یادداشت های من
گاهی مینویسم. اینجا خانه کوچک من است.پر از کلمه ، تنها دارایی هایم! در اینستا@mahmadib خود را چو یافتی همه عالم ازان توست چشم از جهان بپوش، طلبکار خویش باش #صائب_تبریزی
Mostrar más222
Suscriptores
Sin datos24 horas
Sin datos7 días
+130 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from _poune_
در هر آنچه که زیاد میخواهیم
زیاد در موردش حرف میزنیم
و زیاد در موردش رویا میسازیم
یک «نخواستنِ پنهان» وجود دارد.
به عبارتی،
آنچه که زیاد میخواهیم سرپوشیست که متوجه نشویم آن را به طور ناهشیار نمیخواهیم!
به طور ناهشیار نخواستن یعنی تلاشی برای شکست دادن آن آرزوی آشکاری که هر روز در روان ما ظاهر میشود.
یعنی شکستِ میل زیاد.
اگر زیاد رابطه میخواهیم، احتمال دارد بخشی از ما پشت همین زیاد خواستن، کاری کند که هیچگاه وارد رابطه نشویم. مثلا با مدام کتاب خواندن، تحلیل کردن، درمان کردن، درمانگر شدن، درس خواندن، دورههای جدید ثبت نام کردن.
زیادی خواستن در خودش نوعی سرکوب دارد.
در زیادی خواستن، فضایی برای تجربه به وجود نخواهد آمد چون «زیادی خواستن» در ذهن اتفاق میافتد اما «خواستن» در بدن!
وقتی ذهن، «زیادی» میخواهد، بدن را نگه میدارد و فضای تجربهی بدنی را از بین میبرد و فرد دیگر قادر نخواهد بود به سمت یک تجربهی واقعی برود.
شخصی که تجربهی بدنی از یک موقعیت واقعی را نداشته باشد همچون فردیست که بیرون از آب نشسته و برای شنا کردنش صحبت میکند اما هرگز آب، سرما و گرمایش، لذت غوطه ور شدن و اعتماد کردن به آن را و سختی آب خوردن و تا مرز خفه شدن و ترسیدنش را تجربه نخواهد کرد.
و در نهایت، هیچگاه شناگر نخواهد شد با اینکه بسیار میتواند مهارت شناگران دیگر را تحلیل کند و حتی شاید بتواند به آنها کمک کند که چطور شناگران بهتری شوند. اما خودش اگر در آب بیوفتد، حتی تجربهی این را ندارد که خودش را چطور برای چند ثانیه بر روی آب نگه دارد.
بین «زیادی خواستن»و «خواستن» تفاوت وجود دارد.
زیادی خواستن یعنی نخواستن، حرکت نکردن و فرصتی برای تجربه به وجود نیاوردن.
خواستن یعنی حرکت کردن و تجربه کردن با هر آنچه که اکنون زندگی در اختیار یک فرد قرار داده است.
در خواستن، حرکتِ تن و تجربه کردن وجود دارد و همان تجربهها میتواند فرد را به ارضای میلش برساند و فرد با هر تجربه، بینشی عمیقتر نسبت به خواستهی قلبیاش پیدا خواهد کرد و با هر تجربه هم خواستنش تغییر خواهد کرد وهم راه را هموارتر خواهد کرد.
اما در زیادی خواستن، شکستی همیشگی وجود دارد و البته پرسیدن سوالی همیشگیتر که «پس چرا برای من اتفاق نمیافتد؟»
غافل از آنکه جواب درست در درونش به او خیره شدهاند: اتفاق نمیافتد چون اجازهی تجربه کردن به من نمیدهی.
#پونه_مقیمی
سید ابراهیم رئیسی، به قله رسید.
به همان سادگی که: سید ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور شده بود و به همان تلخی! تلخی از آن نظر که من همهاش فکر می کردم سید را ناخواسته به کرسی نشاندهاند. همهاش فکر میکردم قدرت «نه» گفتن نداشته ولی دلش نمیخواست رئیس جمهور باشد!
امروز اما، خبر تلخ بود. خیلی تلخ؛ مثل همان هواپیمای حامل جوانان مان به اوکراین؛ مثل هواپیمای ۱۲ تیر روی خلیجفارس. تلخ بود.
خدا کند خانواده هایشان صبور باشند. چون وقتی رییس جمهور مملکتی یا وزیر و معاون وزیر، کمتر به بچههای بی پدر ماندهات توجه میشود یا حتی به مادری که برایش فرق نمیکند تو رییسجمهوری یا یک کارمند ساده یا هرچی؛
هدایشان بیامرزد.
Repost from یادداشت های من
Photo unavailableShow in Telegram
تا بهار کوچ نکرده
آشتی باید بکنم با سهراب .
نبض هایم را کنار درختی بکارم
در عطش ریشه ای که سر زده از حلاوت خاک؛
و تیمم بکنم در قنوت برگهای پای درخت ،
و برقصم نای دارکوب ها را ..
دیرم شده
باید بروم...
کفش هایش را
برسانم به تب زخمی رودی
که به همسایگی چلچله ای
مهمان است.
شعرهایم کو ؟
باید بروم...
#م_احمدی
Repost from یادداشت های من
Photo unavailableShow in Telegram
کاشکی عروسی هاجر ، هرگز تمام نشود و هنوز ، دم خروسی داشته باشد .
بارون میریزه جرجر
به پشت بوم هاجر
هاجر عروسی داره
دمب خروسی داره
یادم هست همسایه مان، جوجه هایش را که خروس می شدند، سر می برید. می گفت: مرغها را نگه دارم که تخم بگذارند!
دختر همسایه ، پرهای خروس را لای کتابهایش نگه می داشت. اسمش هاجر نبود ولی ؛
خبر ندارم پشت بام هاجر ، ایزوگام درست و حسابی دارد؟ باران که می زند ، هاجر و بچه هایش هم می بارند؟
پسر هاجر ، کفشش سوراخ بزرگی ست. می گوید: به روزگار خندیده. نیشش باز مانده!
باران که می امد می دویدیم کوچه و می رقصیدیم و می خواندیم. نه یک بار ،نه دو بار ، هزار بار ...
بارون می ریزه شَرشَر
به پشت بام هاجر
هاجر خیلی وقت است که عروسی نگرفته.
هاجر ؛ وقت عروسی گرفتن است ...
باران در راه است !
#م_احمدی
Repost from یادداشت های من
Photo unavailableShow in Telegram
کاش این عکس ها ، صدا می داشتند.
صدای دیوارها ، آب ، قدم ها ، نفس نفس زدن ها ، صدای بچه ها ، قهر قهر تا روز قیامت کردناشون ، صدای عمو زنجیرباف ، بارون می ریزه جرجر .. ، صدای عروسی هاجر ، ناودونها ، تپ تپ دستوک قالی ،صدای موتور باباها ، صدای افتادن سنگ توی نون سنگک ها ، صدای سلام . عدله؟ سلامته؟ ، صدای تپش انتظارها ، صدای دوست داشتنای از ته دل ، سربازی رفتن پسر همسایه ، پوتین هاش ، صدای تاس اب ریختن پشت مسافر ، صدای چشمها ، هس هس دستها وقتی بهم می رسند ،ترانه رقص دونه های اسپند ، خش خش جارو ، آبپاشی رو خاکها ، وااااای ...
صداها رو می شنوید شما هم ؟؟؟!
#م_احمدی
Repost from _poune_
«دوستت دارم»های اصیل، شبیه به سکوت میان نتها هستند.
درست، به موقع همانجایی مینشینند که باید بنشینند.
و زمانی که یک آدم «درست»، شما را «درست» دوست دارد، روزی شما متوجه میشوید پتانسیلهایتان در حال رشد، هویتتان در حال تنظیم شدن و ورژن درستی از خودتان هم در رابطه در حال شکل گرفتن است.
سکوت های درست، موسیقیهای عمیق، پخته و درستی را شکل میدهند.
برای همین مهم است که چطور دوستتان دارند و چطور به شما عشق میورزند.
#پونه_مقیمی
گاهی لیلای درون دلتنگ مجنون درون میشود. گاهی مجنون درون، بیتاب لیلی؛
زندگی را عشق این دو بهم عاشقانه میکند.
#م_احمدی