مُحَمّ
"قطعا در خورِ شأن خواهم نوشت" مُحَمّد، دانشجویِ حقوقخوان 🎙⚖ اینجا؛ | گاهی شعر، اندکی روزمرهجات با بدیهیاتِ بهنگام و نابهنگام| ناشناس؛ https://t.me/HarfinoBot?start=7f19da0e02686c4 کانالِ آرشیو؛ @mohamm315_archive رباتِ شناس؛ @mohamm315_bot
Show more534
Subscribers
-224 hours
+17 days
+9830 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
بحث اینجاست که من عمیقاً احساس تنهایی رو درک میکنم.
به آدمها بیشتر از آنچه که باید توجه میکنم اما خودم رو بینشون نمیبینم.
حتی در همین روزهای امتحانات، بسیار نگرانم برای دوستانم ولی به خودم که میرسم ذرهای اضطراب ندارم.
به هر وُیس ِ بدون ِ مفهوم، بالای ۱۰بار گوش میدم تا تمام ِ جزئیاتشون رو بفهمم.
همهی موفقیتها، در تنهایی خُفتهاند.
اختیاراً تنهام، نه اجباراً.
باید بچشیم طعم تنهایی را.
در اولین روزهای تابستان در پارک آهسته قدم میزد، با جزوهای که از امتحان ِ امروز به یادگار مانده بود.
نشست روی یک نیمکت و به بازی بچهها خیره شد.
پارک خلوت نبود، شلوغ هم نبود.
در دفترچهی یادداشت ِ خود، قوانین ِ آیین زیستن را مشاهده، مجدداً تدوین کرد وبه نوشتن مشغول شد. او عادت داشت که کارش را به همه جا بیاورد. یکی از بچهها توپ را طوری شوت کرد که توپ تا نیمکتی که پسر ِ مو سفید نشسته بود آمد. بلند شد و آن را برای بچهها قِل داد. یکیشان گفت: شما هم با ما بازی میکنید؟
مو به تن ِ پسر ِ جوان ِ ۲۳ ساله راست شد.
قبلتر هم عینِ همین اتفاق افتاده بود.
وقتی که کودک بود، لو از مردی خواسته بود تا با آنها فوتبال بازی کند و آن مَرد دنیای پسرک را تغییر داده بود و حالا؛ کاش توان ِ بازی داشت. مدتهاست به بیماری قلبی دچار شده و آنچنان نمیدَوَد اما برای لحظاتی پا به توپ شد.
آقای میم در ۶تیرماه۱۴۰۳
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.