که منو از بابام خریده درواقع...🔞🔥 https://t.me/+iCZ_NxYk5_1lZjA8 3پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
#خلاصه رمان جنایی تله شیطان⚖🔞 قاتلی که بعد از به قتل رسوندن قربانیاش یکی از اعضای بدن‌شون رو به دلخواه قطع میکنه و باخودش میبره🔞🔪 دختری‌ کاراگاه پرونده میشه و با سه نفر دیگه میرن سراغ سرنخ ها و... و میفهمن سه از مقتول ها باهم در ارتباط بودن‼ و قاتل تنها نیست‼ https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 https://t.me/+Mcb97Zrg7xA2YjY8 ❌عضویت محدود❌ ۱۵
Mostrar todo...
Repost from N/a
#‌همتا مهرابی بدجوری دل استادش #‌حا‌مد سلطانی رو برده،حالا کسی حق نداره سمت همتا چپ نگاه کنه. همین پارت اولش رو بخونی #‌جذ‌بت میکنه. رمان #‌استا‌د‌و‌دا‌نشجو‌یی متفاوت و جذاب اولین اثر موفق نویسنده. https://t.me/+bW-DdyL6Ox0wZDg0 ۹صبح
Mostrar todo...