cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

"دره گرگها"

اینجا جنگلِ بکش تا زنده بمونی.../ ژانر:مافیایی/عاشقانه/درام به قلم:ن.دانش روند پارت گذاری: هر روزِ زوج "غیر از جمعه ها" یک پارت ادمین: @ad_seru

Show more
Advertising posts
5 126
Subscribers
+66124 hours
+2 1187 days
+4 45030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت های امروز✨ ری اکشن یادتون نره
Show all...
پارتهای امروز🩵
Show all...
ترتیب هر دو سکانس به همین مدل که تو ویدیوعه هست و برای دو کاراکتر اصلیه🩵
Show all...
پارت های امروز🩵
Show all...
اسپویل❤️‍🔥
Show all...
-امیر من‌و دوست نداره بی بی، چرا باید خودمو سبک کنم و بهش ابراز علاقه کنم؟ بی بی نگاهی معنادار به دخترک می اندازد: -یعنی بگم خاستگارت پا بذاره تو این خونه؟ نمی خوای امیررضا رو؟ بغض گلویش را می گیرد: -نمی خوامش بی بی چون اونم منو نمی خواد! بگو خاستگارا.... -پای خاستگار به این خونه وا شه، کاری می کنم آبروی خودم و این خانم بره بی بی از ما گفتن! بی بی اخمی می کند و از قصد آتش به جانش می اندازد: -خود دخترم رضایت داره به اومدنشون... تو برای چی ساز مخالف میزنی پسر! خش به صدای امیر می افتد اما همان گونه ادامه می دهد: -می خوامش بی بی... امشب هم این مسخره بازی رو تمومش می کنپ و با عمو صحبت می کنم! نبات با ترس سر می چرخاند اما امیررضا از خانه خارج می شود و.......❌🤐 https://t.me/+tRlmw6GKT2U2OWNk https://t.me/+tRlmw6GKT2U2OWNk
Show all...
اسپویل❤️‍🔥
Show all...
پارت های امروز❤️
Show all...
#دره_گرگها #فصل_اول #اگر_پادشاه_ببازد #پارت_36 سپس به سمتی که نشان داده بود به راه افتاد...غزال سر جایش ایستاده بود و با همان نگاه عصبی و نگران مرد را دنبال میکرد که اصلان سر برگرداند و با همان خنده لب زد: -بیا دیگه مگه نمیگی راه رو نشون بده بیا... غزال گیج به دنبالش راه افتاد کمی که راه رفتند ماشین از دور پدیدار شد غزال دست به سینه ایستاد و اخم و چشم ریز کرد اصلان کنارش به نیم رخ دختر ایستاد یک دست در جیب گذاشت و با دست دیگرش به آن سو اشاره کرد و به آنجا چشم انداخت با لبخند محوی لب باز کرد: -بفرما...بار بعد بیشتر جیغ بزن دخترم غزال چشم چرخاند و دستهایش را از هم باز کرد و به سمت ماشین رفت‌.. مرد پست سرش راه افتاد وقتی به ماشین رسیدند غزال در باز کرد و کفشهایش را داخل ماشین انداخت خواست روی صندلی کنار راننده بنشیند که اصلان از سمت دیگر صدا زد: -صبر کن... غزال منتظر ایستاد اصلان با شیشه ی آبی جلو آمد و در ماشین را کمی عقب داد و لب زد: -بشین پاهاتو بذار بیرون! غزال با گیجی و اخمی از سر نفهمیدن منظور؛ کاری که مرد گفته بود را انجام داد مرد جلویش زانو زد و در شیشه را باز کرد و آب را روی پاهای دختر ریخت روی آنها دست میکشید تا ماسه ها را پاک کند...غزال متوجه کفش بر پاهای مرد شد فهمید خودش پا به آب زده و اکنون برای اینکه نشان دهد جنتلمن تر از این حرفهاست آمده حسن نیت نشان دهد نگاهش را با لبخند از کفشهای مرد گرفت و به خودش داد سپس لب زد: -نکن کلانتر عاشقت میشما.. اصلان چشم ریز کرد و لبهایش را تو کشید و لبخند محوی زد...همانطور که روی پاهای پر از ماسه دخترک دست میکشید لب باز کرد: -مگه تا الان نشدی؟!
Show all...
👍 1🔥 1💯 1
#دره_گرگها #فصل_اول #اگر_پادشاه_ببازد #پارت_34 همان روز که آن مردک قفل قفس شیر را شکسته بود... یاد آن روز افتاد و بی آنکه خودش بفهمد با چشمهای مُرده و هیچ حسی در چهره اش به رو به رو خیره شده بود... که غزال متوجه در برهوت خیال بودنش شد و اخمی از سر نا آگاهی کرد و لب باز کرد: -اصلان؟! اصلان با همان حالت بدون اینکه هیچ تغییری کند نگاهش کرد و لب زد: -جانم غزال با همان اخم جواب داد: -کجایی؟! خوبی؟! اصلان پلکی زد و لبخند بر لب نشاند و رو به روی دختر ایستاد و یکباره دست زیر زانوهای دختر انداخت و بلندش کرد غزال از بهت هینی کشید و محکم دست روی سینه های مرد گذاشت...سپس خنده اش گرفت... اصلان نگاهش کرد و ابرویی بالا انداخت سپس با خنده گفت: -هوش و حواس منو بردی خوشگله تازه میگی کجایی؟! فرصت پاسخ به دختر را نداد و همانطور که او را در آغوش داشت چرخی زد و سپس درحالیکه هر دو لبخند به لب داشتند غزالش را پایین گذاشت و دست در دست یکدیگر قدم زدند و از آینده و حالشان حرف زدند گذشته هر دو چیزی برای گفتن نداشت...گفتنی نبود.. بدرد نمیخورد شبیه زخم عمیق و قدیمی ای بود که اکنون به جای اینکه شبیه اولش شود گوست اضافه آورده و وقتی نگاهت به آن می افتد؛یادت می آید آزارت میدهد!!! اینقدر گرم حرف زدن بودند که متوجه گم شدنشان نشدند.. غزال درحالیکه با لبخند به حرفهای مرد گوش میداد ناگهان نگاهش به اطراف افتاد و لبخندش محو شد و بین حرف مرد با بهت پرسید: -اصلان...ما کجاییم؟! تپه کجا بود؟! آنها سر از کجا دراورده بودند؟!چرا هر چه نگاه میکردند سه طرفشان ساحل بود و طرف دیگر دریا؟! تپه و روستا کجا بودند؟! هتل کو؟! لباسهایشان آنجا جا مانده بود!!!
Show all...
👍 1 1😍 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.