ماهِ خاموش🌙🐺
خوش اومدین به چنل🧚🏻 . دو رمان در حال تایپ✍🏻 ماه خاموش🌙🐺 اسارت شیطان🔞💦 . کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع و پیگرد قانونی دارد🚫 نویسنده:رز مشکی
Show more805
Subscribers
+3524 hours
-207 days
+13330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
_ نترس شوهرت خوبه ولی بازی قشنگی شده مگه نه ؟
صدای فریاد سلمان رو که شنیدم دوباره جون به تنم برگشت.
- عوضی کثافت مگه من به تو نگفتم سمت زندگی من نمیای اینجا چه خبره؟
_ اوه اوه ، آقای عاشق. عجله نکن بهت میگم ...اینجا عروسیه.. عروسی من و...
سلمان با صدایی که از شدت خشم میلرزید غرید:
- چرا چشماش رو بستی ؟ چرا روی زمین افتاده؟
رها به سمتم اومد و با یه حرکت دستمال رو از روی چشمام باز کرد.
فوری با باز شدن چشمام برگشتم و سلمان رو با نگاهم پیدا کردم.
خدای من اون مردی که اول صداش رو شنیدم اسلحه رو روی سر سلمان گذاشته بود و اجازه هیچ حرکتی بهش نمیداد.
رها رو به من گفت :
_ بیا ببین کوچولو شوهر جونت دلش میخواد تو هم ببینی .
آروم و با عشوه به سمت سلمان قدم برداشت و دستاش رو دور گردنش آویزون کرد.....
https://t.me/+rt3bVdLp8b4xZjhk
https://t.me/+rt3bVdLp8b4xZjhk
9پاک
8210
_ نترس شوهرت خوبه ولی بازی قشنگی شده مگه نه ؟
صدای فریاد سلمان رو که شنیدم دوباره جون به تنم برگشت.
- عوضی کثافت مگه من به تو نگفتم سمت زندگی من نمیای اینجا چه خبره؟
_ اوه اوه ، آقای عاشق. عجله نکن بهت میگم ...اینجا عروسیه.. عروسی من و...
سلمان با صدایی که از شدت خشم میلرزید غرید:
- چرا چشماش رو بستی ؟ چرا روی زمین افتاده؟
رها به سمتم اومد و با یه حرکت دستمال رو از روی چشمام باز کرد.
فوری با باز شدن چشمام برگشتم و سلمان رو با نگاهم پیدا کردم.
خدای من اون مردی که اول صداش رو شنیدم اسلحه رو روی سر سلمان گذاشته بود و اجازه هیچ حرکتی بهش نمیداد.
رها رو به من گفت :
_ بیا ببین کوچولو شوهر جونت دلش میخواد تو هم ببینی .
آروم و با عشوه به سمت سلمان قدم برداشت و دستاش رو دور گردنش آویزون کرد.....
https://t.me/+rt3bVdLp8b4xZjhk
https://t.me/+rt3bVdLp8b4xZjhk
12پاک
4600
Photo unavailable
L.O.R.D.S
The Ritual ( آیین )
Shantel Tessier
#عاشقانه #دارک #اروتیک #رمانتیک #بزرگسال #بی_دی_اس_ام
دانشگاه بارینگتون خونه لرد هاست یه جامعه مخفی، اونا بالاتر از همه چیز و قدرتمندترین مردای جهانن، اونا زندگی خودشون رو وقف خشونت میکنن تا به قدرت برسن، و در نهایت هم یه برگزیده بهشون پیشنهاد میشه.
🔞 من سوگند میخورم 🔞
😈 تو سوگند میخوری 😈
💦 ما سوگند میخوریم 💦
مردم فکر میکنن که هرکی پول داره آزاده و به راحتی بزرگ میشه، اما من بهتون قول میدم که اینطور نیست، تموم زندگیم برنامه ریزی شده، من هرگز فرصت انجام اونچه که دلم میخواست رو نداشتم ...
مادرم: تو باید بخندی عزیزم تو نمیدونی کیا دارن تماشات میکنن😑
تا وقتیکه سرو کله ریات الکساندر آرچر پیدا شد و بهم پیشنهادی داد، پیشنهاد یه زندگی بهتر، اون چیزی رو به من پیشنهاد داد که هیچ کس تا به حال نداشت - آزادی.
تو فکر میکنی من برات میکشم اما برات نمیمیرم؟
اما ... بعد از مکیده شدن به دنیای تاریک و پر پیچ و خم لردها، نقش جدیدم رو قبول کردم ... چیزی که به عنوان یه بازی شروع شد، خیلی زود به مبارزه برای بقا تبدیل شد، و تنها راه نجات مرگ بود ...
❤ 1💯 1
10610
نظر همتون برام محترمه بخاطر همین از دوتا رمان براتون پارت گذاشتم🥹❤️
.رز مشکی.
👍 6
10700
اسارت شیطان 🔞💦
#part4
شاهرخ روی صندلی گوشه اتاق نشست و دستشو روی پیشونیش گذاشته بود
سمتش رفتم
_من...امادم
انقد گریه کرده بودم میون حرفام هق میزدم
شاهرخ نگاه پریشونش بهم دوخت
از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد
انقد گنده و بلند بود که مجبور بودم برای دیدنش سرمو بالا بگیرم
با مظلومیت تمام بهش زل زدم
نگاهش روی زخم گوشه لبم افتاد که بر اثر گاز وحشیانه دانیال بود
انگشتشو لبه ی زخمم کشید
که از درد قیافم جمع شد
دندون قروچه ای کرد
_مطممئن باش این کارشو بی جواب نمیزارم
_ولی ش....
دستشو روی لبم گذاشت
_هیس!نمیخوام چیزی بشنوم
اگه ازش دفاع کنی تکه تکش میکنم آذر!
سری تکون دادم و مثل جوجه اردک پشت سرش راه افتادم
نوچه های شاهرخ دم در ایستاده بودن
شاهرخ با جدیت و خشم غرید
_اون تن لشو جمع کنید ببرید پاتوق
بهوشش بیارید تا من بیام
_چشم قربان
_نمیخواد زخماشو درمان کنید فقط هوشیارش کنید
با استرس بازوی شاهرخ گرفتم
نمیدونستم قراره باهاش چیکار کنن
شاهرخ همینطور که من بهش چسبیده بودم حرکت کرد
و داخل ماشینش نشست
منم روی صندلی شاگرد نشستم
دلم میخواست بپرسم میخوان باهاش چیکار کنن
ولی تخ.م این کارو نداشتم
.رز مشکی.
❤ 7🔥 2👍 1
11100
اسارت شیطان 🔞💦
#part4
شاهرخ روی صندلی گوشه اتاق نشست و دستشو روی پیشونیش گذاشته بود
سمتش رفتم
_من...امادم
انقد گریه کرده بودم میون حرفام هق میزدم
شاهرخ نگاه پریشونش بهم دوخت
از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد
انقد گنده و بلند بود که مجبور بودم برای دیدنش سرمو بالا بگیرم
با مظلومیت تمام بهش زل زدم
نگاهش روی زخم گوشه لبم افتاد که بر اثر گاز وحشیانه دانیال بود
انگشتشو لبه ی زخمم کشید
که از درد قیافم جمع شد
دندون قروچه ای کرد
_مطممئن باش این کارشو بی جواب نمیزارم
_ولی ش....
دستشو روی لبم گذاشت
_هیس!نمیخوام چیزی بشنوم
اگه ازش دفاع کنی تکه تکش میکنم آذر!
سری تکون دادم و مثل جوجه اردک پشت سرش راه افتادم
نوچه های شاهرخ دم در ایستاده بودن
شاهرخ با جدیت و خشم غرید
_اون تن لشو جمع کنید ببرید پاتوق
بهوشش بیارید تا من بیام
_چشم قربان
_نمیخواد زخماشو درمان کنید فقط هوشیارش کنید
با استرس بازوی شاهرخ گرفتم
نمیدونستم قراره باهاش چیکار کنن
شاهرخ همینطور که من بهش چسبیده بودم حرکت کرد
و داخل ماشینش نشست
منم روی صندلی شاگرد نشستم
دلم میخواست بپرسم میخوان باهاش چیکار کنن
ولی تخ.م این کارو نداشتم
.رز مشکی.
100
#part_200
_هنوز حرفم تموم نشده!
اگه پیوند نابود بشه
قسم میخورم به روح مادرم هیچوقت دیگه منو نمیبینی
هیرو با حیرت صدام کرد
_همین که گفتم تصمیم با خودته ببینم چقدر به این عشقی که بینمون هست احترام میزاری!
چقدر واست ارزش داره که نابوش نکنی!
مطمئن باش
حتی اگه تلاش کنی واسه نابودیش هیچوقت نمیبخشمت هیرو!
با خشم از جام بلند شدم
و بی توجه به صدا زدناشون از در خارج شدم
اشک تو چشمام جمع شده بود
فکر نمیکردم هیرو حاضر باشه چنین کاری کنه
نیاز به یکم آرامش داشتم
پس بدون مکث تبدیل شدم و رفتم به دل جنگل
«هیرو»
کلافه دستمو تو موهام کشیدم و به گرگ سفید انا خیره شدم
_هیرو تو نباید این حرف میزدی
نگاه کلافمو به دنیل دادم
بقیه بچه هام حرفشو تایید کردن
_نمیدونید چقدر سخته اگه با این کار بتونم جونش نجات بدم پس
_حاضری از عشقتون بگذری؟
.رز مشکی.
❤ 17👍 2🔥 2
12200
«خوبی؟»
می پرسد «مهمه ؟»
اخم میکنم «معلومه ، این چه سوالیه؟»
فاصله را کمتر میکند «نمیخوای بدونی باهاش چیکار کردم ؟»
چشمانش برایم با همیشه فرق میکنند ، انگار غریبه ای به آنجا اسباب کشی کرده باشد ، آشنایم بی خداحافظی کجا رفته بود؟
دو دستم را دو طرف صورتش قرار میدهم«فقط میخوام بدونم تو چته نامدار ، همین »
یک دستش را در نزدیکای سرم بر درخت تکیه میدهد «نمیذارم تو رو از چنگم در بیارن ملکه »
ترس همان مهمان ناخوانده ی چشمانش بود ...
«تا من نخوام کسی منو از تو نمیگیره نامدار »
لبخند میزند ، چشمانش اما ؟؟!!
لبانش را بر روی لبانم میگذارد زمزمه میکند
«نمیذارم خودتو ازم بگیری ملکه »
و بعد لبهایم را اسیر میکند ، با عطش ... و مقدار زیادی خشم ... از بابت چه؟
دست پشت گردنم برده و سرم را آنطور که باب طبع و میلش است تنظیم میکند چرا که من هنوز مات جمله ی قبلی او هستم و ... چه خبر بود که خیال میکرد خودم را از او دریغ میکنم؟
https://t.me/+Ne3ihrQXmhI4MTFk
https://t.me/+Ne3ihrQXmhI4MTFk
ماه نشین ❤️🔥 عاشقانه ای بی نظیر میان زنی جسور و مردی عاشق پیشه ...
روایت یک انتقام خونین و برملا شدن راز های سر به مهر ...
از دستش ندید ...
6010
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.