cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

عشق محبوس شده❤️‍🔥

﷽ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» تبلیغات https://t.me/tab_best9

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
12 073
Suscriptores
-2624 horas
-2667 días
+66530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

با نزدیکتر شدن به انتخابات آمریکا و ایران قیمت ارزهای دیجیتال هم انفجاری بالا میره اگه نمیدونی چه ارزی بخری از کانال پایین سیگنال رایگان بگیر👇 https://t.me/+H4ZNfS4fTrliNzZk
Mostrar todo...
Photo unavailable
وقتایی که میرم باشگاه اگه آهنگای این چنل نباشه از روی گشادی تمرین میکنم:🎧 https://t.me/+_Su1RF7-2ZliYTFk
Mostrar todo...
Repost from برمودا🔻
sticker.webp0.07 KB
Repost from N/a
_چه گوهی داری میخوری اونجا حرومزاده؟! فریاد هاشمی تنش را لرزاند که دستش روی تنه‌ی نرم ان موجود کوچک خشک شد. بچه گربه‌ی سفید فرار کرد. بغض کرد... تنها دوستش بود در این پرورشگاه. وقتی قدم های پر خشم هاشمی را دید که به سمتش میاید وحشت زده از روی زانو بلند شد. چانه‌اش لرزید. _هیـ..چی خانوم به خد..ا فقط داشتم نازش می‌کـ... زن که موهای بلندش را از پشت اسیر کرد بغضش ترکید. نالید. _دیگـ..ـه نمیام تو حیاط... زن پر زور به طرف ساختمان کشیدش. دخترک خیلی سبک بود. پر خشم غرید. _الان از بیمارستان اوردیمش بازم گم میشه میره تو حیاط... از اولم نباید رات میدادم... همون بیرون یخ میزدی بهتر از این بود که هرروز هرروز کلی پول بریزم تو حلقوم یه بچه‌ی مریض. دخترک هق زد... بچه های دیگر اذیتش می‌کردند. چطور داخل میماند پیش انها؟! دستش را پر درد بر روی سرش فشرد که زن محکم داخل اتاق هولش داد. دخترک محکم به زمین کوبیده شد... از درد اخ ارامی از بین لب هایش بیرون امد. هاشمی انگشت های دستش را با چندش روی هم کشید. _دستم چرب شده... معلوم نیست چقد جونور دارن رو اون کله زندگی میکنن. دخترک پر بغض در خودش جمع شد. بازهم همان حرف های همیشگی.... اینجا هم از یک دختر 16 ساله‌ی مریض نگهداری نمی‌کردند.... همه‌ی سرمایه‌ی پرورشگاه باید خرج دوا و درمان یک نفر شود. هاشمی تلفن را کنار گوشش گذاشت و با دست دیگرش گیجگاهش را فشرد‌. _الو...سلام خانوم گنجی...خوب هستین؟ هاشمی شاکی به دخترک نگاه کرد. با چشمان بی‌حال و ابی رنگش، از گوشه‌ی دیوار مظلوم نگاهش می‌کرد. _بله در مورد همون دختر تازه‌س... این دختر و از کجا پیدا کردین؟!... از تو جوب؟! دخترک از لحن تحقیر امیز زن بغضش ترکید... همیشه هرکسی که پا در پرورشگاه می‌گذاشت از دخترک خوشش می‌آمد...قبل از شنیدن بیماری‌اش... _بودجه برای نگهداری همچین موردی نداریم... تا دو سال دیگه باید اینجا باشه. دخترک بی‌پناه اشک ریخت... کاش یک روز که قلبش تیر می‌کشید دیگر چشم باز نکند. نفهمید زن پشت تلفن چه گفت که هاشمی عصبی چشم بست. _نه... نه... لازم نیست شما زحمت بکشین... خودم اوضاع رو بهتر میکنم. تلفن را با حرص روی میز انداخت. _خودم باید این دختر و ادم کنم. زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را دخترک شنید که وحشت زده گریه‌اش بند امد. هاشمی دوباره تلفن را برداشت. _بیا اتاقم... به رحیمی هم بگو بیاد. دو زن دیگر که وارد شدند چشمانش ترسان گرد شد. _لباساش و دربیارین. ان دو نفر متعجب نگاهش کردند که نیشخند زد نزدیک دخترک رفت. _میخوام ببینم زخمی رو تنش نداشته باشه... معلوم نیست وقتی فرار کرده از پرورشگاه قبلی اون چند روز و کجا سرویس می‌داده و چه درد و مرضی گرفته دخترک وحشت زده خودش را روی زمین عقب کشید _خانو..م بخدا مریض نیستـ... پشت دست زن محکم به دهانش کوبیده شد _لال شو...صدات میره بیرون... فکر میکنن داریم سلاخیت میکنیم دخترک دستش را روی دهان پر خونش گذاشت و هق زد اگر این سلاخی نیست پس چیست؟! _دست و پاشو بگیرین زن ها که دست و پایش را گرفتند از شدت تحقیر ها زار زد... لباس هایش را به زور از تنش دراوردند هاشمی بی‌توجه به تقلاهایش بدنش را بررسی کرد _خوبه...لباساش و بپوشونین تا کسی نیست دخترک پردرد چشمان گریانش را بهم فشرد _یه قیچی برام بیار... این موهای کثیفم اگر بزنیم قابل تحمل تر میشه تن دخترک لرزید جانی برای مقاومت نداشت... سه روز بود که لب به چیزی نزده بود جز ان قرص و شربت های بی‌مزه _بیاید صاف نگهش دارین قلبش بازهم تیر می‌کشید زن ها تن بی‌جانش را از جا بلند کردند و نگهش داشتند مظلومانه هق زد _خـ..انم تروخدا... موهای سیاهش تا زانویش بود... زیور چند بار تنش را کبود کرده بود تا بگذارد موهایش را بفروشند؟! زن که قیچی را به دست هاشمی داد لرزش بدنش بیشتر شد زار زد _اصلا دیگـ..ـه نمیگم قلبم درد میکنـ...ـه دندان هایش بهم میخورد هاشمی دسته های قیچی را باز کرد....چشمانش سیاهی رفت و میان دستانشان بی‌جان شد قبل از اینکه قیچی را به سمت موهایش بیاورد کسی مچش را چنگ زد و صدای مردانه‌ای غرید _دستت به موهاش بخوره جنازه‌ت توی همین اتاق چال میشه... https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk https://t.me/+hMKNezqoKyxhYjRk ❌❌#پارت_اول_رمان❌❌ ❌❌بنر واقعی❌❌ ❌سرچ کنید❌
Mostrar todo...
در آغوش یک دیوانه...

﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥قاتل یک دلبر (به زودی) ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌

https://t.me/Novels_tag

👍 1
Repost from N/a
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد. ⁃ طلاقت نمیدم! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم. جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد. تمام تنم از شدت خشم می لرزید. سمتم قدم برداشت. او هم عصبانی بود. بازوهایم را در مشیت گرفت. تکانم داد. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk ⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم. ⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟ تکانم داد. چشم هایش را خون برداشته بود. ⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت. زیر دست هایش زدم. فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم. ⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟ ⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk انگار آتشش زدم. به آنی روی کاناپه پرت شدم. تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد. ⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم. سعی کردم از زیر دستش بگریزم. این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم. سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد. سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت. نتوانستم. لب هایم را با لب هایش جبس کرد. نفسم رفت. قلبم تپش هایش تمام شد. بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم. بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk لباس هایم را از تنم کند. هق می زدم. التماس می می کردم. من چنین آغوش زوری نمی خواستم. مشت به جانش می کوفتم. اما او… او رهایم نمی کرد. او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد. https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
Mostrar todo...
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه

🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه، روزانه یک پارت.

Repost from N/a
🖤لوسیفر..🖤 فلش و از لب تاپ حدا میکنم !ذوق دارم یه کاری که مطمئنم  آرسانم حتما خوشش میاد ! این یه پروژه مهمه یه قرار داد مهم‌ برای شرکت نو پاشه ! هم اون هم من این مدت خیلی عذاب کشیدیم ..! میدونم بخاطر من از خیلی چیزا که حقش بود محروم شد! https://t.me/+Ql8LZ0oYfydlNDE0 دستم به دستگیره ی در میره تا باز کنم و طرحی و که این مدت هر دو مون منتظرش بودیم و نشونش بدم .. اما.. اما صدای ظریف زنونه ی آشنایی پشت در نگه ام میداره! -آرسان جون حاج خانم گفت امروز، نه نیار دیگه ..باشه عزیزم.. -الان وقتش نیست..آیدا جان، بمونه فردا الانم برو گلی هستش  ممکنه بیاد .. -خب بیاد بلاخره که چی میفهمه..! https://t.me/+Ql8LZ0oYfydlNDE0 من باید چی  بفهمم بلاخره ؟!اصلا آیدا چرا باید با آرسان انقدر راحت باشه؟ -گفتم برو آیدا عزیزم من عصر میام دنبالت بریم  برای خرید … -نه الان باید بیایی .. -باید با گلی حرف بزنم باید خودم بهش بگم .. -اگه به توعه تا بچمون دنیا بیاد مراعات میکن.. بچشون؟بچه ی دوست. من و نامزدم ؟ فلش از دستم روی زمین  میوفته دست لرزونم نمیدونم با چه  عذابی در و باز میکنه وقتی دستای آرسان. دور کمر  آیداست و  جونه اش روی شونه اش..چشمامش من و میبینه.. به ضرب کمر آیدا. و ول میکنه.. -گلی، عزیزم.. پوز خند میزنم! -بلاخره کدوم عزیزته!؟..من یا این..؟ صدای حرصی آیدا: -این چیه !؟..معلومه من ..داره رعایتت و میکنه..!ببین گلی تو دوستمی اما من آرسان دو ماه نامزد کردیم آخر هفته هم عقدمونه ..میبینی که خانواده اش من و انتخاب  کردن..!حقم دارن تو یه زن مطلقه ای.. -خفه شو آیدا.. -دو ما..دو ماه!؟ چشمام پر اشکه ناباور نگاه میکنم به آرسان .. -دو ماه با همین به من نگفتی؟!..اون همه عاشقی و دوست دارم.. -ببین گلی بزار باهم حلش می‌کنیم عزیزم! -چیو ؟!..زن گرفتنت  و؟ -نه رفتن تو رو.. -خفه شو آیدا.. -نه راست میگه رفتن من و ..حاج خانم گفته بود عروس مطلقه نمیخواد .. بر میگردم به طرف در.. -کلی عزیزم یه لحظه.. درو میبندم صدا زده بود اما نیومد. فقط صدای آیداست.. -ولش کن عزیزم ..حالا میدونه دیگه غرور داشته باشه میره پشت سرش و نگاه نمیکنه.. -راست میگفت آیدا من برای یه بار باید غرورم و حفظ میکردم ..! https://t.me/+Ql8LZ0oYfydlNDE0 🫧 داستانی که توی کمترین زمان حسابی تلگرام رو ترکوند🌱
Mostrar todo...
🤍🩶🖤 Lucifer🤍🩶🖤

🍂بسم قلم🍂 📌روزانه سه الی چهار پارت✔️ 🪄برگرفته شده از داستانی واقعی 📕چاپی لینک چنل👇

https://t.me/+kvjK6gxIMs1kNjY0

Repost from N/a
-کلیدو بده میخوام برم. یک تای ابرویش را بالا می اندازد و با جدیت میگوید: - مگه اجازه دادم بری؟ الانم برگرد سرجات ببینم دستانش را از هم باز میکند و با پوزخند نگاهم میکند. از تخت پایین می آیم و به سمت در میروم. ضربه ای به در میکوبم که فریادش میخکوبم میکند: - یه ضربه دیگه به در بخوره فقط. https://t.me/+ke6v0XEcbIE3Yjc8 با بغض به سمتش بر میگردم و چشمان لبالب از اشکم را به نگاهش میدوزم. صدایم مرتعش است وقتی میگویم: - باز کن تیام. حالم خوب نیست. حالا چشمانش نگران شده است وقتی با آرامش جلو می آید و بازوانم را میان دستانش میگیرد: - درد داری؟ آخه لعنتی چرا اینجوری میکنی؟ اشکی بر گونه ام میچکد: - در و باز کن برم وگرنه جیغ میکشم - میدونی که جیغم بکشی کسی جرئت نمیکنه بیاد تو اتاق کارم چه برسه اتاق پشت کتابخونه. خودتو خسته نکن. جای تو همین جاست. تو بغل من. مشت هایم را یکی یکی روی سینه اش فرود می آورم. حرصم گرفته از قدرت و آرامش بی دلیلش. میزنم اما او ذره ای تکان نمیخورد. می زنم اما چرا خودم دردم آمده است؟! خسته زمزمه میکنم: - میگه کشته... چند ماهه در به در دنبال حقیقتیم. اگه واقعا کشته باشه چی؟ یه نگاه بکن! هیچ کس دورمون نمونده. کجاست لشکر آدمات؟ محکم به سمت خود میکشاندم و چانه اش را روی سرم میگذارد. با صدایی دو رگه از خشم زمزمه میکند و دلم را میلرزاند. - من خودم برات یه لشکرم. تا من هستم هیچی نمیشه. خب؟ هنوز نمردم که خودتو تنها بدونی. هر کی کشته، کشته. من و تو کاری نکردیم که. سرم را از زیر چانه اش بیرون میکشم و نگاهش میکنم. میخواهم مخالفت کنم و باز هم گلایه کنم که لب های لرزان از بغضم به اسارت لبهاش در می آید. گاز های ریزی میگیرد و زبانم را به بازی میگیرد که آهی از گلویم خارج میشود. - هیشششش. حق نداری جایی بری. تا ابد مال منی قصه ی هزار و یک شبم. باز هم میبوسد و دست زیر لباسم میبرد. چشمکی میزند و سر زیر گوشم میبرد: - با راند دوم چطوری دلبر؟ https://t.me/+ke6v0XEcbIE3Yjc8 https://t.me/+ke6v0XEcbIE3Yjc8
Mostrar todo...
#عشق_محبوس_شده❤️‍🔥 #فصل_دوم #پارت۵۰۳ _خیالتون راحت پیش منه......شما رسیدید؟ _...... _دعام کن مامان.....دعام کن _...... پوزخند تلخی روی لب هایش نشست و سهراب تلفن را سمتش گرفت یک نگاه پر از تردید به چشم های او و یه نگاه یه گوشی که بالاخره آن را گرفت از آلاچیق بیرون زد و دورتر شد تا سهراب شاهد دلجویی از مادرش نباشد _سلام ...... تعللش را که دید ناامید شد گویی مادرش خیلی عصبانی بود _علیک سلام..... لبخند زد _قهری؟ _خودت میدونی هیچ وقت تو زندگیم شرمنده نبودم چون کار اشتباهی نکردم ولی به خاطره تو جلوی عزیزت شرمنده شدم.....میشنوی چی میگم؟ خجالت کشیدم که دخترم سره هممون شیره مالیده  بغضش را بلعید و عصبی صدایش را بلند کرد _اولاچه ربطی به عزیز داره؟مگه پسرش ولمون کرد ما از عزیز نارات شدیم درثانی من بهش گفتم دست از سرم بردار بهش گفتم ولی اون گوش نکرد باباش زد تو گوشم منو تحقیر کردن فکر کردن چون پولدارن هر غلطی دلشون خواست میکنن کسی صداش در نمیاد ولی من حرف زور تو کتم نمیره اینو همتون میدونید عشقVip❤️‍🔥 در وی آی پی به پایان رسیده 😘 هزینه ی عضویت مبلغ ۳۵۰۰۰هزار تومنه 6280231511744301 خلیلی و ارسال فیش به آیدی زیر @T123Admin_vip
Mostrar todo...
9👍 3
آبان زند... دختره هفده ساله‌ای که به دلیل خون بس زن مردی جذاب میشه که فقط یه نفر تو قلبش هست که مجبور میشه آبان و عقد کنه! https://t.me/+s8fM6HTCzOA3MmRk #پایان‌یافته
Mostrar todo...