😍کلبــــ_رویــایــے 😍

﷽🕊 در سر،که نه... من در تمام وجود فکر تو را می پرورانم... ─┅━━━━━━━┅─ 🎀 تولـــد ڪانال✨ 1398/4/13. ─┅━━━━━━━┅─ @royaieebashime ─┅━━━━━━━┅─ ☜ایده کپشن و بیو ☜♪موزیک♪های ترند اینستا ☜موزیک ویدئو ☜رمان های جذاب

Irán156 346Farsi146 669Motivación y presupuesto28 930

Publicaciones publicitarias

571

Suscriptores

-324 horas

-167 días

+1330 días

Visitas de la publicación

~ 6124 horas

~ 6648 horas

12.63%

Tasa de compromiso

10.7%24 horas

11.6%48 horas

102

Menciones

17 días

1530 días

~ 28

Mensajes por día

~ 1

Reacciones

~ 6

Comentarios

Sin datos

Republicar

Distribuciones de tiempo de publicación

Carga de datos en curso...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.

Análisis de publicación

Mensajes	Vistas	Acciones	Ver dinámicas
01 گر هشت رضا و نُه جواد است، چه غم؟ بُگذار که هشتم گروِ نُه باشد 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	18	0	Loading...
02 بستنی آوردم مخصوص اعضای گروه وکلبه 😍 تو این گرما میچسبه نفری یکی بردارین به همه برسه 😋 .🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	18	0	Loading...
03 🎈 نقاشی ماهی 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	18	0	Loading...
04 📌 طبیعت زیبای روستای یایشهری/مراغه 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	17	0	Loading...
05 عصرتون شیرین😍 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	13	1	Loading...
06 موزیک ویدئو زیبا تقدیم به نگاه زیباتون 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	84	2	Loading...
07 تقدیم نگاه شما کوچه خاطرات 👆👆 تجسم تمام موسیقی‌ها در کنارت رویایی‌ست بی‌نظیر! ببین چگونه با تو تمام ملودی‌ها را به رقص در می‌آورم! دست در دست من بگذار و برقص بیاور نت به نت سلول‌های تنم را؛ که من در تماشای چشمانت لذت ملودی‌ها را خواهم چشید... 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	28	0	Loading...
08 چرا باید حتما از خودمون خونه داشته باشیم ... 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	20	0	Loading...
09 👌👌👌👌گوزل بیرغزل استاد شهریار 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	18	3	Loading...
10 قهوه یا چای بنوشید؛ یک کتاب خوب بخوانید؛ به یک موسیقی فوق العاده گوش دهید و دقایقی به هیچ چیز فکر نکنید؛ شاید معنی زندگی همین باشد... 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	19	0	Loading...
11 آب جوشی که سیب زمینی را نرم می کند .....😐 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	19	0	Loading...
12 همکارم گوشیش زنگ خورد، صدای اون ور خط می‌‌اومد. باباش پرسید: چای خوردی بابا؟‌ یعنی عاشقانه‌ترین سوال پدرانه‌ای بود که شنیدم. بی‌سلام علیک، اولین جمله. حس این سوال رو فقط یه عاشق چای مثل من می‌فهمه. وقتی چای خوردی، یعنی حال دلت خوب بوده. 》فرانی هميشگی《 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	17	0	Loading...
13 🔺 برنامه کودک هایی که زمان ما پخش میشد ماتریکس رو زیر سوال برده بود...🫤 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	17	1	Loading...
14 آدم تو زندگیش…! همه چی رو راحت از دست میده😞 جز چربی دور شکم… خاک بر سر خیلی وفاداره 🫠😂 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	23	0	Loading...
15 امروز جنتلمناتونو آویزون از درخت توت دیدم.. 😂 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	26	0	Loading...
16 #پاپ⚡ #فوق_احساسی✨ #چشم_عسلی💥کیوان،جاوید 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	32	0	Loading...
17 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	33	0	Loading...
18 ›› بیا باهم گوش کنیم ‹‹ قفلی 🎧 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	30	1	Loading...
19 🎶🎶. زنان قوی 💎 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	44	1	Loading...
20 آهنگ بسیار زیبا🌸🍂 معین♥️ 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	43	0	Loading...
21 🔳سد سلیمان تنگه از قشنگی‌های ساری 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	32	1	Loading...
22 صدا رو زیاد کن تا آرامش بگیری🌱🕊💚 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	30	0	Loading...
23 کاهو با سکنجبین چه خاصیت‌هایی دارد !؟ مصرف شربت سکنجبین همراه با کاهو سبب تقویت کبد، کاهش حرارت بدن و رقیق شدن خون می‌شود و استفاده از این شربت برای اشخاصی که دچار کبد چرب هستند هم مناسب می‌باشد. شربت سکنجبین تشنگی را رفع و صفرا را برطرف می‌کند و همچنین موجب دفع سموم به همراه ادرار یا عرق می‌شود 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	24	1	Loading...
24 قرقاول خزری، یکی از نمادهای جنگل هیرکانی و شمال کشور که یکی از زیباترین پرندگان هیرکانیست.. 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	29	1	Loading...
25 #انگیزشی ناراحت باش، اما بلد باش زیاد توی تاریکی فرو نری... ناامید باش، ولی بلد باش سرش آرزوهاتو از دست ندی... بی‌حوصله باش، اما بلد باش بخاطرش از برنامه‌ها عقب نمونی... یه جاهایی تنفس لازمه دیگه، مگه نه؟ بزن کنار، یه استراحتی به خودت بده، نذار همه چیز برات تکراری و خسته‌کننده بشه... فقط یادت نره که نباید تو تاریکی ات غرق بشی، فقط انرژی بگیر و زود برگرد تو مسیر:) 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	29	0	Loading...
26 ' 😊چی شد که این مطبخهای دنج و پر از آرامش رو ترجیح دادیم به آشپزخونه های اوپن امروزی🥺 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	31	0	Loading...
27 صبح 18 خرداد #رادیو_مرسی 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	43	1	Loading...
28 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	44	1	Loading...
29 پیامی برای امروز : گیاه باش در تفکر نور را جستجو کن 🍃🌸 و با لطافت ِ درونت سنگ را بشکاف. در قلب ِ گیاه عشقی ست سخت ها را می بوسد سنگ ها را نوازش میکند و میگذرد. گیاه باش در تفکر...💛🌱 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	34	0	Loading...
30 یه جرعه حس زیبا ببینین😍 زندگیتون پراز خوشی های تمام نشدنی 🌸🍃 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	33	2	Loading...
31 آهنگی که غوغابه پا کرده🌸🍃 #فقط تو ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	30	0	Loading...
32 😍😍 بریم واسه انرژی امروزمون یه ورزش عالی ..💃 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	31	1	Loading...
33 . جمعه ها باید صندوقچه ی امید را باز کرد، یک گوشه آرام نشست🌸🍃 و پازلِ خوشبختی را کامل کرد جمعه یعنی آرامش و آرامش یعنی؛ لبخند هایی که از تهِ دل باشد جمعه تان آرام، و لبخند هایتان از تهِ دل... 🌸🍃 ‎‌‎‌‌🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	34	1	Loading...
34 . ☕️🍃🍏 هر جمعه 🌸 برایت سفره ای می چینم از عشق ، دوست داشتن ، انتظار آمدنت ،🌸🍃 لقمه ای میگیرم از حسرت ، با بغض می بلعم غصه نبودنت را و جرعه جرعه می نوشم چای دلتنگی را ...🍃 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	29	0	Loading...
35 🖤✨پـــــروردگـــــارا ؛ 🖤✨ســجــــاده ام را ⚪️✨به سمت قبله نیاز می گشایم 🖤✨تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت، ⚪️✨پـــرواز دهـــم مــی ایــســتــم 🖤✨به قامت در برابرت تا عظمتت راسپاس گویم ⚪️✨بــــه رڪـــوع مــی روم 🖤✨تا بزرگی ات را به یاد بیاورم ⚪️✨و بــــه ســــجــده می افــتــم 🖤✨تـــــا بر بندگی ام مهر عشق بزنم… ⚪️✨چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست 🖤✨چه لحظه های مهرافروزی در ذڪر یادت 🖤✨بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ⚪️✨الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime	40	0	Loading...
36 Media files	38	1	Loading...
37 Media files	69	0	Loading...
38 🚩#گرمای_عشق #قسمت_صدوهشتادوپنج به سمت رختخواب رفتم: - یه جای بهترَم قرار بذار، دوس ندارم تو خونه ای که مال زنته قرار بذاریم. - مجبور شدم. رفت و آم د سپیده تو خونه ی خودم خیلی زیاده. نمی تونستم بیام پیشت. پس می خواست بیاد پیشم !مقابلش ایستادم و گفتم : - انقدر اس م زنتو جلوی من نیار، باور کن من می دونم تو متاهلی یاشار، می دونم الان قراره با به مر د متاهل بخوابم. نیازی نیست هر دفه یادآوریم کنی سپیده برات یه جایگاه متفاوت داری. رگ های گردن و پوستش بیرون زدن و دو ر چشماش قرمز شد. می تونستم حرارت تنش رو به وضوح حس کنم. اون لعنتی در ح د جهنم داغ و مشتاقه. نمی تونم باور کنم این قدر برام بی تابه و اینجوری به خودش فشار میاره. بهش نزدیک تر شدم، از گرماش ت ن خودمم داغ شد. کف دستم و روی نیمه ی صورتش گذاشتم و پوس ت زب ر صورتشو لمس کردم. - اینکه ازم خواستی بیام حتما دلیلی داره که با سپیده و زنای دیگه نمی تونی آروم بشی. درسته؟ لب هاشو فشرد و نگاهش و به تاپم دوخت که از زیر دکمه های با ز مانتوم مشخص بودند: - زیاد وقت نداریم. یه ساعت دیگه باید برگردم خونه، صیغه رو یک ساعته می خونیم. - یه ساعت؟ پوزخندی زدم و با تعجبی که خار شده بودی توی قلبم گفتم : - اشتیاقت اونقدر زیاد بود فکر کردم قراره یک ساله بخونیش ! داشت به ساعت مچیش نگاه می کرد، ولی بعد تیز نگاهم کرد و یهویی و آتیشی دستمو گرفت: - بیا اینجا تو خیلی داری حرف می زنی. شروع کرد به خوندن صیغه. آخرش همون یک ساعته خوندش و با پرویی گفت : - هر وقت بخوامت دوباره می خونمش. اینجوری هم تو زندگی خودتو داری، هم من. دستاشو گرفتم و با خشم گفتم : - اگه یه بار دیگه اینجوری حرف بزنی دیگه منو نمی بینی. - من که چیزی نگفتم. - داری لابه لای حرفات بم توهین می کنی. موهامو نوازش کرد و نگاهش بیشتر شور گرفت: - چرا باهام بازی کردی؟ ها؟ آروم خم شد روم. تنم عقب رفت و اون به نرمی خیمه زد روم و با اشتیاقی وصف نشدنی لب هاشو روی لبم گذاشت. مثل تشنه ای که محتاج به آ ب حیات باشه منو سفت و سخت بوسید. با لمس لبهاش تمام سلول هام به وجد اومدن و برخلاف ثانیه های قبل که پر از نفرت بودم، حالا پر بودم از خواستنش و چشمامو با رخوت بستم .	63	0	Loading...
39 🚩#گرمای_عشق #قسمت_صدوهشتادوچهار انتظار داشتم بخاطر عجله اش سریع منو توی بغلش بلند کنه، لب روی لبم بذاره و در حین بوسیدن پاهامو دور کمرش قفل کنه، ولی ظاهرا توی این شرایط هم اعتقادش رو فراموش نکرده، فقط بخاطر فشاری که روش بود فکش منقبض شد و پنجه هاشو مشت کرد. اونچه که قبلا دیده بودم یه طبقه ی نیمه ساخته بود، اما حالا یه مکان ساخته شده و تر و تمیز از سنگ و سرامی ک سفید بود و اونجارو مبله کرده بود. - فکر نمی کردم به این زودی ساختش تموم بشه. نفس بلندی کشید و از پشت سر بهم نزدیک شد: - هنوز کار داره، دستشویی و حمومش کامل نیست، نصب شیرآلات و کابینت و هود و چیزای دیگه شم مونده، یه سری ریزه کاری داری که احتمالا تا بعد تعطیلات عید تموم میشه. برگشتم به طرفش و در همون حال دکمه های مانتوم رو باز کردم. - اینجارو واسه زندگی می خواین؟ امیدوار بودم بگه نه، یعنی از ته دل اینو از خدا می خواستم. ولی اون با نگاه به حرکا ت دستم که یکی یکی دکمه هارو باز می کردم، فکش بیشتر منقبض شد: - آره ... اینجا خونه ی منو سپیده می شه. روی سپیده گفتنش همیشه تاکید می کرد تا بهم بفهمونه اون تنها کسیه که خواهانشه. پوزخندم فکر کنم جوا ب خوبی بود برای خودنماییش. رگ دستاش بخاطر فشار مشت هاش از پوستش بیرون زده بود. لعنتی خب چه مرگته، تو چند دقیقه دیگه منو زیر خودت داری، منی که برای این لحظات، چند سال با افکارم جنگیدم. به سمت اتاقی رفت و محکم گفت : - بیا اینجا. پشت سرش راه افتادم و اطرافمو هم نگاه می کردم. اینجا قراره برای سپیده باشه و اون می شه خان م این خونه. صدای یاشار توی گوشم زنگ زد: - بابام میگه ازدواج یعنی اونی که دوسش داری رو واسه همیشه کنار خودت نگه داری، من دوست دارم تو همیشه کنارم باشی، می خوام وقتی بزرگ شدم با تو ازدواج کنم. اگه زمان بر وفق مرادمون می چرخید و این آدم مثل بچگیاش می موند، من خان م این خونه می شدم نه سپیده. توی قاب در ایستادم، با دید ن پتوی مسافرتی ضخیمی که روی زمین پهن شده بود و بالشتک مبل روش قرار داشت، تنم از اشتیاق لرزید و گرمم شد. نگاهش کردم و اون با اشاره به جایی که روی زمین پهن کرده بود گفت : - تخت خواب نداره فعلا، این پتورَم تو ماشین داشتم. باهاش کنار بیا، گفتم که پو ل بیشتری بهت میدم. تمام مدت داشت نگاهم می کرد اما به جمله ی آخر که رسید نگاهشو دزدید. خودشم از حرفاش مطمئن نیست و می دونه چرت و پرت می گه برای همین با جسارت به چشمام زل نمی زنه و به زبون شون بیاره. - لطف کن از این به بعد اگه قراره همو ببینیم، از این چرت و پرتا بارم نکن.	42	0	Loading...
40 🚩#گرمای_عشق #قسمت_صدوهشتادوسه به برج که رسیدم از تاکسی پیاده شدم و به نمای بزر گ برج خیره شدم. تقریبا چیزی به کامل شدنش نمونده بود. دلم زیرو رو شد، این یعنی اونا بزودی با هم ازدواج می کنن. حیفم میاد بخشی از اینجا به اسم سپیده سند بخوره و من آد م پش ت پرده بمونم. براش نوشتم: - کدوم طبقه باید بیام؟ هیچ کس جز نگهبان اونجا نبود، اونم داشت با تلفن حرف می زد و اصلا منو ندید که با پیا م یاشار که نوشت بیا هشت، راه افتادم به طرف آسانسور. طبقه هشت همون طبقه ای بود که سری قبل خودشو سپیده رو اونجا دیدم. آسانسور ایستاد، قلبم از هیجان کوبید. تمام این مسیر رو با پاهای لرزون و دلشوره ای از شور و هوس طی کردم. چون بهم آگاهی داده بود قراره بینمون چه چیزی پیش بیاد. درهای کابین باز شدند و اونو مقابل خودم دیدم. یه تیپ پسرونه و اسپورت و جذاب زده بود. برخلاف همیشه که لبا س رسمی می پوشید. شلوا ر جین و تیشر ت شیری رنگ. چهره اش یه جوری بود انگار تحمل حتی یک دقیقه انتظا ر بیشترو نداره. - سلام خوبی؟ چقدر احمقانه و لرزون اینو به زبون آوردم. من که می دونستم اون حالش خوب نیست و چقدر برام بی تابه، اصلا مگه خودش نگفت حالش خوب نیست. جلو رفتم. اون مسخ ظاهرم شده بود و برای لحظه ای گیج زد. بعد از چند ثانیه فقط سرشو تکون داد. انگار تازه فهمید چی پرسیدم ازش. دستشو به سمت دری کشید و گفت : - برو داخل.	38	0	Loading...

Photo unavailableShow in Telegram

گر هشت رضا و نُه جواد است، چه غم؟ بُگذار که هشتم گروِ نُه باشد 🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime

Mostrar todo...

Photo unavailableShow in Telegram

بستنی آوردم مخصوص اعضای گروه وکلبه 😍 تو این گرما میچسبه نفری یکی بردارین به همه برسه 😋 .🌸 #کلبــــ_رویــایــے 🥀🖤 @royaieebashime

Mostrar todo...