316
Suscriptores
Sin datos24 horas
-17 días
-330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from یکشنبه های داستانی
Photo unavailableShow in Telegram
🌻
🌻
با باز شدنِ گيره، كمی هوا به تناش رسيد. مطمئن بود اگر مجال داشته باشد تكانی به خودش بدهد، پرها باز میشوند، پف میكنند و بدنِ مچالهاش شكل میگيرد.
تپشِ قلباش بيشتر شد، اين دفعه از شادی؛ از احساس نزديكی به رهایی؛ اما بیفاصله گيره ديگری او را در خود فشرد. نااميد شد.
صاحبِ گيره گفت: مفت و مجانی كه نمیشه. منم خرج دارم. ديدين كه، با كُلی بدبختی گرفتمش. تازه آنهمه دانهم كه ريختم براش!
صدايی گفت: تو هم كه همهش بلدی تيغ بزنی!
: چكار كنم؟ روزگارش اينجوريه ديگه!
كسی ديگر پرسيد: حالا باس چقد بسفليم؟
: هرچه بيشتر پول بدين بيشتر آش میخورين!
صاحب گيره بود كه جواب داد و دوره افتاد.
بعد از دقايقی گفت: بركت. حالا همانجور كه قول دادم نمايش میبينين. يه نمايشِ بینظير. خوب دقت كنين!
از خودش پرسيد: میخواهد چكار كند؟
سعی كرد سر بكشد اطراف را ببيند...
🌻 برای دانلود فایلهای پیدیاف و صوتی داستان کوتاه (ذهنِ قفس، پرپرِ خیال) روی لینک یکشنبههای داستانی کلیک کنید.
سپاسگزارم
۱۴۰۳/۳/۶
https://t.me/yekshanbehayedastani
#یکشنبه_های_داستانی
Repost from 💙سخنان اوشو💙
Photo unavailableShow in Telegram
✳️ توهین
زمانی چند نفر سخت به بودا توهین کردند .... و ناسزا گفتند. بودا در سکوت گوش داد و گفت: آیا چیز بیشتری برای گفتن دارید؟ من باید به موقع به دهکدهی دیگر بروم. مردم در آنجا منتظرم هستند.
آن چند نفر متعجب شدند و گفتند: ما چیزی برای گفتن نداریم. ما فقط به تو فحش میدهیم!
بودا خندید و گفت: برای اینکار قدری دیر آمدید. باید حداقل ده سال زودتر میآمدید. اکنون من آنقدر احمق نیستم. شما میتوانید توهین کنید، این آزادی شماست. ولی اینکه من آن را بپذیرم یا نه، این آزادی من است. و من نمیپذیرم.
و سپس گفت: در دهکده قبلی که بودم مردم با شیرینی به استقبالم آمدند، من از آنها تشکر کردم و گفتم من به شیرینی نیاز ندارم و نمیخورم. فکر میکنید آنان با شیرینیها چه کردند؟
یکی پاسخ داد: شیرینیها را با خود به خانههایشان بردهاند.
بودا گفت: حالا شما نیز توهینهایتان را با خود به خانههایتان ببرید. من توهینهای شما را قبول نمیکنم. راه دیگری ندارید. باید با خودتان ببرید.
💜اشو
@oshowords
Repost from یکشنبه های داستانی
Photo unavailableShow in Telegram
🌻
🌻
هیچ یک از نود و شش نفر ساکنانِ مجتمعِ مسکونی هدف متوجه غیبتِ طولانی آقای (راستی) نشده بودند.
این را سرکار غلامی، در گزارشش نوشت. او که از سالهای دور آرزو داشت معلمِ انشاء بشود و از بدِ حادثه، تنبلی خودش، موضوعی محرمانه یا هرچه، به آنچه میخواست نرسیده بود، همیشه سعی میکرد تا جایی که میتواند با درجِ کاملِ جزئیات هم دلش را تسلی دهد و هم سوادش را بهرخِ همکارانش بکشد؛ اما این مرتبه دیگر فقط بحث اینها نبود، قضیه خیلی فرق میکرد؛ آنقدر که ناچار به خیالپردازی شد.
البته با یک حسابِ سرانگشتی میشد دقیق نبودنِ آمار را حساب کرد چون ساختمان، ده طبقه بود و در هر طبقه چهار واحد. گیریم دهدرصدِ ساکنانش مجرد، دهدرصد متأهل اما اجاقکور یا با لحنی ادیبانه، بدونِ عقبه، دهدرصد تکفرزند و بقیه هم سفتوسخت تنظیمِ خانواده را رعایت کرده، فقط دو بچه پس انداخته بودند؛ با پسر یا دختر....
🌻 برای دانلود فایلهای پیدیاف و صوتی داستان کوتاه (مجتمع مسکونی هدف) روی لینک یکشنبههای داستانی کلیک کنید.
سپاسگزارم
۱۴۰۳/۲/۳۰
https://t.me/yekshanbehayedastani
#یکشنبه_های_داستانی