cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

سرخوشی VIP

بدترین لحظه زمانی است که دو نفر عاشق همدیگر باشند اما هر لحظه آرزو کنند کاش عاشق یگدیگر نبودند به قلم سایه تهرانی پارت اول👇 https://t.me/c/2089956743/36

Show more
Advertising posts
1 267
Subscribers
+12424 hours
+1177 days
+27930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
این رمان خوراک کسای هست که عاشق رمان #تاریخی هستند ❤️‍🔥 داستان از یه محافظ ملکه شروع میشه که حاضره جون خودشو بذاره اما یه تار از سر موی ملکه کم نشه 👸 از اون طرف پسر داستان رهبر یه گروه شورشی علیه سلطنت هست که می خواد خاندان سلطنتی قتل عام کنه 🥷 حالا چی میشه اگر این دو عاشق هم شند ؟!🔥 برای خواندن این داستان #تاریخی و #هیجانی 👇 https://t.me/+wivxf4EQTitmM2Q0 https://t.me/+wivxf4EQTitmM2Q0 22 پاک
Show all...
Repost from N/a
#شب_حجله_ی_شوهرش!🔥❌ نفسم بالا نمیومد، چشم های خیسم همه جارو تار میدید... هق هقام کل اون راهروی لعنتی و در بر گرفت... مشتامو بالا اوردم و با تموم قدرتم روی در کوبیدم. میون هق هقام جیغ زدم _ آرمان بیا بیرون! تو حق دست زدن به اون دختر و نداری! صدای جیغم بلند تر شد _ ارمان ببین ترنمت داره دق میکنه بیا بیرون... فریاد زدم _ من از تصور لمس دستات روی بدن یه دختر دیگه میمیرم ارمان! هق هقام نفسم و میبرید _ توروخدا بیا بیرون... با فشرده شدن بازوم میون دستای مادر شوهرم به سمتش برگشتم با حرص زمزمه کرد _ چه غلطی داری میکنی؟! اشکای روی صورتم و کنار زدم _ آ...آرمان... محکم منو به عقب هول داد _ وقتی اجاقت کور باشه همین میشه غرید گمشو برو توی اتاقت مزاحم شب #حجله ی پسرم نشو... خواستم چیزی بگم اما با شنیدن صدای #ناله ی پر از لذت شیرین که از اتاق میومد دنیا دور سرم چرخید... #دختری_که_شوهرش_جلوی_چشماش_با_زن_جدیدش_همبستر_میشه:)🥀🍃 اگه دنبال یه رمان #ناب و #متفاوتی بیا #لاوم 🌸🔥 https://t.me/+ZzagXyKqDOYxODhk ۲۰
Show all...
Repost from N/a
من رادوینِ تقوی‌ام🔥 بعد از سالها متوجه شدم عمویی که این‌همه سال بزرگم کرده قاتلِ خانوادمه! با فهمیدن این راز قلبم آتیش گرفت و این آتیش فقط با انتقام از اون مرد خاموش می‌شد برای همینم وارد دانشکده‌ی افسری شدم، با شروع به کار پرونده‌ی قتل پدرم رو پس از سالها به جریان انداختم، توی حل این پرونده با جنایات بزرگی توسط به اصطلاح عموم رو به رو شدم، قتل، قاچاق، گروگان‌گیری و... وقتی داشتم پرونده رو حل می‌کرد به دختری برخوردم که ازم درخواست کمک داشت، دختر زیباییه که توسط آدمای عموم دزدیده شده بود، شکنجه شده بود و مورد تجاوز قرار گرفته بود!🥺 آدمی نبودم که جز انتقام قتل پدرم به چیزی فکر کنم اما اون دختر مظلوم و بغلی بدجوری معادلاتمو بهم ریخت و شد نقطه ضعفم، خودمو با کارم سرگرم کردم اما خیلی نتونستم با احساساتم مقابله کنم و...🤤🔞 https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk • ساعت ۱۹ پاک کن 🩵
Show all...
Repost from N/a
#پیام_ناشناش👤 بچه ها یه رمان میخوندم تاریخی بود تو زمان مادها خیلی برام جذاب بود درباره یه دختری که سرباز سلطنتی بود دشمنای سلطنت دختره اسیر می کنند رئیسشون که عاشق دختره بود مجبورش می‌کنه معشوقه اش باشه رئیس شون هم یه پسر شیطون جذاب بود 🤤🥵 اشتباهی دستم روش خورد چنل رو حذف کردم هر چی میگردم پیداش نمیکنم 😢🤕 میشه لینکش برام پیدا کنید ؟! #پاسخ🗣 لینکش برای آخرین بار می فرستم چنل این رمان خصوصیه هر چه سریعتر جوین بده 👇 https://t.me/+wivxf4EQTitmM2Q0 https://t.me/+wivxf4EQTitmM2Q0 17 پاک
Show all...
Repost from N/a
ماه نشین یک‌ روایت متفاوته که بر خلاف تمام کلیشه های تکراری ، قدرت یک زن رو به نمایش میذاره ... یک عشق آتشین بین زنی جسور و مردی دیوانه ... من آذرم ، ملکه ی افعی صدام میزنن ، سرکرده ی یک‌ گروه مافیا هستم و بین هزار هزار تا مرد حرف رو حرفم نمیاد ... برام ، آدمای زیادی کار میکنن چون من یک ملکم . هرکس که به حرفم نباشه رو مثل یک افعی نیش میزنم و چون یک روزی این آدما من و نیش زدن ، ماهی ۴ ساله ی من و به قتل رسوندن چون زورشون به من نرسید و حالا من حاضرم برای انتقام از این آدما دست به هر کاری بزنم . حتی اگر اون کار کشتار جمعی این آدمای حروم‌زاده باشه ... حتی اگر اون کار تجارت مخدر باشه... حتی اگر اون کار زیر خواب شدن برای مردی باشه که به اندازه ی تمام عمرم ازش متنفرم ... و هزار تا کثافت کاری دیگه ... من آذرم ، به معنای واقعی اسمم آتیشم ، آتیش جهنم انسان های بی رحمی که جون‌ ادما براشون ارزشی نداره ... https://t.me/+yLWzR3CWT-wxMWU0 از دستش ندید 👌👌 #عاشقانه_درام_معمایی_انتقامی_بزرگسال🔞 ۱۶
Show all...
لایک بدید😘❤️
Show all...
سرخوشی VIP: پسره معلولی که گیر به پرستار خل و چل افتاده همه جوره دیونه ش میکنه.... اونم هم یه  پسر هات و جذاب که همه دخترها با وجود معلول بودنش شیفته‌اش بودند! راضی بودن  باهاش باشن ولی  از  پسره مغرور که محل نمیذاشت به هیچ کی به جز پرستار ِ خل و چلش بیا که جر بخوری از خنده https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۳
Show all...
✼ ҉ معجزـہ من ҉ ✼

❤️‍🔥یه رمان طنز عاشقانه پرستاری❤️‍🔥 📜پارت گذاری منظم و روزانه 📜 🪷به قلم نیلوفِری🪷

لایک بدید😘❤️
Show all...