25 841
Subscribers
+1024 hours
-1077 days
+5 56630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
00:16
Video unavailable
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ²⁷v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
2 51800
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️
🍓باکس یکم:
فایل کامل نجیب بی آبرو
فایل کامل رمان زخمی سنت
فایل کامل رمان دلفریب
فایل کامل رمان تایگر
فایل کامل رمان باغ آلبالو
فایل کامل رمان روزهای مسموم
فایل کامل رمان وامق
فایل کامل رمان آبان
فایل کامل رمان مخدر
فایل کامل رمان ژنرال
فایل کامل رمان راز ماه
فایل کامل رمان اغیار
فایل کامل غیاث
فایل کامل طاغوت
فایل کامل طلایه دار
فایل کامل طغیان
فایل کامل فئودال
قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا...
با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
🍓باکس دوم:
دریافت فایل کامل #هشت رمان دلخواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!!
🍓باکس سوم:
دریافت فایل کامل 6رمان دلخواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن.
🍓 باکس چهارم :
دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان
جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇
5892101194151227
نژادصاحبی
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@Lidaa_admin
ارسال کنید...
@ayaaaaranj
عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
2 14940
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️
🍓باکس یکم:
فایل کامل نجیب بی آبرو
فایل کامل رمان زخمی سنت
فایل کامل رمان دلفریب
فایل کامل رمان تایگر
فایل کامل رمان باغ آلبالو
فایل کامل رمان روزهای مسموم
فایل کامل رمان وامق
فایل کامل رمان آبان
فایل کامل رمان مخدر
فایل کامل رمان ژنرال
فایل کامل رمان راز ماه
فایل کامل رمان اغیار
فایل کامل غیاث
فایل کامل طاغوت
فایل کامل طلایه دار
فایل کامل طغیان
فایل کامل فئودال
قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا...
با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
🍓باکس دوم:
دریافت فایل کامل #هشت رمان دلخواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!!
🍓باکس سوم:
دریافت فایل کامل 6رمان دلخواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن.
🍓 باکس چهارم :
دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان
جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇
5892101194151227
نژادصاحبی
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@Lidaa_admin
ارسال کنید...
@ayaaaaranj
عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
71510
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️
🍓باکس یکم:
فایل کامل نجیب بی آبرو
فایل کامل رمان زخمی سنت
فایل کامل رمان دلفریب
فایل کامل رمان تایگر
فایل کامل رمان باغ آلبالو
فایل کامل رمان روزهای مسموم
فایل کامل رمان وامق
فایل کامل رمان آبان
فایل کامل رمان مخدر
فایل کامل رمان ژنرال
فایل کامل رمان راز ماه
فایل کامل رمان اغیار
فایل کامل غیاث
فایل کامل طاغوت
فایل کامل طلایه دار
فایل کامل طغیان
فایل کامل فئودال
قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا...
با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
🍓باکس دوم:
دریافت فایل کامل #هشت رمان دلخواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!!
🍓باکس سوم:
دریافت فایل کامل 6رمان دلخواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن.
🍓 باکس چهارم :
دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان
جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇
5892101194151227
نژادصاحبی
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@Lidaa_admin
ارسال کنید...
@ayaaaaranj
عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
28010
❤️سوپــــــرایز آخر هفته از چند نویسنده خفن❤️
🍓باکس یکم:
فایل کامل نجیب بی آبرو
فایل کامل رمان زخمی سنت
فایل کامل رمان دلفریب
فایل کامل رمان تایگر
فایل کامل رمان باغ آلبالو
فایل کامل رمان روزهای مسموم
فایل کامل رمان وامق
فایل کامل رمان آبان
فایل کامل رمان مخدر
فایل کامل رمان ژنرال
فایل کامل رمان راز ماه
فایل کامل رمان اغیار
فایل کامل غیاث
فایل کامل طاغوت
فایل کامل طلایه دار
فایل کامل طغیان
فایل کامل فئودال
قیمت کل تمام این رمان ها: 490هزار تومان امــــا...
با تخفیف امشبمون فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
توجه کنید!!! فایل کامل هفده رمان فقط و فقط 115هزار تومان!!!!!!
🍓باکس دوم:
دریافت فایل کامل #هشت رمان دلخواه (از بین رمان های بالا) فقط 80هزار تومان!!!!
🍓باکس سوم:
دریافت فایل کامل 6رمان دلخواه /فقط با قیمت 60 هزار تومن.
🍓 باکس چهارم :
دریافت فایل کامل 3 رمان از رمان های بالا به انتخاب خودتون_فقط با قیمت 30هزار تومان
جهت دریافت هرکدوم از باکس ها هزینه رو به شماره کارت👇
5892101194151227
نژادصاحبی
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@Lidaa_admin
ارسال کنید...
@ayaaaaranj
عیارسنج ها رو حتما مطالعه کنید 👆
44710
_دیشب صدای آه و ناله تو با مامانم شنیدم.
چشمکی زد و گفت:
_دلت خواست؟ هوسی شدی؟
اخمی کردم و به تته پته افتادم
_چ..چه ربطی داره من... من فقط میگم یکم آروم تر دختر مجرد هست تو خونه، چه معنی داره بلند اه و ناله میکنید!
بهم نزدیک شد، بالا تنه ی لختش وسوسهم میکرد دست بکشم روش، آخ مامان کوفتت بشه.
سرش و زیر گوشم آورد و پچ زد:
_اگه بخوای میتونی تو خودت حسش کنی، یبار میدم دستت.
گیج لب زدم:
_چیو؟
دستم و گرفت و گذاشت رو خشتکش.
برجستگی پایین تنش برق از سرم پروند.
_همینی و که برات سیخ کرده رو، دلت میخواد بخوریش؟
خیره به پایین تنش آب دهانم و قورت دادم.
_برو عقب شاهرخ، تو شوهر مادرمی
توجهی نکرد، دستش و فرو برد داخل شورتم و خیسی بین پام و لمس کرد
_واسه شوهر مادرت خیس کردی؟
حرکت دستاش دیوونه کننده بود.
وا دادم و آهی کشیدم..
_جووون، همینه حتی صدای ناله هاتم تحریک کنندس دختر
شلوارم و کشید پایین و سرش و برد بین پام..
https://t.me/+CjAqNtfN2tEzZWU0
https://t.me/+CjAqNtfN2tEzZWU0
https://t.me/+CjAqNtfN2tEzZWU0
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه..
گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه..
همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!!
و حماقتی که تبدیل شد به ویرانی..
#عاشقانهوصحنهدار💦💦
#عشقی_ممنوعه🔞
گـیــــــوا
حس خوب یعنی تو هوای سرد بیرونم با خوردن لب همدیگه داغ شیم... رمان اروتیک گیوا🔥 به قلم: راحله dm
1 87270
روز دهمی بود که تو مسجد میخوابیدم!
جایی برای رفتن نداشتم و اگه حاجی بیرونم میکرد باید کارتون خواب میشد.
گوشه ی محراب نشستم و تو خودم جمع شدم و صدای گریم تو کل مسجدی که کسی تپش نبود پیچید و نالیدم:
-خدایا خیلی از دست ناراحتم، بچمو ازم گرفتی منو آواره ی کوچه خیابونا کردی چیکار کردم مگه؟ خدایا خستم... دوست دارم باهات قهرم کنم اصلا دوست دارم دیگه صدات نکنم
هق هقم شکست و سرمو روی پاهام گذاشتم و یاد بچه ی مرده ای افتادم که از رحمم بیرون کشیدن... نوزادی که به خاطر کتکای شوهرم زنده نموند
شوهری که به خاطر زنده نموندن بچش منو نازا دونست و بیرونم کرد و اگه حاجی نبود الان کارتون خواب بودم...
جوری گریه میکردم که دلم به حال خودم میسوخت و به یک باره صدای مردونه ای تو مسجد پیچید: - همشیره؟!
ترسیده سر بالا گرفتم و با دیدن حاجاقا آروم شدم اما مرد چهار شونه ی کنارش که با ترحم نگاهم میکرد باعث شد سریع دستی زیر چشمام بکشم: - حاجی؟! ببخشید من...
وسط حرفم پرید:
- بیا دخترم بیا باهات حرف دارم بیا دلآرا اگه زندگیت و زیر و رو کرد حتما حکمتی داشته
بلند شدم از جام که مرد کنارش اشاره ای کرد:
- ایشون آقا امینه خیر محله آشنای بنده و بنده ی خوب خدا
نیم نگاهی به مرد کنار انداختم و سر تکون دادم که ادامه داد:
-همیشه ایشون به بقیه کمک کرده اما من احساس میکنم اینبار کمک میخواد توام کمک میخوای برای همین امید وارم بتونید بهم کمک کنید
با تعجب به مردی که تیپ و ظاهرش نشون از وضعیت مالی خوبش میداد گفتم:
-من من کمک کنم؟
مرد دستی تو موهاش کشید و حاجی ادامه داد:
- ایشون خانومشون سر زا فوت شده الان یه بچه ی شیر خوار داره منم بهشون گفتم شما هم موقع زایمان بچتون فوت شده و شیر دارید!
شوهرتونم طلاقتون داده پس ایشون دایه میخواد برای بچش...
سر انداختم پایین: - من من زیاد شیر ندارم
شیر نداشتم چون چیز زیادی نمیخوردم موقع بارداری و اینبار خود مرد صداش درومد:
- من یکیو میخوام از بچم کلا مراقبت کنه کسیو ندارم بچمو بهش بسپرم حاجی گفتن شما مورد اطمینانی فقط چند سالتونه سنتون کم میزنه
نگاه آبی رنگمو به چشمای مشکیش دادم که آب دهنشو قورت داد و سریع نگاه گرفت اما من جواب دادم:
-نوزده سالمه آقا من سنم کم بود شوهرم دادن
سری به تایید تکون داد که حاجی ادامه داد:
-خب اگه هر دو راضی باشید یه صیغه محرمیت بینتون بخونم بالاخره تویه خونه قرار برید هر دو هم مجرد شدید
دستام مشت شد و سر پایین انداختم که حاجی سریع ادامه داد:
-البته که حق نزدیکی رو میدم به خودت دخترم
بغض کردم و سرمو بیشتر انداختم پایین که مردی که اسمش امین بود گفت:
- حاجی شاید خب راضی نباشند یعنی... یکم خب فکر کنن حتی اگه قبولم نکنن من حاضرم هزینه هاشون رو به عهده بگیرم
نگاهم و بالا آوردم و حاجی سری به چپ و راست تکون داد:
- آخه تا کی تو مسجد میخوای بمونی دخترم؟
میزارم به عهده ی خودت تصمیم بگیری اما این به صلاح دوتاتون کمک میکنید بهم شما دوتاتون آدمای خوبی هستید مناسب همید
و حالا امین به من نگاه میکرد انگار که ازم خوشش اومده بود و جوابش مثبت بود و حالا منتظر من بود.
منی که از مرد جماعت فراری بودم و دو دلیم رو که دید گفت:
-من به خدا فقط برای بچم اومدم اینجا نیت من چیز دیگه ای نیست با این حال براتون مهریه تعیین میکنم تمام حق زحماتتون به عنوان دایه پسرمم میدم اگه قبول کنید
با گوشه چادرم بازی کردم باشه ی خیلی آرومی گفتم چون چاره ای نداشتم این تنها راه من بود و حاجی با خوشحالی گفت:
- عاقبت به خیر بشید هر دوتاتون امین جان شما فردا بیا برای صیغه
هر چند که تاکید میکنم حق نزدیکی با خانمت!!
https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0
در حالی که شیرمو میخورد تند تند سرش رو بوسه زدم و زمزمه کردم:
- قربونت برم من مامان فدات بشم من خدا
دو ماهی میشد که تو خونه ی امین زندگی میکردم زندگی که هیچ وقت فکرشم نمیتونستم کنم! پسر کوچولوش و مثل بچهی خودم دوست داشتم...
تو فکر بودم که در خونه باز شد و امین وارد شد دستش پر میوه بود و روی میز گذاشت و با دیدن من لبخندی زد:
-به چطوری دردونه؟
لبخندی زدم و سینمو از دهن پسرش با خجالت بیرون کشیدم و خودمو پوشوندم که با شوخی لب زد:
-چرا غذا بچمو حروم میکنی حالا؟
-سلام زود اومدید
-کارام زود تموم شد گفتم بیام پیش زن و بچم
از لفظ زن و بچه خیلی خوشم میاومد، هر چند من براش هنوز زنانگی نکرده بودم و سکوتمو که دید ادامه داد:
-میگم که حالا کی قرار اجازه نزدیکی یعنی خب آخه..
دستی پشت سرش کشید: - میدونی داره برام سخت میشه، هی میام تورو میبینم با این همه خوشگلی
باز حرفشو خورد و میدونستم مرد برای سخت پس سر پایین انداختم زمزمه کردم: - اجازه میدم
https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0
https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0
https://t.me/+SR9ahiiL41lkNGE0
1 42680
#پارت_547
× از این لباسایی که جوونای امروز میپوشن ، بپوش واسه شوهرت ننه .... چمیدونم من .. اسمش چیه ؟ لانتادا ؟ کانادا ؟
جلوی خنده ام را میگیرم
_ لامبادا بیبی !
زانویش را ماساژ میدهد و میگوید
× عا باریکلا .... از همینا بگیر .
این مردای امروزی رو باید با این چیزا بکشی روی تخت
چشمانم گشاد میشوند
بیبی هرگز انقدر بی پروا حرف نمیزد
خجالت زده زمزمه میکنم
_ این حرفا چیه بیبی ... اروند ، مرد خوبیه !
خوب برای او توصیف خوبی نبود
او واقعا فرشته بود .....
یک فرشتهی مهربان و صبور
× منم نگفتم زبونم لال مَردِ بدیه که مادر .... ولی الان چهار ساله ازدواج کردین ... دِ حتما یه چی هست که هنوز حامله نشدی
_ خب ... خب طلا هنوز یکم باید بزرگ تر بشه .
سرش را به نشانه تاسف برایم تکان میدهد
× اون زمان که بهت گفتم ، بله ندی همین روزا رو میدیدم .....
دخترش رو داده تو بزرگ کنی . دیگه بچه واسه چیشه ؟!
من طلا را مانند بچه خودم دوست داشتم اما تازگی ها دلم میخواست خودم هم حس حاملگی و مادر شدن را درک کنم .
او اما به من نزدیک نمیشد
میبوسید ها ....
اما پیشانی و گونه ام را
پشت دستم را
در این چهار سال حتی یکبار هم لبم را لمس نکرده بود
احترام میگذاشت
گاهی فکر میکردم ملکه ام ....
اما خب ....
گویا مرا به چشم دیگری میدید
نه همسری که نیاز دارد !
_ میگین چیکار کنم ؟ حتما جذابیت ندارم دیگه واسش!
بیبی نیم نگاهی به طلا که مشغول تاب بازی بود می اندازد و خودش را جلوتر میکشد
کنار گوشم پچ میزند
× من این بچه رو امشب نگه میدارم ... برو خونه واسه شوهرت از اون لباسا بپوش . این مدت همیشه بچه خونتون بوده که کاری نکرده . برو دخترم ..... یکم ناز بیای واسش تمومه
به حرف های بیبی میخندم اما حق داشت !
باید امشب تلاشم را میکردم
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
صدای چرخش کلید در قفل که می اید ، اخرین نگاه را به خود در آینه می اندازم
لباس خوابی که پوشیده بودم رسما عاری از هر گونه پارچه بود ....
اما چه اشکالی داشت ؟!
ما بیش از ۴ سال بود که ازدواج کرده بودیم
با صدایش به خودم می اید
+ نفس جان ؟ کجایی ؟
جان و خانم از دهانش نمی افتاد
دلم برایش قنج میرود و با ناز از اتاق بیرون میروم که چشمش به من می افتد
ابتدا تعجب میکند و بعد
+ طلا کجاست ؟
همین ؟!
به تته پته می افتم
او حتی توجهی به من و لباسم هم نکرده بود ....
سر پایین می اندازم و با غم لب میزنم
_ خونه بیبی گذاشتمش
مهربان میپرسد
+ واسه چی ؟
عقب میروم تا لباسم را عوض کنم و در همان حال میگویم
_ هیچی میخواست یکم بازی کنه ... الان لباس عوض میکنم بریم بیاریمش
در کمدم را باز میکنم و شلوار جینم را بیرون میکشم که دست داغی دور کمرم حلقه میشود
و زمزمه داغ و پر حرارتش در گوشم جای میگیرد
+ باشه حالا ..... فردا میارمش خودم
لبخند شرم زده ای میزنم و وقتی برمیگردم به سمتش ، لب های داغش روی لب هایم فرو می آیند ......
بیا بقیه اش رو بخونننن
پارت واقعیشه هاااااااا👇👇👇👇
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
https://t.me/+9UVtoAOf7d01YmQ0
3 500200
-لیسیدن بلدی حاجی؟!
حاج معید چشم هایش گرد می شوند و دستی به ته ریشش می کشد:
-استغفرالله ربی و توبه...
آیلی خنده ای از حرکت حاج معید می کند و روی مبل چسبیده به او می نشیند!
-آیلی خانوم؟ نچ خدایا صبرم بده، می شه یکم فاصله بگیرید؟
آیلی لجبازانه خودش را بیشتر به تن بزرگ معید می چسباند و انگشتش را نوازش وار روی ران پایش می کشد:
-عه حاجی جون؟ مگه من زنت نیستم چرا ازم دوری می کنی؟!
معید چپ چپ نگاهش می کند و از این نزدیکی به تن خوشبوی دخترک گر می گیرد!
دو دکمه ی بالایی پیراهنش را باز می کند و تسبیح را در دستش می چرخاند:
-ازدواج ما صوریه آیلی خانوم... من قول دادم بهتون دست نزنم شما امانتی هستی برای من!
آیلی ناراضی اخم می کند و لب بر می چیند! وای از این ادا اطفارهایش که معید را به بند می کشید.
-به کی قول تن و بدن منو دادی؟ من خودم اینجا حی و حاضرم و با مالیدن و روابط زناشویی اصلا مشکلی ندارم!
معید نفس عمیقی می کشد و تا گردن سرخ می شود:
-مالیدن چیه آیلی خانوم... زشته برای شما اینطور حرف زدن!
آیلی چشمانش را در حدقه می چرخاند که از نظر معید خیلی بامزه و خوردنی می شود. جلوی افسار نگاهش را می گیرد و آیلی ناگهان می گوید:
-حاجی جونم... برام بستنی میخری؟ هوس کردم یهو!
مظلومانه چشم هایش را گرد می کند و معید نرم و با محبت لب می زند:
-می دونستم دوست داری برات خریدم دخترجان... تو یخچاله!
آیلی خوشحال از جایش می پرد و بوسه ی سریعی به گونه ی معید می زند:
-الان میرم برای جفتمون میارم!
قبل از اینکه معید بتواند مخالفتی کند وارد اشپزخانه می شود. بستنی وانیلی را درون نان قیفی می ریزد و بستنی به دست کنار معید می نشیند.
-بیا این یکی رو تو بخور!
معید به ناچار دستش را رد نمی کند و بستنی را می گیرد.
-چرا نگاش می کنی حاجی جونم... باید لیسش بزنی نکنه بلد نیستی!؟
معید درمانده نگاهش می کند و دخترک خودش را به سینه ی او می چسباند و می گوید:
-بین اینطوری با زبونت باید لیسش بزنی بعدش هم باید از سرش یه هورت بکشی و بذاری آب شه تو دهنت!
حاج معید دستی به پشت گردنش می کشد و نفس هایش تند می شوند... از این نزدیکی هورمون های مردانه اش بالا و پایین می شوند!
-برو اون ور دختر... آتیشیم نکن که بیفتم به جونت من حیوون نیستم!
آیلی بستنی ها را کنار می گذارد و یقه ی معید را می کشد تا رخ در رخ شوند!
-حیوون نباش ولی غریزتو هم سرکوب نکن معید... آتیش شو و بیفت به جونم، آخم نمیگم!
حاج معید بی طاقت لب های دخترک را به کام می کشد و آیلی را روی پایش می نشاند. بوسه هایش عمیق تر می شوند و دستش به سینه ی دخترک که می رسد با صدای حاج خانوم هر دو متوقف می شوند!
-لا اله الا الله، حاجی زنتو تو پذیرایی خونه ی پدریت خفت کردی؟ پسرای این دور و زمونه حیا قورت دادن و آبرو رو قی کردن!
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
https://t.me/+qeTxpdlmd5NkZmJk
#ممنوعه🔞🔞❌❌
ورود افراد زیر هجده سال ممنوع❌رعایت کنید🔞🙏
⚜️•تابان•⚜️
😈ورودافراد زیرهجده سال ممنوع🔞 حاجمُعیدمردمومنی که پناهدخترکوچولوییمیشه، امابارسواییکهبهبارمیاد...❌️
1 81980