cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•نـِـپـِنـتـی•

‌‌ ‌و " دوستت دارم " رازیست که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند..🖤 لینک چنل پرایوت: https://t.me/+oCprslVu9Y0yNjA0

Show more
Advertising posts
593
Subscribers
No data24 hours
-67 days
+4530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:18
Video unavailable
نپنتی... #آتیش
Show all...
5.13 MB
امیدوارم مورد پسندتون باشه، منتظر شنیدن نظراتتون هستم🤍🩶 ناشناس
Show all...
#p58 به بیمارستان که رسیدیم، یکی از ویلچرهارو آوردم و امیرو روی ویلچر نشوندم، میتونم بگم حالش اصلا خوب نبود سریع تر حرکت کردم و داخل رفتیم به محض دیدنمون چندتا از پرستارا بهمون نزدیک شدن و براشون توضیح دادم که کروناش مثبت شده‌. همینجا‌‌‌...درست همینجا امیرو بلند کردن و روی تخت گذاشتنش بردنش‌... دوییدم دنبالشون که ببینم کجا میبرنش اما از یجایی ببعد ورود ممنوع بود به صورت غرق در عرق امیر خیره شدم لبخندی زد که بخاطر خشکی لباش مطمعن بودم لبش ترک خورد، آخرین دیدار و قرنطینه... تموم شد، بردنش! اشکام سرازیر شدن و داد زدم. +امیر میام سراغت دورت بگردم طاقت بیار و سالم از توی این بیمارستان خارج شو بخاطر من، بخاطر همه کسایی که دوست دارن طاقت بیار منتظرت میمونم همه وجودم‌‌. با ساعد دستم اشکام‌رو پاک کردم به دیوار تکیه دادم و همونجا سر خوردم روی زمین  نشستم و از اعماق وجودم برای حال امیر برای حال خودم اشک میریختم، توی دلم به خودم میخندیدم و میگفتم چقدر ضعیف شدی رهام تازگی ها تند تند گریه میکنی، قبلا میگفتم مرد که گریه نمیکنه، اما مردِ عاشق گریه میکنه زیاد هم گریه میکنه. یکی از پرستارا بهم نزدیک شد و گفت: *آقا میخواید کمکتون کنم؟ باید دنبال کارای بستری مریضتون برید. "ممنون"ی گفتم و بلند شدم اشکام‌رو پاک کردم بعد از انجام کارای بستری امیر، خودم هم تست کرونای فوری دادن و جوابش مثبت شد که تعجبی نکردم میدونستم منم کرونا دارم اما مهم نبود، درد دوری و حال بد امیر کمرم‌رو خورد کرده بود، قبلا یکی بهم میگفت کمرم خورد شده از دوری کسی فکر میکردم فقط یک اصطلاحه اما نه من واقعا شکسته بودم، رهام هادیان داره توی بیمارستان جلوی کسایی که باهاشون در ارتباطه قدم برمیداره و اشک میریزه، خنده دار بود ولی واقعیت بود... سوار ماشین شدم سرم‌رو روی فرمون ماشین گذاشتم و هق هقم‌رو آزاد کردم به جای خالیش خیره شدم کلید خونش‌رو روی صندلی جا گذاشت و رفت فریاد زدم"امیر بی معرفت نباشیا نری دیگه برنگردی من هنوز هیچی‌رو باتو تجربه نکردم" کلید خونش‌رو توی دستم گرفتم و بوسیدمش اشکام باعث شده بود درست نتونم ببینم میون گریه‌هام لبخند زدم و با یادآوری حرفش شدت هق هقم بیشتر شد‌... 《رهام تو گریه نکن، وقتی تو گریه میکنی من بیشتر میترسم، مثل همیشه لبخند بزن بگو کنارمی، بهم بگو》 امیر، عمرم ببخشید تا آخرش کنارت نموندم ببخشید رفیق نیمه راه شدم مجبور بودم ببخش منو... یاد آوری حرفاش مثل شلاق بود روی تنم...《من نمیخوام بمیرم دوست ندارم اینجوری بمیرم، نرو》 گفتی نرو ولی من رفتم مجبور شدم بذارمت جایی که اصلا دوست ندارم، دستم‌رو روی صورت خیس از اشکم کشیدم ماشینم‌رو روشن کردم و به سمت خونه امیر رفتم‌. در خونه‌رو باز کردم و داخل اتاقِ امیر رفتم، با دیدن جای خالی امیر سرم‌رو به سمت بالا گرفتم و از اعماق وجودم اشک ریختم و زار زدم بالشتش‌رو برداشتم و بغل کردم بوی امیرو میده بوی همه زندگیم‌رو میده  بالشت‌رو سر جاش گذاشتم و درست سر جای امیر خوابیدم نفسای عمیق میکشیدم که بوی امیر وارد ریه‌هام بشه. چند ساعتی سر جای امیر دراز کشیدم بعد از چند ساعت بلند شدم و تختش‌رو مرتب کردم از توی کمدش یکی از لباساش‌رو برداشتم که بتونم در نبود امیر لباسش‌رو بو کنم...
Show all...
#p57 دلم میخواست دستام‌رو بذارم روی گوشم و هیچی نشنونم، همه چیز برگرده به قبل، فقط حالش خوب باشه حاضرم دوباره ازم فراری باشه... بیشتر از این نمیتونستم صدای سرفه‌هاش رو بشنوم و واکنشی نشون ندم، بلند شدم و سمتش رفتم ماسک‌رو از روی صورتش برداشتم و بهش گفتم: +وقتی سرفه میکنی سینت میسوزه؟ بیحال سرش‌رو به نشونه تایید تکون داد، نفسم‌رو محکم بیرون دادم و ماسک‌رو روی صورتش گذاشتم‌. به طرف آشپز خونه رفتم و مشغول چک کردن داروها و آمپول‌ها شدم که با صدای نوتیف گوشیم سرم رو چرخوندم و سمت گوشیم رفتم، با خوندن پیام هنریک متوجه شدم تست کرونای کارمندا مثبت شده زیاد اهمیتی برام نداشت و فقط امیر مهم بود، بی حوصله براش نوشتم تا بیست و یک روز مرخصی دارن و نیاز نیست شرکت بیان، دوباره گوشیم‌رو انداختم‌ روی کاناپه و سمت داروها رفتم، هیچ کدوم از داروها قوی نبود، کلافه دستی روی ته ریشم کشیدم دست به کمر ایستادم و به داروهای پخش شده روی میز خیره شدم، چند دقیقه‌ای فکر کردم که باید چیکار کنم و تصمیمم‌رو گرفتم. بعد از عوض کردن لباسام سمت اتاق امیر رفتم دیدن این حالش باعث میشد بشکنم‌‌... سمتش رفتم و با ماساژ دادن سینه لختش بیدارش کردم، لبام‌رو با زبونم تر کردم و آروم گفتم: +خیلی فکر کردم که باید چیکار کنم سخته دیدنت توی این حال؛ تصمیم گرفتم ببرمت بیمارستان شاید دورت کنن ازم، شاید نذارن تا یک ماه ببینمت برای من خیلی سخته حتی یک ساعت نبینمت چه برسه یک ماه! ولی فقط بخاطر خودته پسرم ببشتر از این نمیتونم ذره ذره آب شدنت‌رو ببینم. لرزش مردمک چشماش داشت دیوونم میکرد، خیسی چشماش قلبم‌رو به درد میاورد ولی راهی نداشتم. "امیر" سخت ترین روزای زندگیم‌رو داشتم میگذروندم حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده بود، رهام حرف میزد باهام من توان نداشتم ماسک‌رو از روی صورتم در بیارم، میخواستم بگم بهش"رهام منو تنها نذار، من میترسم از اینکه نمیتونم نفس بکشم میترسم از اینکه همه جام درد میکنه بدون تو میترسم، الکی ادای نترسارو در میارم" میخواستم داد بزنم بگم من نمیتونم نفس بکشم نکنه بمیرم و دیگه حس گرمی لبات‌رو روی پیشونیم حس نکنم، یا وقتایی که کف دستم‌رو میبوسی؛ اختیار اشکام‌رو نداشتم یکی‌یکی روی گونم سر میخوردن هق هقم که بالا میرفت سرفم میگرفت و نفسم قطع میشد نوازش سینم با دستای رهام بهترین حسی بود که این روزا نصیبم شده بود حالا باید جدا میشدم ازش؟ ماسک‌رو از روی صورتم برداشت و به چهرم خیره شد چشماش بین لبام و چشمام‌در گردش بود. چند لحظه بعد لباش‌رو روی پیشونیم گذاشت چشمام‌رو بستم تا برای آخرین بار با تمام وجودم لباش‌رو روی پیشونیم حسش کنم‌؛ با حس جدا شدن لباش از پیشونیم چشمام‌رو باز کردم و بهش خیره شدم‌. لباش‌رو داخل دهنش برد و لب پایینش‌رو مکید با همون صدای بم و آرام بخشش گفت: +معذرت میخوام این مدت بدون اجازه میبوسیدمت و لمست میکردم، بعد از اینکه خوب شدی با اجازه خودت میبوسمت‌‌. دلم میخواست بگم همین بوسه های گاه و بیگاه تو حالم رو خوب میکنه رهام  ازم دریغ نکن این بوسه‌هارو ولی حیف که نمیتونستم حرف دلم‌رو بگم... لباسام‌رو تنم کرد و من هیچ حرفی نمیزدم سکوت کرده بودم، میدونستم اگه لب باز کنم بغضم میشکنه. رهام: تمام مدت به چهرش خیره بودم، قلبم تندتر از همیشه میزد و توی سینم بی قراری میکرد با دستای خودم میخوام امیرو تحویل بیمارستان بدم و یک ماه قرنطینه شه، با فکر کردن بهش بغضم میگرفت... زیر بغل امیر رو گرفتم و بلندش کردم تمام وزنش‌روی من بودم، از خونه بیرون اومدیم  سوار ماشین شدیم؛ در طول راه هردومون سکوت کرده بودیم امیر به خیابون خیره بود و حرفی نمیزد‌.
Show all...
00:08
Video unavailable
"صدای ضعیفش به گوشم رسید. _رهام تو گریه نکن، وقتی تو گریه میکنی من بیشتر میترسم؛ مثل همیشه لبخند بزن بگو کنارمی، بهم بگو. +تا ابد باهاتم، حتی اگه تو منو نخوای‌." #آتیش
Show all...
2.95 MB
Photo unavailable
من تا ابد باهاتم، حتی اگه تو منو نخوای:))
Show all...
پارت تقدیم میشه به #مامان 🩵💙 امیدوارم از خوندنش لذت ببرید، منتظر شنیدن نظراتتون هستم🤍🩶 ناشناس
Show all...
#p56 بی اختیار پیشونیم‌رو به پیشونیش چسبوندم اجازه دادم بغضم بشکنه و قطرات اشکم سرازیر بشن. آروم زمزمه کردم. +کاش تو هم دوسم داشتی. پیشونیم‌رو از پیشونیش جدا کردم، کف دستش‌رو بالا گرفتم و لبام‌رو روی کف دست داغش گذاشتم، قطرات اشکم‌رو پاک کردم کنار امیر روی تخت دراز کشیدم، بهش نزدیک تر شدم و عطر موهاش‌رو نفس کشیدم. از شدت خستگی چشمام گرم خواب شد و خوابم برد یک ساعت بعد با صدای نفس عمیقِ امیر از خواب پریدم و به چهرش خیره شدم، بازم تب و تنگی نفس! تکونش دادم تا بیدار بشه به سختی چشماش‌رو باز کرد با دیدن چشماش پاهام سست شد و چیزی نمونده بود که روی زمین بیفتم، سفیدی چشماش از شدت تب کامل قرمز شده بود، دونه دونه قطرات اشک از چشماش پایین میومدن اما اینبار از روی درد و کلافگی بود من چشمای امیر‌ رو حفظ بودم میتونستم همه درداش‌رو از توی چشماش بخونم. دستاش‌‌رو کنار سرش گذاشت و فشار داد صدای هق هقش بلند شده بود، بهش نزدیکتر شدم و بغلش کردم! در کمال تعجب خودشو توی بغلم جمع کرد، چشمام‌رو محکم روی هم فشار دادم امیر به بغل من پناه آورد از روی درد؟ روی موهاش‌رو بوسیدم و کمرش‌رو ماساژ دادم بین صدای هق هقاش لب زد‌. _درد میکنه. سرش‌رو از سینم فاصله دادم که چشماش‌رو ببینم، آروم زمزمه کردم. +کجات درد میکنه وجودم؟ کلافه گفت: _همه جام رهام همه جام درد میکنه. بعد از اتمام حرفش محکم سرش‌رو روی سینم کوبید... پسرم اینقدر حالش بده که حاضره بغل من باشه شاید آرومش کنم؟ با دوتا دستم دو طرف سرش‌رو گرفتم و از سینم فاصله دادم روی پیشونیش‌رو آروم بوسیدم و گفتم: صبر کن داروهاتو بیارم برات اکسیژن وصل کنم حالت بهتر میشه. بلند شدم ولی دستم‌رو گرفت و با زاری گفت: _من نمیخوام بمیرم دوست ندارم اینجوری بمیرم، نرو. رسما داشت با حرفاش دیوونم میکرد من تحمل دیدن چشمای اشکیش‌رو نداشتم، حالا با چشمای خیسش داشت از مردنش حرف میزد؛ دیگه نتونستم تحمل کنم روی زانوهام فرود اومدم و اجازه دادم اشکام پایین بیاد صدای هق هق امیر به گوشم میرسید و این داشت کمرم رو خورد میکرد جگر گوشم جلوی چشمم داره ذره ذره آب میشه و من نمیتونم کاری کنم! صدای ضعیفش به گوشم رسید. _رهام تو گریه نکن، وقتی تو گریه میکنی من بیشتر میترسم؛ مثل همیشه لبخند بزن بگو کنارمی، بهم بگو. با شنیدن حرفاش اشکام شدت بیشتری گرفته بودن همون دستی که باهاش دستم‌رو گرفته بود رو بوسیدم به چشماش خیره شدم و با صدای بغض دارم گفتم: +تا ابد باهاتم، حتی اگه تو منو نخوای‌. سرش‌رو کج کرد و میون گریش لبخند زد. با دیدن چهرش به خودم لعنت فرستادم که چرا زمان کرونا اجازه دادم بیاد شرکت، امیرِ من از مرگ میترسه... چند دقیقه بعد که آروم شد به آشپز خونه رفتم و قرص هاش‌رو به همراه یک لیوان آب پرتقال بردم، بعد از اینکه قرص‌هاش‌رو خورد پارچه خیسی‌رو روی پیشونیش گذاشتم و ماسک اکسیژن‌رو روی صورتش گذاشتم، دردناک ترین صحنه عمرم‌رو داشتم میدیدم، روی صورت همه وجودم ماسک اکسیژن بود و الان نفساش وصل بود به اون ماسک... چشماش‌رو بسته بود و آروم نفس میکشید با هر بار بالا و پایین شدن قفسه سینش خداروشکر میکردم، معدم از شدت گرسنگی درد گرفته بود اما هیچ میلی به غذا نداشتم تا زمانی که امیر توی این حال چیزی از گلوم پایین نمیره. نزدیک یک ساعتی بود که سرفه‌هاش شروع شده بود با هر سرفه‌ای که میکرد تا لب مرگ میرفتم...
Show all...
پارت تقدیم میشه به #ایلیم 💛❤️ امیدوارم از خوندنش لذت ببرید، منتظر شنیدن نظراتتون هستم🤍🩶 ناشناس
Show all...
#p55 لرزش پلک‌هاش رو دیدم ولی چشماش‌رو باز نکرد آرنجم‌رو روی تخت گذاشتم و دستم‌رو تکیه گاه سرم کردم، به صورتش خیره بودم حتی با رنگ و روی پریده هم زیباترینه، دستم‌رو وارد موهاش کردم  موهای نرم و طلاییش‌رو از لابلای انگشتام به طرف بالا بردم، یک بار دیگه لبام‌رو روی پیشونیش گذاشتم و عمیق بوسیدمش... بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم توی داروها دنبال قرص برای تنگی نفس بودم با دیدن قرصِ مونته لوکاست(ضد آسم و تنگی نفس) یک دونه رو از خشابش خارج کردم به همراه یک لیوان آب پرتقال برای امیر بردم، کمکش کردم بشینه و قرص‌رو بهش دادم... آروم خوابوندمش و پارچه نازک‌‌رو تا زیر شکمش کشیدم، دست سردم‌رو روی سینش گذاشتم و آروم ماساژ دادم دستم‌رو تا روی شکمش کشیدم و دورانی ماساژ میدادم... زمان از دستم رفته بود نمیدونم چند ساعت بود مشغول ماساژ دادنش بودم وقتی به خودم اومدم که داشتم پاهاش‌رو ماساژ میدادم، یکم حالش بهتر شده بود نفس عمیقی کشیدم و از اتاق بیرون رفتم روی کاناپه دراز کشیدم خوابم میومد ولی الان وقت خواب نبود، ممکن بود بازم تب امیر بالا بره و هزیون بگه اما نشنوم، بلند شدم و آب خنکی به دست و صورتم زدم تا خواب از سرم بپره صدای آیفون بلند شد، میدونستم هنریک کپسول اکسیژن‌رو فرستاده، کلید رو زدم و در رو هم باز کردم بعد از تحویل گرفتن کپسول اکسیژن، به اتاق امیر رفتم نفساش‌رو چک کردم منظم تر شده بود بنابراین هنوز نیازی به اکسیژن نیست، نمیتونستم بیشتر از این جلوی خودمو بگیرم و نخوابم تصمیم گرفتم پایین تخت بخوابم که هم کنار امیر نباشم موذب بشه و هم اگه تبش بالا رفت صدای هزیونش‌رو بشنوم. یه بالش گذاشتم پایین تخت و بدون پتو به پهلو دراز کشیدم دست به سینه چشمام‌رو بستم، فقط امیدوار بودم بازم حالش بد نشه... ترس و دلهره داشتم حتی با صدای نفسای بلندش هم از خواب بیدار میشدم، ذهنم‌رو آزاد کردم و خوابیدم؛ دوساعتی خوابیدم و بعد با صدای نفس عمیقِ امیر از خواب بیدار شدم به پهلو خوابیده بود و کف دوتا دستش‌رو به هم چسبونده بود زیر سرش گذاش بود، چرا باید میخوابیدم؟ باید از تک تک ثانیه هام استفاده میکردم و فقط به امیر نگاه میکردم، به لباش خیره شدم یکم لباش‌رو از هم فاصله داده بود و با دهن باز خوابیده بود اگه بگم دلم نمیخواست لبام‌رو روی لباش بذارم کاملا دروغ گفتم... تمام وجودم زار میزد برای بغل امیر، مگه یه عاشق چی از این دنیا میخواد؟ من جز بغل معشوقم و بوسیدنش هیچ چیز نمیخواستم! با صدای زنگ گوشیم از افکارم خارج شدم، سریع صدای گوشی‌رو قطع کردم و به امیر نگاه کردم که مطمعن بشم از خواب بیدار نشد، یکم سر جاش تکون خورد اما بیدار نشد خیالم راحت شد و از اتاق بیرون رفتم. به صفحه گوشیم خیره شدم با دیدن اسم مارسل بی حوصله تماس‌رو وصل کردم. *سلام رهام صبحت بخیر، خوبی؟ موهام‌رو بالا دادم و آروم زمزمه کردم. +سلام صبح تو هم بخیر، ممنون خوبم. *خوشحالم که خوبی، پرهام میگفت حال امیر خوب نیست کرونا گرفته، حالش چطوره؟ نفسم‌رو محکم بیرون دادم و خودم‌رو برای حجم زیادی از سوالات مارسل آماده کردم. +درحال حاضر خوبه البته اگه باز حالش بد نشه، خوب شد که خودت تماس گرفتی خواستم بهت بگم که تست بدی تو هم، با امیر در تماس بودی ممکنه تو هم گرفته باشی. *جون عزیز تر از این حرفام رهام خان، همون دیشب تست دادم خودت چی پرهام میگفت شب پیشش موندی راست میگه؟ لبخندی زدم و گفتم: +موندم پیشش. *هرچقدرم این کرونا امیرو اذیت کنه برای تو خوبه کنارشی عشق و حال به راهه، ولی اگه خودت بگیری چی؟ از حرفش ابروهام‌رو توی هم کشیدم و گفتم: +کنارشم که تنها نباشه و مراقبش باشم دلیل دیگه‌ای نداره، اولویتم امیره مهم نیست خودم بگیرم. *این همه زد تو برجکت حالا میگی مهم نیست کرونا بگیرم میدونم عاشقشی و دوسش داری ولی رفیق من به فکر تواَ. گوشی‌رو توی دستم جابجا کردم اصلا حوصله شنیدن حرفاش‌رو نداشتم بعد از اتمام صحبتاش گفتم: +باید تب امیرو چک کنم، فعلا. اجازه صحبت کردن بهش ندادم و قطع کردم، گوشیم‌رو انداختم روی کاناپه و سمت اتاق امیر رفتم، دستاش‌رو توی دستام گرفتم و فشردم با انگشت شستم پشت دستاش‌رو ماساژ میدادم و به چشمای بستش خیره بودم.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.