cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دِلْـهُـــــره

Show more
Advertising posts
38 478
Subscribers
-15124 hours
-8647 days
-1 18830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

امین رستگار... یه مرد غیرتی و جذاب جلودار سردسته ی هیئت عزاداری... کسی که بعد فوت خواهرش، خواهرزاده ی شیرخوارش رو دست دختری میده تا بهش شیربده و اما امان از اون روزی که تنها توی خونه بودند و با شنیدن ملچ ملوچ شیرخوردن بچه تنش منقبض میشه و...🙈🔞🔥 https://t.me/+cW-dYWjU2b0wOWZk #زرناب رو خونده بودید؟ یه یاسر داشت ساقی عرق سگی محل بود، نویسنده‌ش این بار کولاک کرده دربارهٔ آدم‌حسابی یه محل نوشته که مرام و معرفتش زیادی دل می‌بره😍
Show all...
-هم خوشگله هم هیکلش خوبه. بدنش عین پنبه میمونه از بچگی مو نداشت. فقط بکارت نداره -کی پردشو زده؟ -بچه که بود کدخدا سیخ کرد روش. با دختره خوابید.... فرداش تب کرد و یه هفته بعد مُرد مردم روستا میگن این دختره نحسه. با چشماش سحر و جادو میکنه. خام خوشگلیش نشید آقا نگاهی به دختر جمع شده گوشه دیوار انداخت و گفت : واسه یه ماه میخوامش. بگو لباس تنش کنن بفرستنش تو ماشین -واسه یه ماه؟ چرا آقا؟ صدرا نیشخندی زد و زیرلب گفت : میخوام ازش یه پو*رن استار بسازم https://t.me/+Uhs83CtmyjljMTM0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
Show all...
sticker.webp0.24 KB
Repost from N/a
. _اون زنیکه بیوه که پسرمو از راه به در کرده تویی دختر! رعنا مات مانده لباس در دستش خشک شد. مادر معین اینجا چه می کرد! - چه خبره خانوم اینجا مغازه ست آروم تر... این خانوم و میشناسی رعنا؟ نفس در سینه اش حبس شده بود‌. می ترسید کارش را از دست بدهد که هول میز را دور زد. - ب...بله سهیلا خانوم ببخشید. گفته و با ایستادن مقابل آن زن چادری آرام پچ زد: - ح...حاج خانوم تو رو خدا اینجا محل کار منه، چیشده؟ پسرتون کیه؟ خاتون رو ترش کنان صدایش را روی سرش انداخت - پسرم؟ همونی که کُرستت رو تختش جا مونده... پسر منه... نفسش از دیدن لباس زیر در سینه اش مانده بود. مشتری ها پچ پچ می کردند که سهیلا خانوم دوباره صدایش زد. - رعنا برو بیرون از مغازه! ملتمس رو به خاتون چرخید. اگر کارش را از دست می داد صاحب خانه اسبابش را بیرون می ریخت. - حاج خانوم لطفاً، منو از نون خوردن نندازید بریم بیرون حرف بزنیم‌... بخدا من اصلا نمیدونم از چی حرف می زنین خاتون غیظ کرده دستش را گرفت و با خودش بیرون کشید - که نمیدونی هان؟ تو مردی که رفتی پیچیدی به زندگیش رو نمیشناسی؟ بیا ببین! مات شده به مرد مقابلش نگاه کرد. معین بود! خاتون به شانه اش کوبید - ببین زنیکه نمی دونم چجوری خودتو پیچیدی به پای پسر من... من امثال تو رو خوب میشناسم دنبال پول و پله ای... ولی از پسر من آبی برات گرم نمی شه اون زن داره بی آبرو! پسر من زن داره... یخ کرده داشت به مرد مقابلش نگاه می کرد. مردی که دست در جیب و اخم آلود ایستاده و جلوی مادرش را نمی گرفت. - م... معین! با عجز صدایش زده و معین حتی نگاهش هم نکرد... سرش به دوران افتاده و صدای مشتری هایی که داخل مغازه بودند بیرون آمده بودند در مغزش می پیچید - زن بیوه کارش خونه خراب کردنه - خجالت نمیکشه پا کرده تو زندگی مرد متاهل! - سهیلا این شاگردتو اخراج کن وگرنه شوهر تو رو هم ازت میگیرها... ناباور جلو رفت. - ت...تو زن داشتی؟ م...من پیچیدم به زندگی تو؟ بغض نشسته در کلماتش اخم های معین را غلیظ تر کرده بود. دخترک جانش بود اما مجبور بود رهایش کند... بخاطر ارث باید روی این دختر خط می زد - باتوام معین؟ من از راه به درت... - همه چی تموم شد رعنا! باقی مونده موعد صیغه رو بخشیدم اینم مهریه ت... دیگه دور و بر من پیدات نشه... شکستن را در زمردی های دخترک دیده بود که رو به خاتون کرد. - بریم حاج خانوم تموم شد... معین تمامش کرده بود آن هم وقتی که صدای صاحب کار دخترک را شنید که اخراجش می کرد... #پارت https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk #پارت
Show all...
Repost from N/a
#part1 -اخر هفته عقد منو النازه اماده شو مامان -چه عقدی مامان جان،تو که زن داری! خدا رو خوش نمیاد دختره رو اینجوری خون به جیگر میکنی با صدای عزیز خانوم چادر سیاهم رو از روی سرم برداشتم و پشت ستون پنهان شدم. دلم گواه بد میداد،میترسیدم از چیزی که هر شب کابوسش رو میدیدم: -افاق خانوم...مگه من به شما نگفته بودم اماده باشید؟ چهلم خان بابا هم که تموم شد -گفتی تصدقت شم اینم گفتی هوران نازاست گفتی این خونه بچه میخواد ولی مادر ،به دختره فکر کردی؟ بخدا که دق میکنه هوو حتی اسمشم سنگینه چه برسه... صدای نیشخند ایزد بند دلم رو پاره کرد،مرد نامردم بی رحم بود: -تا حالا نشنیدم هیچ زنی با اومدن هوو دق کنه و بمیره دختر رضا پاپتی هم پوستش کلفته شما نگران نباش بجاش بساط عروسی و راه بنداز -درسته که هیچ زنی با هوو نمرده که زن تو بمیره میدونم از اول نمیخواستیش و به اصرار خان بابا گرفتیش ولی من تو رو اینجوری تربیت نکردم... حالا که پدر بزرگت فوت کرده میتونی طلاقش بدی ولش کن بذار بره پی زندگیش مادر قلبم بی وقفه میکوبید.انگار ته دلم رو چنگ میزدن. میخواست زن بگیره و از نخواستن میگفت،اما کاش از کتک هایی که هر شب تن و بدنم رو مهمون میکرد هم میشد حرف می‌زد. هر بار که از پرواز برمیگشت هوران کیسه بوکس میشد. دوباره نیشخندی زد: -دِ نَ دِ نشد ...دختر رضا پاپتی میمونه همینجا و کلفتی زنم و میکنه از طلاقم خبری نیست نمیشه که بیاد گه بزنه به زندگیم و بعد بره پی خوش خوشانش با دیدن قد و قامت بلندش قلبم از حرکت وایساد. نیشخند ترسناکی زد و با طعنه گفت : -فال گوش وایساده بودی؟ خوبه! پس شنیدی که هفته بعد عروسی شوهرته! https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 کاپیتان ایزد توتونچی ! خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...
Show all...
Repost from N/a
تن عرق کرده‌اش را از روی تن دخترک برداشت و غرید: -رنگت شد گچِ دیوار! از این به بعد قبل سکس عسلی چیزی می‌خوری تو که می‌دونی وقتی زیرمی آه و ناله‌هاتو نمی‌شنوم حوصله غش و ضعف ندارم آذین! آذین جنین وار در خود جمع شد و سر تکان داد.زیر شکم درد بدی داشت و حس می‌کرد استخوان‌هاش خرد شده حرف دکتر در سرش تکرار می‌شد: " توموری که تو رحمتونه خیلی خطرناکه خانم ، باید هر چه زودتر اورژانسی عمل کنید." پیمان از روی تخت بلند شد. هیکل درشت و تتوهای نشسته روی عضلات پیچ در پیچش را دخترک با حظ نگاه کرد. کاندوم استفاده شده را دور انداخت و خیره به بسته‌ها گفت: -یه خاردارش برا تو خوبه عزیزم نه؟ این یعنی هنوز ادامه دارد. یک رابطه‌ی طولانی و پر عذاب دیگر! بغ کرده به دروغ گفت: -خوابم میاد -یا خوابش میاد یا رو به موته! برم یه زن دیگه بگیرم اگه نمی‌تونی دوست داری عزیزدلم؟ دستش را روی شکمش فشرد. داشت از درد دیوانه می‌شد. چانه‌اش لرزید و با صدایی آرام گفت: -اینجوری نگو من که هر وقت خواستی... پیمان با خشونت چانه‌اش را فشرد -بغض نکن! همش بلدی برینی به احوال من! تو نمی‌دونی قبل تو چه دخترایی تو تخت من اومدن؟! دخترک با غصه و حسادت نگاهش کرد. مکالمه‌ی خودشو دکتر در سرش تکرار شد " -من نمی‌تونم عمل کنم. میشه یه قرصی دارویی بدید؟ -این تومور به سرعت در حال رشد و گسترشه دخترم. جونت در خطره -چه قدر وقت دارم؟ -همین حالاشم ممکنه هیچ وقت باردار نشی. اما برای نجات جون خودت نهایتا دو ماه!" دستش را روی مچ دست بزرگ مرد گذاشت -ببخشید پیمان چانه‌اش را رها کرد. دخترک را برای انتقام گرفتن از پدرش عقد کرده بود اما دوستش داشت. پیشانی تب دارش را بوسید با خشونت روی تخت هلش داد یک راند دیگر جا داشت آذین ناله کرد -آروم پیمان بی‌توجه به او به کارش ادامه داد دخترکش زیادی نازک نارنجی بود. مثل همیشه او هر کاری که باب میلش بود را انجام می‌داد و دخترک حق اعتراض نداشت. جز به جز تنش را گازهای ریز می‌گرفت و می‌بوسید و نوازش می‌کرد میان پاهاش که جا گرفت دخترک نفس زنان چشم بست درد کم کم اوج می‌گرفت و تا مغز استخوانش را می‌سوزاند دردی شبیه رابطه اولشان که دخترانگی اش را از دست داده بود سعی کرد طاقت بیاورد. ناخن‌های لاک زده‌اش را در گوشت بازوی پیمان فرو برد صدای دکتر در گوش‌هاش زنگ می‌خورد: " این تومور رو عصبای درد اثر می‌ذاره و بیشتر تحریکشون میکنه با یه ضربه کوچیک به تنت ، یه درد وحشتناک رو باید متحمل شی این داروها یه کم گرونن ولی دردتو کم میکنن ، حتما تهیه کن" او هیچ پولی برای خرید دارو نداشت. پیمان هر چه می‌خواست برایش می‌خرید اما پول دستش نمی داد. پیمان لپ‌های باسنش را چنگ محکمی زد. -آی از نظر مرد همه‌ی این حرکات نمایشی بود -بسه.. درد دارم دیگه نمی‌تونم پیمان بهایی نداد و محکم تر خودش را عقب جلو کرد. دردش بیشتر و بیشتر می‌شد. به گریه افتاد و هق زنان سعی کرد پیمان را عقل هل دهد -بسه پیمان سیلی محکمی کنار ران پایش زد. فریادش شانه‌های دخترک را بالا پراند -چته الاغ؟ اون زبون سرختو ببُرم که دیگه اومدیم تو تخت داستان راه نندازی؟! دخترک بغض آلود خفه گفت: -به جون مامانم درد دارم -نه تو می‌خوای دهن منو سرویس کنی! مگه دفعه اولته که درد داری؟ یادت بیارم چند بار اومدی زیرم؟ دخترک مشتش را روی تخت کوبید چرا نمی‌فهمید؟ او داشت می‌مُرد ظالم حتی در این روزهای آخر عمرش هم ناز نمی‌خرید و مراعاتش را نمی‌کرد پیمان درب حمام را محکم کوبید و صدای شرشر آب در گوش‌های دخترک پیچید با گریه زیر لب گفت: -بفهمه حامله نمیشم ولم میکنه.. ولم میکنه خواست نیم خیز شود که به یکباره به خونریزی شدیدی افتاد -آیی مامان ... آی ملحفه‌ی زیرش سرخ بود و خونریزی‌اش وحشتناک بود با دیدن آن همه خون ، جان از تنش رفت شیر آب بسته شد و مرد حینی که کمربند حوله‌اش را می‌بست بیرون آمد. با دیدن دخترک غرق خون ماتش برد: -هویج کوچولوم آذین بی‌حال نگاهش کرد صدایش بی‌جان بود و از ترس می‌لرزید -مراقبم نبودی... شتاب زده هر چه دم دستش آمد پوشید و دخترک را بغل کرد -چی شدی تو دورت بگردم؟ امشب خیلی اذیتت کردم آره؟‌ آذین خیس عرق بود -نذاشتی مامان بابامو ببینم ببین دارم می‌میرم همیشه دلتنگ می‌مونم پیمان او را روی صندلی عقب خواباند. دخترک به سختی حرف می‌زد -من هیچ وقت پسرخاله‌ی بداخلاق و عصبیمو ندیده بودم قتی که پروانه عکستو نشونم داد همونجا قلبم برات رفت پیمان پایش را روی گاز فشرد و عصبی پچ زد: -یه خونریزی معمولیه خوب میشی سیاهی چشمان دخترک داشت می‌رفت: -حت...حتی اگه زنده بمونم هم...ولم میکنی وای بر شانسش اگر زنده می‌ماند به خاطر پنهان‌کاری‌اش پیمان نیک‌زاد روزگارش را سیاه می‌کرد https://t.me/+qiU-LKyj5ZE3YzQ0 https://t.me/+qiU-LKyj5ZE3YzQ0
Show all...
پـیـݼَـڪـ

✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارت‌گذاری روزانه و تعداد بالا 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 🖊 به قلم چاوان مقدم 💫 پایان خوش 💫

Repost from N/a
- تو صیغه حق نزدیک شدن بهش رو نداری! خودتو کنترل میکنی تا زمان عقد بعد اون مجازی به دخترم نزدیک بشی. پوزخندی زدم و با نگاه به دختر سر به زیر رو به روم گفتم: - شما که ما دوتا رو بدون محرمیت تو دستشویی دیدین، حالا که صیغه‌م شده بهش نزدیک نشم؟ مامان تشرگونه صدام زد: - فراز؟! - تا ما دوتا رو تو دستشویی دیدن زود ریش و قیچی رو برداشتین و عقدمون کردین. برای همین نامزدمون کردین دیگه حالا که محرمم شده میخوای که من عقب بکشم دایی؟ از داخل در حال آتیش گرفتن بودم ولی لبخندم رو بیشتر کش دادم تا دایی و پسراش رو بیشتر عصبی کنم. - همین الانم شاید حامله باشه. مگه نه ترنج؟ با شنیدن اسمش هول زده سرش رو بالا آورد و با چشم های گرد بهم خیره شد. محمدعلی بلند شد و صداشو روی سرش انداخت ولی من نگاهم میخ دو چشم قهوه ای سوخته بود. - حامله؟ چی کار داشتین می کردین تو مجلس عروسی بی شرفا؟ تک خنده ای کردم و بلند شدم. سمت ترنج رفتم و با گرفتن مچ دستش رو به محمدعلی گفتم: - تازه شروع کرده بودیم که شما سر رسیدین ولی امشب می تونم بهت قول بدم که نه ماه دیگه بچه ابجیت بغلته و... حاج ابراهیم با عصبانیت صداش زد: - فراز؟ - نگو دارم زیاده روی می کنم که نمی کنم. ترنج رو به زور به ریشم بستین، باشه حرفی ندارم ولی از الان به بعدش با منه! حتی اگه حامله بشه،قانون با منه... نزارید قانون و دادگاه رو وسط بکشم. محمدعلی که از حرص صورتش قرمز شده بود و دید زورش به فراز نمیرسد فریاد زد: - ترنج کی این قدر هر*زه شدی که توی دستشویی با پسر مردم میری؟ میکشمت عوضی... خواست سمت ترنج حمله کند که جلوی دخترک ایستادم و فقط نگاه‌ش کردم. محمدعلی که ایستاد پوزخند زدم و از خونه بیرون زدم. سوار ماشین شدم که صدای لرزون بغض دارش به گوشم رسید. - چ...چرا بهشون دروغ گفتی؟ ما که کاری توی اون دستشویی نکردیم! سیگار روشن کردم و کام عمیقی ازش گرفم. - خب؟ - چ..چرا گف..تی حامله ام؟ - حامله نیستی درست... ولی همین امشب میتونم حامله ت کنم! سکس نداشتیم؟ اره ما توی اون دستشویی با هم گیر افتادیم و اونا فکر کردن که من بهت تجاوز کردم و دارم ناخونکت می‌زنم! دستمو روی رون پاش کشیدم و ادامه دادم: - خب می خوام همه این کارا رو حالا که محرمم شدی باهات بکنم، به هیچ کسم نباید بربخوره حتی تویی که زبون تو بستی تا صیغه ی من بشی. چشم هاش به اشک نشست و پوزخند زدم. - چرا تا خونه صبر کنم وقتی که همینجا توی ماشین می تونم کارمو بکنم؟ سکس تو ماشین یه چیز دیگس، نه؟ کلا جای تنگ واسه سکس بیشتر بهم حال میده. - آ..قا فراز لطفا بذارید پیاده بشم. از بازویش گرفتم و روی خودم کشیدمش. صندلیم رو خوابوندم و خیره ی صورت رنگ پریده ش گفتم: - وقتی کارم باهات تموم شد میتونی بری بچه کوچولو. بذار حداقل بگم باهاش سکس کردم بعد بیخ ریشم بستنش... شلوارش رو پایین کشیدم و لب های لرزونشو شکار کردم. اگه تو صیغه دخترشون حامله می‌ شد چه بلایی سر آبروی خاندان رسولی میومد؟ دستم رو بین خیسی پاش کشیدم و امشب مال خودم می کردمش... به هر قیمتی! https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0
Show all...
#پارت۱۶۲ تکیه‌اش را از چهارچوب در گرفت: - مادربزرگشه؟ بگم نیاد؟ شانه بالا میدهم: - آره… وقتی باعث ازار ادمیه که از همه‌ی دنیا بیشتر دوسش داری میتونی بهش بگی نیاد! بی حرف خیره‌ام میشود. شاید توقع نداشت که بعد از آن شب هنوز زبانی در دهانم برای پاسخ دادن باقی مانده باشد. - آقا یزداد، به من مربوط نیست ولی وقتی ماهک اذیت میشه بهتره انجامش ندین… یکباره میپرسد: -ماهک یا تو؟ برای یک لحظه خشکم میزند. توقع شنیدنش را نداشتم به همین خاطر تعجب کرده بودم. مخصوصا که میدیدم نامحسوس نزدیکم میشود! - من؟ - آره تو… ابرو برایم بالا میدهد: - تو اذیت نمیشی؟ روبرویم می‌ایستد. با فاصله ای که چشم‌هایش تیزبینانه کوچک ترین عکس العملم را هم بسنجد! - تو دوست نداری باهاشون روبرو بشی وگرنه ماهک که یه الف بچست… هر کیو ببینه دو روز دیگه یادش میره! شانه بالا میدهم و نگاهم را میدزدم: - چه فرقی برای شما داره؟ شما که در هر حال کار خودتو انجام میدی!
Show all...
Photo unavailable
از قشنگی پارتای وی‌آی‌پی هر چی بگم کم گفتم یعنی🥹🤌🏻 بچه‌هام بالاخره کنار هم به آرامش رسیدن🫠 خوشگلا دقت کنید که توی وی‌آی‌پی نزدیک 50 پارت جلوتریم و این فاصله هر روز بیشتر میشه🔥 🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤ 🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋 جهت عضویت مبلغِ 45.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید. 6063731057933260 اکبری و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇 @DelhorehVip ❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜
Show all...
امین رستگار... یه مرد غیرتی و جذاب جلودار سردسته ی هیئت عزاداری... کسی که بعد فوت خواهرش، خواهرزاده ی شیرخوارش رو دست دختری میده تا بهش شیربده و اما امان از اون روزی که تنها توی خونه بودند و با شنیدن ملچ ملوچ شیرخوردن بچه تنش منقبض میشه و...🙈🔞🔥 https://t.me/+cW-dYWjU2b0wOWZk #زرناب رو خونده بودید؟ یه یاسر داشت ساقی عرق سگی محل بود، نویسنده‌ش این بار کولاک کرده دربارهٔ آدم‌حسابی یه محل نوشته که مرام و معرفتش زیادی دل می‌بره😍
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.