cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

موفقیت جاودانی

✔️مطالب و پاسخ سوالات نظرات و تجربیات شخصی من هستند و من پزشک یا روانشناس نیستم🙏 مشاور شما↙️ ✅ @ali_javdani آدرس های ما ↙️ https://zil.ink/javdani نتایج اعضا↙️ 😍 @javdani_success

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
7 412
Suscriptores
-1224 horas
-877 días
-35130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

8.25 MB
18
5.35 MB
18
✔️ چرا چرا چرا؟ ویس بدم در این موضوع مهم؟ پس قلب های این پست رو ببر بالای ۱۰۰ تا😉
Mostrar todo...
95
سلام مجددبه استادخوبم فهمیدن وقایع خوندن پیام دوست عزیزم که مادراوتیسمی،مادرنمونه،کسی که همه جوروایستادوگفت من محکمتروسخترازسختی هام هستم نشون دادقدرت همه چیوداره توزندگی واین قدرت وتااستخوناش حس کرد،فهمیدخداکجای کارهستش وهواشوداره حرف استادروخوب فهمیدین روکاملادرک کردین،درک کردین قانون دنیاچبه باخوندن پیامتون ناخوداگاه اشک ریختم بی اختیار،درس گرفتم،درس مردونگی مردبودی وایستادی وزحمت کشیدی ومزدزحمتت روهم گرفتی وخواهی گرفت قدرداشتهامون روبدونیم وخداوندروبابت داشتن مادراتی مثل شما که خودشون استوره عشق هستن شاکرم وممنونم ازشمااستادمهربونی هاکه بااموزشهاتون ،بادرس هایی که میدین انقدرررررررشگفت انگیزباعث میشه که خودمون روپیداکنیم وخودمون رودست کم نگیرم بدونیم مازن هادرچه جایگاهی هستیم ممنونم ی دنیا🙏🙏🙏🙏🙏
Mostrar todo...
12
سلام به همه چالش چرا من میخوام برگردم به سال ۹۷ که تو زندگیم مشکلاتی داشتم که اصلا نمیتونستم از پس اونا بربیام مثل اذیت های مادرشوهر و اخلاق های بد شوهر و .... خیلی ناراحت بودم به فکر جدا شدن بودم وفقط تنها دلیل موندنم پسرم بود فقط به خدا میگفتم که چرا من اخه من که بنده خوب تو ام من به کسی بدی نکردم چرا منو دوست نداری میذاری سر من هرکاری دربیارن یه روز که دیگه واقعا کم اوردم به مامانم گفتم مامانم کانال تجربه و زندگی اقای جاودانی رو پیشنهاد دا‌د گفت این کانال رو خیلی تعریفشو شنیدم زندگی خیلیا درست شده اینم امتحان کن منم عضو شدم و سریع بابت مشاوره پیام دادم حتی پول مشاوره ها رم نداشتم و از مادرم گرفتم و اون چند وقت متوجه شدم که باید بیخیال تغییر شوهرو مادرشوهرم بشم و فقط رو خودم و توانایی هام کار کنم چند وقت همه کارایی که استاد گفته بود رعایت میکردم و تمام مطالب کانال رو از بالا تا اخر میخوندم و سعی میکردم نگرشم رو تغییر بدم تمام سمینار ها رو گرفتم و هر روز تلاش میکردم حال روحیم بهتر شده بود انگیزه ام رفته بود بالا شادتر شده بودم تا اینکه از روی یسری حرکت های پسرم شک به موضوعی کردم و از اینترنت سرچ کردم و اون شب با سختی و عذاب و استرس با شوهرم درمیون گذاشتم که بعضی رفتار بچه مون عادی نیست و اون شب صب نمیشد که ما بریم دکتر برامون اون شب چند سال گذشت اربعین حسین بود فردا هرجا میرفتیم بسته بود رادیو نوحه های حسینی میخوند ما گریه میکردیم و دنبال دکتر و نوار مغز و ...بودیم شوهرم اشک میریخت با نوحه و میگفت اگه بچم درست بشه اسمشو عوض میکنم میذارم حسین و تا رفتیم جایی و متاسفانه تشخیص دادن که پسر ما اوتیسمه 😭 دنیا رو سرم خراب شده بود تنها دلخوشیم بچم بود‌ وقتی شوهرم عصبانی بود همیشه میگفتم خداروشکر، پسرم داره بزرگ میشه حسابی مهربونه باهم خوشی میکنیم بیرون میریم شوهرم که باهام حرف نمیزد همیشه میگفتم پسرم حساابی بلبل میشه حرف میزنیم منم خالی میشم حالا بهم گفته بودن که اصلاا بچه ت حرف قرار نیس بزنه مگه دیگه از این بدتر میشد بشه ؟ شوهرم همه خانوادشو جمع کرد و بهشون گفت اونام که تا قبل از این معرفتشون ثابت شده بود بلند شدن و گفتن زنت بچتو اینجوری کرده و از ما کاری بر نمیاد و .. منم که حسابی ازشون میترسیدم و تاحالا مقابلشون نبودم برای اولین بار صدامو بردم بالا و گفتم به شوهرم که ببین فلانی اگه تو هم مثل خانواده ت فکر میکنی بلند شو همراهشون برو... من پشت بچم هستم حتی حاضرم ببندم به پشتم و برم چهارراه ها شیشه ماشین هارو پاک کنم و با پولش بچمو تنها ببرم کلاس های مختلف درستش میکنم
Mostrar todo...
7
من به واسطه حسینم با هر دو مدل خانواده سرو کار داشتم تا همین یکسال پیش چون برای برطرف شدن مشکلات بچم همچنان کلاس گروهی و ...میبردمش بین خانواده اوتیسم که به ناامیدی کامل رسیده بودن بودم و همچنین بچم‌ که میبردم کلاس موسیقی و سفال و ... میدیدم طرز نگاه هارو تو کلینیک مادره ارزوی مامان گفتن بچشو داره و از خدا چی میخواد تو کلاس موسیقی مادره نگرانه که بچه ش لباس مارک و برند فلان نداره که شب برن مهمونی و شوهرم که قبلااا مدام منو قایم میکرد و از بودن منو بچم خجالت میکشید عید مارو با دوستاش برد مسافرت خانوادگی و با افتخار به من جلوی اونا میگفت بهترین زنی تو و وقتی دوستاش از شرایط زمانه بد میگفتن ما میگفتیم که خدا خیلی بهتون نعمت داده قدرشو بدونین اونا ما رو مسخره میکردن که شما سرخوش هستین با این وضع گرونی و بی پولی چه نعمتی ما هم میگفتیم ما یبار مسیر رو رفتیم و سیاهی مطلق زندگی رو دیدیم الان همه چی قشنگه واقعا و شکر کردنیه من انقد دوندگی کردم درصورتی که تو کلینیک همه استرس قبولی سنجش مدرسه و ...داره که حتی بچم انقد بالاتر رفت از هم سن هاش که حتی یکسال زودتر پیش دبستانی و مدرسه رفت نمیگم الان تو سواحل خوابیدم و دارم افتاب میگیرم و زندگی عااالیه ولی معنی درست زندگی رو فهمیدم و صب تاشب برای همه چی میگم خداروشکر الانم بازم کم و کسری هایی هست ولی خدا میدونه بابت اوناهم میگم خداروشکر چون اونا نباشن نعمت ها به چشم نمیاد چن وقته دوباره عضو گروه استاااد شدم 😍 همه فرمایش هاشونو با کل سلول های بدنم حس کردم ندیده همتونو دوست دارم ببخشید تندتند و پراکنده گفتم‌ درپناه حق
Mostrar todo...
32
من تمام وسایلامونو جمع کردم و رفتم خونه مادرم شب ها فقط گریه میکردم و خدا رو صدا میکردم فقط میگفتم خدایا به من توان بده به من راه رو نشون بده خدایا به من انرژی بده که بتونم همه چیو درست کنم به استاد پیام دادم گفتم شما که گفتین به هرچی فکر کنی همون میشه این چی بود سر من اومد گفتن که صبر کن حکمت خداست و ... استاد رو بلاک کردم و از کانال درومدم اصلاا حال خوشی نداشتم فقط خودمو خانوادمو میدیدم که روز و شب داریم گریه میکنیم به مادرم گفتم که باید یه نفر رو پیدا کنم که این مسیر رو رفته و تجربه داره من الان فرصت ندارم که برای خودم راه های مختلف امتحان کنم و شکست بخورم و راه درست پیدا کنم مامانم گفت تو همسایه هامون یه نفر بچه ش رو با این علامت ها دیدم بذار ببینم میاد کمکی کنه اون شب از اون خانم خواستیم که بیاد خونه مادرم تا ساعت ها برای منو مادرم و پدرم و همسرم صحبت کرد و از سختی راه گفت و راه های اشتباه و درستی که رفته بود و گفت و همچنین گفت که پسرت وضع بدی نداره من به پیشنهاد اون خانم رفتم از کلینیک کاردرمانی و گفتاردرمانی نزدیک خونه مادرم نوبت گرفتم پسرم رو میبردم اونجا و بعد از دو سه جلسه به من گفتن که تشخیص اشتباه بوده ولی بچه شما نیاز به کلاس داره تا راه بیفته من چهل روز تمام خونریزی داشتم و از شدت نگرانی و استرس درست نمیشد اوضام هر شب خواب میدیدم که کلی دکتر دور من جمع شدن و میگن که بچه ت اوتیسمه بهت دروغ گفتیم که خوب شده و ... خلاصه که تا مدت ها کارم این بود که برم کلینیک و بیام خونه مادرم و تمام بچه های همسایه مادرم رو جمع کنم و تمرین ها رو با بچه کنم وکلی برای خونه خرید کنم و بیام خونه برای چند روز شوهرم غذا بذارم و باز برم خونه مادرم و ،،،، یعنی الان که بهش فک میکنم نمیدونم چجوری یه تنه همه این کارا رو کردم شوهرم اصلاا کمک نمیکرد مسئولیتی کردن نمیگرفت با این حال بازم غر میزد و مانع پیشرفتم میشد تو همین حوالی هم خوردیم به کرونا هم برادرشوهرا همسرمو از کار شراکتی بیرون کردن چون ما وصله ناجور بودیم براشون مادرشوهرم کلی پشتم حرف زد تو فامیل که بچشون عقب مونده س بچشون لال هست و... این یک قدم بزرگ بود شوهرم خانوادشو خیلی بالا میدونست و روشون خیلی حساب میکرد ولی خب خداروشکر باچهره واقعیشون اشنا شد قرار بود خونمون رو ببریم نزدیک مادرم و کلینیک که صاحبخونه پول پیش مارو نمیداد و ،،، تقریبا من هشت ماه اینجوری زندگی کردم و همش در حال رفتن به کلینیک و خونه مادر و مهد و کلاس های نزدیک به اونا و خونه خودمو و شام و ناهار شوهرمو ... حتی وقتی میرفتم خونمون باز از حواالی خونه بچه ها رو دعوت میکردم میبردم خونه که زمان رو از دست ندم و بچم با بازی با اونا صحبت کنه ولی متاسفانه اونام میگفتن خاله ما هرچی میگیم بچه ت اصلاا حرف نمیزنه انگار لاله و اونام میرفتن و من میموندم با کلی گریه 😭 انقد با بچم کار میکردم کتاب میخوندم بازی میکردم پارک میبردم مهد میبردم کلاس میبردم با خودم میگفتم یا اینو درستش میکنم و یا نباید زنده بمونم و این وضع رو ببینم تا اینکه دقیقا ده ماه بعد خونه رو که جابجا کردیم رفتیم نزدیک تر تو همون اسباب کشی بچم شروع به حرف زدن کرد اونم نه کلمه ای تمام اون سوره ها و شعر هارو که این همه باهاش کار کردم شروع به گفتن کرد و و این باااالااااترین لذت بود برام
Mostrar todo...
14
و حالا دستاوردام این بود که شوهری که همه جوره منو تحقیر میکرد دیگه بهم ایمان اورده بود که میتونم کوه رو جابجا کنم‌ دیگه دیده بود حتی مادر پدرش هم براش نمیمونن و این منم که میتونم زندگی ویرانه رو سر پا کنم و بازم با اون وجود کمک کنم بهش تا حتی خونه هم بخریم‌ خیلی اتفاقا افتاااد من تو این راه خیلی تجربه ها کسب کردم با انسان های بزرگ و شریف اشنا شدم‌ دیدم زندگی فراتر از فکر من بود همون خانم همسایه چقد برای من و بچم تلاااش کرد نذر کرده بود هرکی برای درمان از خارج از کشور میاد تو خونشون بهشون اسکان بده دکتر کاردرمان و گفتار درمانی که چقد تو زندگی من تاثیر داشت اون طرز فکرش اون نگرشش اون سطح سوادش منو پخت بزرگ کرد و اون فامیل شوهری که خودشونو به مدل خیلی بدی نشون دادن و ارزش خودشونو چقد پایین اوردن نمیدونم درباره اوتیسم چقد اطلاعات دارین ولی فقط برای خانواده هاشون از خدا صبر میخام واقعا سخت ترین چیز دنیاس بچه هایی که به صدا حساسن به نور حساسن به طعم به لمس حساسن و کوچکترین تغییر میریزه اونارو بهم و اصلا خیلی از خانواده هاشون نمیتونن با کسی رفت و امد کنن
Mostrar todo...
12
سلام عزیزان خوبین🌹 چرا اینقدر همه چی قشنگه ؟ چرا خدا اینقدر ماها رو دوست داره مگه چکار کردیم براش؟ چرا وقتی خدا هست اینقدر واضح و اشکار حضورش هست بعضی ادما اینقدر توکلشون کمه و غصه ی یه چیزی رو زیاد میخورن.. نمیبینن خدا رو .؟ چرا وقتی بچمون و عزیزانمون رو دست خدا میسپریم ولی هنوز دلشوره و دل نگرانی داریم بعضی هامون؟ چرا اینقدر ایمان ادما کمه ؟ چرا وقتی میگیم به نام خداوند بخشنده و مهربان ولی هنوز شک داریم میده نمیده میشه نمیشه ؟ و چرا نمیدونیم که تمام اتفاقات زندگیمون خیر محضه و بازم شکوه و شکایت داریم؟
Mostrar todo...
14
سلام وقت بخیر من یه زمانی از شما مشاوره گرفتم که خیلی حالا بد بود و انصافا هم حالم خیلیییی خوب شد😍 از پس سختی ها به آسونی براومدم یه آدم لبخند به لب با انرژی مثبت شده بودم ولی الان چرای من اینه👇 چرا دیگه اونجوری که باید اون حس خوب و اون تغییرات رو ندارم دیگه حتی با وجودی که دوباره مشاوره گرفتم😪 چرا پای من تو عمل کردن به چیزایی که شما میگین لنگ میزنه🫥 چرا اینقد موانع ذهنی دارم برای خواسته هام انگار بدم نمیاد بقیه مانعم بشن و یه جورایی فرافکنی کنم🫣 چرا حس میکنم من نمیتونم این کارایی که گفتین رو همه با هم هندل کنم یه جورایی انگار تک بعدیم همزمان نمیتونم رو همه چی تمرکز کنم🫠 چرا اینقد تنوع برای من تو هرچیزی که فکرشو بکنین کم شده🥶🥶 چرا اینقد پرش فکری دارم و خیلی سخت تمرکز میکنم🤔🤔 ممنون از شما حق نگهدارتون🌸🌸🌸🌸
Mostrar todo...
6
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.