{هرزه ی پاک}
24 883
Suscriptores
-5424 horas
-4687 días
-1 29830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
#مدرسه_سکس💦👅
+چرا از ک*صت آب میچکه خانوم معلم؟ شلوار و مانتوت خیس شده!
آقا مدیر ک..یر کلفتش و از پشت توی #تپلم فرو کرد:
+جوووون،بازم واسم خیس کردی؟
امروز تو کلاس زیر خودم جر میخوری و صدای ناله هاتودانش آموزات میشنون
دو انگشتش و تو واژن تنگ و #خیسم حرکت دادم.
-خوبه هرزه کوچولو؟
با لکنت و ناله گفت:
-خیلی...خیلی...خوبه من کلفت تو میخوام آقا مدیر
میخوام زیرت #جر بخورم
+پاهات و کامل باز کن
#ک*صت باید شبا زیرم جر بخوره
تپل صورتی تو نشونم بده تا سالارم سیخ شه
وقتی ناله کردم سیلی به تپلم زد:
-هر روز خودت و خیس میکنی باید به #دیلدو هم سرویس بدی سوراخات پر شه
میخوام #هرزه کوچولوم جر بخوره
#دیلدو تو بهشتم کرد #ابنبانش🍆 رو#سوراخم تنظیم کرد و یهو فرو کرد که یهو جیغ کشیدم
-تپلت مثل یه #جنده رو #ک..رم تکون بده
-هرمز آخ چقدر کلفتی
-ناله کن جنده کوچولو
ناله کن بچه ها هم صدات و بشنوه و بفهمه معلم کوچولو شو هر روز تو دفتر میگام
https://t.me/+_8EUBscptghiNjE0
https://t.me/+_8EUBscptghiNjE0
https://t.me/+_8EUBscptghiNjE0
#ددی_لیتل_گرل💦 #اروتیک🔞 #هات🔥
37620
#آغوش_هوس
#پارت_۱
با دیدن قطره ابی ک از موهاش روی سینه و گودی گردنش میچکه و خیلی پر پیچ و تاب تا رو نوک ممه صورتیش لیز میخوره بدنم داغ میکنه...
هجوم خون زیادی رو از داخل بی.ضههام به کلاهک ک.یرم حس میکنم، بودن من اونم اینجا خیلی اشتباهه چه برسه به اینکه بخوام یه دختر رو که داخل حمومه دید بزنم...
دختر با عشوه م.مه های خوش فرم و گردش رو داخل مشتاش میگیره و میماله، همینطور که اونارو چنگ میزنه آروم ناله میکنه...
ک.یرم داشت سیخ میشد باید میرفتم موندنم اشتباه بود ولی نتونستم برم اون که منو نمیدید پس یکم دیگه میموندم...
دختر یه دستش رو سمت لای پاش برد و ک.ص پف دارش رو لمس کرد..
خشتکم داشت جر میخورد و میدونستم الاناس که ک.یر کلفتم جر بده شلوارم رو...
دختر انگشتش رو لای چاک ک.صش کشید، آخ که چقدر دلم میخواست اون ک.ص صورتیش رو با ک.یر ش.ق شدم پاره کنم و بعد زبونم رو داخل اون سوراخ تنگش ببرم...
چک محکمی به ک.صش زد و بعد شروع کرد به مالیدن چ.وچ.ولش...
زیپ شلوارم رو باز کردم و شورتم رو پایین کشیدم که ک.یرم مثل یه چوب سفت بیرون افتاد...
انگشتام رو دورش حلقه کردم و کمی بالا پایینش کردم ،
-اووووف لنتی چی میشد تمامش رو داخل دهن خوشگل اون دختر تازه وارد سکسی میکردم و برام میخورد...
دختر سرش رو بالا گرفت و بعد دهنش رو باز کرد آب وارد دهنش شد و بعد ریخت...
لنگاش رو از هم باز کرد و با چهار انگشت ک.صش رو مالش داد و آه غلیظی کشید...
تف غلیظی روی ک.لاهک ک.یرم انداختم و با فکر اینکه داخل ک.ص تنگ اون دختر تازه وارد رفته شروع به بالا پایین کردنش با دست کردم...
دختر بی خبر از وجود من روی کاشی های حموم داگی شد و قمبل کرد...
ک.ون کوچولو و سفیدش اومد بالا، چقدر دلم میخواست این ک.یر کلفت رو داخل اون سوراخ پلمپش کنم و بگ.امش.
با دست دیگم تخمام رو گرفتم و آروم آروم مالیدمش...
ک.یرم حسابییی ش.ق کرده بود دیگه نمیتونستم بیشتر از این دیدش بزنم ،چون هر لحظه ممکن بود سمتش برم و از ک.ص و ک.ون بگ.امش..
کی.رم رو داخل دستم گرفتم فوری وارد یکی از اتاق ها شدم و در رو بستم و تند تند شروع کردم به ج.ق زدن...
هر لحظه تصویر اون تن و بدن سفید، م.مههای نوک صورتی و ک.ص تپل جلوی چشام بود...
چشام رو بستم و همونطور که سرعت دستم رو بیشتر میکردم تصورم میکردم که دارم از ک.ص جرش میدم...
صدای آه و نالش توی گوشم پیچید ، اووف، سگ پدر چه آه و نالهای هم میکرد....
با خیس شدن دستم چشام رو باز کردم و به آب ک.یرم نگاه کردم...
دستمال کاغذی برداشتم و باهاش اون مایع سفید رنگ رو پاک کردم که صدای در اومد و....
🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
👅💦🔥👅💦🔥👅💦🔥👅💦🔥👅💦🔥
حنا...دختر ریز جثه ای که شب عقد از پای سفره فرار میکنه و به امامزاده ی یه روستا پناه میبره اما یه شب که تو حموم عمومی روستا مشغول حموم کردنه خادم امام زاده با دیدن تن لختش....🔞💯💦
#فولهاتسکسیشورتخیسکن👅💦
ازازدواج فرار میکنه و گیر یه خادم جذاب و سکسی میفته که...🔞💯🔥
51320
سک.س دختر کوچولو با بادیگارد ک..ی.ر کلفت باباش🔞🔞👇🏻
اروند لبههای #بهــشتمو از هم باز کرد و با خماری زبونشو رو #چاکم کشید و با ترس به بابا که غرق خواب بود نگاهی انداختم و به زور ناله کردم
_چه ک...ص شیرینی داری توت فرنگی من!
زبونشو هل داد تو سوراخم و سی*نههامو چنگ زد و روم خم شد و پاشو رو مبل گذاشت.
_زود باش پاهاتو باز کن.....میخوام هلوی تنگتو گشاد کنم
اروم #انگشتاشو تو دهنم فرو کرد و رو #ک...ی.رش تفی انداخت و کلاهکشو به چاک بهشتم مالوند!
_تو بادیگارد بابامی اروند....این درست نیست...
با لذت تفی رو سوراخم انداخت و برای بار دوم ک...یر کلفتشو تو ک...صم فرو کرد و چشمام کم کم خمار شد و کمرشو با درد چنگ زدم
_اووه...سوراخت خیس و تنگه!
با شهوت موهاشو چنگ زدم و لباشو زود رو لبام فرود آورد و سینه هامو تو دستش چلوند
_فاک...چه #ک**ص تنگی!
پاهامو رو شونش انداخت و تمام مر*دونگیش تو سوراخم فرو رفت.
_سوراخت داره #ک*ی*رمو میبلعه لعنتی.
از درد گریم گرفته بود که زود زبونشو رو ترقوم کشید و همزمان ضربههاشو شروع کرد و ناله های خفهای میکشید.
_تو رو هر شب باید گای.ید توت فرنگی!
سینههام با هر تلمبش بالا پایین میشد و با شه.وت نوکشونو به دهن میگرفت و محکم میمکید.
با وحشی تر شدن تل*نبه هاش نالهی بلندی کردم که یهو تن بابا تکون خورد و با نیم خیز شدنش رو تخت....
https://t.me/+V1Sw0M3DYp43ODBk
https://t.me/+V1Sw0M3DYp43ODBk
https://t.me/+V1Sw0M3DYp43ODBk
بادیگارد سک.سی باباش شبونه خفتش میکنه و سوراخای تنگ و وصورتیشو جر میده....🍓🔞💦💦💦
#پارت_اصلی_رمان🔥
「هــــ𝐋𝐀𝐍𝐃ـــــات🍑」
دلم میخواد وقتی روش بالا و پایین میشم خودتو کمر بزنی و تا ته فشار بدی توش🍓🔞 #lams_dagh🔥 #havasran💋 #کپی_ممنوع❌ ورود افراد زیر🔞سال به هیچ عنوان توصیه نمیشود‼️
44220
#عروسکوچولو_90
صدای دورگه و پر از حرصش بین پامو خیس کرد
_ چیکار کردی باز؟
آه تو گلویی کشیدم و زیر پتو خزیدم.
_ بهش گفتم دیشب خیلی پسر خوبی بودی ...کلی نازم کردی، اونجامو مالیدی ...
صدای نفس های کلافهش از پشت گوشی توی گوشم پیچید:
_ این حرف ها رو پیش مامانم گفتی؟
تو گلو "هوم" کردم که باز با لحن عصبی و کلافه لب زد:
_ چند بار گفتم مسائل تختمون رو پیش کسی نگو گندم، ها؟
ترسیده توی جام جمع شدم.
_ آخه مگه چیز بدیه؟ بعدشم فقط به مامانجون گفتم!
_ برگردم خونه بعد میگم بده یا خوبه! الان دراز بکش وول نخور!
لجوجانه پشت خط موندم.
_ نچ ..نمخاام اونجام خیس شده
مکث کوتاهی کرد و صدای به هم خوردن درب از پشت تلفن توی سرم پیچید.
_ وای به حالت خودتو انگشت کنی گندم!
لبم رو به جلو هدایت کردم و آروم پرسیدم:
_ اگر انگشت نکنم توش پس چجوری ار.ضا بشم؟
سوال هایی که ازش میپرسیدم انگار باعث کلافگیش می شد که از پشت تلفن صدای شکایتش به گوش رسید.
_ روشو بمال! بلد نیستی؟ چشاتو ببند خیال کن انگشت های من دارن میمالمت!
_ آخه مال تو خیلی کلفت و بزرگه ...مال من کوچیکه!
صدا خالی کردن نفسش توی گوشم پژواک شد.
_ دارم میام گندم خونه یه دهنی ازت سرویس کن جون نداشته باشی تلفن دستت بگیری دختره ی خیره سر
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
گندم دختری ۱۷ ساله که عروس یه تاجر جذاب و ثروتمند میشه!
پسری که خوشش از جنس زن نمیاد، اما شیرین زبونی های گندم کاری میکنه که پسره جذبش بشه و...🙊🔞💦
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
https://t.me/+EGm8vQyw__44YWM0
#ممنوعه_بزرگسال🔥🤤
شب زفاف دختره رو راهی بیمارستان میکنه🫢🥲
🥰 1
62430
ناپدریش تو خواب ک*صش و میخوره😱🔞
با حس خیسی و داغی زبونی روی ک.صم آروم لای پلکام و باز کردم که سر شاهرخ و بین پام دیدم !
با ولع داشت چـ.وچــولم و میخورد.
_اووف چه خوشمزه ای! مزه ی توت فرنگی میده.
وحشت زده سعی کردم با دستام سرش و پس بزنم.
_شاهرخ چیکار میکنی...آه...لعنتی بسه تمومش کن.
_اووف تو فقط ناله کن، کیه که از این ک.ص خوشمزه بگذره
سر کلاهکش و چند بار به ک*صم مالید و با یه فشار واردم کرد.
https://t.me/+ULLS45dnx5dkZTVk
https://t.me/+ULLS45dnx5dkZTVk
https://t.me/+ULLS45dnx5dkZTVk
https://t.me/+ULLS45dnx5dkZTVk
شاهرخ، پسری جذاب و سکسی که عاشق دخترخوندش میشه و دور از چشم زنش هرشب ک*ص و کو*ن دختره رو جر میده و...🤤💦👅
49820
بی غیرتی😱😱😱
پارت5
_چه زنی داری رفیق چرا زودتر رو نکرده بودیش!!؟
-تو عقبشو بگا من جلو رو!
آهِ غلیظ و پراز شهوتی کشیدم!
یکیشوپشتم قرار گرفت و اون یکی جلوم!
کلاهک کلفتاشون رو روی سوراخم تنظیم کرد و همزمان داخلم ضربه زدن که جیغ پراز دردی کشیدم!
برخورد همزمان بدنشون بهم حس لذت و درد میداد و از شهوتِ زیاد جیغ میزدم!
-آه درد داره سامیار!
سامیار پوزخندی زد،گازی از سینه ام گرفت و رو به سینا که از پشت داشت داخلم عقب جلو میکرد لب زد:
-تا ته فرو کن توش؛ همه عضوت بره داخلش که جر بخوره زنِ جنده ام!
حشری لبم رو گاز ریزی گرفتم که لب زد:
-جوووون؛چه تنگی جنده؛ سینا بیا از یه سوراخ دوتامون بکنیم!
با ترس نگاهش کردم،که سینا از پشتم بیرون کشید و همزمان با لب گرفتن از سامیار لب زد:
-جوون؛جررش میدیم!
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
زنه وسط سکس دونفره میگه کاش دونفر جرم میدادن😐😐شوهره هم برا تولدش یه مرد دیگه آورده باهم بکننش😂😱😱
ߊࡄܝ࡙ߺر⛓ܤࡐࡅࡑ
اسیر هَوسی مَردانه شده ام!👅 پارت گذاری روزانه♥ بـہ قـلـم مها💫 کپـی ممنوع حتی با ذکر نام نویسنده🚫 ایدی جهت سفارش تبلیغات: ⛔ورود افراد زیر 18 سال اصلااا توصیه نمیشه⛔
46410
#هواپیمای_سکس👅🔞
خلبان زبونش لای ک*ص صورتی و خیسم کشید و آه کشیدم که گفت:
-اوف،جون
تو چقدر داغی
میخوام تپلت و امشب تو کابین هواپیما جر بدم
ک..رش خیلی خوشمزه بود،با ولع براش میخوردم و ملچ ملوچ میکردم اونم #اه میکشید یهو دسته یه چیز کلفت رفت توی #رحمم وگفت:
- باز کن لای پا تو!
میخوام یکم با اینگشاد شی
با دیلدو لای شیار ک_صم کشید.
از لاله ی گوشم گاز گرفت و #کلاهک مردونگیشو توم فرو کرد که آخ گفتم #سی_نه هام و چنگ زد و فشار داد...
#صـــ🔞صکباخلبانهات🔥💦
کاپیتان سالارش بد جور کلفت شده بود از روي شلوار.
منو از پشت بغل كرد و شروع كرد #بوسيدن گردنم و #حال ميكردم...از پشت #سالار #كلفتشو رو تپلیم حس ميكردم.
لذت مي بردم از #کلفتش. سي..نه هام رو مي مالوند. منو چسبوند بيخ ديوار و از پشت محكم اونجاشو رو تپلیم مي مالوند. صداي #نفس زدنهاش #حشريم كرده بود.
پرتم کرد رو تخت و #سو_تینم رو تو #تنم جر داد. #سی_نه های #سفید و گردم بیرون افتاد. با #ولع شروع کرد به #مک_زدن و #گاز گرفتن #سی_نه هام. #پاهام رو بالا برد و #مردو_نگیش رو که حسابی #کل_فت شده بود با یک حرکت تو #بهشت #تنگم جا #کرد. #جیغی کشیدم که #مرد_ونگیش تو #ک_نم فرو رفت.
#ک._ص و #ک_نم زیر #ک.ی_ر #کلفتش داشت #جر_میخورد. با #درد جیغ کشیدم
https://t.me/+pofDWlhXAYFkZjFk
https://t.me/+pofDWlhXAYFkZjFk
https://t.me/+pofDWlhXAYFkZjFk
#بیا_تو_کانال_هم_رمان_فول_سسی_بخون_هم_وانشاتاشو_همه_بدون_سانسور
❤ 1
68210
.
مرد عصبی و منتظر به حورا نگاه میکرد:
-بچه رو بده من حورا!..نمیبینی واسه مادرش گریه میکنه؟
حورا سر بالا انداخت و با چشمانی پر شده و ملتمس نگاهش کرد
لرزان گفت:
-ما قرار گذاشتیم قباد..گفتی بچه دنیا بیاد ازش میگیری میدیش منو طلاقش میدی.
قباد عصبی دستی میان موهای لخت و سیاهش کشید و آنها را به عقب راند:
-عزیزِ من!..چطور دلت میاد یه بچهی شیرخواره رو از مادرش جدا کنی؟
حورا با گریه و ناراحتی داد کشید:
-مادرِ این بچه منم!...عاشقش شدی آره؟...دلت براش رفته که طلاقش نمیدی؟
قباد با غضب نگاهش کرد و حورا چند قدم عقب رفت.
قباد کاشفی!
مهندس سرشناس و جوانی که همه میدانستند جانش به جان حورای نوزده ساله بند است چطور میتوانست عاشق زن دیگری شود؟
-مزخرف نگو حورا!..خودِ بی شرفت زیر گوشِ من نشستی که زن بگیر برامون بچه بیاره!..چقدر گفتم بچه نمیخوام؟!...بده من بچه رو تا اون روی سگم بالا نیومده!
حورا با بغض و چانه ای لرزان نگاهش را از قباد گرفت و به صورت زیبای کودک یک ماهه دوخت.لبهای لرزانش روی پیشانی لطیفش نشست و قطرهی اشکش روی صورتش چکید.
-حورا!..د نکن بیشرف!..یه کم طاقت بیاری مالِ خودت میشه.
حورا بچه را به سینهاش فشرد و قباد به سختی او را از آغوشش در آورد.
قباد که از در بیرون رفت حورا هق زد و مقابل گهوارهی صورتی نشست.
-منو...دیگه...دوست نداره...الان دیگه...خونوادش کامله...حورای نازا رو...میخواد چیکار...
سرش را به گهواره تکیه داده بود و آن را تکان میداد و لالایی میخواند برای کودک خیالی اش.
قباد کراواتش را شل کرد و با گامهایی محکم و عصبی سمتش رفت. بازویش را گرفت و او را بالا کشید.
-میخوای منو دیوونه کنی؟!..این همه اشک و حسرت واسه چیه پرنسسِ قباد؟..مگه با لج و لجبازی برام زن دوم نگرفتی که برات بچه پس بندازه؟!...حالا که به خواستت رسیدی دو روز نمیتونی طاقت بیاری؟
حورا محکم بازویش را از دست او کشید و قباد مجالش نداد و کمرش را گرفت و به خود چسباند.
دخترک عصبی و افسار گسیخته بود داد کشید:
-کِی طلاقش میدی قباد کاشفی؟!..کِی؟!
-نمیتونم زن بیچاره و غربت زدهای که تنها دلخوشیش بچه یه ماهشه الان طلاق بدم حورا!
حورا ابروهایش را بالا انداخت و با ناباوری نگاهش کرد.
اشک ها از چشمانش افتادند و قباد خواست پاکشان کند که حورا تخت سینه اش زد.
وسط اتاق ایستاد و یکی یکی لباسهاش را در آورد.
-اون غربتی میخواد شوهرمو ازم بگیره...نمیذارم...
قباد سوالی و ساکت به حرکاتش مینگریست.
حورا موهای بلندش را رها کرد و مچ دست مردانهاش را گرفت.
آب بینی اش را بالا کشید و قباد انگشت شستش را زیر چشمان درشت و خیسش کشید.
-قباد...
-جانِ قباد؟...حالِ پرنسسِ من خوب نیست...میخوای یه کم بخوابی عزیزم؟...بعدش من و تو دوتایی میریم خرید...شهربازی...رس
حورا کف دستش را روی لبهای او گذاشت و قطره اشکش چکید.
قباد دستش را بوسید و او دستش را عقب کشید.
با بی منطقی تمام و لجبازی گفت:
-من بچه میخوام!...همین امشب باید بهم بدی!..اگه حامله شم اجازه میدم که اون زنیکه قابل ترحم رو طلاق ندی بمونه زیر سایهت.
قباد با درماندگی به دخترک نگریست.هر دو میدانستند که حورا نازاست.
-قباد؟..بهم بچه میدی نه؟
برای آنکه او را آرام کند و بخواباند سر تکان داد.
-میدم عزیزم.میدم.بیا بغلم.
او را به سمت تخت برد و کمربندش را باز کرد.
و این آغاز دیگری بود!
چرا که پرنسسِ قباد دستِ برقضا چندی بعد مژدهی بارداریاش میآمد.
گفته بود اجازه میدهد آن زن را طلاق ندهد.
بیگدار به آب زده بود و باید حسابی در پیِ قباد کاشفی و توجهش میدوید!🔥💔
https://t.me/+F_JkuuqvRzBiNjA0
https://t.me/+F_JkuuqvRzBiNjA0
https://t.me/+F_JkuuqvRzBiNjA0
https://t.me/+F_JkuuqvRzBiNjA0
.
59510