cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

خورشــــید نیــمه شــب 🌔

بسم الله الرحمن الرحیم پارت گذاری 6 پارت در هفته 💯

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
11 299
Suscriptores
-2824 horas
-1427 días
-43630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:( لیوان آب میوه رو می‌گیرم سمتش و با خجالت می‌گم: - بخور زودتر خوب شی بی ادب. دماغش رو بالا می‌کشه و می‌گه: - نمی‌شه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟ در حالی که خنده‌ام گرفته لیوان رو می‌دم دستش و می‌گم: - نخیر من شیر ندارم. یه قلوپ از محتوای لیوان سر می‌کشه و می‌گه: - راست می‌گی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش. من با گیجی می‌گم: - چیو بریزی؟ یه قلوپ دیگه می‌خوره و ناله می‌کنه: - دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه می‌ده. اخم میکنم می‌گم: - آبمیوه سیب موزه خجالت بکش. با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه می‌کنه و می‌پرسه: - آب موزو و چطوری گرفتی؟ نیشمو شل می‌کنم می‌گم: - ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان! یه نفس عمیق میکشه و یهو داد می‌زنه: - خدایا این کیه آفریدی؟  چرا با من اینطوری می‌کنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه می‌خوام! من سوپِ ممه می‌خوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟ دست می‌ذارم رو دهنش و می‌گم: - هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا... دستم رو ورمی‌داره و می‌گه: - بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمی‌ذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟ دیگه داره کفریم می‌کنه! می‌خوام داد بزنم، که نیشش رو شل می‌کنه می‌گه: - می‌تونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول! https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂  از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
Mostrar todo...
Repost from N/a
-طلاقم بده... هر چه عذابم داد دم نزدم. اما خوابیدنش با زنی دیگر زیادی گران تمام شده بود که بی‌فکر چنین درخواستی کردم. ابروهایش بالا پرید. نگاهش پر از تمسخر شد و ثانیه ای بعد بلند خندید. در خود جمع شدم و سر به زیر انداختم. -طلاقت بدم؟! بری خونه‌ی کی؟ خونه‌ی فامیلی که طردت کردن؟ یا خونه‌ی ننه‌ای که شوهرش پیغام داده دور و برِ خوشیاشون پیدات نشه؟! باز هم تک‌خندی زد. -اولا طلاق واسه عقده، نه تو که صیغه‌امی اونم دو ساله. دوما باشه... سرم تیز بلند شد. غلطِ اضافه کرده بودم. با وجودِ جنینی که داشتم،  زیر زمینی که می‌گفت برای زندگی کردنم کرایه کرده، که هیچ. من به گوشه‌ای از باغ خانه هم رضایت می‌دادم. -باقی مدت صیغه و بخشیدم. حلالت. وا رفتم... ویران شدم و ریختم. -می‌رم دوش بگیرم. اومدم نباشی. از کنارم گذشت، اما لحظه‌ای مکث کرد و دست چکش را از جیبش بیرون  کشید. -مهرت چقدر بود؟ ده تومن؟ بیست می‌نویسم. حالش و ببری! نفس نمی‌کشیدم انگار. از گوشه‌ی چشم کیاشا، فامیل دور و شریک تجاری‌اش را دیدم که تازه از راه رسیده بود و نگاه حیرت‌ زده‌اش بینمان می‌چرخید. مثل هر روز با او آمده بود، یک قهوه بخورد و بعد برود. می‌گفت فنجان‌های قهوه‌ام برای سردر‌دهایش معجزه‌ هستند. او چک را روی اپن کوبید و رفت و من سرافکنده و ناچار ریز ریز اشک می‌ریختم. -وسایلت و جمع کن. می‌برمت یه چند روزی خونه‌ی خودم. با صدای خش‌دار کیاشا سر بلند ‌کردم و چانه‌ام از بی‌پناهی‌ام لرزید. -وسیله‌ای ندارم. چند روز او نگهم می‌داشت. باقی عمر را چه می‌کردم؟! با فکر کردن به بچه‌ای که شناسنامه نیاز داشت تند سر تکان دادم. -ممنون. اومد عذرخواهی می‌کنم. تند حرف زدم. تقصیر منه. پر از اخم نگاهم کرد. -لباست و بپوش راه بیفت. حرومه موندنت تو این خونه. نمی‌دانستم چکار کنم. راه به جایی نداشتم.  با بیست میلیون خانه‌ای نصیبم می‌شد؟ عذرخواهی می‌کردم با توجه به معشوقه‌ی جدیدش قبولم می‌کرد؟! -میای یا منتظر می‌مونی بیاد بندازتت بیرون؟! عجولانه دستم روی شکمم نشست. -من حامله‌ام. نمی‌دونه.  بفهمه نگهم می‌داره؟! شک داشتم بچه‌ی مرا بپذیرد. پلک‌هایش با عذاب روی هم افتاد و دلیلش را درک نکردم. -بچه‌ت مالِ من... خودتم... هوفی کرد. -راه می‌افتی یا نه؟! نگاهی به در بسته‌ی اتاقش انداختم و به همان سمت رفتم. یک قدم برداشته بودم که دستم را گرفت. -ماشین تو حیاطه.  نمی‌خواد بپوشی. با من میای ولی این مرد و تا آخر عمر فراموش می‌کنی. خودم می‌شم پدر بچه‌ت. بارداریتم تموم شد عقدت می‌کنم! با فکی منقبض نگاه از من گرفت و دستم را رها کرد. قلبم یک جور ناجوری تند می‌تپید. -آ... آخه این‌جوری بدون لباس آقا؟! با اخمی غلیظ پچ زد: -می‌خرم برات. راه بیفت... https://t.me/+Rva5xamVwCk5YTU8 https://t.me/+Rva5xamVwCk5YTU8 https://t.me/+Rva5xamVwCk5YTU8 https://t.me/+Rva5xamVwCk5YTU8 https://t.me/+Rva5xamVwCk5YTU8 https://t.me/+Rva5xamVwCk5YTU8 #عاشقانه #بزرگسال #ازدواج‌صوری
Mostrar todo...
Repost from N/a
-سید صدرا شب عروسیش تو اتاق نوعروسش نرفت؟ -نه! گذاشت از خونه رفت پیش آیدا. بین خودمون باشه خواهر ولی میگن خیلی وقته صیغه‌اش کرده. -خاک بر سرم پس این دختره اینجا چیکار می‌کنه؟ دختر حاج فرشچیان بزرگو ول کرد رفت پیش یه زن دیگه؟ -یادتون رفته همین دختر چه گندایی بالا اورد؟ کی اخه با همچین دختری ازدواج میکنه دلت خوشه. بره خداشو شکر کنه صدرا مردونگی کرد و گرفتش وگرنه معلوم نبود می‌خواست تخم حروم تو شکمشو به کی نسبت بده! -تخم حروم؟ المیرا دختر حاجی فرشچیان حامله ست؟ این که مجرده! -ای بابا خواهر... تو هم امروز تو این دنیا نیستیا. مگه فقط زن متاهل حامله میشه؟ دختره یه تنه گند زد به ابرو و اعتبار پدرش. سرشو تو بازار زیر انداخت تا آخر سر مرد بیچاره بخاطر بی آبرویی این دختر سکته کرد و مرد. زن گفت و بقیه تاسف خوردند و من پشت ستون وسط سالن خانه‌ی سید صدرا  با بغضی به قواره یک گردو در گلو خشکم زد و دستم روی شکمم مشت شد. فرزند حلال مرا می‌گفتند حرام؟ چه کسی از فرزند صدرا حلال‌تر؟ -از صدرا که اولاد پیغمبره بعیده. نکاح زن حامله مگه باطل نیست؟ -همون دیشب که تو اتاق گذاشتش و رفت معلوم شد این ازدواج فقط از مردونگیه صدراست وگرنه کدوم مردی دست یه زن دست‌خورده که حامله هم هست میگیره و میاره تو خونه و زندگیش؟ معلوم نیست تخم حروم کدوم آشغالی رو می‌خواد ببنده به اسم صدرا! اشک به چشمم دوید. چطور دلشان می‌آمد در مورد من و بچه‌ای که در شکمم بود چنین حرفی بزنند. آب دهانم را بلعیدم تا بغضم را همراهش قورت دهم. حق داشتند. وقتی صدرا مرا #باور نمی‌کرد. وقتی او قبول نداشت فرزندش را حامله هستم از دیگران چه انتظاری می‌توانستم داشته باشم؟ جمله‌ی اخر زن همسایه تیر #خلاصی بود برای عاشقی‌ام. -میگن میخواد دخترعموش رو عقد کنه. همون دختر خوشگله که هزارتا خواستگار داره. میگن دختره از خداشم هست. الله وکیلی کی ایدا با اون همه کمالات رو ول میکنه بیاد همچین دختری رو بگیره؟ چشمم کف پاش انگار از خود بهشت افتاده وسط زمین. و من... با همان جمله مردم. به‌خدا که مردن قلب عاشقم را به چشم دیدم. آیدا؟ همان دختری که صدرا می‌گفت عشق بچگی‌اش بوده؟ پس به خاطر او مرا ول کرده بود؟ کاش می‌مردم اما این خبر را نمی‌شنیدم. دستم را روی شکمم گذاشتم و با بغض زمزمه کردم. -دیگه جای منو تو اینجا نیست مامانی. * چند ساعت بعد. دکتر برگه را مقابل صدرا گرفت. -المیرا فرشچیان از شما حامله‌س آقای صفاریان‌. این ازمایش ثابتش می‌کنه. صدرا با بهت به دکتر نگاه‌ کرد. المیرا از او حامله بود و او با تمام بی‌رحمی دیشب میان آن همه ادم سنگ روی یخش کرده بود؟ سوار ماشینش شد و تخته گاز با پشیمانی‌ای که بیخ گلویش را گرفته بود به سمت خانه راند اما... در اتاق را که باز کرد دیگر نه خبری از المیرا بود و نه وسایلش. تنها از او و بچه‌اش یک یادداشت جا مانده بود. "خوشبختیت آرزومه صدرا. میرم تا تو حالت خوب باشه. قول میدم بچه‌مون رو خوب بزرگ کنم." صدرا روی زمین اوار شد و تا چند سال بعد..... https://t.me/+47DXCoZALM1iMTZk https://t.me/+47DXCoZALM1iMTZk https://t.me/+47DXCoZALM1iMTZk دختره رو به خاطر اینکه فکر میکنه خیانت کرده و از کس دیگه‌ای بارداره ول میکنه و وقتی میفهمه که دیر شده. چند سال بعد وقتی اونا رو میبینه که....
Mostrar todo...
Repost from N/a
#پارت‌یک #lab_mice 🧬🧪 -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
Mostrar todo...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

Repost from N/a
- یکی باشه ممه هاشو بزنه تو سوپ ٬ بگه بخور زودتر خوب شی چیه؟ اونم نداریم:( لیوان آب میوه رو می‌گیرم سمتش و با خجالت می‌گم: - بخور زودتر خوب شی بی ادب. دماغش رو بالا می‌کشه و می‌گه: - نمی‌شه ممه هاتو بزنی توش شیر انبه بخورم؟ در حالی که خنده‌ام گرفته لیوان رو می‌دم دستش و می‌گم: - نخیر من شیر ندارم. یه قلوپ از محتوای لیوان سر می‌کشه و می‌گه: - راست می‌گی، واسه شیر داشتنش اول باید بریزم توش. من با گیجی می‌گم: - چیو بریزی؟ یه قلوپ دیگه می‌خوره و ناله می‌کنه: - دختر خنگ کجاش جذابه خدا؟ این چیه؟ چرا زرده؟ مزه شاش گربه می‌ده. اخم میکنم می‌گم: - آبمیوه سیب موزه خجالت بکش. با پشمایِ ریخته به لیوان نگاه می‌کنه و می‌پرسه: - آب موزو و چطوری گرفتی؟ نیشمو شل می‌کنم می‌گم: - ساندیس خریدم ریختمش تو لیوان! یه نفس عمیق میکشه و یهو داد می‌زنه: - خدایا این کیه آفریدی؟  چرا با من اینطوری می‌کنه؟ ایهالناسسسسسسس من ممه می‌خوام! من سوپِ ممه می‌خوامممم... من مریض و ناتوااااانمممممممم باید یه چیزی بخورم جون بگیرم یا نه؟ دست می‌ذارم رو دهنش و می‌گم: - هیس ساکت شو، الان عزیز میاد بالا... دستم رو ورمی‌داره و می‌گه: - بذارررر بیاد یکم نصیحتت کنههه! من و تو مگه عقد نکردیمممم پس چرا نمی‌ذاری دست بزنم به ممه هات بگم بیب بیبببب؟ دیگه داره کفریم می‌کنه! می‌خوام داد بزنم، که نیشش رو شل می‌کنه می‌گه: - می‌تونی با ممه هات خفم کنی صدام دیگه در نمیاد، قول! https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 اسم دوم این رمانو باید گذاشت در جستجوی ممه😂😂😂😂😂😂 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 https://t.me/+9yUm9RRjKdU0MmU0 نه سحر است نه جادو، نه بنر فیک این رمان اومده تموم رمانای طنز تلگرامو دگرگون کنه😂  از پارت اولش می خندین تا فیها خالدوووونش
Mostrar todo...
Repost from N/a
#پارت‌یک #lab_mice 🧬🧪 -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 https://t.me/+UwAeap2RNW8wNGE0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
Mostrar todo...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

Repost from N/a
آخه چرا باید با دختر خالم می‌خوابیدی؟ این‌همه آدم تو دنیا. باورم نمی‌شد که تو خونه‌ی خودم و رو تخت خودم، تاپ و لباس زیری که برای دختر خاله‌ام، هدیه خریدم را پیدا کنم. تنها فامیلی که برایم مانده و همدم تنهاییام بود. لباس‌هایی ‌که پولش را با کلی التماس و یک رابطه‌ی دردناک از کیاشا گرفتم تا بتوانم بخرم. دوباره به کراپِ قرمز نگاه انداختم. رویش اثراتی از رابطه مانده بود و هر بار با نگاه کردنش آتش می‌گرفتم. -چطور دلت اومد؟! پوزخندی به وضعیت رقت انگیزم زد. -پاشو جمع کن خودت و. همین بدبخت بودنت حالم و بهم زد. به جاش اون عزت نفس داشت و بلد بود چطور شوهر داری کنه. مات ماندم و اشک‌هایم خشک شد‌. -شو...شوهر؟! چشماش پر از تفریح شد و کتش را بی‌حوصله روی مبل انداخت. -صیغه بود. ولی حالا که حامله شده عقدش می‌کنم. با سنگدلی نگاهم کرد و بی‌رحمانه ضربه‌ها را یکی بعد از دیگری می‌زد. حامله بود؟! یعنی می‌شد اگر فهمید من هم حامله‌ام فقط یک روز... فقط یک روز لعنتی از مهربانی‌اش نصیبم شود؟! -فک کردی بیخیال دختری می‌شم که خودم بکارتش و گرفتم؟ چیزی که تو نداشتی. الانم که وارثم و حامله‌ست، رو سرم جا داره. حتی شوری اشک هم کمکی به طعم تلخ دهنم نکرد. صد بار گفتم که بکارتم را خودش در مستی گرفته، اما باور نمی‌کرد. اگر آنشب از اتاقش نمی‌رفتم شاید باورش می‌شد. -گذشته از اون، زن بودن و بلده. هر روز وقت آمدنش دوش می‌گرفتم. عطر و ادکلن نمی‌خرید، اما از فروشگاه قایمکی شامپو بدنِ آلبالو برداشته بودم، تا عطر تنم که حالش را بد می‌کرد را بپوشانم. لباس برایم نمی‌خرید. اما از در و همسایه لباس‌ کهنه‌هایشان را می‌گرفتم و هر روز یک مدل برایش می‌پوشیدم. باز هم از من متنفر بود. پدرم، خواهرش را کشت. معلوم است تا ابد می‌خواهد انتقام از من بگیرد و خشم و غضبش را سرم خالی کند. -پاشو جمع کن خودت و گفتم. دست به زمین گرفتم و به سختی از جا بلند شدم. سرد بودم. همانند شبی تاریک و آسمانی بی‌ستاره. -شام آماده کنم؟! باز هم صدای پوزخندش... می‌دانست چاره‌ای ندارم و داشت بیچاره‌ام می‌کرد. می‌دانست جز خودش کسی را ندارم و هر بلایی سرم بیاورد جز خانه‌اش پناهی ندارم. -با شیدا حرف زدم. گفتم راضی بشه بیارمش عمارت. توام بشی خدمه‌ی شخصیش و بعدها تو بچه‌داری کمکش کنی. اما قبول نکرد. یه زیر زمین واست کرایه کردم. می‌ری اون‌جا... دل‌شکسته کنارِ آشپزخانه ایستادم. از روزی ‌که وارد این خانه شدم، شب‌ها یک گوشه‌ای از اتاقش می‌خوابیدم. البته به جز وقت‌هایی که هوس تنم به سرش می‌زد و اجازه‌ی خوابیدن روی تخت می‌داد. حال می‌دانست بدون خودش می‌ترسم و خوابم نمی‌برد، اما برایش مهم نبود. -طلاقم بدید! ابروهایش بالا پرید. نگاهش پر از تمسخر شد و ثانیه ای بعد بلند خندید. در خود جمع شدم و سر به زیر انداختم. -طلاقت بدم؟! بری خونه‌ی کی؟ خونه‌ی فامیلی که طردت کردن؟ یا خونه‌ی ننه‌ای که شوهرش پیغام داده دور و برِ خوشیاشون پیدات نشه؟! باز هم تک‌خندی زد. -اولا طلاق واسه عقده، نه تو که صیغه‌امی اونم دو ساله. دوما باشه... سرم تیز بلند شد. غلطِ اضافه کرده بودم. با وجود جنینی که داشتم. زیرزمین که هیچ، من به گوشه‌ای از باغِ این خانه هم رضایت می‌دادم... در همین افکار بودم که با جمله‌اش دنیا روی سرم آوار شد. -باقی مدت صیغه و بخشیدم. حلالت. https://t.me/+YbsJehfiHbViNDVk https://t.me/+YbsJehfiHbViNDVk https://t.me/+YbsJehfiHbViNDVk https://t.me/+YbsJehfiHbViNDVk https://t.me/+YbsJehfiHbViNDVk https://t.me/+YbsJehfiHbViNDVk #عاشقانه #انتقامی #بزرگسال 🔞
Mostrar todo...
Repost from N/a
-سید صدرا شب عروسیش تو اتاق نوعروسش نرفت؟ -نه! گذاشت از خونه رفت پیش آیدا. بین خودمون باشه خواهر ولی میگن خیلی وقته صیغه‌اش کرده. -خاک بر سرم پس این دختره اینجا چیکار می‌کنه؟ دختر حاج فرشچیان بزرگو ول کرد رفت پیش یه زن دیگه؟ -یادتون رفته همین دختر چه گندایی بالا اورد؟ کی اخه با همچین دختری ازدواج میکنه دلت خوشه. بره خداشو شکر کنه صدرا مردونگی کرد و گرفتش وگرنه معلوم نبود می‌خواست تخم حروم تو شکمشو به کی نسبت بده! -تخم حروم؟ المیرا دختر حاجی فرشچیان حامله ست؟ این که مجرده! -ای بابا خواهر... تو هم امروز تو این دنیا نیستیا. مگه فقط زن متاهل حامله میشه؟ دختره یه تنه گند زد به ابرو و اعتبار پدرش. سرشو تو بازار زیر انداخت تا آخر سر مرد بیچاره بخاطر بی آبرویی این دختر سکته کرد و مرد. زن گفت و بقیه تاسف خوردند و من پشت ستون وسط سالن خانه‌ی سید صدرا  با بغضی به قواره یک گردو در گلو خشکم زد و دستم روی شکمم مشت شد. فرزند حلال مرا می‌گفتند حرام؟ چه کسی از فرزند صدرا حلال‌تر؟ -از صدرا که اولاد پیغمبره بعیده. نکاح زن حامله مگه باطل نیست؟ -همون دیشب که تو اتاق گذاشتش و رفت معلوم شد این ازدواج فقط از مردونگیه صدراست وگرنه کدوم مردی دست یه زن دست‌خورده که حامله هم هست میگیره و میاره تو خونه و زندگیش؟ معلوم نیست تخم حروم کدوم آشغالی رو می‌خواد ببنده به اسم صدرا! اشک به چشمم دوید. چطور دلشان می‌آمد در مورد من و بچه‌ای که در شکمم بود چنین حرفی بزنند. آب دهانم را بلعیدم تا بغضم را همراهش قورت دهم. حق داشتند. وقتی صدرا مرا #باور نمی‌کرد. وقتی او قبول نداشت فرزندش را حامله هستم از دیگران چه انتظاری می‌توانستم داشته باشم؟ جمله‌ی اخر زن همسایه تیر #خلاصی بود برای عاشقی‌ام. -میگن میخواد دخترعموش رو عقد کنه. همون دختر خوشگله که هزارتا خواستگار داره. میگن دختره از خداشم هست. الله وکیلی کی ایدا با اون همه کمالات رو ول میکنه بیاد همچین دختری رو بگیره؟ چشمم کف پاش انگار از خود بهشت افتاده وسط زمین. و من... با همان جمله مردم. به‌خدا که مردن قلب عاشقم را به چشم دیدم. آیدا؟ همان دختری که صدرا می‌گفت عشق بچگی‌اش بوده؟ پس به خاطر او مرا ول کرده بود؟ کاش می‌مردم اما این خبر را نمی‌شنیدم. دستم را روی شکمم گذاشتم و با بغض زمزمه کردم. -دیگه جای منو تو اینجا نیست مامانی. * چند ساعت بعد. دکتر برگه را مقابل صدرا گرفت. -المیرا فرشچیان از شما حامله‌س آقای صفاریان‌. این ازمایش ثابتش می‌کنه. صدرا با بهت به دکتر نگاه‌ کرد. المیرا از او حامله بود و او با تمام بی‌رحمی دیشب میان آن همه ادم سنگ روی یخش کرده بود؟ سوار ماشینش شد و تخته گاز با پشیمانی‌ای که بیخ گلویش را گرفته بود به سمت خانه راند اما... در اتاق را که باز کرد دیگر نه خبری از المیرا بود و نه وسایلش. تنها از او و بچه‌اش یک یادداشت جا مانده بود. "خوشبختیت آرزومه صدرا. میرم تا تو حالت خوب باشه. قول میدم بچه‌مون رو خوب بزرگ کنم." صدرا روی زمین اوار شد و تا چند سال بعد..... https://t.me/+47DXCoZALM1iMTZk https://t.me/+47DXCoZALM1iMTZk https://t.me/+47DXCoZALM1iMTZk دختره رو به خاطر اینکه فکر میکنه خیانت کرده و از کس دیگه‌ای بارداره ول میکنه و وقتی میفهمه که دیر شده. چند سال بعد وقتی اونا رو میبینه که....
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.