cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

یه زن میتونه

تعرفه تبلیغات در کانال یه زن میتونه 👇 @tabadolasan به چشماتون احترام بزارید هر کانالی ارزش دیدن نداره ... https://telegram.me/joinchat/CkpFTT0n5HdZIvDSpvXdnw

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
8 108
Suscriptores
-424 horas
-337 días
-11230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

👛 کیف و کفشتو گرون نخر 👟 👜 انواع کیف های مجلسی و اسپرت 👠 انواع کفش های پاشنه دار و اسپرت 👌هم ایرانی داریم هم خارجی و برند 🔴 زیر قیمت بازار تضمینی👇👇 https://t.me/+WQU38ZhZD444MjU0 JAZIREH https://t.me/+WQU38ZhZD444MjU0 ADAجزیره آدا یعنی ضمانت کیفیت و قیمت
Mostrar todo...
#تربیت_فرزند #مادرنمونه تا مي‌توانيد در دعواهاي بين دو كودك مداخله نكنيد. اگر هر كدام از آنها براي طرح گله و شكايت پيش‌تان آمدند، حتما با دقت و توجه به حرف‌هاي‌شان گوش كنيد. با كودك آزرده همدردي كنيد؛ مثلا بگوييد درك مي‌كنيد كه او از شكستن اسباب‌بازي‌اش چقدر ناراحت است ولي در نهايت بگوييد مشكل آن دو به شما مربوط نمي‌شود و خودشان بايد مشكلات‌شان را با هم حل كنند. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎@BanooMalakeBash
Mostrar todo...

#همسرانه زن‌ها معامله‌کننده‌هایی قوی هستند ــ شاید مردها ادعا کنند که بدون ضرر کردن می‌توانند بهترین معامله‌ها را به انجام برسانند اما درواقع این خانم‌ها هستند که در معامله‌ها می‌درخشند. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎@BanooMalakeBash
Mostrar todo...

#همسرداری زن‌ها که دل و نیتی پاک دارند طوری روی دیگران تاثیر می‌گذارند که مثل آنها به مسائل نگاه کنند و خیلی سریع‌تر از مردان به مصالحه می‌رسند. زن این رفتار را در برابر شوهر وفرزندان خود نشان می دهند.مردها برای این توانایی زن ها شدیداً احترام قائلند. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎@BanooMalakeBash
Mostrar todo...
خواندن کتاب در دوران #بارداری علاوه بر افزایش هوش جنین از افسردگی های بعد از زایمان می کاهد! توصیه می شود در دوران بارداری از خوابیدن بیش از حد پرهیز شود. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎@BanooMalakeBash
Mostrar todo...
Repost from N/a
خاص ترین ظروف و مجسمه های ژاپن🧧🎎 فقط تو این پیج 👇👇👇 @Special_japan 🇯🇵 @Special_japan 🇯🇵
Mostrar todo...
Repost from ایده
(جذب علاقه‌مندان حوزه فروش و مدیریت) به چند نفر نیروی علاقه مند به حوزه فروش و مدیریت جهت کار در شرکت معتبر تولیدکننده محصولات پوست و مو نیاز داریم. *کار خانگی و آنلاین *پاره وقت (روزانه ۲ تا ۵ ساعت) *درآمد 3 تا 15 میلیون تومان *آموزشهای رایگان و ارائه مدرک معتبر در زمینه زیبایی *مناسب برای کارمندان و دانشجویان و افرادی که دنبال درآمد پاره وقت و افزایشی هستند جهت رزرو مصاحبه و دریافت اطلاعات بیشتر فرم زیر را پر کنید 👇👇 https://digiform.ir/w168df5d8 https://digiform.ir/w168df5d8
Mostrar todo...
#لیمو_ترش_و_چای_سبز را با هم مصرف کنید ویتامینC موجود در لیمو اجازه می دهد تا بدن ترکیبهای موجود در چای سبز را جذب کندو فواید چای سبز افزایش پیدا کند. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎@BanooMalakeBash
Mostrar todo...
💫🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺💫 #رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_نود_و_پنجم ‍ ‌ بانوشتن نامه کلی سبک شدم. باخودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر این نامه رو به دست حاج مهدوی برسونم.روبه آسمون گفتم:خدایا بازم میگم ریش و قیچی دست خودت...اگر صلاح میدونی شرایطش روجور کن تا از خودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.میان دردلهام با خدا خوابم برد. الهام با همان چادر در جایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم.بالبخند به صورتش نگاه کردم.او اخم مادرانه ای کرد و باگله گفت:چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟ گفتم یادم رفت.. و شرمنده سرم روپایین انداختم. خندید. _حاجت روابشی سادات عزیز... طنین صداش درگوشم پیچید.حتی در بیداری. انگار هنوز کنارم بود.روی سجاده نشستم. تسبیح رو برداشتم و در جا براش تسبیحات حضرت فاطمه رو فرستادم.ازآن روز به بعد هرشب براش تسبیحات می‌فرستادم و بعد میخوابیدم! روزها یکی بعد از دیگری به سرعت سپری میشدند ومن حضور مسعود و کامران کنار مسجد برام سوال برانگیز بود. همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا ازمسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم. جمعه  ظهر بود. طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند.قلبم از حرکت ایستاد.این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخوردبهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد. باچادر نمازبه سمت در رفتم . خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:مزاحم که نیستم؟ با لبخندی دوستانه گفتم:اختیار دارید مراحمید. _نماز میخوندید؟؟ گفتم:هنوز قامت نبستم.بفرمایید داخل! او در کمال تعجب کفشش رو در آورد و داخل اومد. در تمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذا رو روی اوپن گذاشت و گفت: _مثلن همسایه ایم ولی از هم خبر نداریم  یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید. در دلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو. ولی بجاش گفتم:لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون. اویک کم از این در و اون در حرف زد  و بالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:راستش چند وقت پیش از خونتون سروصدا و داد وقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالا ببینم چه خبرشده بعد گفتم بمنچه...یعنی حقیقتش ترسیدم... با تعجب پرسیدم:چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم! او با ناراحتی مکثی کرد وگفت:چی بگم..من خودمم گیج شدم! از یه طرف همسایه ها میگن شما ...ولش کن.ولش کن.. بلند شد وبه سمتم اومد.:اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا  همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی. . اینقدر خانومی میمونم چی بگم.. پرسیدم:چرا گیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درمورد من چی میگن؟ او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت: _درست نیست بگم.همین قدر که اومدم و دیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیاد میزنند. حلالم کن تو رو خدا...خوب من میرم نمازتو بخونی. خیلی سریع درو باز کرد و با عذرخواهی پایین رفت. در سرم دردی خفیف پیچید! دیگه تو این ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم. دلم از دنیا گرفته بود. چفیه رو برداشتم و توی سجاده م گذاشتمش.با دیدنش یک دل سیر گریه کردم و بعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم. _الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن. این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!! خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟ مراقبم باش! مبادا کم بیارم! چند وقتی گذشت..فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعا داشت تا قبل از مهر عروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نماز شب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد  که مشکلشون حل شده و تا دو هفته ی آینده میره سر خونه و زندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منو نسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده. اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بد می داد و دایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روز صدقه می انداختم و از خانه خارج میشدم. تا اینکه یک روز آن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد. ادامه دارد. 💫🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺💫
Mostrar todo...